شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 17
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم
رجوع اقوائيت سبب يا مباشر به عرف
بحث در شرائط حد زنا بود، كه شرائط چهارگانه را بيان كرديم، و بعد جزئياتى در اينجا باقى مانده بود كه اينها بحث شد، رسيديم به اينجا كه اگر شخصى اكراه كند، كسى را بر تجاوز بر مرأهاى، مكره شخص ثالث باشد، و اين رجل و مرأه، هر دو «عن اكراه» انجام ميدهند اين عمل را، در اينجا مهرالمثلى به زن بايد پرداخته شود، چه كسى مهرالمثل را بدهد، شخص ثالث بدهد يا نه، مرد بدهد و بعد خسارت را از شخص ثالث بگيرد، ديروز بحث شد در اينجا، رفتيم سراغ يك قاعده، آن قاعده را شرح دادم بعد ديدم سوالاتى شد معلوم شد آن قاعده كاملاً جا نيافتاده و اين يك قاعدهايست همه جا احتياج به او داريم، و آن اين است گاهى در يك عمل، دو نفر دست در كارند، يكى سبب است و ديگرى مباشر، در اينجا آيا بايد عواقب و جرائم آن عمل را بر سبب قرار داد، يا بر مباشر، كسى سبب شد ديگرى قاتل بشود قتلى انجام بدهد، كسى سبب شد ديگرى جرحى به انسانى وارد كند، كسى سبب شد ديگرى كاسه و كوزه ديگرى را بشكند، يا قتل يا جرح يا اتلاف اموال، گاهى هم مثل مسأله زنا، كسى سبب شد ديگرى تجاوز بكند، در اينجا دو نفر پايشان در ميان است، يكى سبب است و ديگرى مباشر است، كجا عواقب اين عمل دامن سبب را مىگيرد، و كجا عواقب عمل دامن مباشر را مىگيرد، اين را همه جا احتياج به او داريم، در اينجا يك تعبير معروفى علماء دارند، و آن اين است بايد ببينيم كدام يك از اين دو تا اقوى هستند، آيا اقوى سبب است يا اقوى مباشر است، عرض كرديم مراد از قوت و ضعف در اينجا قوت و ضعف بمعناى نيروى جسمانى نيست، بلكه منظور از اقوائيت اين است آنچنان يكى بوده باشد، كه ديگرى «كالآلة» بوده باشد، به حساب نيايد، مثل اين است كه احدهما غافل باشند، ديگرى عالم باشد اين هم قوت و ضعف است، اين مثال را دقت كنيد، يك نفر «قدم طعاماً غصبياً، الى غيره» آمد يك غذاى غصبى گذاشت جلوى ديگرى، آن هم نمىدانست «فاكله» اين مال غصبى اتلاف شد، از بين رفت، چه كسى از بينش برد، اين آقايى كه خورنده بود، ولى آيا اتلاف را نسبت به مباشر مىدهند «آكل» يا نسبت به آن ميزبانى كه «قدم طعاماً» به كدام نسبت داده مىشود، آن عالم اين جاهل است، آيا اسناد فعل به عالم داده ميشود، يا اسناد فعل به جاهل هم داده ميشود «اتلف مال الغير» مال كدام است، خلاصه قوت و ضعف به حسب اين كه يكى اسناد فعل به او بشود، ديگرى اسناد فعل به او نباشد، كسى در حال خواب است، بنده مىآيم يك ابزار شكستنى پيش پاى اين آدم كه خواب است مىگذارم، اين هم در خواب مىزند با پايش واين ابزار را مىشكند، كدام اينها اقوى هستند، اين كه خواب است، يا آنكه بيدار است. چرا؟ آمد اين كار را كرد، معيار در تمام ابواب چه خواب و بيدار باشد، چه عالم و جاهل باشد، چه مكره و مجبور باشد، در همه اينها معيار اين است كه برويد ببينيد عرفاً به چه كسى نسبت داده مىشود، چه كسى اين كار را كرده است، كننده واقعى فعل را كه مىدانند.
