شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 18
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم
حكم الحاق طفل مولود از زنا
و اما بحثى كه داشتيم در باره اين بود كه اگر از يك طرف اكراه باشد، و از طرف ديگر اكراه نباشد، مثلاً زن مكره باشد، و مرد مكره نباشد، در اينجا آيا اين ولدى كه متولد مىشود اگر فرضاً ولدى متولد شد، ملحق به كيست؟ گفتيم در آن جنبه، كه مكره نبوده، و زنا بوده، زنا سبب الحاق ولد نمى شود، چرا؟ براى اين كه اين فرزند، از نظر اسلام قانونى نيست، فرزند نامشروع است، فرزند نامشروع احكام ندارد، اما در مورد مرأة كه فرضمان اين است، اين مشمول حكم زنا نيست، حد ندارد، چرا فرزند ملحق نشود، مگر اصل اوليه ما الحاق نبوده، اين اصل كجا منقلب شده، در آنجايى كه زنا باشد، حرام باشد، در آنجايى كه شبهه است، يا ملحق به شبهه است، اصل اوليه منقلب نشده، و احكام فرزند كه عرفاً بار مىشود شرعاً هم بايد بار بشود، تنها چيزى كه استثناء است، در ولدالزنا، مسأله حرمت نكاح است، ولد زنا با ولد مشروع از نظر آثار نكاح هيچ فرق نمىكند، و حتى از نظر محرميت، اگر بنتى از زنا بود، نسبت به اين پدر، حرام است نكاحش، نگاهش هم مىتواند بكند، چون محرمش است، دخترش است، منتهى نامشروع، نامشروع احكام ديگر شرع بر او بار نمىشود، اما احكام محرميت و نامحرميت احكام نكاح اينها بار مىشود، حتى نسبت به بقيه اقوام و بستگان هم عموها دائيها، خاله، عمه، بنات الاخ، بنات الاخت، همه اين احكام بار مىشود.
(سوال...وجواب استاد) مىگويند چه كسى حمايت از اين بكند، بيت المال حمايت مىكند، يعنى اگر واقعاً ولدالزنا من الطرفين شد. هيچ كدام مسئول نيست، كه از او حمايت كند، در اينجا بيت المال را گذاشتند، يك كودك يتيم را «يتيم الابوين» راچه كسى از او حمايت مىكند، هر كه كودك يتيم را حمايت مىكند، اين فرزند نامشروع را هم حمايت مىكند. تا به اينجا معلوم شد كه الحاق هست، دليل الحاق هم همان قوانين مربوط به شبهه است، كه سبب الحاق در جميع جهات فرزند مىشود، و اينجا مصداق شبهه است يا ملحق به شبهه است، چيزى كه مىخواهيم اضافه كنيم، فعلاً اين است كه بعضيها به روايت هم در اينجا استدلال كردند.
(سوال...وجواب استاد) محرميت همان احكام نكاح است ديگر، خيال مىكنند بين احكام محرميت و احكام نكاح جداست وقتى احكام نكاح جارى مىشود، چون دخترش است، دخترش به او محرم است ديگر، احكام محرميت با احكام نكاح اصلاً جدا از هم نمىتواند باشد، چرا نكاحش حرام است، چون دختراست، دختر هم محرم است، حالا اجازه بدهيد.
