شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود و تعزيرات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 103
متن
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لا سيما بقية الله لامنتظر ارواحنا له الفدا و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
بحث در مسئله دوازدهم بود، كه جمعى شهادت دادهاند به زنا و يكى از آنها نكول كرده، چهار نفر آمدند سه نفر شهادت داد به زنا و نفر چهارم پشيمان شد، در حالى كه قبلاً هم بنا بوده است او هم شهادت بدهد، ولى در وسط كار پشيمان شد و شهادت نداد، صحبت در اين است كه آيا ما آن سه نفر را حد بزنيم ياحد نزنيم، ادله قائلين به اينكه بايد به آن سه نفر حد زد گفته شد، جواب ادله قائلين به حد هم داده شد، رفتيم سراغ ادله قائلين به عدم حد كه گفتهاند حدى در اينجا جارى نمىشود سه تا دليل آورده بودند كه آن سه نفر را نبايد حد زد، آن دو نفر را نبايد حد زد، آن يك نفر را كه تا ببينيم نكول كننده چند نفر بوده، نبايد حد زد، دليل اول به آيه «و الذين يرمون المحصنات» استدلال كرده بودند گفتيم و جواب داديم، رسيديم دليل دوم كه دليل عقل بود، و حاصلش اين بود كسى كه براى اطاعت خدا و عدم كتمان شهادت آمده شهادت داده رفقايش نكول كردهاند نبايد حد برش جارى بشود، مگر اطاعت فرمان خدا هم جريمه دارد؟! (سؤال:...؟ جواب: ما نمىگوييم اربعة شهداء اين چهار نفر باهم قرار گذاشتند بيايند شهادت بدهند، كتمان شهادت هم محال است اطاعت امر الهى آنها را وادار كرد بيايند اينجا، يكى بدون اطلاع بقيه نكول كرد، حالا آنهاى كه به قصد اطاعت امر الهى آمدند تكليف شان را انجام بدهند شما مىفرماييد بخوابانيد شلاق شان بزنيد. (سؤال:...؟ جواب: اربع صدق نكند ما كه نمىگوييم اربع صدق مىكند، ما مىگوييم آيه صدق نمىكند، نبايد آن متهم را زد، صحبت در متهم نيست، دليل اول كه گذشت شما رفتيد سراغ دليل اول ما دليل دوم را داريم صحبت مىكنيم، جوابش گفتيم ديگر، گفتيم اينها چهار شاهد نياوردند، شلاق بخورند كه در آيه ندارند، آيه مال آنجايى است كه سه نفر بيايد دو نفر بيايد، اين مصداق اصلاً در آيه مطرح نيست، چهار تا آمدند يكى نكول كرده، اين مصداق آيه نيست. آيه مال آنجاى است كه از اول عدد كم بوده. دو تا بوده، يكى بوده، سه تا بوده، اما چهار تا آمدند يكى نكول كرد اصلاً در آيه نيست. آيه از اين سكوت دارد، حالا صحبت اين است كه بايد چه بايد بگوييم، به فرض كه آيه هم اطلاق داشته باشند اين دليل عقلى مىخاهد مخصص باشد، كسى كه براى اطاعت امر خدا رفته است يك كارى كرده شلاقش بايد زد؟! منتها ما يك جواب داديم از اين دليل روز چهار شنبه و حاصل جواب اين بود آيا كتمان شهادت در اينجاها حرام است؟ و اداى شهادت واجب است؟ كه اگر كسى در حق الله صحنهاى را ببيند و قاضى هم از او مطالبه نكرده آيا ابتدا به ساكن بايد برود شهادت بدهد؟ همان شهادت تبرعى اسمش را مىگذارند، شهادت تبرعى در حق الله واجب است؟ اگر واجب است اين دليل عقلى خوب است. اين دليل عقلى مىگويد اينها عمل به واجب كردهاند، كسى كه عمل به واجب كرده نبايد كتكش زد، اما اگر واجب نبود، يك امر مباحى بود، يعنى در حق الله بدون مطالبه حاكم رفتن و شهادت دادن شهادت تبرعى دادن به اصطلاح يك امر مباحى بود، در مقابل يك امر مباح كتك بخورند جاى تعجب نيست، در اداى واجب كتك خوردن تعجب است، اما در اين بهش مىگويند آقا اين امر مباح است، اما اگر نكول كردند و چنين و چنان از آب در آمد كتك مىخورى، امر مباح را انجام نده. پس امر مباحى اگر باشد اين دليل عقلى مشكل مىشود. اگر امر واجبى باشد اين دليل عقلى درست است، و ما فكر نمىكنيم كه چنين شهادتى واجب باشد كتمان شهادت در حق الناس مىگويند حرام است، اما در حق الله ثابت نيست. تازه كتمان هم مال آنجايى است كه تقاضا بكنند از شما يا نه بدون تقاضا ه مصداق كتمان است، اينها يك بحث هايى است كه اينجا جايش نيست، در كتاب الشهادة كجاها اداى شهادت واجب است، كجا نمىدانم تبرعيش واجب است، كجا تبرعيش واجب نيست، اين يك بحث هايى است كه خوب در كتابهاى شهادات بايد روشن
بشود، ما اينجا على الممنوع بايد صحبت كنيم بگوييم «ان كان واجباً اداء الشهادة فى حق الله تبرعاً» اين دليل تمام، اما اگر «ان لم يكن واجباً» اين دليل قابل خدشه است.