(سوال...وجواب استاد) حالا برسم به اكراه من اكراه را بحث نكردم فعلاً كلى دارم عرض مىكنم، اجازه بدهيد كلى را بگويم بعد پيادهاش مىكنم در ما نحن فيه، بحث در اين است كه ما بايد ببينيم اسناد فعل به چه كسى است، آيا اسناد فعل به مباشر است يا به سبب، آن كه فعل به او اسناد داده مىشود، آن اقوى است، آدم خواب را در مقابل و لو در خواب زده با پايش و شكسته، اما اگر عرفاً بگويند چه كسى كاسه و كوزه تو را شكسته، مىگويد آقا اين كه بيدار بود، و پيش پاى آن گذاشت شكست، چه كسى اين غذا را اتلاف كرد، مىگويد اين كه نمىدانست، آن كه مىدانست آورد و اتلاف كرد، كسى دست كسى را گرفت و زد به صورت ديگرى يا از بالا كسى را هل داد و انداخت روى شكم ديگرى و او را به قتل رساند، چه كسى آن را كشت، آن كه هل داده، و لو اين با پايش اين را كشته، ولى اين ابزار كار بوده، قاتل آن شخص است، حالا اين معيار اصلى اقوائيت سبب و مباشر است اقوائيت، معلوم شد معيارش اسناد فعل دادن و ندادن است، در ابواب اتلاف در ابواب قتل، جرح، حالا بياييم در مانحن فيه، برويم سراغ مسأله زنا، عن اكراه و عن اجبار.
(سوال...وجواب استاد) بله قتل نفس به اكراه نمىشود، آن يك بحث ديگرى است من مىگويم هل داده است، به كسى كه اختيار نداشته هلش داده.
مسأله اهم و مهم، ملاكِ در اكراه واجبار
حالا در بحث اكراه، ببينيد اكراه و اجبار، فرد بين دارد، در اكراه اراده شخص مكره كار مىكند، منتهى كار كردنش از باب ترس است از باب اهم و مهم است، مىگويد دزد آمده مىخواهد اسباب خانهام را ببرد، مىگويد صدا نكن و الا مىكشمت، مالم را فداى جانم مىكنم، مىآيد يك اهم ومهمى را حساب مىكند، و روى اهم و مهم مالش را فداى جانش مىكند، اين «عن ارادة» هست، مكره اراده دارد، حساب اهم و مهم مىكند، جانم را از دست بدهم، يا مالم را از دست بدهم، اين درست مثل اين است كسى بچهاش مريض، فرش زير پايش را مىفروشد و خرج اين بچه مىكند، اين و لو اين كه تحت فشار است، اما «عن ارادة» مىرود و فرش را مىفروشد، نه اين كه فاقد اراده باشد، نه اين كه بى اراده باشد، مثال مىزنم مىگويم همان گونه كه در مضطر اراده است در مكره هم اراده است، مضطر اهم و مهم را حساب مىكند، جان بچهام مهمتر است يا فرش زير پايم، مىگويد فرش پيدا مىشود، اما جان بچه پيدا نمىشود، همان گونه كه مضطر حساب اهم و مهم مىكند، مكره هم حساب اهم و مهم مىكند، پس اراده دارد، در ميان دو محذور اقلش را مىپذيرد، انتخاب مىكند «مكره اقل المحذورين» را، اين انتخاب اقل المحذورين دليل بر اين است كه اراده دارد. انتخابگر است، پس مكره اراده دارد، آن كه اراده ندارد مجبور است، مجبور، دست اين را گرفتند به صورت ديگرى زدند، از بالا هلش دادند پايين انداختنداو را، يا اگر تصور شد اجبارى در مسأله زنا بالاجبار اين را وادار كردند، كما اين كه در مرأة تصور مىشود اجبار، حالا اگر در رجل هم اجبار تصور شد، منظور اين است كه هميشه در مكره اراده هست، در مجبور اراده نيست، دليل بر اين كه اراده هست، اين است كه مكره انتخاب «اقل المحذورين» را مىكند، و قاعده اهم و مهم جارى مىكند «كالمضطر» مقايسهاش با مضطر را دقت كنيد، ديروز عرض كردم و لهذا آقايان فتوا دادند، اگر مكره بعداً راضى شد، معامله صحيح است، معلوم مىشود معامله «عن ارادة و قصد» صادر شده است، اگر «عن ارادة و قصد» نباشد چطور بعداً صادر شود.