احصان و كيفيت آن در تأثير بر رجم
و اما روايتى كه بعضى در اينجا استدلال كردند، اين روايت مرحوم شيخ طوسى در كتاب اماليش نقل كرده، جلد دوم صفحه 287 روايتى است كه «يحيى بن العلى قال قلت لابى عبدالله عليه السلام ماترى فى رجل تزوج امرأة» مردى ازدواج كرد با زنى «فمكثت معه سنة» آن زن با اين مرد يك سال بود «ثم غابت عنه» زن غائب شد، سرش را زير آب كرد و رفت «فتزوجت زوجا آخر» اين زن رفت ازدواج مجددى كرد «فمكثت معه سنة» باز يك سال با دومى بود «و غابت عنه» باز سرش را زير آب كرد و پنهان شد «ثم تزوجت آخر» سراغ سومى رفت، خلاصه هر سال نو يك زوج نو «ثم ان الثالث اولدها» سومى ايلادش كرد، نمىدانست ديگر، مرد بى خبر، خيال كرد ازدواج مىكند، با مرأهاى كه خليه است، يعنى بى زوج است، «قال» امام حكمش را اين طور فرمود، «ترجم» آن مرأة حكمش رجم است «لان الاول احصنها» زوج اول اين را محصنه كرد، بنابراين بعداً كه با علم و آگاهى به زوج اول رفت سراغ زوج دوم و سوم اين زناى محصنة بوده، البته اين «غابت» را بايد غابتى باشد، كه در بلد باشد يا نزديك بلد باشد، چون اگر در يك شهر دور دستى باشد محصنه نيست، باز در بعضى از دادگاهها من اين را در لابلاى بحثها مىگويم اين جريان واقع شده بود، زن و مردى يك زن شوهر دار مثلاً، با يك مرد بيگانه يا مرد زن دار، با يك زن بيگانه اينها با هم قرار گذاشتند اينها ساكن تهران بودند فرار كردند بندرعباس، در آنجا فرض كنيد زنايى واقع شد، بعضىها رفته بودند در اين فكر و شايد اول هم يك چنين حكمى صادر شده بود كه بعد متوجه شده بودند آن آقايى كه آگاهتر بودند و جلويش را گرفتند، گفته بودند اين زن شوهر دار است ، يا اين مرد زن دار بوده پس زناى محصنه است پس حكمش اعدام است، در حالى كه اگر زنا در آن شهر دوردست واقع شده باشد محصنه نيست، چون بايد زوج و زوجه در اختيار هم باشند، اگر در اختيار هم نباشند غير محصنه مىشود، بنابراين فرار كنند به يك شهر دور دست عمداً باشد ما تابع ادله هستيم، ادله مىگويد چنين است، بايد در آن موقع محصنه بودن چنين است كه صبح و شام «يغدو و يروح» دارد يعنى صبح و شام در اختيارش باشد، دور ازآن نباشد، ببينيد چقدر باريك است با يك كم و زياد حكم رجم ميشود، حكم اعدام ميشود، فرق مىكند، بنابراين غابتى هم كه اينجا است بايد غابتى باشد كه دور از بلد نباشد، تا حكم محصنه براو جارى بشود.
(سوال...وجواب استاد) آن زناى به عنف يك چيز ديگرى است، زناى به عنف در بلد هم باشد حكم اعدام است، ما غير عنف را مىگوييم با هم كنار آمدند و با توافق و تراضى هم فرار كردند، حالا شبهات مصداقيهاش را جلو نياوريد، مىرسيم ان شاءالله، فرمود «ترجم لان الاول احصنها قلت» شاهد اينجاست «فماترى فى ولدها» اين همان بحث ماست، يك طرف شبهه يك طرف زنا «قلت فماترى فى ولدها، قال ينسب الى ابيه» نسبت به پدر داده مىشود «ينسب الى ابيه، قلت مات الاب يرثه الغلام» پدر فوت كرد «قال نعم» ارث مىبرد، فرزند قانونى آن است، اين همه چيزآن عين مانحن فيه است، با اين تفاوت كه آنجا جهل است، اينجا اكراه است، مورد روايت جهل است نمىدانست، محل بحث ما اكراه است.
