• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم"
    تذكراتى در باره ماجراى غم انگيز هشتم شوال. همانطورى كه اشاره فرموده‏اند روز هشتم ماه شوال، مصادف است با يك فاجعه بزرگ در جهان اسلام، يعنى تخريب قبور ائمه بقيع و سائر بزرگانى كه در بقيع بودند. در حدود هفتاد و چهار سال پيش، اين واقعه اتفاق افتاد. سعودى‏ها بر حجاز مسلط شدند و مكه و مدينه را گرفتند. قبلا با بزرگان مدينه مشورت كردند كه آيا اين قبرها باشد يا نباشد؟ هدفشان مشورت نبود، مى‏خواستند ميزان مقاومت مردم را در مقابل اين مسئله بسنجند. بعضى سكوت كردند و اين سكوت سبب شد كه اينها احساس كنند كه مقاومت چندانى نخواهد بود. دستور دادند كه جمعيت جاهل و بى‏خبر، و جمعيتى كه پايبند به هيچ يك از اصول انسانيت و اسلام نبودند، بريزند و تمام اين قبور مقدسه را ويران كنند. نه تنها قبر ائمه و اهل بيت، بلكه قبور بزرگان اهل سنت را هم تخريب كردند. قبر پدر پيغمبر در آنجا تخريب شد. كارها و جنايات زيادى انجام دادند و كم‏كم مى‏خواستند سراغ قبر پيغمبر اكرم بروند. چون اينها قبر پيغمبر و قبور ديگر فرقى برايشان ندارد. به اعتقاد فاسد و باطلى كه دارند مى‏گويند: همه اين قبور شرك است. اختصاصى هم به قبور ائمه اهل بيت ندارد. كسانى هم كه بقيع را ديده‏اند مى‏دانند كه همه قبور را ويران كرده‏اند. سر و صداى اين مسئله در جهان اسلام پيچيد و اعتراضات از همه جا بلند شد. علماى ايران، بزرگان ايران، تلگرافهايى فرستادند، هيئتى فرستادند، سر و صدا كردند، اينها از هجوم عمومى مسلمانان، حداقل نسبت به قبر پيغمبر در وحشت فرو رفتند و دست به قبر پيغمبر نزدند. و الان هم به صورت يك استفهام بزرگ در آنجا است كه وقتى سوال كنيم از آنها چرا قبور بقيع را ويران كرديد و چرا قبر پيغمبر را گذاشتيد؟ اگر شرك است همه جا شرك است. جواب قانع كننده‏اى ندارند. قبر پيغمبر هست، گنبد دارد، بارگاه دارد، تشكيلات دارد، مردان و زنان همه به زيارت مى‏آيند و كسى هم نمى‏تواند مانع بشود، و اين استثناء چرا؟ من با بعضى از بزرگان اهل سنت هم در مدينه صحبت كردم درباره اين، هيچ جوابى براى اين سوال نداشتند كه چه فرقى است بين اين؟ منتهى جواب واقعى ترس از حمله عمومى مسلمانان بوده است، ولى اين را مكتوم مى‏دارند، پنهان مى‏دارند، و به يك بهانه‏هايى كه خيلى واقعا سست است و ارزش گفتن ندارد، اينها متوسل مى‏شوند. تنها اين جنايت نبود كه اينها كردند. اينها در حدود 200 سال قبل، يا 201 سال قبل هجومى به كربلا كردند، وقتى را انتخاب‏
    كردند كه كربلا خالى بود. يكى از ايام زيارتى قبر امير مومنان على (ع) بود. جوانان شيعه، بزرگان شيعه، مردان شيعه حركت كرده بودند به نجف، براى زيارت قبر امير مومنان على (ع)، اينها شهر را غافلگير كردند، ريختند به كربلا و حرم مقدس امام حسين(ع)، گنبد مقدس امام حسين(ع)، ضريح امام حسين (ع) را ويران كردند. تمام اشياء قيمتى را در آنجا غارت كردند. پنجاه نفر را در كنار قبر امام حسين شهيد كردند، پانصد نفر را در صحن امام حسين كشتند. در شهر