(سوال...وجواب استاد) بله اجبار است اين را براى اجبار مثال زدهاند، اگر كسى دست كسى را بگيرد بزند به صورت ديگرى اين مثال واضح اجبار است، اصلاً ما اقوائيت سبب و مسبب در روايات نداريم، ما هستيم و اسناد فعل، صحبت اين است كه «من القاتل» «من المتلف» بهترين مثالش همين است بهترين مثال مثال، قتل است، مىگويند اگر كسى را اكراه كنند بر قتل ديگرى «لايجوز له» در دماء اكراه نيست، بنده اگر اراده ندارم، چرا من را موظف مىكند كه اگر مكرهت كردندبر قتل، قتل نكن، و لو خودت كشته بشوى، خون مسلمانى از خون مسلمان ديگر رنگينتر نيست، من بخاطر حفظ جانم ديگرى را بكشم، نه همين كه مىگويند «مكره لايجوز له القتل» خود اين شاهد بر عرض ماست كه مكره اراده دارد اگر اراده نداشت اين استثناء براى چيست؟ استثناء دليل بر اراده است، دليل بر اين است كه اراده دارد، زور يك بحث ديگرى است ما كارى به زور نداريم، اجبار را بحث نداريم آقا، صحبت اكراه است، كسى است اجبار نمىكند فقط با گلوله اكراه است، شانيت چيست، اسناد معيار است، اصلاً ما در روايات «السبب و المباشر» نداريم، در آيات قرآن «السبب و المباشر» نداريم، آن چيزى كه داريم اسناد الفعل است، «اسناد الفعل» بايد ببينيم كجاست، كجا نيست، در مكره اسناد هست، در مجبور اسناد نيست، نتيجه، اين است در مانحن فيه، اگر كسى را مكره كردند، به زنا اين ملزم است به اين كه مهرالمثل را مكره بپردازد، ولى از باب «قاعده
لاضرر» «قاعده مغرور، من غر» منتهى با القاء خصوصيت، از آن راهها ما مىتوانيم وارد بشويم بگوييم حالا كه اين پول را داد، برگردد اين پول را از آن عامل و مكره بگيرد، اين را مىتوانيم بگوييم، پس در اينجا اول تعلق مىگيرد اين دين مهرالمثل به مكره است و بعد مكره مىتواند خسارت خودش را جبران كند به گرفتن همين مبلغ از مكره، قانونش اين است و اينجا جاى اقوائيت سبب از مباشر نيست، اينجا مباشر اقوى است چون مباشر عالم است.
(سوال...وجواب استاد) سبب حد ندارد، تعزير دارد، سبب زانى كه نيست، سبب نمىگويند زانى «الزانية و الزانى فاجلدوا» مكره زانى نيست، چرا چون اختيارى نبوده، يعنى حرام نبوده است، آنجا كه حرام نيست زنا نيست، پس مكره زنا نكرده، مكره هم زانى نيست، تشويق به زنا كرده، وادار به زنا كرده، اما صدق «الزانى» به «المكره» مىكند، حد بر او جارى نمىشود، حالا ديگر بگذرم.
(سوال...وجواب استاد) به مكره مىگوييد اسناد فعل نمىدهند، پس اين شواهدى كه من آوردم چرا عنايت به اين شواهد نكرديد، كجا، همين يك مورد جواب بفرماييد، مستثنى اگر اسناد فعل داده نمىشود، استثناء معنى نداشت، استثناء كه درحكم عقل معنى ندارد، حكم عقل را نمىشود استثناء زد، شما مىگوييد مكره به او اسناد فعل داده نمىشود، اگر داده نمىشود چرا به او مىگويند قتل نكن، اگر تو را مجبور بر اعدام ديگرى كردند، اعدام بى گناه، اعدام نكن، چرا؟ شما كه مىگوييد فعل اسناد به مكره داده نمىشود، اگر داده نمىشود چرا تكليف دارد، اين تكليف دليل بر اين است .