حالا آيا ما مىتوانيم اكراه را ملحق به جهل كنيم، بگوييم هر دو در واقع زنا نيست، حد ندارد، نه در جهل حد است، نه در اكراه، نه آن زناست نه، اين زنا، هيچ كدام اينها حرام نيست، هر دو ملحق به يكديگرند، اگر ما توانستيم از جهل القاء خصوصيت كنيم، به اكراه بياييم، بحثى است يعنى عيناً روايت قابل استدلال در مانحن فيه مىشود «لان الاكراه بحكم الجهل» روايت هم كه در مورد جهل است، اما اگر نتوانستيم، يقين به القاء خصوصيت نداشتيم، در اينجا لااقل مويد ميشود، اين روايت «لايخلو عن تاييد على ما ذكرنا».
(سوال...وجواب استاد) ببينيد ملاك القاء خصوصيت اين است وقتى به دست عرف بدهند، بگويد ما يقين داريم اين دخالت در حكم ندارد، مثلا مىگويد «رجل سافر، يقصر الصلاة ام لا» فرمود اگر هشت فرسخ باشد بله، ما مىدانيم «رجل سافر» در سفر مرد و زن فرق نمىكند، رجل شك بين «ثلاث و الاربع» ما مىدانيم شك بين سه و چهار مرد و زن ندارد «رجل صلى مستدبر القبلة» پشت به قبله نماز خواند، ما مىدانيم زن و مرد ندارد پشت قبله، يك چيزهايست كه وقتى به دست عرف بدهند مىداند قيودى است كه دخالت در حكم ندارد و اين قيود را القاء مىكند و اسقاط مىكند و حكم را تعميم مىدهد، هر كجا اين چنين باشداين را مىگويند القاء خصوصيت عرفيه، توجه داريد فرقش با قياس، قياس ظنى است اين القاء خصوصيت قطعى است، سند روايت را هم شايد نتوانيم صد درصد روى آن بايستيم، ولى «على كل حال» مويدى مىتواند بر بحث ما باشد، ما بحث را «على القواعد» تمامش كرديم، بنابراين ديگر احتياج به روايت هم نداريم، ولى روايت را استقبال مىكنيم و روايت را عنوان مويدى
حداقل براى بحثمان مىپذيريم.
جهل مركب و جهل بسيط و تأثير آن در حكم رجم
و اما برويم سراغ مسأله 5 معطل شديم درمسأله چهار تحرير الوسيله، مسأله پنج مربوط به جاهايى است كه وطى به شبهه واقع مىشود، كه آيا وطى به شبهه احكام زنا دارد يا ندارد، البته در لابلاى بحثهاى قبل گفتيم، اما مساله پنج شاخهها را مىگويد، فروع شبهه را مىگويد، در مساله پنج، چهار صورت در تحريرالوسيله ذكر كرده اند، البته مخلوط به هم است، من جدا مىكنم، بهترين راه براى فهم مطالب، اين است كه انسان مطالب را از هم جدا كند، دسته بندى كند، شماره بندى بكند، و هر دسته و شمارهاى را جداگانه بحث كند، در وطى به شبهه در تحريرالوسيله، درمسأله پنج، در واقع چهار صورت بيان شده، اول در آنجايى كه اعتقاد فاعل جواز است در شبهات حكميه است، يعنى كسى اقدام به كارى كرد، كه اعتقادش اين بود، اين نكاح حلال است، مسأله هم مربوط به احكام بود نه موضوعات، مثلاً خيال مىكرد، عقد بر مرضعه اشكالى ندارد، مادر رضاعى را مىشود ازدواج كرد، باورش اين بود، اعتقادش اين بود، حالا اين اعتقاد گاهى ناشى از يك مذهب است، پيرو فلان مذهب بود مثلاً مذهب ابوحنيفه، البته در اين مسأله مذهب ابوحنيفه اين نيست، «امهاتكم اللاتى ارضعنكم» اين نص قرآن است، مثلاً اگر مذهب