و اما دليل سوم كه آوردهاند: دليل سومى كه آوردهاند اين است كه مسئله مانحن فيه را مربوطش كردند به مسئله سيزده كه بعد مىآيد، در مسئله آينده خواهد آمد كه اگر چهار تا شاهد آمدند در محضر قاضى شهادت هم دادند، اما بعضى از شهادت شهود مردود شد، گفتند اين فاسق است قبول نيست، در آنجا هم بحث است كه بقيه را مىزنند حد قذف يا نمىزنند، شهادت دادند هر چهار تا، شهادت يك نفر مردود شد، آيا در آنجا حد قذف به بقيه مىزنند يا نمىزنند، در آنجا تفصيل دادهاند عدهاى، اقوالش را مىگوييم عن قريب انشاء الله، تفصيل دادهاند، گفتهاند اگر مردود شدن لامر جلى باشد، بايد بقيه را زد، «ان كان رد لامر جلى يحد البقية الباقى» باقى حد جارى مىشود. «و اما ان كان الرد لامر خفى لا يحد الباقون» مثلاً، گفتند اگر فسق ظاهرى دارد، آن شاهد چهارم فسق ظاهرى، بيّنى دارد، اين امر جلى است، مثلاً عبد است شهادت لا يقبل، و امثال ذلك. (سؤال:...؟ جواب: فسق نمىآورد مردود است شهادت، شماى كه چهار تا شاهد جمع شديد آمديد مىدانستيد اين نفر چهارم شهادتش لا يقبل، يا فسق جلى دارد، يا نه يك عيب ديگرى دارد كه لا يقبل، يا مرئه بود كه گفتيم مثلاً مرئه در زنا قبول نمىشود، شهادت در امر جلى بود كه شهادت مقبول نبود، شما چرا با اينكه شهادت نفر چهارم جامع نبود آمديد شهادت داديد؟ پس شما حد قذف برت جارى مىشود. اما اگر لامر خفى بود، ما خيال مىكرديم اين چهارمى هم عادل است، قاضى يك تحقيقاتى رويش كرد ديد فاسق است، ثبت لامر خفى، در آنجا گفتهاند باقى «لايجلد الباقون» چرا؟ چون تفريط نكردهاند كوتاهى نكردهاند، خلافى نكردهاند، بنابراين چرا بقيه را كتك بزنيم، رد الشهاده لامر خفى بوده. حالا مسئله مانحن فيه را هم خواستند از اين قبيل بدانند، مىگويند ما كه نمىدانستيم اين چهارمى نكول مىكند، بنابراين اين شبيه رد الشهادة لامر خفى است، ما كه نمىدانستيم نكول مىكند، پس همانطور كه آنجا كتك نمىزنيد مىگوييد تفريط نكردهاند، در اينجا هم كتك نزنيد بگوييد اين سه نفر تفريطى و كوتاهى در اداء شهادت نكردهاند. مانحن فيه را خواستند قياس به آن بكنند. البته قياس هم نگوييم فوراً آقايان بگويند ليس من مذهنا القياس، القاء خصوصيت قطعيه، ما بگوييم از آن مسئله القاء خصوصيت مىكند. وقتى شما در آنجا مىگوييد نزنند، خوب القاء خصوصيت مىكنيم چه فرق مىكند ما الفرق بين آنجاى كه لامر خفى شهادت رد بشود يا نكول كند، اين دليل سومى است كه قائلين به عدم حد در مانحن فيه آوردهاند.