حكم مولوده از زناى اكراهى ونظريه صاحب جواهر
و اما الرابع در حكم ولد، مىخواهيم بگوييم اين بچهاى كه متولد شد از زناى اكراهى، اگر يكى مكره است و ديگرى مكره نيست، مرأة مكرهه است، مرء مكره نيست، برگشتيم به بحث سابق، مردى زانى «عن اكراه» تجاوز كرد، فرزند ى متولد شد، يك طرف زنا يك طرف اكراه آيا اين ولد چه حكم دارد، مرحوم صاحب جواهر در اينجا عبارتى دارد، اول برويم سراغ عبارت صاحب جواهر، بعد ببينيم چه بايد گفت، صاحب جواهر در جلد 41 كه جلد حدود و تعزيرات است، يك مقداريش كتاب الشهادة است از آن وسطش شروع مىشود به حدود و تعزيرات جلد 41 جواهر، صفحه 268 در آنجا مىفرمايد «اما لحوق الاولاد فقد يقضى به ايضاً» لحوق اولاد هم قضاوت به آنها مىكنى «بعض ما سمعته من تعريف الشبهه» ما گفتيم تعريف كرديم شبهه هر مواقعه غير محرم و بدون عقد است، عقدى نبوده اما حرام هم نبوده است، هر آميزشى كه عقدى نبوده، حرام هم نبوده اين مصداق شبهه است، اگر شبهه را توسعه بدهيم مانحن فيه را هم مىگيرد، از ناحيه زن اين ولد شبهه است، بايد از اين زن ارث ببرد، ولد اوست، تمام احكام ولد بار مىشود، از ناحيه مرد ولد الزناست، ولى از ناحيه زن ولد شبهه است، هيچ مانعى ندارد، كه يك فرزند از يك طرف شبهه بوده باشد و از طرف ديگرى شبهه نبوده باشد، عيناً مثل اين است كه «من وجد امرأة على فراشه» امرأة مىدانست، مرد نمىدانست، فرزندى منعقد شد، اين فرزند نسبت به مرد كه نمىدانست شبهه است و تمام آثار شبهه را دارد «حكمه حكم الولد» و از ناحيه زن كه مىدانست حكم ولد نامشروع را دارد، حالا ايشان مىگويد كه ما بعضى از تعاريف شبهه را كه گفتيم شبهه، كه معنيش شك نيست، شبهه يك معنى وسيعى دارد كه هر آميزش غيرمحرمى را شامل بشود «و قاعدة اللحوق باشرف الابويه» ما قاعدهاى داريم كه «الولد يلحق باشرف الابويه» قاعده هم ظاهراً در روايت خاصى وارد نشده است، اين را از ابواب مختلف صيد كرده اند، اصطيادى است «من الابواب المختلفة» كه «الولد يلحق باشرف الابويه» اشرف گاهى اسلام و كفر است، گاهى زنا و شبهه است، حالا چون زن در اينجا كار حرامى نكرده است «اشرف الابوين» شده، بنابراين فرزند ملحق به آن زن مىشود.
(سوال...وجواب استاد) نه مرد فرض كرديم اختيارى دارد اين كار را مىكند، مسأله قبل تمام شد كه شخص ثالثى اكراه كرد، مرد مكره نيست، فرض كلام عوض شد، مرد غير مكره، زن مكره، برگشتيم به بحث قبل، و داريم آثار بحث قبل را مىگوييم، مرد غير مكره زن مكره آن را مىگوييم «اشرف الابوين» كدام است، اين زن پاكدامن است، آن مرد مرد آلودهاى است چون مكره نيست، فرض اين است با اختيار خودش دارد تجاوز مىكند «فيما لو فرض الاكراه فى احدهما دون الآخر» اين هم براى اطمينان خاطر شما «فى احدهما» يعنى زن «دون الآخر» غير مرد، و غير ذلك، اين دلائل، الحاق به «اشرف الابوين» الحاق به شبهه و غير ذلك «فيكون شبهة شرعاً» پس اين مصداق شبهه مىشود، و بايد ولد ملحق بشود، بعد مىگويد «و ان كان لم يحضرنى الآن من النصوص المعتبره، ما يدل عليه بالخصوص» صاحب جواهر هم با آن وسعت اطلاعاتش، مىگويد من نصى در اين باره نيافتم، ولى قواعد اقتضاء مىكند كه نسبت به آن مرأة مكرهه الحاق بشود، نسبت به مرد آزاد بدون اكراه الحاق نشود، قواعد اين چنين اقتضاء مىكند، حالا برويم ببينيم اصلاً بايد ريشه مسأله را كجا پيدا كرد.