ابوحنيفه اين بود، اين جائز، اين هم حنفى بود، عن اعتقاد مذهبى، يا اعتقاد شخصى بود، اجتهادى، تقليد باطلى، نمىدانست، منتهى شد كه نكاح بر مرضعه اشكالى ندارد، و ساير اين موارد، يعنى در واقع يك نوع جهل مركب، در احكام شرعى، جامعش اين است، جهل مركب در احكام شرع، نمىداند و نمىداند كه نمىداند، خيال مىكند حكم الهى جواز نكاح مرضعه است، آمد و با اين ازدواج كرد، آيا در اينجا حدى بر او جارى مىشود، اين يك صورت مسأله است، از وطى به شبهه، صورت دوم در باب موضوعات است، جهل به موضوع است «جهالة مأتفرة» جهل به موضوع است، جهالة مأتفرة، باز هم جاهل مركب است، خيال مىكرد اين برايش جائز است، اين موضوع، مثال، مرأهاى بود خبر داد «بانها خلية» مثل همين روايتى كه خوانديم، آمد گفت من شوهر ندارم، اين هم ازدواج كرد، اين در موضوعات است ، احكام كه نيست، اين موضوع و شرع مقدس هم به ما گفته است كه وقتى زن ادعا بكند، ادعاى او را بپذير، زن «لوادعا» ادعايش را مىشود پذيرفت، حالا در عصر و زمان ما هم همين است، اگر زنى ادعا كند شوهر ندارم كافى است، يا حداقل يك فحص مختصرى، شناسنامه او، مداركى كه در دست اوست ما بايد ببينيم، نبينيم، اين خودش يك بحثى است در باب نكاح، كه زن ادعايى بكند «خلية» مىپذيرند.
(سوال...وجواب استاد) بله همين است بحث زن اگر ادعا بكند من خلية هستم، مىگويند ادعا پذيرفته است، چون راهى نيست، از شهر ديگرى آمده به اين شهر، ادعا مىكند، عرض كردم در عصر و زمان ما هم با وجود شناسنامه و مداركى كه تا حد زيادى مىتواند پرده از روى مسأله بردارد، آيا اين مقدار فحص هم بر ما لازم نيست، بگوييم اصلاً شناسنامهات را نمىخواهد به ما نشان بدهى، اين قابل بحث است، يا زنى بود، بينهاى قائم شد بر اين كه شوهرش فوت كرد، دو شاهد عادل آمدند خبر دادند، فوت كرد، بعداً معلوم شد فوت نكرده، يا زنى بود شك داشتيم آيا رضاع محرم حاصل شده يا نه، نمىدانيم آن ده رضعة پانزده رضعة كه ملاك تحريم است حاصل شده است يا نه، شك داشتيم استصحاب كرديم، گفتيم نشده، خوب استصحاب حجت شرع، در شبهات موضوعيه استصحاب جارى كرديم حجت شرعيه قائم شد كه اين زن خواهر رضاعى مادر رضاعى نيست، بعد از نكاح «ثبت» به اين كه نه، پانزده رضعه حاصل شده بوده، مادر رضاعى بوده، نكاح باطل بوده، آيا احكام حد در اينجا جارى مىشود، يا نمىشود، بنابراين صورت اول اعتقاد است درمسأله كليه، بر خلاف واقع و ازدواج كرد، صورت دوم اعتقاد است درمسأله جزئيه، و موضوع خارجيه، قرينهاى هم قائم شده، دليل شرعى قائم شده به حليت يا استصحاب است، يا بينه است يا قول خود زن است، كه قبول مىشود در اين مسائل، و مطابق اين احكام ظاهريه فرعيه ازدواج كرد «ثم تبين بطلان ازدواج» ازدواج باطل بوده، درست نبوده.
(سوال...وجواب استاد) بله يكى در شبهات موضوعيه است، يكى در شبهات كليه است، يكى احكام، يكى موضوعات با هم تفاوت داره الان مىرسيم، مىبينيم تفاوتهايش را.