كربلا قتل عام به راه انداختند و جسور شدند كه به نجف حمله كنند. غافل از اينكه اگر شيعيان شجاع نرفته بودند براى زيارت قبر على (ع)، اينها قدرت نداشتند كه حمله به كربلا كنند. حمله به نجف كردند، عرض كردم حدود 200 سال قبل بود. مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء، آن عالم بسيار شجاع، طلاب نجف را جمع كرد. جوانان نجف هم پشت سر طلاب، ديوارهاى شهر را محكم كردند، اطراف شهر نجف خندق كندند و وهابيها كه حمله كردند، يك درس عبرت مهمى به آنها دادند. عده زيادى از وهابيها را كشتند و بقيه از نجف فرار كردند. و بعد از اين واقعه اهل كربلا هم كاملا مراقب بودند، ديوارهاى شهر را محكم كردند، ديگر جراءت نكرد لشگر جنايتكار وهابى كه حمله كند. منظورم از بيان اين دو واقعه، كه يكى 74 سال قبل و يكى حدود 200 سال قبل واقع شد، اشاره‏اى بود به اين دو خاطره بسيار ناگوار در تاريخ شيعه، و ضمنا بدانيد كه وهابيها، چه آدمهاى جانى، غارتگر، آدمكش و مخالف همه مذاهب هستند، و چه سابقه تاريك و تاريخ سياهى دارند. ما نبايد اينها را فراموش كنيم، در چنين روزى بايد به ياد چنين حادثه‏اى باشيم. و اما اينكه من اعلام تعطيل نكردم، براى اين است كه دلم مى‏خواست يك پيامى از همين جا به همه عزيزان مدرسين، به عنوان يك مسئول حوزه بفرستم، هم مدرسين مقدمات، هم مدرسين سطح، هم عزيزان و بزرگانى كه دروس خارج را مى‏گويند. بالاخره ما يك توسلى اينجا جستيم و يك مقدار حادثه را بيان كرديم. ولى بالاخره يك روز بايد اين حوزه ما منظم بشود. براى اين حوزه يك شوراى عالى انتخاب شده كه مورد قبول همه هست. اين شوراى عالى، نشسته و ايام تعطيل سال حوزه را تعيين كرده است. چاپ كرده و در يك ورقه منتشر كرده، اگر بنا است يك روز تعطيلات بيفزاييم، بسيار خوب، عزيزان پيشنهاد بدهند به شوراى عالى، شوراى عالى تصويب كند، تمام دروس حوزه هماهنگ باشد. تصميم گيريهاى مختلف، بالاخره اين نظمى كه مورد نظر همه عزيزان است ايجاد نمى‏كند. اگر بنا است كه تعطيل بشود از طريق آن شوراى مشروع حوزه كه همه قبول دارند. اگر هم نه، يك كارى كنيم كه يك روز در اين عالم پر نظم الهى، در اين دنيايى كه به سوى نظم‏
    دارند پيش مى‏روند و اهدافشان را پيش مى‏برند، حالا اهداف مادى يا معنوى، ما هم بالاخره بايد يك نظامى در اين حوزه مقدسه داشته باشيم. امروز نه، فردا، با پراكندگى كارى پيش نمى‏رود. اميدوارم كه ان شاءالله در آينده بتوانيم نظم كاملى در تعطيلات حوزه و تحصيل حوزه داشته باشيم، كه همه ان شاءالله تكليف خودشان را بدانند، سرگردان نشوند، از دروس استفاده بشود، از تعطيلات استفاده بشود، از برنامه‏ها استفاده بشود. آغاز درس:. برمى‏گرديم به دنباله بحثى كه درباره استمناء و حرمت استمناء داشتيم. تا به اينجا چهار تا حديث را خوانده‏ايم و ادامه احاديث را بخوانم. حديث پنجم: حديث 7 باب 28 است، از ابواب نكاح محرم در جلد چهاردهم وسائل الشيعه. روايت از ابو بصير است. ما اسناد اين روايات را بررسى نمى‏كنيم، مطابق مبنايمان است كه اينها متظافر