ملحق شدن بچه به صاحب نطفه عرفاً چه از طريق زنا يانكاح ويا شبهه
ما يك اصلى داريم، و آن اين است اگر كسى منعقد از نطفه ديگرى بشود، اين ولد او عرفاً حساب مىشود، حالا «كان عن الزنا او كان عن عقد نكاح، او شبهة» فرق نمىكند، عرف مىگويند اين بچه آن است، ابن زياد مثلاً ولد ابوسفيان بوده، اگر كسى اين داستان تاريخى را بپذيرد، توجه داريد بگوييم اين طورى است، كه اگر ولدى از نطفه ديگرى منعقد بشود ملحق به مرد و زن مىشود، در عرف اين است و ما تمام احكامى كه براى ولد در ادله داريم «لابد» بايد بار بشود، اين طور نيست، اگر فرمود «حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم» اين بنات است ولو عن زنا است، صدق بنات عرفاً مىكند، اگر فرمود «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين» كلمه اولاد، كه حقيقت شرعيه ندارد، بنت كه حقيقت شرعيه ندارد، يك معنى عرفى است تمام احكام بايد بار بشود «لو لم يدل دليل عل خلافه» اين اصل اولى، اصل اولى اين است «تكون» از نطفه كسى سبب صدق ولد عرفاً مىشود، و هر حكمى در لسان ادلة روى «بنت ابن اولادكم» رفته آن حكم بايد در اينجا بار بشود، اين قانون اولى، و لكن، آيا در شرع اين قانون وارد شده است نه وارد نشده، شارع مقدس مىگويد من ولد زنا را ولد نمىدانم، من به رسميت نمىشناسم، اگر مىخواهيد به رسميت بشناسم ولد را، بايد عقدى باشد، بدون عقد به رسميت نمىشناسم، و چون به رسميت نمىشناسم اصل منقلب مىشود كه ولد الزنا هيچ يك از احكام را ندارد «الا ما خرج بدليل» ولد الزنا هيچ يك از احكام را ندارد «الا ما خرج بدليل».
(سوال...وجواب استاد) حالا آيا بگوييم تمام را احكام دارد جز استثناء يا بگوييم نه وقتى شارع مقدس آمد يك قانونى براى ازدواج قرار داد، معنى قانون ازدواج اين است كه اگر كسى از اين قانون استفاده نكند، ازدواج رسمى نيست، و فرزندان، نامشروع، فرزند غير قانونى است، يعنى احكام قانونى مال اين فرزند، نيست، اين را كارش نداريم مانحن فيه چيست؟ در «ما نحن فيه» نسبت به آن زن كه مكره است، اين ولد عرفى صدق مىكند، نسبت به زن كه مكره است ولد عرفى است زانى هم ولد عرفى است، و چون زنا نيست، قانونِ به رسميت نشناختن، در مورد مرأة جارى نمىشود، زنا نيست، زنا اين است «عن حرمة باشد» اگر حرام نباشد زنا نيست، چون زنا نيست بنابراين آن قانون كه ولد الزنا ولد نيست، اين از كار مىافتد، ما هستيم و اين زن، نسبت به اين بچه، اين ولد عرفيش است، و شارع مقدس هم اين را غير قانونى نشناخته، چون «عن اختيار» نبوده، شبيه شبهه بوده، چون چنين است، تمام آثار ولديت بايد بر اين بار بشود، همه آن را، در تعريف زنا حرمتش را، دانستيم، گفتيم اگر حرام نبوده باشد زنا نيست، و لذا وطى به شبهه را ما زنا ندانستيم، حالا ما اين را به مذاق مشهور داريم مىگوييم، اگر ولد شبهه باشد كسى غافلاً «وجد امرأة على فراشه» اين را هيچ كس نمىگويد زناست، زنايى است كه حد ندارد، نه شبهه خودش يك عنوانى است، غير از عنوان زنا.
مترتب شدن تمام آثار واحكام در ولد الزنا به مقتضاى اصل اولى
«فبناء على ذلك» ما مىتوانيم از راه اصل اولى وارد بشويم، و بمقضاى اصل اولى بگوييم اين فرزند تمام احكام ولد را دارد، چون يا صدق ولد عرفاً بر او مىكند، و دليلى هم بر اخراجش نداريم، آن كه دليل بر اخراجش داريم آنجايى است كه زناست، و اما نسبت به مرد، هيچ يك از احكام جارى نمىشود «الا ما ثبت» و آن كه ثابت شده عمدتاً يك حكم است، و آن مسأله نكاح است، اگر دخترى از اين زن متولد شد، آيا آن زانى مىتواند با اين دختر ازدواج كند، يا اگر عكسش بود، زن مكره نبود، مرد مكره بود، بوسيله تهديد مرد را وادار كردند، ولى زن آماده بود، در اينجا زن زانيه شد، پسرى از او متولد شد، آن پسر با اين زن نمىتواند نكاح بكند، چون پسراو محسوب مىشود، اين يكى استثناء شده، ولو زانيه است، ولى نسبت به پسر استثناء شده است، و اين مسأله در بين شيعه اجماعى است، كه ولدالزنانمى شود با او نكاح كرد يعنى احكام نكاح مترتب مىشود، عموهاش، عمه هاش، خاله هاش، مادرش، پدرش، همه احكام نسب در نكاح بار مىشود، به غيراز ارث «من ينعتق عليه» در باب حريت و رقيت نه، نفقه، يكى از احكام ولد اين است كه پدر بايد نفقه ولد را بدهد، نه نفقه، نه ارث، نه احكام عتق. پس چه چيزى آرى؟ مسأله حرمت ازدواج.