و اما سوم آنجاست كه جاهل به حكم باشد، و جهل بسيط باشد، حالا يا قاصر يا مقصر، بعضىها مىگفتند جاهل قاصر جاهل مقصر روايت داريم، گفتيم مىآيد، اينجا جاهل به حكم بود جهل بسيط يعنى نمىدانست اين مرضعه حرام است يا نه، شك داشت، با اين كه شك داشت اقدام كرد، خود اين دو حالت دارد، گاهى ملتفت است و شاك، گاهى غيرملتفت اين مىشود صورت سوم و چهارم، جاهل بسيط قاصر يا مقصر ولى غير ملتفت، اصلاً به ذهنش نمىآمد كه مادر رضاعى و خواهر رضاعى حرام باشند، به گوشش نخورده بود، در يك جايى بوده كه اين حكم اصلاً به گوشش نخورده بود، شك هم نكرده بود، صورت اول يقين داشت، به اين كه خواهر رضاعى جائز است، به حسب فتوا مىدانست خواهر رضاعى مثلاً جائز است، بعد فهميد فتوا اشتباه بوده، يا تابع مذهب است فرض كنيد ابوحنيفهاى بود كه اجازه مىداد، بعد از آن مذهب برگشت و مستبصر شد و فهميد اين كار، كار درستى نبوده، اينجا علم ندارد به جواز، جاهل است جاهل بسيط است، آنجا جاهل مركب بود، اينجا جاهل بسيط است، نمىداند، و ملتفت هم نيست، يعنى حالت شك هم ندارد، غافل است جاهلِ غافل، نه جاهل ملتفت، اصلاً به گوشش نرسيده بود احتمال نمىداد، كه مادر رضاعى و خواهر رضاعى، اصلاً نشنيده بود، صورت اين است جاهل است قاصر است، شاك ملتفت، الان شك دارد، التفات به شكش هم دارد، التفات به جهلش هم دارد، نمىداند و مىداند كه نمىداند.
(سوال...وجواب استاد) بله ملتفت است يك وقت دسترسى دارد به عالمى، مىشود مقصر يك وقت ملتفت دسترسى به عالم هم ندارد، يك گوشهاى از دنيا افتاده، يا در زندانى است كه دستش به عالمى در آنجا نمىرسد، دوباره تكرار مىكنم، صورت سوم و چهارم، صورت سوم وچهارم هر دو جهل بسيط است، منتهى صورت سوم غير ملتفت است، بتعبير ديگر صورت سوم غافل است، صورت سوم شاك است، سوم غافل است، بى خبر، گوشش مىگوييم خواب است، نمىداند، صورت چهارم متوجه است كه شك دارد، ملتفت شاك نه غافل «فبناء على ذلك» در جهل بسيط در صورت است يك صورتش غافل، يك صورتش جاهل شاك، حالا هر كدام از اينها قاصر و مقصر هم هست، ديگر قاصر و مقصرش تقسيم جديد برايش نكرديم، قاصر دارد مقصر دارد، هم غافل قاصر و مقصر دارد هم شاك الملتفت، قاصر و مقصر دارد، اينها را همهاش تحرير الوسيله، با هم يك جا ذكر كرده، حالا ما اينها را جدا مىكنيم، يكى يكى حكمش را جداگانه بحث و بررسى مىكنيم تا واضح باشد .