است، بلكه در آستانه تواتر است، هر چند متواتر نيست. با تظافر اينها و عمل اصحاب به اينها، ديگر جايى براى بررسى اسناد نمى‏ماند، هر چند بعضى از اسنادش صحيح است و بعضى ضعيف است. «عن ابى بصير، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: ثلاثه لا يكلمهم الله يوم القيامه و لا ينظر اليهم و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم"، سه گروه هستند كه خدا روز قيامت به اينها نگاه نمى‏كند، با اينها سخن نمى‏گويد، اينها را پاكيزه نمى‏كند، و عذاب دردناكى در انتظار آنها است. «الناتف شيبه و الناكح نفسه و المنكوح فى دبره"، آخرى كه معلوم است، آنهايى كه گرفتار لواط شده‏اند. و اما اولى كه" الناتف شبيه"است، يعنى موههاى صورتش را بتراشد، كه اشاره به مسئله ريش تراشى است، يا اينكه كلمه حلق در اينجا نيست، كلمه نتف است، كندن موها. آيا اين به معنى آنهايى نيست كه مردانى كه مثل زنانى كه آرايشگران موهاى صورتشان را مى‏كنند، خودشان را به شكل زنان دربياورند و اين را مقدمه محرمات ديگر قرار بدهند؟" الناتف شيبه"اشاره به اين معنا نيست كه به اصطلاح مثل آرايشگران زنانه، اين صورتهايشان را، آن موهايش را از ريشه بكنند كه خودش را به شكل زنان دربياورد و اين مقدمه اعمال شنيع و امثال اينها بشود. من احتمال دوم را بيشتر در اين حديث مى‏دهم، چرا؟ چون كلمه نتف است، نه كلمه حلق. شاهد ما آن" الناكح نفسه"است.
    (سوال و پاسخ استاد): چون در كنار "الناكح نفسه و المنكوح فى دبره"، در كنار اينها واقع شده، پيدا است كه آن معنى نيست. حتى احتمال اينكه ريش تراشى هم باشد، اين هم بعيد است، چون متناسب آن دو جمله ديگر نيست، تناسب آن دو جمله ديگر همين احتمالى است كه عرض كردم، اين تناسب دارد.
    (سوال و پاسخ استاد): شيب مى‏تواند يك معناى وسيعى به معنى محاسن به طور
    مطلق داشته باشد، منحصر نباشد. شيب ولو غالبا به موى سفيد پيرمردان گفته مى‏شود، ولى چون غالبا آنها ريش مى‏گذارند و بيش از جوانان آنها مقيد به گذاشتن ريش و محاسن هستند، احتمال دارد كه شيب، به معنى مطلق محاسن هم بيايد. به هر حال شاهد ما" الناكح نفسه"است. و ناكح نفس را بگوييم و تفسيرش كنيم به معنى همان استمناء. چون ناكح نفس، طور ديگرى تصور در آن نمى‏شود، تنها تصورى كه مى‏شود همان خود ارضايى است به قول امروزيها، كه استمناء يا خود ارضايى. بنابر اين دلالت اين حديث هم بر مقصود، غريب بنظر مى‏رسد. به خصوص اينكه" له عذاب اليم"و امثال اينها را دارد. حديث ششم: اين حديث در باب سى‏ام نكاح محرم است. ظاهرا همين يك حديث را هم بيشتر ندارد، در جلد چهاردهم وسائل. «ما عن على ابن الريان عن ابى الحسن (ع) «، ظاهرا ابى الحسن، موسى بن جعفر (سلام الله عليه) باشد، «انه كتب اليه رجل يكون مع المراءه"، "كتب اليه"يعنى "كتب على بن الريان"به امام ابو الحسن (ع). در اين" رجل"سوال است، «رجل يكون مع المراءه"، مردى با زنى است، «لا يباشرها الا من وراء ثيابها"، تماس بدنى با آن زن پيدا مى‏كند اما "من وراء ثياب". «من وراء ثيابها و ثيابه"، نه مرد برهنه است و نه زن برهنه است، "من وراء ثياب"، تماس بدنى بين آن دو است. «فيتحر حتى ينزل"، و حركت مى‏كند تا آن موقعى كه انزال ماء مى‏شود، "ماالذى عليه؟"