شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 11
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم
بررسى حد زنا وتفاوت آن بين مجنون ومجنونه
بحث در باره شرائط، حد زنا بود، شرط اول بلوغ بود كه بيان شد، بعد رفتيم سراغ شرط دوم، كه عقل بود، در مورد شرط دوم ديديم، اختلاف مشهور و معروف گفتهاند، عقل شرط است، حالا «فى الرجل او فى المرئه» هر كدام از آنها مجنون باشند، حد در مورد آنها جارى نمىشود، اما در مقابل اين قول مشهور، قولى بود شاذ، از چند نفر از قدماى اصحاب نقل شده بود، كه اينها آمده بودند و فرق بين، مجنون و مجنونه گذاشته بودند، در مجنونه حد جارى نمىشود، حد زنا، اما در مجنون ولو ديوانه است، اما چون زنا كرده است، حد در مجنون جارى مىشود، تكيه گاه اينها هم يك حديث بود، كه حديث 2 باب 22 از ابواب حد زنا بود، در اين حديث تفصيلى بين مجنون و مجنونه وارد شدهاست، و اين آقايان هم اتكاء به همين يك حديث كردهاند، بقيه احاديث را هم ناديده گرفته اند، در اين زمينه، و قائل شدند به اين كه بين مجنون و مجنونه تفاوت است، حديث را ديروز خوانديم من يك بار ديگر حديث را بخوانم و روى آن يك تحليلى داشته باشيم، حديث سندش را مىخوانم «عن على بن ابراهيم عن ابيه عن عمربن عثمان عن ابراهيم بن الفضل عن ابان بن تغلب قال قال ابوعبدالله عليه السلام اذا زنى المجنون» ديوانه وقتى زنا كند «او المعتوه» يعنى ناقص العقل، در حالى كه معتوه بر وزن مقترن، لابد از باب افتعال نه باب افعال، اصلاً اين ماده عته، از باب افتعال نيامده است در لغت، خود «عته» ثلاثى است، يعنى ناقص عقل است تاهيه يعنى نقصان عقل، عته عين، ت، و ح دو چشم، يعنى «نقص عقله» اسم مفعولش بر وزن مفعول مىشود معتوه، يعنى «منقوص عقله» يعنى ناقص العقل، اما از باب افعال عته آمده باشد، از باب افتعال اعته آمده باشد «اذا زنى المجنون او المعتوه» يعنى ناقص العقل، ممكن است كسى ديوانه رسمى نباشد، اما عاقل حسابى هم نيست، آن حد نصاب عقل را براى چيز ندارد، كسانى هستند ديوانهاند و زنجيرى اند، در دار المجانين هستند، بعضى هم رسماً نيستند، سالمند بين مردم مىچرخند، مىگردند، گاهى يك نكتههاى جالب هم مىگويند، ولى در عين حال حد نصاب عقل را براى تكليف ندارند، ناقص العقلند، مردم به اينها مىگويند خُل مثلاً، يك تعبيراتى از اين قبيل مىكنند «السفاهه» يك چيزى پايينتر، سفاهت آدمى است كه كلاه سرش مىرود، معمولاً در مسائل اقتصادى مىگويند، سفيه، سفيه را در مسائل اقتصادى مىگويند در مقابل رشيد، رشيد هم در اصطلاح فقهاى ما در مسائل اقتصادى «فان آنستم منهم رشداً» يعنى رشد در تصرف اموال، كه اموالشان را به ايشان بدهيد، سفاهت را در فقه معمولاً در مقابل اين رشد تصرف و تدبير اموال مىگويند، از اين يك مرحله پايينتر است، بين آن ديوانه رسمى و بين اين سفاهت، مرحلهايست كه نقصان عقل در روايات دربارهاش تعبير شده است، معتوه يعنى ناقص العقل، «و ان كان محصناً» يعنى اگر اين مجنون محصن هم باشد رجم مىشود، بعد مىگويد سوال كردم فرق «بينهما» چيست، امام يك توضيحى در فرق داد كه من بعد مىخوانم.