بررسى حكم انكشاف عدم جواز عمل بعد از ارتكاب جاهل مركب
اول برويم سراغ مسأله اولى، مسأله اولى آن مسألهاى بود كه، شخصى جاهل مركب است، و در حكم الهى معتقد است كه اين نكاح جائز بوده «ثم انكشف» كه اين نكاح جايز نبوده، مثل همان مثال عقد بر مرضعه، يا مثلاً تابع مذهب مجوس بوده، نكاح امهات اخوات طبق مذهبشان جائز مىدانستند، مطابق آن مذهب نكاح اخوات و امهات كرد «ثم اسلم» حالا مسلمان شده، مسأله حدش چه مىشود، الحاق ولد چه مىشود، احكام ولد چه مىشود، در اينجا مسلم است كه اين هنوز از مصاديق شبهه است، شبهه را به هر معنى كه بگيريم اينجا مصداقش است «تدرءأ الحدود بالشبهات» شامل اينجا مىشود، نكاح شبهه كه در جاى خودش گفتيم احكام نكاح واقعى دارد، وطى به شبهه، كه گفتيم تلحق بالنكاح، اين مصداق مسلمش است «هذا اولا» پس دليل اول بر اين كه حد در اينجا جارى نمىشود، اين است كه مصداق واضح وطى به شبهه است، و وطى به شبهه ملحق به نكاح است، نه ملحق بالزناست، اين يك دليل براى اين كه حد در اينجا جارى نمىشود، بچهاى هم متولد بشود ملحق است، مهر هم دارد، تمام احكام عقد را
دارد، دليل دوم اين است زنا صدق نمىكند، شخصى بود طبق اجتهاد يا تقليدش معتقد بود اين زن حلال است، عقد خواند، به ازدواج خودش درآورد، اين را زنا مىگويند، اين خيال مىكرد حلال همسر اوست، با حلال همسر كه زنا نمىكرد، حالا اشتباه كرده، خطا كرده، يا تابع مذهب فاسدى بوده است از مذاهب دنيا، كه اينها را حلال مىشمردند، اين كه صدق زنا بر اينجا نمىكند، پس حد زنا مىگويد «الزانية و الزانى» اين «الزانية و الزانى» قطعاً در اينجا صدق نمىكند، و چون صدق نمىكند احكام زنا را نمىتوانيم اينجا بار كنيم.
(سوال...وجواب استاد) همين اين حقيقت عرفى صدق نمىكند، «اضف الى ذلك» ما داريم «لكل قوم نكاح» اين مسلم، از مسلمات اسلام است، اسلام نكاح اقوام را امضاء كرده، يك نفر مسيحى يك نفر مجوسى، يك نفر مذهب مادى دارد، حالا آمده مسلمان شده، بايد بگوييم اين بچه هاش ولدالزنا هستند، چون با آن ازدواج باطل، ازدواجهاى باطلى داشتند، صيغه عقد نمىخواندند، آن وقت يا مثلاً نكاح امهات بوده نكاح اخوات بوده، نكاحهاى باطلى بوده، يا «نكاح فى العدة» را جايز مىدانستند، ما همه اينها را بگوييم حرام زاده هستند، اين مسلمانهايى كه اول اسلام آمدند مسلمان شدند نكاح اينها نكاح زمان جاهليت بود و نكاح زمان جاهليت خيلى هايش باطل بود، نكاح شقار بود نكاح چه بود، نكاحهاى باطلى بود، و اينها متولد شده بودند از نكاحهاى جاهليت، حالا آمدند مسلمان شدند، حرام زاده هستند، مسلم نه «لكل قوم نكاح» و لذا ارث هم مىبردند، الان هم اگر وارث ديگرى نباشد و بخواهيم احكام ارث را جارى بكنيم، خوب ارث مىبرند، تازه آمدند مسلمان شدند از يك نكاح فاسدى هم منعقد شده نطفه اينها، اين پسرش نيست، ارث نمىبرد، اگر بگوييم اين را، همه چيز به هم مىخورد ديگر، در صدر اسلام اين همه مىآمدند مسلمان مىشدند، تازه مسلمانهايى كه امروز مسلمان مىشوند، نكاحشان طبق موازين اسلامى نبوده بچه هايشان حرام زاده ارث نمىبرند، اين كه نمىشود، احدى اين را نمىگويد، بنابراين قانون «لكل قوم نكاح» كه بالاجماع ثابت شده «و بالسيرة المستمرة الى زمن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم» ثابت شده است، اين شامل اينجا مىشود، در كجا، در آنجايى كه اين ازدواج بواسطه عقيده قومى ومذهبى بوده است، نه عقيده شخصى.