چه چيز بر اين مرد است؟" و هل يبلغ به حد الخضخضه"، آيا آن حد يعنى تعزير، آن حد خضخضه و استمناء درباره چنين كسى هست يا نيست؟" فوقع"، در جواب توقيعى حضرت فرستادند. «فوقع فى الكتاب"، در نامه، شايد زير همان نامه، حضرت جواب استفتاء را دادند، «ذل بالغ امره"، جواب اين بود. «ذل بالغ امره"، اين عبارت يعنى چه؟ يعنى اين شخص به حد استمناء رسيده، «ذل بالغ امره". آيا اين، مراءه اجنبيه را مى‏گويد يا زوجه‏اش را مى‏گويد؟ صاحب وسائل از حديث فهميده كه اجنبيه است و لذا عنوانى هم كه براى باب انتخاب كرده، نوشته" مع الاجنبيه"، در عنوان باب اجنبيه را انتخاب كرده و ظاهر هم همانطور است كه صاحب وسائل فهميده است، چون اگر "مع الزوجه"بود" من وراء ثيابها و ثيابه"، اينها چه خصوصيتى داشت؟ اگر زوجه باشد "من وراء الثياب"شرط نيست. مى‏گويد: نه آن لباس كنده و نه اين لباس كنده. اين، دليل بر اين است كه اجنبيه است، مى‏خواهد ببيند تماس با اجنبيه "من وراء ثياب"، آيا اشكال دارد، رسيده به حد انزال؟ فرمود: بله، اين حد خضخضه و استمناء را دارد، حد هم در اينجا به معنى تعزير است، يعنى تعزير درباره او هست. در اينجا يك سوال هم پيش مى‏آيد كه اگر به حد انزال نرسد، آيا اين تماس" من وراء ثياب"، اين اشكالى ندارد؟ جواب اين است كه‏
    اين هم حرام است، ولو اينكه تماس بدنى عريانى نبوده است. اين روايت چون مع الانزال است، ولو اينكه يك روايت خاصى هم در اين باره نداشته باشيم در عرف اهل شرع، چنين تماس شهوانى ولو من وراء ثياب باشد اشكال دارد. به همين دليل است كه مى‏گوييم: اگر مثلا كسى با مراءه اجنبيه با دستكش دست بدهد، اگر واقعا بدون تلذذ و ريبه و اينها باشد، شايد كسى بگويد: با دستكش اشكالى ندارد كه دست بدهد. اما اگر همان هم با تلذذ و ريبه و امثال اينها باشد، همان هم اشكال شرعى دارد و چيزى است كه ذوق متشرعه همه اينها را حرام مى‏شمرد. يعنى مجموع برداشت ما از رواياتى كه در ابواب مختلف درباره زن و مرد اجنبى وارد شده است، از مجموع اينها ما مى‏فهميم كه همچنين چيزى در شرع مقدس اسلام جايز نيست، و لذا اين تماسهاى بدنى اگر واقعا در ماشين سوار شدن، يك تماسهاى بدنى و جسمانى باشد كه تواءم با قصدهايى بوده باشد، همه اينها اشكال پيدا مى‏كند. يك وقتى نه، بعضى‏ها مى‏گويند: در طواف هم، در آن موقعى كه شلوغ است، زن و مرد تماس بدنى دارند، آنجا هم اگر واقعا قصد و غرضى در كار بشود، آنها هم اشكال دارد. ما مى‏گوييم: چون قصد و غرضى در آن فضا و در آن محيط نيست، اشكال ندارد، و الا همان را هم اشكال مى‏كرديم. به هر حال خواستم كه در كنار اين حديث، اين اشاره را هم كرده باشم كه اين گونه تماسها، ولو" من وراء ثياب"باشد، اگر قصد و غرضى در آن باشد، در اذهان اهل شرع اينها حرام شمرده مى‏شود و اين برداشتى است كه از مجموع روايات مختلف ما مى‏توانيم بكنيم.