اشكالات وارده بر روايت از حيث سند
اين روايت چندين اشكال به او متوجه است، اشكال اول از ناحيه سند، چون در سند آن كسى كه انگشت بتوانيم روى آن بگذاريم همين «ابراهيم بن فضل» ما در رجال دو تا «ابراهيم بن فضل» داريم، هر دو مجهول الحالند، يكى ازآنها روايت چندانى هم ندارد، اما يكى ديگر به نام «ابراهيم بن الفضل الهاشمى من اصحاب الصادق عليه السلام» اين خيلى روايت دارد، روايات زيادى دارد، اين كتاب جامع الرواة كتاب خوبى است، هم نقل مىكند از علماى بزرگ رجال، اكابر رجال، مثل شيخ طوسى، نجاشى كشى، علامة، در خلاصه رجال كبير ميرزا محمد، و رجال ابن داود، ابن عضائرى، از رجالهاى مختلف خيلى فشرده و جالب كتاب مختصر و مفيدى هست جامع الرواة، و بعد هم روايات رجل را مىگويد كه چه كسانى از آنها روايت مىكنند و چه كسانى روايت نمىكنند، و او از چه كسانى روايت مىكند، در جامع الرواة دو تا «ابراهيم بن فضل داريم» يكى ازآنها اصلاً روايتى ازاو نقل نمىكنند يا كم، دومى كه «ابراهيم بن الفضل الهاشمى» است روايات زيادى دارد، در حالاتش مىگويد فقط «من اصحاب الصادق عليه السلام» همين، اگر توصيفى باشد، مىآورد، ذمى باشد، ذكر مىكند، مدحى باشد ذكر مىكند، نه از خودش بلكه از آن بزرگان علم رجال، با آن رموزى كه دارد نقل مىكند، اگر ديديد گفت فلان كس از اصحاب امام صادق عليه السلام هيچ چيزى نداشت، معنيش اين است «لم ينص عليه بمدح و لا ذم فى شىء من كتب الرجال» «ابراهيم بن فضل هاشمى» همين است، آن ابراهيم بن فضل ديگر نيز همين طور ديگر «لم يوثق و لم يمدح و لم يذم» اين را در اصطلاح رجال مىگويند مجهول، مجهول هم خاصيت ضعيف دارد، چرا چون وثاقت بايد ثابت بشود، تا وثاقت ثابت نشود، فايدهاى ندارد، وثاقت بايد ثابت بشود، بنابراين مجهول هم حكم مذموم را دارد، پس وقتى وثاقت «ابراهيم بن فضل ثابت نشد» در اينجا از كار مىافتد، مشهور هم كه به اين عمل نكردند، مگر اين كه بگوييد اين چهار پنج نفرى كه از قدماء عمل كردند، عمل آنها قرينه مىشود بر وثاقت، يا بر وثاقت اين رجل، مشكل است ما با عمل چند نفر از قدماء بتوانيم اين را داخل در شهرتى بدانيم كه جابر ضعف سند است.