بررسى مسأله ازدواج ولد الزنا از ديدگاه شيعه و اهل تسنن و نظريه شهيد ثانى
در اينجا يك عبارتى از شهيد ثانى رضوان الله تعالى عليه در مسالك منتهى در كتاب نكاح اينجا نيست، من آن عبارت را آدرسش را مىدهم و سريعتر مىخوانم، عجيب اين است كه در ميان اهل تسنن اختلاف است، قبلاً دقت كنيد از خارج بگويم، بعد عبارت را بخوانم، اهل تسنن نسبت به ولد الزنا نسبت به پسر و مادر گفتند «لايجوز» پسر با مادر كه ولدالزنا بوده، پسر ولد الزنا بوده، با مادرش نمىتواند ازدواج كند، هم سنى گفته هم شيعه گفته، اما پدرى كه زانى باشد با دخترى كه از زنا متولد شده است، حنفيه گفتهاند مىتواند ازدواج كند، اين دختر خودش را مىتواند بگيرد، شافعيه گفتند نمىتواند، علماى شيعه احدى نگفته، و شهيد ثانى خوب حرف مىزند، مىگويد «ما الفرق بين البنت و الابن» اگر واقعاً اين اسناد به مادر دارد، پسر ولدالزنا نمىتواند با مادرش ازدواج بكند، «بنت ولدالزنا» نيز نمىتواند با پدرش ازدواج بكند «ماالفرق بينهما» اگر صدق ولد بودن در هر دو است، هر دو غير قانونى است، چطور شما حنفيه قائل هستيد كه اگر پسر باشد با مادر نمىتواند ازدواج بكند، اما اگر دختر باشد با پدر مىتواند ازدواج بكند، اين چه معنا دارد، كه ما يك همچين حرفى را بزنيم.
(سوال...وجواب استاد) اصلاً مكره نيست، غير مكره را دارم بحث مىكنم رفتيم جايى كه هيچ كدام مكره نيست، توجه داريد، مكرهى فرض كرديم در كار نيست، در آنجا اينها دارند كلى مىگويند، از بحث مكره رفتيم كنار، من مىگويم ولدالزناى طرفينى صحيح النسب، من دارم آن را مىگويم، شما مىگوييد يك طرف اكراه است، آنها يك عقيده ديگرى دارند، مىگويند فرق است بين پسر و دختر، و لو طرفين هر دو غير مشروع باشد، در آنجا فرق گذاشتند نه در مانحن فيه، خواستيم يك مسأله نكاح را در اينجا لااقل روشن كرده باشيم، دقت كنيد، زايندگى بين پسر و مادر هست، زايندگى بين پسر و دختر نيست، بين پدر و دختر زايندگى نيست، عكسش را مىگويند مىگويند، «و انما امهات الناس اوعية» «امهات اوعية» هستند، ولد مال پدر است، آدرسش در كتاب نكاح، جلد يك صفحه 463، «يظهر من جماعة من علمائنا، منهم العلامة فى التذكرة، و ولده فى الشرح» ولد علامة در شرح قواعد، شرح را كه مىگويند نه شرح تذكره است، شرح قواعد، ايضاح القواعد است «و غيرهما ان التحريم» يعنى تحريم بنت زانى، چون موضوع بحثش بنت زانى است، «ان التحريم اجماعى، فيثبت لذلك» بخاطر اجماع ثابت مىشود «و تبقى الاحكام الباقية على اصلها» بقيه احكام همه بر اصل خودش باقى مىماند، هيچ حكمى جارى نمىشود، جز حرمت ابن زانى، بنت زانى نسبت به زانى «و حيث لايلحق نسبه و لا يسمى ولدا شرعا، لا تلحقه تلك الاحكام» يك مقدار منظور من از ذكر اين عبارت اين است كه مىرود روى قاعده اوليه بعد منقلب شده به قاعده ثانويه «لا يلحق نسبه، و لايسمى ولداً شرعاً» ولد عرفى هست، اما شارع اين ولد را به رسميت نشناخته «لاتلحقه تلك الاحكام» «ثم قال، و الشافعيه لا يحرمونها» اين در بنت زانى است «لايحرمونها نظراً الى انتفائها شرعاً، و الحنفيه يوافقونها» مثل اينكه من عكس اين را نقل كردم، حنفيه با ما موافقند، شافعيه موافق نيستند «يوافقونها فى التحريم، نظراً الى اللغة، و اتفق الفريقان على تحريم الولد على امه» نسبت به پسر و مادر، ولو پسر حرام زاده باشد، نسبت به مادر همه قائل به حرمتند «و اتفق الفريقان على تحريم الولد على امه لو كان ذكراً، و هو يويد تحريم الانثى على الاب لعدم الفرق» اين همان است كه عرض كردم، كه مىگويد هيچ فرقى بين ولد بين مادر پدر نيست، بنابر اين اگر حرام است، هر دو حرام است.