    (سوال و پاسخ استاد): تعزير هم دارد، وقتى كه حرام بوده باشد، ظاهرش جزء كبائر است و جزء كبائر كه مى‏شود، كبائر تعزير دارد. و اما حديث هفتم: حديثى است كه در عوالى اللئالى، در مستدرك الوسائل است، از آنجا ما نقل مى‏كنيم. از عوالى اللئالى" عن النبى (ص)، قال:ناكح الكف ملعون"، كه اشاره به استمناء با يد است. اين را از مستدرك نقل مى‏كنيم، همان جلد چهاردهم است، حديث از پيغمبر اكرم بود، باب بيست و سوم از ابواب نكاح محرم، حديث 2، حديث 2 باب 23 از ابواب نكاح محرم، از مستدرك الوسائل. و اما اهل سنت، آيا حديثى در اين زمينه دارند يا ندارند؟ در جلد هفتم سنن بيهقى در صفحه 199، دو سه حديث نقل مى‏كند، درباره حرمت استمناء، كه دلالتش بر حرمت خوب است. اما اين احاديث از پيغمبر اكرم نيست، از خود ابن عباس است، از شافعى است، اينها از صحابه هم حديث نقل مى‏كنند. از نظر ما سند بايد به معصوم برسد و چون اسناد اينها به معصوم نمى‏رسيد من نقل نكردم اينها را، ابن عباس گفته، خيلى خوب، احتمال دارد كه ابن عباس، شنيده باشد از پيغمبر اكرم و
    احتمالى قوى است، اما چون اسنادى به معصوم در آنها نيست، ما به عنوان حديث اينها را نقل نكرديم، آقايانى كه مايل هستند اين احاديث را مطالعه كنند به جلد هفتم سنن بيهقى، كتاب النكاح مراجعه كنند، كه باب استمناء است، صفحه 199 است كه درباره استمناء آنجا صحبت كرده است. تا به اينجا فهميديم، حداقل هفت تا حديث داشتيم. اينها غير از احاديثى است كه درباره مجازات تعزير مى‏آيد، كه فقط تعزير در آن است. آنها را هم اضافه كنيد احاديث افزايش پيدا مى‏كند. متظافر مى‏شود، كثير مى‏شود، و در ميان آنها هم احاديث معتبر و غير معتبر هست، مجموعش هم" محمول به"اصحاب است، بنابر اين هيچ جاى شكى درباره اعتبار سند اين احاديث باقى نمى‏ماند. دلالت اينها هم كه خوب بود و به اندازه كافى قانع كننده بود. بنابر اين اصل مسئله با اين احاديث و با اين سند و با اين دلالت و با اين عمل اصحاب، حرمتش ثابت است. تنها دو روايت معارض داريم، بايد تكليف اين معارضها هم روشن بشود تا اين بحث تكميل بشود. منتهى چون دو روايت است، سراغ اسنادش هم بايد برويم، سند اينها را هم بررسى بكنيم. حديث اول: حديثى است كه از زراره بن اعين است، «عن ابى عبدالله (ع)، قال: ساءلته عن الدل"، سوال كردم حضرت را از دل، «فقال ناكح نفسه لا شى‏ء عليه"، اين ظاهرا حديث 6 باب 28 است، از همان ابواب نكاح محرم جلد 14 وسائل. پس متن حديث اين بود: «ساءلته عن الدل، فقال:ناكح نفسه لا شى‏ء عليه"، اين ناكح نفس است، اين" لا شى‏ء عليه"است. تا برسيم به سند و دلالت و معارض و