بنابراين دليل سوم همه جا نيست، در اين صورت اول اگر اعتقاد اعتقاد قومى مذهبى و جمعى باشد، داخل «لكل قوم نكاح» بشود، اين دليل سوم هم جارى است، پس ما سه دليل آورديم در مسأله، يك دليلمسأله شبهه، و احكام شبهه، يك دليل، عدم صدق زنا، يك دليل هم «لكل قوم نكاح» ولى دليل «لكل قوم نكاح» همه جا را نمىگيرد، بعضى از موارد را شامل مىشود، و آنجايى كه ازدواج و اعتقاد بخاطر اعتقاد قومى بوده باشد.
(سوال...وجواب استاد) زناست ديگر، عناوين ديگر دخول محرم بود، دخول حرام بود، امثال ذلك بود، صادق نيست، زنا هيچ كس نمىگويد كه اين شخص يهودى با زن خودش دارد زنا مىكند، كسى كه اين حرف را نمىزند، هيچ كس اطلاق زنا نمىكند، و اما اينجا مرحوم علامه يك كلامى از مرحوم علامه داريم كه از ايضاح القواعد نقل مىكنيم، متن ايضاح القواعد قواعد علامه است، شرحش كه خود ايضاح بوده باشد مال فخرالمحققين ولد علامه است، جلد 4 ايضاح القواعد صفحه 469، يك عبارتى دارد شاهد بر بحث ماست، مىفرمايد «كل موضع يعتقد فيه اباحة النكاح، يسقط الحد، و لو وجد امرأة على فراشه» اين مسأله دوم است «فظنها زوجته، فلاحد» شبهه موضوعى بود، اشتباه كرد خيال كرد زوجهاش است «فلاحد و لو تشبهت عليه حدت دونه» يعنى چه؟ زن خودش را مشتبه كرد، عمداً «تشبهت» يعنى عمداً، مرأة عمداً خودش را مشتبه كرد عليه بر اين مرد، حدت، زن زانيه است، حد جارى مىشود، «دون رجل، و لو اباحته نفسها لم تحل بذلك» اين فتوايى است از ابوحنيفه كه بعداً مىآيد، كه اگر زنى خودش را مباح كند بر مردى در مقابل چيزى، در واقع مثل اجاره بدهد خودش را، ابوحنيفه مىگويد حد ندارد، و ما معتقديم حد دارد «فان اعتقده لشبهة فلاحد» اگر تابع مثلاً فتواى ابوحنيفه بود «فان اعتقده لشبهة» از باب شبهه مذهبى بود لاحد، حدى ندارد، خوب شاهدمان بر اين مسأله بود، كه علامه هم اين مطلب را در اينجا دارد، برويم سراغ صورت ثانيه كه آن بحث زيادى ندارد «و منه يظهر الحال فى الصورة الثانية» صورت دوم كه جهل مركب در شبهات موضوعيه بود، يعنى موضوعى بود كه دليل شرعى قائم شده بود بر حليت، بينهاى قائم شده بود، ادعاى زن آنها خلية بود، يا دليل شرعى ديگرى از قبيل استصحاب، عدم رضاع مىگفت اين زن حلال است، ازدواج كرد «ثم تبين» به اين كه اين حرام بوده، از حالا به بعد حرام، اماقبلاً حد دارد.