و اما جوابى كه مىشود از اين داد، اين است كه، آن مسئله از اين مسئله واضح ترنيست، سيأتى كه اين مسئله محل بحث است، اگر آن مسئله اجماعى بود گره مىزديد اين مسئله را به آن مسئله، اما آن مسئله هم سيأتى اجماعى نيست سه تا قول مختلف دارد، و اين اقوال مختلفى كه در آنجا است، آنجا هم گرفتاريم چه كار بكنيم، حالا ما در آنجاها فتوا مىدهيم بر اينكه لامر خفى باشد كتك نمىزنند، ولى خوب بعضى از آقايان گفتهاند مىزنند، ظاهراً متن تحرير الوسيله هم اين است كه مىزنند، پس مسئله آينده به آن وضوح نيست كه مانحن فيه را پيوند به آن مسئله بدهيد، نتيجه اين شد، ادله سه گانه اين طرف قابل بحث، ادله چهار گانه آن طرف قابل بحث، آن چيزى كه انسان مىتواند رويش تكيه كند بيشتر يك كلمه است بگوييم و اين مسئله را رد شويم، و آن اين است كه بگوييم ادله آن روايتى كه مىگويد اگر يكى نكول كرد بقيه را بزنيد، منصرف است به آنجاى كه احتمال نكول بوده، و اما آنجاى كه ما يقين داشتيم به عدم نكول و در ميدان آمديم نه، روايت شاملش نمىشود. ولذا حضرت فرمود من مىترسم بروم ميدان يكى نكول كند، يعنى احتمال نكول مىدهم، خوب دقت كنيد عرضم را، فرمود «اخشى» اينكه من نفراول، دوم و سوم باشم چرا؟ چون ممكن است چهارمى نكول كند، معنيش اين است جايى است كه احتمال نكول است، (سؤال:...؟ جواب: حالا آمديم احتمال يك جا نباشد، اين آقاى چهارمى از همه ما داغتر است، اصلاً او آمد ما را آورد، احتمال پشيمانى نيست، احتمال نيشقولى بله، اما احتمال عقلائى نه، شما مىگوييد كلاغ در چاه نمىافتد ما مىگوييم اگر هفتاد چند دلو بايد نذر كرد، حيوان عاقلى است و تا بحال سابقه نداشته است در چاه بيفتد و ما به چشم خود مان نديديم اينها كه جواب مسئله فقهى نمىشود، حالا آمديم بنده يقين داشتم چهارمى نكول نمىكند از من هم داغتر است، در اين صورت هم مىفرماييد كتك بزنيم اينها را؟ روايت مىگيرد؟ عمده همين است كه ما روايت را ببريم
آنجاى كه احتمال نكول است. (سؤال:...؟ جواب:... از قرائن معلوم بشود چه رقم ثابت بشود كه اينها احتمال مىدادند يا نمىدادند اگر هم شك كرديم تدرء الحدود بالشبهات، ما كه قول نداديم اينها را بزنيم، اگر يقين داشتيم كه اينها احتمال نكول نمىدادند نمىزنيم، اگر هم يقين داشتيم كه اينها احتمال نكول مىدادند پيش قاضى هم آمدند آقاى قاضى ايشان بناشده شهادت بدهد اما پشيمان بشود نمىدانيم آه، اگر احتمال نكول هم مىدادند مىزنيم، نمىدادند نمىزنيم، شك هم كرديم كه احتمال نكول مىدادند يا نمىدادند تدرء الحدود بالشبهات، عمده چيزى كه در اين مسئله مىتواند پايه واقع بشود اين است، حالا آن دليل عقلى هم انسان شهادت مىآيد بدهد، نبايد براى خاطر خدا و نهى از منكر و امر به معروف و مبارزه با زنا، نبايد كتك بخورند هم جزء مؤيدات قرار بدهيد، ولى اساس دليل فقهى را در مسئله انصراف روايت كه دليل عمده است بايد قرار داد. توجه فرموديد. (سؤال:...؟ جواب: ايشان مىگويند ممكن است همه اينها بگويند ما يقين داشتيم كه نكول نمىكند گاهى از حرفهاى شان معلوم مىشود كه يقين ندارند، مثال زدم، شما مثال من را عنايت نكرديد، من مىگويم خود اينها گفتهاند، خود اينها آمدند پيش قاضى گفتند آقاى قاضى ما چهار تا بنا شده بياييم شهادت بدهيم، درست است؟ همه گفتند درست است، در عين حال گفتند آقاى قاضى ممكن است يك كسى هم در وسط كار نكول كند ما يك احتمال هم مىدهيم، با اين صراحت هم گفتند، يا از قرائن معلوم مىشود گاهى كه اينها واقعاً احتمال مىدهند بيمناك اند، مثل اينكه بگويند آقاى قاضى بگذار اول من شهادت بدهم، آن ممكن است يك وقت نكول كند، بگذار من اول شهادت بدهم، همين حرفى كه حضرت گفت «لا اكون اول الشهود اخشى» اگر همين اخشى را در همان مجلس قاضى گفتند محال است در مجلس قاضى همين حرف على عليه السلام را بگويند؟! آقاى قاضى بگذار من اول شهادت بدهم اخشى اينكه نكول كنند بعضىها ممكن است). على كل حال هذا تمام الكلام در مسئله دوازدهم. برويم سراغ مسئله سيزده
المسئلة الثالثة عشرة: «قال فى التحرير» عبارت تحرير الوسيله را مىخوانيم «لو شهد اربعة بالزنا» كه الآن اشاره كرديم به مسئله سيزده «و كانوا غير مرضيين» يعنى شهادت همه قبول نمىشد، «كلهم او بعضهم» هر چهار تايى يا يكى، دو تا «كالفساق» غير مرضى بودن شان بخاطر فسق است، يا بخاطر اينكه رقيت دارند يا مرئه بود يا چه بود، «حدوا للقذف» اينها حد بر شان جارى مىشود، همه شان، هم آن كه غير مرضى بوده، و هم آنهاى كه مرضى بودند، همه را مىزنند. «و قيل» اين قول دوم است «ان كان رد الشهادة لامر ظاهر» رد شهادت بخاطر امر ظاهرى بوده «كالعمى» نابينايى بيايد بگويد اين شخص زنا كرده، مىگويند تو از كجا ديدى؟ مىگويد شنيدهام، با شنيدن كه نمىشود بياى شهادت بدهى، اين امر ظاهر است. «كالعمى و الفسق الظاهر» و همچنين فسق ظاهرى دارد، «حدوا» در اين صورت همه شان حد مىخورند، آنى كه مردود الشهادت كه حتماً حد مىخورد، آن بقيه هم چون امر جلى بوده و بى اعتنايى به امر جلى كردهاند بقيه هم حد مىخورند، «و ان كان الرد لامر خفى» اگر به امر خفى باشد «كالفسق الخفى لا يحد الا المردود» فقط آن كه مردود الشهاده است آن را كتك مىزنند، پس تفكيك شد بين امر خفى و بين امر جلى، در هردو مردود الشهاده را كتك مىزنند، ولى بقيه را اگر امر خفى باشد كتك نمىزنند، و اگر امر جلى بوده باشد محدود مىشوند حد بر شان جارى مىشود. (سؤال:...؟ جواب:...). خوب اين فرع اول مسئله سيزده است. مسئله سيزده دو فرع است. اين يك تكهاش بود.
و اما فرع دوم مسئله سيزده: «و لو كان الشهود مسطورين» اگر هر چهار تا شاهد يا يكى از چهار تا شاهد مسطور باشند، يعنى حال شان مبهم باشد، «و لم يثبت عدالتهم و لا فسقهم» نه عدالت شان ثابت شده، نه فسق شان، «فلا حد عليهم للشبهة» حدى بر آنها جارى نمىشود بخاطر شبهه.