(سوال...وجواب استاد) ما اجماع را تكيه گاهمان در اين مسأله قرار نمىدهيم، كه بگوييد خدشه در اجماع واقع مىشود، براى اين كه جدا ذكر كردند، ظاهرش اين است دو نفرند، حالاً اگر يك نفر هم باشد باز نتيجه يكى است، حالا بعضيها از اين طرف و آن طرف دست و پا كردند بلكه يك توثيقى براى اين «ابراهيم بن فضل» درست كنند، از جمله مرحوم محقق بهبهانى، تعليقاتى دارند على الرجال، معروف به تعليقات بهبهانى است، و تعليقات پرمحتوايى است، مال محقق بهبهانى، مىگويد از جمله چيزهايى كه مىشود مشعر بر وثاقت اين رجل گرفت، «يشعر» نه «يدل» دليل نه اشعار، از چيزهايى كه «يشعر بوثاقته» روايت جعفر بن بشير عنه، جعفر بن بشير از او نقل مىكند نه اينجا، جايى ديگر، حالاً روايت جعفر بن بشير از كسى، اين چه دلالتى بر وثاقت مىكند، بايد برويد در شرح حال جعفر، شرح حال جعفر بن بشير را ببينيد، وقتى وارد شرح جعفر بن بشير مىشويم، مىبينيم در حالش كراراًنوشتهاند «روى عن الثقات و روا عنه» هم او از ثقات نقل مىكرد، و هم ثقات از او نقل مىكردند، از اين مىفهميم كه جعفر بن بشير مقيد بوده، از ثقات نقل كند، پس اگر جعفر بن بشير از ابراهيم بن فضل هاشمى نقل كرد، اين شاهدى مىشود كه ابراهيم بن فضل، ثقه بوده است، در حالات جعفر بن بشير مىنويسند اولاً اين كوه علم بود، خزانه علم بود، يك تعبيراتى، از بزرگان شيعه درباره او وجود دارد مثل «روى عن الثقات و روا عنه» هم او روايت از ثقات مىكرد، و هم ثقات از او روايت مىكردند، پس معلوم مىشود اين آقا فقط از ثقات روايت مىكرد، حالاً اگر از اين روايت «روى عن الثقات» حصر بفهميد، يعنى هميشه جعفر بن بشير از ثقات نقل مىكرد، آن وقت مىشود روايت جعفر را از ابراهيم بن فضل شاهد بگيريد، كه ابراهيم در نظر جعفر بن بشير ثقه بوده است، تازه در نظر او، آيا اگر در نظر جعفر بن بشير ثقه بوده، همين شهادت يك نفر، براى ما كافى است، در حالى كه همه به سكوت درباره او دعوت شدهاند «ابراهيم بن فضل» را نه مدح كردهاند نه ذم، فقط يك جعفر بن بشير، عملاً شهادت به وثاقت اين داده است، تازه اين هم قناعت كردن به او مشكل است، و تازه معلوم نيست جعفر بن بشير، منحصراً از ثقات نقل مىكرده است «روى عن الثقات» بفهميم، منحصراً.
اشكال در سند حديث وعدم جبران ضعف آن به شهرت
بنابراين حق با محقق بهبهانى است، كه اين «يشعر» اگر بگوييم «يشعر» حداكثر، ابراهيم بن فضل به قرينه راوى قبل و بعدش ممكن است بفهميم هاشمى بوده است، ممكن است آن را بفهميم، حالاً اگر ما قبول كرديم «ابراهيم بن فضل» همان هاشمى آن وقت «جعفر بن بشير» هم از او نقل كردهاست، مشعر به وثاقتش، باز با اينها نمىشود، يك سند محكمى درست كرد، و در چنين حكم خلاف قائده است، مىرسيم مىگويم اين حكم خيلى خلاف قائده است، ديوانه مشمول هيچ حكمى نيست، ما مشمول را مىخواهيم جَلد و رجمش قرار دهيم، اعدامش كنيم، اين خيلى مسأله مهمى است. شما با يك روايت نيم بند، يك چيزى كه اين چنين بر خلاف قواعدش حرف مىخواهيد، ثابت كنيد، چطور مىتوانيد به اين آسانى با يك همچنين روايت نيم بندى اين معنى را ثابت كنيد، پس اشكال اول ما در روايت ابان بن تغلب، اين شد كه در سندش ابراهيم بن فضل و ابراهيم بن فضل چه هاشمى باشد، چه غير هاشمى باشد «فيه اشكال و كلام» و از نظر سند براى ما قابل قبول نيست، كه جبران ضعف سند هم با شهرت هم كه نمىشود، اين مسأله هم مشهور نيست كه ما بتوانيم بگوييم.