(سوال...وجواب استاد) يعنى جاهل مقصر بود، قاصر بود مقصر بود فرق نمىكند، شبهه اعم است، حالا پس صورت ثانيه كه جهل در موضوع است و دليلى قائم بر جواز شده، بعد از عمل ثابت شد حرمت، اين هم حد ندارد، چرا؟ باز «لانه من اظهر مصاديق الشبهة» اين از مصاديق واضح شبهه است، و باز همان دليل هم كه گفتيم، صدق زنا هم نمىكند، صدق زنا نمىكند، اين استصحاب داشت، بينه داشت، مطابق دليل شرع رفته ازدواج كرده، بعداً معلوم شد خطابوده، اشتباه بوده، اين را زنانمى گويند، از اظهر مصاديق شبهه هم است آن دليل دو تا دليلى كه آنجا گفتيم آن دو تا دليل در اينجا جارى مىشود، يك كلامى هم از صاحب رياض در اينجا نقل كنم، مىگويد «لوتشبهت الاجنبية» صاحب رياض در جلد 2، صفحه 460، مىگويد «لوتشبهت الاجنبية على الرجل» هم اين چيزى هم كه در كلام علامه بود، «لو تشبهت الاجنبية على الرجل بالزوجه» آمد خودش را شبيه زوجه كرد، «و نحوها» نحو زوجه كنيز مثلاً، «ممن تحل له» از آنهايى كه حلال بر اين مرد بودند، خودش را شبيه به آن كرد، «فعليها الحد اجماعاً» حد جارى مىشود بر اين زن اجماعاً، «دون واطئها» واطى حد براو جارى نمىشود، «على الاشهر الاقوى» معلوم مىشود قول مخالف داريم، بعضيها مىگويند به مرد حد جارى مىشود، اشهر و اقوى اين است، «بل عليه عامة متاخرى اصحابنا» همه متاخرين گفتند مرد حد ندارد، زن حد دارد، مرد نمىدانست، بحسب ظاهر در شبهه موضوعيه يقين داشته است، مرد نمىدانسته زن مىدانسته است «بل ظاهر العبارة هنا و فى الشرايع و التحرير الاجماع عليه» اجماع ادعا كردهاند مسأله اجماعى است، چرا؟ «لاصالة البرائة و الشبهة» دو تا دليل هم مىآورد يكى «اصالة البرائة عن الحد» حد دليل مىخواهد ديگرى هم «الشبهه بحكم النكاح» شبهه در نكاح، به حكم نكاح است، خوب تا اينجامسأله معلوم، ولى در اينجا يك قول مخالف داريم يك روايت مخالف آن را چكار بكنيم، از قاضى ابن براج نقل شده كه عبارت قاضى را هم مىخوانيم، كه ايشان گفته، مرد و زن هر دو را حد مىزنند، مرد نمىدانسته، زن مىدانسته، منتهى زن را آشكارا حد مىزنند، مرد را پنهانى حد مىزنند، زن چون مىدانسته آشكارا، مرد چون نمىدانسته پنهانى مىزنند، بخاطر اين يك روايت كه خواهيم ديد روايت از نظر سند هم ضعيف است، قاضى ابن براج فتوا به مضمون اين روايت داده است، حالا اجازه بدهيد من روايت را بخوانم، روايت در باب سى و هشتم از ابواب حد الزنا هست در همين جلد 18 وسائل، يك حديث هم بيشتر ندارد، حديث يك از ابواب حدالزنا، «عن محمد بن يحيى عن بعض اصحابه» اين بعض اصحابه اينجا مرسله شده، «عن ابراهيم بن محمد الثقفى عن ابراهيم بن يحيى الدورى، عن هشام بن بشير عن ابى بشير عن ابى روح» در ميان اين چند نفر به قول صاحب رياض مىگويد عدهاى از جهلاء و مجهولين در سندند، علاوه بر اين كه اولش مرسل است، آخرش هم مرسل است، دوتا ارسال «ابى روح» از زبان على عليه اسلام نقل مىكند.
پرسش
1 - آيا طفل مولود از زنا ملحق به مرد است يا زن؟ توضيح دهيد.
2 - احصان چيست؟ آيا كيفيت آن بر رجم تأثير دارد؟
3 - جهل مركب و جهل بسيط و تأثير آن در حكم رجم را تبيين نماييد.
4 - حكم انكشاف عدم جواز عمل بعد از ارتكاب جاهل مركب چيست؟ با ذكر مثال توضيح دهيد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...