ما اينجا اول فرع دوم صحبت كنيم كه بحث ندارد، اگر شهود مسطورين بودند، چهار نفر آمدند شهادت دادند پيش قاضى، آقا ما ديديم اين زنا كرد، قاضى مىگويد من شما را نمىشناسم، تحقيق كنيم، تحقيق هم كردند مىگويند آقا اينها غريب اند اينجا، معلوم نيست عادل اند يا فاسق اند نمىشناسيم، خوب با اين شهادت حد زنا به متهم جارى نمىشود، اما اين چهار تا چطور؟ اينها هم حد قذف بر شان جارى است؟ نمىشود چرا؟ لعل در باطن اينها عادل باشند، احتمال هم دارد فاسق باشند، تدرء الحدود بالشبهات، نه متهم حد برش جارى مىشود نه شهود، متهم چون ثابت نشد، «و المشهود فلانهم مسطورون» اينها مسطور اند، «لم يثبت عدالتهم و
لا فسقهم و تدرء الحدود بالشبهات» فرع دوم بحثى ندارد. هرچه بحث است در فرع اول است. (سؤال:...؟ جواب:... اگر بهم ديگرى مسطور باشند مجاز نيستند شهادت بدهند، بايد ثابت شده باشد بريكديگر كه اينها همه شان عادل اند تا بيايند شهادت بدهند و الا تفريط شده و ممكن است مستحق حد قذف باشد).
خوب در مسئله اولى كه مسئله اصلى ما است و مهم است «فيه خلاف بين العامة و الخاصة» (سؤال:...؟ جواب: مىگويند ملازمه نيست؟ نه در مقام حكم ظاهرى اين را در اصول خواندهايد گاهى در احكام واقعيه يك ملازمهاى است، اما در مقام حكم ظاهرى ملازمه نيست، در واقع يا اينها دروغ گو اند يا راست گو اند، اگر دروغ گو هستند اينها بايد كتك بخورند، اگر راست گو هستند آن بايد حد برش جارى بشود، در واقع از اين دو تا خارج نيست، ولى در حكم ظاهرى «كم له من نذير» نه اينها حد بر شان جارى مىشود، نه آن حد برش جارى مىشود. اين مقام حكم ظاهرى است در اصول هم بارها گفته. (سؤال:...؟ جواب: حالا فرض كنيد آنجاهاى كه از نظر موازين عدالت ثابت نشد، شما بحث موضوعى در اينجا با ما نداشته باشيد). بگذريم و اما فرع اول عرض كردم بين عامه و خاصه اختلاف است، كه آيا اگر بعضى از شهود شهادت شان رد شد بقيه را بايد حد زد يا نبايد زد. هم عامه سه قول نقل كردهاند در مسئله، هم خاصه، بعضى اصحابنا اينها قائل شدهاند «بثبوت الحد عليه مطلقا» گفتند مطلقا حد برش جارى مىشود، كه تحرير الوسيله هم تبعيت از همين قول كرده بود، گفته بود حد مطلقا در اينجا جارى مىشود، «حود للقذف» آن قول دوم را به صورت قيل در تحرير الوسيله نقل كرده بودند و الا مختار خود شان اجراى حد بود. بعضى ديگر از فقهاى ما قائل شدند بر اينكه حد مطلقا نيست، هيچ؟ چرا حد نيست؟ براى اينكه جائوا «باربعة شهدائنا» اينها جائوا باربعة شهدائنا، چهار تا شاهد آوردند حالا يكش رد شده به ما چه مربوط است، بنابراين مطلقا حد بر اينها شهود جارى نمىشود، فقط آنى كه مردود الشهاده است، آن را بايد حد لابد برش جارى كند. مطلقا يعنى چه امر خفى باشد چه امر جلى باشد. و بعضى هم تفصيل قائل شدهاند، اگر رد شهادت لامر ظاهر باشد حدوا، و اگر لامر خفى بوده باشد، لا يحد، حدى نيست.