اينها. حديث دوم: «عن ثعلبه بن ميمون"و حسين بن زراره، دو نفر با هم از امام باقر (ع) نقل كرده‏اند. «عن ثعلبه بن ميمون"و حسين بن زراره، هر دو با هم، «قال: ساءلت ابا جعفر (ع) «، در واقع" قالا: سئلنا"بوده است. «كل واحد قال:ساءلت ابا جعفر (ع)، عن رجل يلعب بيديه"، با دستش بازى مى‏كند، «حتى ينزل"تا انزال مى‏شود. «قال: لا باءس و لم يبلغ به ذا شيئا"، «و لم يبلغ به"، يعنى با اين عمل، «ذا"به آن عمل، «شيئا"يعنى حدى، چيزى بر او نيست، تعزيرى بر او نيست. اين دو روايت. اينها فى الجمله دلالت دارد حالا ولو توجيه. اين هم حديث 3 باب 3 از ابواب نكاح البهائم است، كه جلد هيجدهم وسائل باشد. 3 باب 3 از ابواب نكاح بهائم. اين دو حديث فى الجمله دلالتى دارند، ظاهر اين است كه دلالتى دارد ولو توجيهاتى كرده‏اند كه اشاره مى‏كنم. و اما از نظر سند، يكى از اينها سندش نسبتا خوب است، كه حديث دومى باشد. حديث دومى، حسين بن زراره مجهول است، اما ثعلبه بن ميمون از ثقات بوده است، شخص ثقه‏اى بوده است. قبل از ثعلبه، برقى احمد بن محمد بن خالد است، احمد بن محمد بن خالد برقى چنانكه آقايانى كه مطالعه رجال دارند، مى‏دانند كه از بزرگان قم بود،
    خودش شخصا مرد ثقه‏اى بود، ولى حديث از ضعاف، مى‏گويند: زياد نقل مى‏كرده است. دنبال ضعاف مى‏رفت ولى خودش ثقه بود، به همين دليل، احمد بن محمد بن عيسى كه از بزرگان و قدرتمندان و متنفذين و علماى صاحب نفوذ قم در آن زمان بود، دستور داد كه احمد بن محمد بن خالد برقى را از قم بيرونش كنند، گفت: اين خيلى روايت از ضعاف نقل مى‏كند. و ضمنا توجه داشته باشيد كه قم، روزى بر آن گذشته كه اگر كسى از افراد ضعيف هم داستان نقل مى‏كرد از شهر بيرونش مى‏كردند. نگوييد: آقا من از فلان كس نقل مى‏كنم گردن خودش، هر چه گفته گردن خودش. بعدا هم احمد بن محمد بن عيسى متوجه شد كه اين كار صحيحى نبوده است، مى‏بايست از طريق ديگرى نصيحت مى‏كرد به احمد بن محمد بن خالد برقى. دستور داد بياورند و عذارخواهى كرد از او، و هنگامى كه احمد بن محمد بن خالد برقى هم از دنيا رفت، باز در اذهان مردم يك رسوباتى باقى مانده بود درباره مقام شخصيت برقى، برق هم از دهات اطراف قم بوده است. چيزى در اذهان مردم بود، براى اينكه تبرئه كند و شستشو بدهد، مى‏گويند: در تشييع جنازه برقى شركت كرد" ... حافيا"، با سر برهنه و پاى برهنه براى تجليل و براى جبران گذشته. ضمنا هم جبران را توجه كنيد و هم امر به معروف و نهى از منكر را دقت كنيد. در واقع يك جا مى‏برند و يك جا مى‏دوزند كه هم تاءثير در اصل كلمه كرده باشد و هم حيثيت اشخاص محفوظ مانده باشد. به هر حال برقى