حالا هنوز به تعارض نرسيديم، فعلاً راه صحيح فقه را در نظر داشته باشيد، هرگز سراغ تعارض نرويد، مگر اين كه روايات را يكى يكى بررسى كرده باشيد، اول خود دلالت و سند را تكميل كنيد، بعد برويد در تعارض باب، ادله ديگر چه مىشود؟ ما فعلاً فكر مىكنيم غير از اين روايت در اين مسأله هيچ چيز نداشتيم، مسير صحيح اجتهاد اين است، فكر كنيد تنها دليل اين است، اين را بررسى كنيد، بعد هم فكر كنيد تنها دليل آن است آن را بررسى كنيد، بعد كه جدا جدا هر كدام محتواى هر كدام مستقلا بدست آمد. در مقام تعارض ببينيد چه مىشود، اين مسير صحيح است كه آدم تا اين را نپيمايد به اجتهاد صحيح نمىرسد.
خروج موضوعى مجنون از مورد زنا
«هذا اولا من ناحيه السند» «و اما من ناحية الدلاله» اشكالى كه متوجهاش مىشود، اين است خود دلالت كه داراى اشكالى است، و آن اين است كه، از متن روايت اين چنين احساس مىشود كه مجنون در صورتى كه اقدام به زنا كند، اين دليل بر اين است كه مجنون نيست، خروج موضوعى دارد، چون تا لذت اين عمل را درك نكند اقدام نمىكند، و درك لذت اين عمل دليل بر هوشيارى اوست، نه در جنون او، حالا اين دليل درست است، يا درست نيست، كار نداريم، ولى ظاهر روايت اين بود. يك بار ديگر، متن روايت را مىخوانيم «قلت و ما الفرق بين المجنون و المجنونه» چه تفاوتى بين مجنون و مجنونه هست «و المعتوه و المعتوهه» مرد ناقص العقل و زن ناقص العقل «فقال المراة انما تعطى» زن نمىرود سراغ مرد، مرد به سراغ زن مىرود «و الرجل ياتى و انما يزنى اذا عقل كيف ياتى اللذه» زنا مىكند در صورتى كه درك بكند اين لذت جنسى از چه راهى است «و ان المراة انما تستكره، فيفعل بها و هى لا تعقل ما يفعل بها» او نمىفهمد اما اين مىفهمد، پس اين عاقل است اما او ديوانه است، حالا كه اين عاقل شد حد عاقل در مورد او جارى مىشود، اين خروج موضوعى است، و لذا مرحوم علامه در مختلف، عبارتى دارد كه مىگويد ما اين را حملش بكنيم، بر كسى كه داراى جنون ادوارى هست، بگوييم از اين زنايى كه مىكند، معلوم مىشود در دور عقلش است، جنون ادوارى گاهى ديوانه، گاهى عاقل اين در دور عقلش هست، عبارت علامه در مختلف، از كتاب حدود نقل مىكنيم، صفحه 759 يك جلد بيشتر نيست، چاپ قديم، نمىدانم جديد چاپ شده يا نه، ايشان اولاً اشكال در سند مىكند، بعد مىگويد «الحمل و الجواب، الحمل على من ينتظر الجنون اذا زنى بعد تحصيله» يعنى اين مال كسى است كه جنون ادوارى دارد، اگر زنا كند بعد از آن وقتى كه تحصيل عقل پيدا كرد اين كلام علامه هست، در مختلف شاهد اين سخن «بعد منع عن صحة السند» بعد از آن وقتى كه منع از صحت سند مىكنيم، الحمل على مضمون كلامش اين است.
و اما اشكال سومى هم كه وارد مىشود بر اصل متن روايت است، كه اين دليل دليل نيست (سوال...وجواب استاد) مجنونه راه كشف اين كه در دُور عقلش بوده نداريم، كه آيا اين مجنونه دُور عقلش بوده يا جنونش بوده چرا؟ «لانه تعطى، و لا ياتى» چون به سراغش مىروند، مستكرهش مىكنند، نمىآيد او به دنبال اين كار، كه بگوييم دليل بر دور عقلش هست، اما رجل چون مىرود به سراغ اين كار، كاشف از دور عقلش مىگيريم.