كلامى از شيخ الطائفه مرحوم شيخ طوسى رضوان الله تعالى عليه در اينجا نقل كنيم كلام نسبتاً مفصل است، آدرسش را من مىدهم، كتاب خلاف، كتاب حدود مسئله سى و سه، «اذا شهد الاربعة على رجل بالزنا فردت شهادت واحد منهم» شهادت واحدى رد شد «فان ردت بامر ظاهر لا يخفى على احد» به امر ظاهرى كه لا يخفى على احد بوده باشد، «فانه يجب على الاربعة حد القاذف» هر چهار تا را بايد، آن كه مردود الشهاده است كه معلوم است، آن سه تاى ديگر هم كوتاهى كردهاند، اين چهارمى بين بود كه مردود الشهاده است، چرا مردود الشهاده را آمديد چهارمى قرار داديد همراه خود تان به دادگاه آورديد، شما سه نفر هم كوتاهى كرديد، آن هم كوتاهى كرده، هرچهارتا بايد حد بر شما جارى بشود، «و ان ردت بامر خفى لا يقف عليه الا احادهم فانه يقام على المردود الشهادة الحد» اگر امر خفى باشد كه جز آحادى از مردم نمىتوانند به آن آگاه بشوند برمردود الشهاده حد جارى مىشود «و الثلاثة لا يقام عليهم الحد». پس فتواى شيخ طوسى در خلاف تفصيل شد بين خفى و جلى. بعد مىگويد «دليلنا» دليل شيخ طوسى «ان الاصل برائة الذمة اصل برائت است، نظر مبارك تان اگر باشد من سابقاً عرض كردم تعبير به اصل برائت دراينجا يك نوع مسامحه است، اصل برائت در مسائل تكليفيه است، اما در مسائل كه حكم وضعى است، مثل استحقاق حد كه از احكام وضعيه مىشود، اين رانبايد برائت تعبير به اصل برائت كرد، بهتر اين است بگوييم اصل حرمت ايزاء مسلم است الا ما ثبت بالدليل، اصل حرمت ايزاء مسلم است الا ما ثبت بالدليل، بنابر اين چون اينجا ثابت نيست، ايزاء مسلم جايز نيست. حالا اين آقايان تعبير به برائت كردهاند، نتيجه يكى است خيلى چيزها نتيجهاش يكى است، نحوه دليل را ما داريم بحث مىكنيم. (سؤال:...؟ جواب: يعنى وجوب اجراء حد، ازاحكام تكليفى است بهرحال حاك كه بر ذمه حاكم است مىگويند برائت الذمه است، يعنى ذمه حاكم مشغول است؟ يا ذمه محكوم عليهم مشعول است؟ هيچ كدام). «و لا على انه يجب على هؤلاء الحد» پس دليل اولى كه ايشان چسبيدهاند، اصالة البرائة بود...؟ «و ايضاً ن دليل دوم شيخ طوسى در خلاف، «فانهم غير مفرطين» يعنى اينها تفريطى نكرده بودند، امر خفى بود نمىدانستند آن سه نفر، «فان احداً لا يقف على بواطن الناس» كسى كه واقفى بر مواطن مردم نيست، «فكان عذراً فى اقامتها» پس اين عذرى است در اقامه شهادت.
اين كلامى بود مربوط به شيخ طوسى در خلاف.
اجازه بدهيد يك كلامى هم از ابن قدامه در مغنى بخوانم كه فتاواى اهل سنت هم در اين مسئله روشن بشود، كلام ابن قدامه مفصل است و من تلخيص كردهام، مغنى ابن قدامه جلد ده صفحه صد و هفتاد و شش كتاب الحدود، تلخيصش اين است «ان فى المسئلة ثلاث روايات» اين روايات كه اينها سنىها مىگويند نه روايتى به معنى از پيغمبر و امام و اينها است، روايت يعنى سه تا فتوا است، «احديها عليهم الحد» روايت اول اين است كه حد جارى مىشود همه شان «و هو قول مالك» مالك از فقهاى اربعه قائل به حد شد «لانها شهادة لم تكمل» هر شهادتى كه كامل نشود بايد زد، قانونش است «ثانيها» روايت دوم «لا حد عليهم» هيچ كدام از اين چهار تا حد جارى نمىشود، ظاهر كلام ابى حنيفه اين است كه حتى آن مردود الشهادة هم حد برش جارى نمىشود. اين «لاحد عليهم عن ابى حنيفة و غيره لانهم بقد جائوا باربعة شهداء» آوردند، خوب وقتى كه قاضى نمىخواهد بپذيرد به ما چه؟ «لانهم قد جائوا باربعة شهداء» مصداق و لم يأتوا باربعة شهداء نيست، جائوا باربعة شهداء «ثالثها» روايت سوم «ان كان رد الشهادة لامر ظاهر كالعمى و الفسق الظاهر جلدوا» حد جلد جارى مىشود، چون امر ظاهر بوده «و ان كان لامر خفى كالفسق بامر خفى فلا حد عليهم» حدى جارى نمىشود، چرا؟ «لانهم لا يكونوا تفريطاً منهم» خوب دقت كرديد براى هر سه بن قدامه دليل آورده، اولى مىگويد لم تكمل الشهادة بايد كتك بخورند، دومى مىگويد جائوا باربعة شهداء بايد نخورند، سومى مىگويد آن تفريط كرده، آن يكى تفريط نكرده آن بايد بخورد آن نبايد بخورد. خوب حالا حق در مسئله چه است؟ (سؤال:...؟ جواب: از ثورى و ديگران كه نقل كردهاند كه من ننوشتهام، ولى دارد ظاهراً صفيان ثورى و بعض ديگران هستند. از فقهاى معروف شان نبود من ننوشتهام در تلخيص، حالا دقت كنيد، ببينيم در اينجا مختار بايد چه بوده باشد، انصاف اين است كه در اينجا قول به تفصيل از همه مناسبتر به نظر مىرسد، چرا؟ چون نصوصى كه در اينجا نداريم، نكول نص داشت، آن سه نفر كه مىگفتند الآن يأتى الرابع چهارمى مىآيد آن نص داشت، آنها نص داشت كه بزنيد، نكول نص داشت، كه ما ادعاى انصراف به بعض از صور مسئله كرديم، ولى در مردود الشهادة نصى نداريم، نداريم كه اگر بعضى مردود الشهادة شدند بزنيد يا نزنيد، خوب ما بايد در اينجا ببينيم قواعد چه اقتضا مىكند، در اينجا به عقيده شما بايد برويم سراغ چه؟ مسئله ايست كه نص ندارد، سابقاً هم عرض كردم اول مىرويم در هر مسئلهاى سراغ نص، بايد برويم سرغ اطلاقات، اطلاقات چه بايد برويم؟ قبل از قاعده تدرء اطلاقاتى داريم، بايد برويم سراغ اطلاقات چه؟ (سؤال:...؟ جواب: مىرويم سراغ ادله قذف مىخواهيم كتك بزنيم به ادله قذف ببينيم اطلاقات قذف اينجا را مىگيرد يا نمىگيرد چه كار به شهادت داريم، شهادت كه تمام نيست. ما مىخواهيم كتك بزنيم بخاطر قذف، پس چرا صاف نمىرويد سراغ اطلاقات قذف، آيا اطلاقات ادله قذف كه مىگويد بايد زد، آيه شريفه كه «ثم لم يأتوا باربعة شهداء فجلدوهم» آيا اينجا را مىگيرد؟ در اينجا ممكن است گفت اطلاقات ادله قذف صورتى كه امر جلى باشد مىگيرد، شما سه نفر بوديد اين چهارمى فاسق، مىدانستيد، مردود الشهاده است، چرا رفتيد در دادگها سه نفرى شهادت داديد؟ (سؤال:...؟ جواب:... قاضى نمىدانسته، بعد فهميد بين الشهاده بين الفسق بوده براى اين سه نفر، نه بين الفسق براى قاضى. بين الفسق بوده براى اين سه نفر، اين سه نفر رفيقش بودند، مىدانستند اين آدمى است آلوده شراب است، پس چرا آدم شراب خوار را برداشتيد و آورديد). فرض مان اين است كه اين سه نفر مىدانستند اين چهارمى بين الفسق است، قاضى نمىدانست، رفتند شهادت بدهند، قاضى گفت وا ايستيد تا تحقيق كنم، اين سه تا عادل اما آن يكى نه عادل نيست بين الفسق است، شما كه مىدانستيد اين بين الفسق است چرا ور داشتيد آورديد، حد قذف دارد، اما آنجاى كه اينها نمىدانستند به قول شيخ طوسى هم بواطن امور با خدا است، كسى كه از باطن امر خبر ندارد، اينها افراط و تفريطى هم نكردند آمدند وارد اين مسئله شدند شهادت هم دادند، حالا تبين كه آن در باطن فاسق بوده، آخر اينها چه گناهى كردهاند واقعاً به عقيده شما اطلاقات قذف اينجا را مىگيرد؟ نه. انصاف اين است كه اطلاقات قذف در اينجا شامل نمىشود. پس اقوى هم قول سوم است كه تفصيل قائل شدهاند، ولى در تحرير الوسيله به صورت قيل اين قول نقل شده است. فردا انشاء الله مسئله چهاردهم.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...