نظريه محقق ثانى مبنى بر ملحق نشدن ولدالزنا در هيچ يك از احكام
يك جملهاى هم از محقق ثانى عرض كنم و اين بحث را اينجا رهايش مىكنيم، تا فردا تكميلش كنيم.
محقق ثانى در جامع المقاصد جلد 12 چاپ جديد، صفحه 192 ايشان مىفرمايد «و الاصح عدم اللحاق فى شى ء من هذه الاحكام» اين مال باب نكاح است، مسأله اكراه نيست، بحث نكاح را دارم ضمناً ذكر مىكنم «و الاصح عدم اللحاق فى شى ء من هذه الاحكام» هيچ يك از احكام قانونى اسلامى براى ولدالزنا نيست «اخذاً بمجامع الاحتياط» چون بايد مجموعه احتياط را بگيريم «و تمسكا بالاصل» چه اصلى؟ اصلِ عدم جواز، اصل بطلان نكاح، چون مىدانيد اصل در تكاليف برائت است، در معاملات اصل چيست؟ اصل فساد است، در معاملات نكاح همه اينها اصل فساد است، ولى در تكاليف همه جا اصل برائت است، شبهات بدويه همه جا شك كرديم برائت مىگيريم، ولى نكاح اصل فساد است، بيع اصل فساد است، اجاره اصل فساد است، همه اينها اصل فساد است.
(سوال...وجواب استاد) عدم الحاق بايد برود روى برنامهاى ديگر، اصل عدم الحاق استصحاب چيست؟استصحاب كه نداريم «و تمسكاً للاصل حتى يثبت الناقل» آن اصالت فساد را و بنابراين ملحق نمىشود، نتيجهاش عدم الحاق است «و لا ينافى ذلك تحريم النكاح»اين منافات ندارد، اين نمىتواند با اين ازدواج كند، اگر ازدواج كرد ازدواج باطل است، اصل فساد است، ولى در اين حال «لاينافى ذلك تحريم النكاح» و لو اين كه اين بچه، بچه حرام زاده بوده، اين منافات ندارد «لان حل الفروج امر توقيفى يتوقف فيه على النص» براى اين كه حلال بودن زن يك امر توقيفى است بايد نصى داشته باشيم چون نصى نداريم. ابن الزنا بر مادر حرام، بنت الزنا بر پدر حرام، نتيجه اين شد، در ناحيه زانى فقط يك حكم جارى ميشود از احكام اولاد، با اين اصل اگر دخترى متولد شد عقد نمىتواند بكند، اما نفقه ولد نيست ارث نيست، احكام عتق نيست، و در ناحيه مادر كه اكراه بوده، تمام احكام ولد بار مىشود، همه احكام ولد را دارد، ارث دارد، مسأله نكاح است مسأله عتق يا ساير چيزها اگر باشد هست، تمام احكام بار مىشود، ان شااءلله فردا.
پرسش
1 - ملاك در اجبار واكراه چيست؟ توضيح دهيد؟
2 - نظريه مرحوم محقق ثانى را در مورد بحث توضيح دهيد؟
3 - مقصود از اصل اولى در بحث مولوده از زنا چيست توضيح دهيد؟
4 - نظريه مرحوم شهيد ثانى در بحث مولوده از زنا چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...