مناقشه در متن روايت و نسبت آن به شخص راوى نه امام
و اما ثالثاً خود اين تعليل قابل بحث است، ما مىگوييم بعيد است امام يك چنين تعليلى بكند، چرا؟ براى اين كه اقدام بر زنا كردن، دليل بر عقل نيست «لانه امر غريزى، يوجد فى الحيوانات» حيوانات عاقلند كه اين كار را مىكنند؟ غريزهايست به جوش مىآيد و به حركت در مىآيد و بدون عقل واسطه عقل او را دنبال اين كار مىفرستد، ديوانه هم ممكن است چنين بوده باشد، غريزه در او تحريك بشود بلكه بعضى ديوانهها اصلاً جنونشان جنون جنسى است، جنونش، جنون جنسى است، و از اين نظر يك موجود خطرناكىاست «فبناء على ذلك» اين دليل نمىشود، اصلاً آنچه باعث جنونش شده است درك بيش از حد اين مسأله است، اين باعث جنونش شده، بنابراين ما نمىتوانيم بگوييم درك لذت جنسى و اين كه اين «يفعل» و آن «يفعل بها» اين دليل بر اين است كه اين عاقل و دُور عقلش را مىگذراند، اصلاً اين تحليل يك تحليلى است كه بعيد است در كلام امام باشد، امام علم كل است چطور يك همچين تحليل ضعيفى را در كلامش ذكر مىكند، از اينجا مىفهميم كه اين روايت، روايت درستى نيست، از اينجا منتقل مىشويم اصل اين روايت ضعف دارد، درست نيست بعيد است كه امام يك همچين سخنى را فرموده باشد، اگر هم امام چيزى گفته است، راوى نتوانسته درست جذب بكند، ناقص و خراب نقل كرده، بنابراين درست از آب در نيامدهاست، اين اشكال ثالث.
و اما رابعاً، يك جملهاى است كه در كلام فخر المحققين در ايضاح، آن هم جمله جالبى دارد، خلاصهاش را بگويم بعد عبارت ايضاح القواعد را بخوانم، قواعد علامه يكى از بهترين كتابهاى فقهى است، از نظر فروع مىگويند، دنيايى از فروع فقه است، قواعد فروع فقهى خيلى زياد دارد، همين كتاب قواعد را عدهاى شرح كردهاند، از جمله مفتاح الكرامه، شرح همين قواعد است، و از جمله پسر علامه فخر المحققين كتاب پدرش قواعد را شرح كردهاست و بنام ايضاح القواعد، معروف است، هم پدر فرد بسيار ملايى بوده، هم پسر فخر المحققين ولد علامه مرد ملايى بوده، هر دو از بزرگانند، فخر المحققين يك دليل عقلى مىآورد اينجا، كه من رابعاً اسمش مىگذارم، چيزهايى كه در كلمات ديگران ديده شده است، به نام آنها نقل كنيم بهتر است، حق آنها هم اداء مىشود، ايشان مىفرمايد حد عقوبت مجازات است، مجازات بر گناه است، شما مىگوييد اين ديوانه است، تكليف ندارد، قبول داريد كه ديوانه تكليف ندارد، رفع القلم را كه منكر نيستيد، اين تكليف به مسأله حرمت زنا ندارد، اگر اين مكلف نيست به اين عمل، حرام برايش نيست، حد كه نوعى عقوبت و مجازات است، چگونه ممكن است درباره او جارى بكنيم، بفرماييد تاديبش بكنند مثل بچه كه تاديب مىكنند، تنبيهش بكنند، مختصرى، يك مسأله، تاديب و تنبيه يك مسأله است اجراى حد اعدام، رجم، يا جلد، مائة جلدة كاملة صد تا تازيانه و بعد هم اگر محصنه بوده باشد محصن بوده باشد اعدام، اين كه تكليف ندارد، اينها براى مجازات گناه است، اين گناهى نكرده است اين تناقض را چه رقم، مىتوانيم حل كنيم، عبارت ايضاح القواعد ايناست.