كه احمد بن محمد بن خالد است، شخصى است كه خودش ثقه است، از ثعلبه بن ميمون ثقه هم نقل كرده، بنابر اين مشكلى نيست، اسناد قبل هم به نظر مى‏رسد كه آنها هم مشكل ندارند تا برسد به شيخ طوسى. بنابر اين، اين حديث از سند هم، نسبتا معتبر مى‏شود. و اما آن حديث قبلى كه حديث زراره باشد، نه، آن ضعيف است. زراره قوى است، اما قبل از او در سند، اسماعيل بصرى است. يكى از رجال سند، اسماعيل بصرى است. اسماعيل بصرى، ظاهرا اسماعيل بن بشار بصرى است، ولو در روايت سند نوشته اسماعيل بصرى، اما در اسماعيلها در رجال كه نگاه مى‏كنيم لقب بصرى، براى اسماعيل بن بشار است. اسماعيل بن بشار بصرى، مرد مجهولى است، مجهول الحال است. بنابر اين سند، سند مجهولى مى‏شود. تنها يك حديث داريم كه در اينجا شايد به سندش بتوانيم اعتماد كنيم. خوب، حالا آيا اين يك دانه حديث، دلالت خوب، سند خوب، آيا ما مى‏توانيم در مقابل آن همه احاديث قرار بدهيم؟ مى‏گويند: آن احاديث چند مزيت دارد بر اينها، اول اينكه آنها موافق كتاب الله است، «فمن ابتغى وراء ذل فاولئك هم العادون"، موافق كتاب الله است. اين از "ماوراء ذلك"است. بنابر اين اگر تعارضى هم باشد، قوت و قدرت با آنهاست. به علاوه‏
    شهرت هم، هم از نظر روايت و هم از نظر فتوا، با آن روايات حرمت است. احاديث، ماءمور به‏هاى اصحاب است، به آن فتوا داده‏اند و خود احاديث هم كثير است، مشهور است، متظافر است، قريب به تواتر است، اين هم يك مرجح ديگر. مرجح سوم اين است كه مى‏گويند: در ميان عامه، بعضى موافقت با دومى كرده‏اند. بعضى‏ها احتمال تقيه هم در آن حديث مجوزه داده‏اند كه ممكن است از باب تقيه بوده باشد. بنابر اين از جهات عديده، ترجيح با رواياتى است كه حرمت را مى‏گويد. گاهى هم يك جمع دلالى هم، بعضى‏ها خواسته‏اند كه در بعضى از اين روايات بكنند. حديث دوم را ممكن است كه يك كسى بگويد: دلالتش ضعيف است، مى‏شود بفرماييد كه چه اشكالى دارد حديث دوم از نظر دلالت؟ عبارتش را مى‏خوانم، "يلعب بيده حتى ينزل، قال: لا باءس و لم يبلغ به ذا شيئا". بله، بعضى‏ها اين احتمال را داده‏اند كه اين" مع الزوجه"بوده باشد، خيلى بعيد به نظر مى‏رسد. ولى يك احتمال هم است كه قصد انزال نداشته، اين يك وقت غافلگير شد و بى‏خبر. بنابر اين متعمد نبوده است. ، روايت قبلى هم دارد" ناكح نفسه"، آيا "ناكح نفسه"صريح در انزال است؟ ممكن است كسى بگويد: صراحتى ندارد. به هر حال در دلالتهايش خواسته‏اند اشكال كنند، من دلالتهايش را خيلى مشكل نمى‏بينم، بيشتر مشكلى كه دارد در مقام تعارض، از نظر مرجحات است. ان شاءالله فردا مى‏رويم به سراغ مقام ثانى.
    پايان‏