(سوال...وجواب استاد) مىگويند آنهايى كه حد قائلند براى مجنون تكليف قائلند، آن وقت بايد يكى از اصول مسلم و ثابت فقه و محل اجماع عامه و خاصه را زير پا بگذاريم،بگوييد عقل دليل بر شرط تكليف نيست، ديوانه هم ادوارى نه ما داريم در دور جنون صحبت مىكنيم، دور عقل كه بحث نداريم، شما جنون ادوارى در دور عقلش مىگوييد ما كه با شما بحث نداريم، اين آقايان فتوا دادند در دور جنونشن، فتواى اين پنج نفر ظاهرش اين است در حال ديوانگى است، در حالى كه ديوانه تكليف ندارد، اگر بگوييد تكليف دارد، معنى آن اين است كه شرائط عامه تكليف را شما منكر مىشويد، آيا مىشود، اين اصل ثابتى كه عقل جزء شرائط عامه است زير پا بگذاريم، عبارت
فخر المحققين اين است.
(سوال...وجواب استاد) مىگويند ممكن است آنها عبارت صحيحه مىدانستند اين را، مىدانستند اين را ما كه تقليد از آنها نمىتوانيم بكنيم، نه اينها ممكن است مبنائشان در روايات اين بوده كه هر روايتى كه در كتب معتبر است حجت است، بعضيها عقيده شان اين است، اخباريها تمام روايات كافى را حجت مىدانند، هر كتابى معتبر هر روايتى درون معتبر مىدانند، كتب اربعه تمام رواياتش را قبول دارند اخباريها، ما كه نمىتوانيم تقليد كنيم در اين مسائل «ان الحد» اين كلام فخر المحققين است «قال ان الحد عقوبة» حد يك عقوبت و مجازات «سببها التحريم» سببش اين است كه حرمت تكليفى باشد «و هو منتف هنا» در مجنون تحريم نيست «لان التحريم» تكليف تحريم نوعى تكليف است «و ليس المجنون مكلفاً مطلقاً مجنون مكلف نيست» «فكيف يمكن عقابه على ما لم يكلف به» اين عبارت ايضاح من كمى نقل به معنى كردم تا واضحتر بشود، ايضاح القواعد جلد چهار، صفحه 471 حالا حاصل چه شد، حاصل اين است كه آقا در چنين مسأله، اجازه بدهيد من خامسا بگويم.
خامسا چون اين نكته ديگرى است، اين است كه احكامى كه بر خلاف اصول شناخته شده مذهب است، اينها را اگر بخواهيم استثناء بكيم، ما معتقديم به يك خبر حجت هم نمىشود استثناء زد، احكامى كه بر خلاف اصول شناخته شده مذهب است، اگر بخواهيم اينها را استثناء بزنيم، اين يك دليل بيش از نصاب معمولى است، حجيت مىخواهد، يعنى بايد يك دليل بسيار قوى باشد، نصاب بالايى داشته باشد، چرا چون مىخواهد يك حكم مسلمى را شما تخصيص بزنيد، از احكام مسلمه مذهب اين است كه مجنون، نه تكليف دارد نه عقاب، مسلم، شما مىخواهيد در حد زنا يك استثناء بزنيد، با يك حديث، كه از ابن ادريس گويا نقل شده است گفته، اين خبر واحد است و ما به خبر واحد نمىتوانيم اعتناء بكنيم، شايد منظورش اين بوده در اينجاها، واقعا يك خبر واحد حجيتى هم باشد اگر اشكال دلالى هم نداشت، اشكال سندى هم نداشت، باز بنده به اين خبر فتوا نمىدادم.
(سوال...وجواب استاد) اگر شهرتى هم باشد يك مسألهاى، فرض كنيد نه اين طرف شهر ت نه آن طرف شهرت، مظهر ذات قولين بود، مطروحه نبود ولى سند حجت بود، دلالت هم قوى بود، اين برخلاف اصول شناخته شده مذهباست، با يك خبر واحد كه ما نمىتوانيم يك اصل مسلمى را بگذاريم كنار، بگوييم ديوانه را بايد اعدام كرد، بله يك روايت متعدد متكاثر متواتر مشهور عمل بهايى يك چيزى ما برسيم مىگوييم شايد ما نمىفهميم، ما در باب حجيت خبر واحد اين را به شما عرض كنم نظر مباركتان باشد، در تمام ابواب، ما در باب حجيت خبر واحد معتقديم حد نصاب حجيت در ابواب مختلف است، شما همه جا نمىتوانيد بگوييد وثاقت به تنهايى كافى است، مثلا شما مىخواهيد قاعده استصحاب راثابت كنيد به يك خبر واحد، قاعده استصحاب را كه از اول تا آخر فقه نتيجه دارد، يك قاعدهاى كه از اول تا آخر فقه اثر دارد، با خبر مشكل ثابتش كردن، چرا؟ چون يك مسأله مهمى را مىخواهيد ثابت كنيد، اين درست مثل اين مىماند كسى بيايد شهادت بدهد آقا من فلان كس را ديدم رفيق آن از سفر آمده بود، اما يك خبر واحد يك تك نفر بيايد خبر بدهد من آن مرجع بزرگ را ديدم كه امروز آمده بود، گاهى عقلاء هم كه معيارند در حجيت خبر واحد ،مسائل و محتواى خبر را تاثير برايش قائلند، و حد نصاب حجيت را فرق مىگذارند در مسائل، من عرضم اين است اين روايت سندش درست، دلالتش درست چهار اشكال سابق منتفى، ولى يك خبر تنها در يك مسأله خلاف قواعد مسلمه كار ساز نيست، و نمىشود يك چنين حكمى را به او ثابت كرد، لااقل «الحدود تدرءا بالشبهات» همين شبهه كافى است، مگر شما نمىگوييد «الحدود تدرءا بالشبهات» در باب حدود مىخواهيم اعدام بكنيم يك كسى را با يك خبر، در مقابل آن قواعد مسلم نمىتوانيم اين را بگوييم «الحدود تدرءا بالشبهات» مخصوصا در اينجا، مانع كار ما مىشود، كه ما بخواهيم اين را از كار بياندازيم، يك سلسله اقوالى هم بود در مختلف اين را مىخواستم نقل كنم، نرسيدم مختلف را اگر نگاه كرديد اقوال مسأله را بهتر از آنچه تا كنون نقل كرديم بيان مىكند، اشخاص را يكى يكى نام مىبرد، عباراتشان را مىگويد، و جامع اقوال مسأله را نقل كرده «و اما بقى هنا شىء» نكتهاى كه باقى مانده، اين است كه در ميان اهل سنت، فتواى عجيبى هست، ما معتقد به چه چيزى بوديم مىگفتيم اگر فاعل عاقل باشد، مفعول غير عاقل، عاقل را حد مىزنند، عكسش اگر مفعول عاقل باشد، فاعل مجنون باشد، مفعول را حد مىزنند، ما معتقديم هر كدام عاقل بوده باشند حد برايشان جارى مىشود، طرف مقابلش مجنون است باشد همين اندازه كه يك طرف عاقل باشد، حد در رابطه با آن يك طرف جارى مىشود، شافعى هم همين فتوا را مىدهد، ولى حنفيه يك فتواى عجيبى دارند، مىگويند اگر مرد عاقل باشد، زن مجنون باشد، مرد را حد مىزنند، اما اگر مرد مجنون باشد، زن عاقل باشد زن را حد نمىزنند، چون زنا نيست، يعنى چه؟ معنيش اين است كه اجازه بدهيم به زنها، زنان عاقله بروند سراغ مردان مجنون، و عجيب اين كه اين رادر صبى هم مىگويند، كه اگر صبيى با زنى زنا كند، اين زنا صدق نمىكند، حد هم ندارد، اگر يك روز قبل از بلوغش باشد، يك ماه قبل از بلوغش باشد، و واقعاً خيلى وقتها قبل از بلوغ آمادگى جنسى دارد، اگر آميزش جنسى بكند، نه حد ندارد، چرا؟ اين فتواى عجيب را من بگويم از كجا نقل مىكنم، اين در كتاب «الفقه على المذاهب الاربعه» در جلد پنجم صفحه 61 اين مسأله آنجا مطرح شده است خلاصه مطلب: توهم و پندار حنفيه اين است، ابو حنيفه و اتباعش، مىگويند زنا كار مرد است، زن قبول زنا مىكند، تمكين مى كند، فعل زنا مال مرد است، زن زنا نمىكند، اين فعلى نيست متساوى الطرفين باشد، آنچه در ذهن ماست و در ذهن همه است، اين است كه مىگوييم زن يك امر طرفينى است، مرد و زن با هم زنا مىكنند «الزانية و الزانى» قرآن هم مىگويد، اينها چطور قرآن هم فراموش كردند «الزانية و الزانى» فعل طرفينى آنها مىگويند فعل يك طرفى است، زنا كار مرد، پس زن چكاره است «متمكنة» تمكين مىكند فعل او زنا نيست، حالا كه اين طور شد اگر مرد عاقل باشد، زن ديوانه باشد، صدق زنا به او مىكند، اما اگر عكسش باشد، زن عاقل باشد مرد ديوانه باشد، مرد چون ديوانه هست، فعلش زنا صدق نمىكند، زن هم تمكين كرده چيزى را كه زنا نيست، تكرار مىكنم پس زن هم صدق زانيه به او نمىكنيم، حالا كه اين طور شد حد در باره زن جارى نمىشود، حالا تعزير مىگويند، نمىگويند چه عرض كنم، ولى حد را مىگويند در باره زن جارى نمىشود، شاگردان ابوحنيفه ديدند اين خيلى حرف رسوايى هست، چون در باره صبى هم گفته، صبى هم اگر فاعل باشد، چون صبى هست تكليف ندارد، حالا كه تكليف ندارد زنا صدق نمىكند، وقتى كار صبى زنا صدق نكرد، زن متمكناست، متمكن از چيزى هست كه زنا صدق نمىكند، پس حد زنا بر او جارى نمىشود، شاگردان ابو حنيفه خوب ديدند اين فتواى رسوايى هست، قاضى ابو يوسف هست و شاگرد ديگرى دارد دو شاگرد معروف دارد، ظاهرا آنها از اين برگشتند، و اين مطلب ابوحنيفه را رها كردند، غرض اشتباه بزرگى در اينجا واقع شدهاست، در حالى كه زنا امر طرفينى است، عرف همين را مىفهمد، لغت همين را مىگويد، و ظاهر قرآن «الزانية و الزانى» اين است يك عملى است به هر دو نسبت داده مىشود، بنابراين اين كه خيال كنيم زنا فعل مرد است و زن هيچ كاره است، زن كارش تمكين است، اين اشتباه بزرگى است، جواب كلام ابو حنيفه هم در اين عبارت داده شد، فردا مىرويم سراغ شرط بعد كه علم است ان شاءالله.
پرسش
1 - اشكال وارده بر روايت ابان بن تغلب را بيان كنيد؟
2 - خروج موضوعى و حكمى را تعريف كنيد؟
3 - نظر مرحوم علامه در مورد حد مجنون چيست ؟
4 - آيا اجراى حد بر مجنون لازمهاش تكليف است .چرا؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...