پنج شنبه 27 ارديبهشت 1403 - 6 ذيقعده 1445 - 16 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 117
متن
بسم الله الرحمن الرحيم"
كلام در مساله وطى با اموات بود. عرض كرديم: اين مساله حرام است و حد آن هم مانند حد زناى با حى است. مساله اجماعى بود و روايات متعدد هم داشت. تنها يك معارض در مقابل آن بود كه آن يك معارض هم تاب مقاومت نداشت. ترجيح با رواياتى بود كه بيان حد مىكرد، مخالفت عامه هم احتمالا ضميمه به آن مىشود، اين نكته را هم من غفلت كنم و آن اين است كه اين روايت معارض از نظر سند هم بسيار ضعيف است و چند نفر از سلسله سند، مجاهيل هستند، افراد آسيبپذير هستند. بنابر اين تاب مقاومت روايتى كه مىگويد: «لا حد عليه"ندارد. جملهاى هم ديروز صحبتش بود كه آيا ابراهيم بن هاشم مىتواند از امام على بن موسى بن رضا نقل كند؟ چون ظاهر حديثى كه ديروز خوانديم اين بود كه ابراهيم بن هاشم شخصا و مستقيما از على بن موسى بن رضا (ع) نقل مىكند. بعضى از آقايان هم بررسى كردند و معلوم شد در بعض از كتب رجاليه، بعضى مىگويند: حتى ابراهيم بن رضا خدمت حضرت رضا هم رسيده است، «لقى الرضا (عليه السلام) « اگر ملاقات كرده باشد، از امام جواد به طريق اولى مىتواند نقل كند ولى مسلم نيست بلكه زير سوال است" يقال: انه لقى الرضا (ع) « ولى بعضى ديگر هم شك و ترديد در اين باره كردهاند. اين در باره بحثهاى ديروز. اما برويم سراغ بحث امروز، از دلايلى كه ذكر كردند براى اثبات حد در وطى به اموات، عمومات ادله زناست.
(سوال و پاسخ استاد): على كل حال اگر ملاقات شده باشد ديگر بهتر، روايت، روايت معتبرى مىشود، صحيح السند مىشود و تغييرى در موضع بحث پيدا نمىشود. عرض كردم يكى از دلايلى كه ذكر كردند براى ثبوت حد در وطى به اموات، تمسك به عمومات ادله حرمت زنا و حد زناست. مىگوييم: "الزانيه و الزانى"شامل مىشود. يا مثلا رواياتى كه در باره زانى وارد شده است، شامل مىشود. چرا؟ صغرى و كبرى بچينيم بگوييم: عرفا زناست، بسيارى از علما هم گفتهاند: اجماع داريم به اينكه اين مصداق زناست و وقتى ثابت شد كه مصداق زناست، عمومات حرمت زنا و حد شامل اينجا مىشود. پس به فرض كه حديث خاصى هم در اين مساله نبود، از عمومات مىشد استفاده كرد. تنها مشكلى كه ممكن است در مقابل اين استدلال پيدا شود، اين است كه كسى بگويد: عمومات منصرف است. ممكن است صدق كند، اما اى بسا عمومات و اطلاقاتى كه منصرف است از بعضى از مصاديقش، مصداق حقيقى
هم هست، مجازى هم نيست ولى ممكن است انصراف داشته باشد و اگر قائل به انصراف شويم، آن وقت عمومات از كار مىافتد. و لكن الانصاف اين است كه ادعاى انصراف در اينجا بعيد است براى اينكه اين از زنا افحش و بدتر شمرده مىشود. فعلى هذا؛ بخواهيم منصرف بدانيم، بعيد است. ان قلت: پس چرا اصحاب و ياران ائمه سوال كردند؟ اگر اين مصداق زنا هست و معلوم است كه از صغرى و كبرى درست مىشود، پس چرا آمدهاند سوال كردند؟ پس چرا آن همه اختلاف پيدا شد تا امام جواد بيايد و حل مشكل كند؟ سوالى كه مىكردند دليل بر اين است كه اهل عرف مشمول عمومات نمىدانستند و اگر مشمول عمومات مىدانستند، اهل عرف سوال نمىكردند. جوابش اين است كه گاه بعضى از مصاديق خفى است، خفايى دارد و لذا سوال مىكنند، هميشه سوال دليل بر اين نيست كه مشمول عمومات نيست" قد يكون لخفا المصداق"يك مقدار وسوسه برايشان پيدا مىشود، خفاى مصداق است و اين سبب مىشود كه بيايند سوال كنند و هر كجا سوال كردند، الزاما دليل بر عدم مصداق بودن نيست.
(سوال و پاسخ استاد): كثرت مصداق باعث انصراف مىشود، كثرت استعمال باعث انصرف مىشود. هذا كله فى مساله الحد، برويم سراغ تعزير. فرمودند: اضافه تعزير هم هست، يعنى علاوه بر اينكه حد شرعى جارى مىشود، خواه شلاق باشد، خواه رجم باشد، صد تازيانه مىزنيم براى حد، بيستتا هم مىزنيم براى تعزير، چرا؟ به علت اينكه قبح اين بيشتر و هتك حرمتش زيادتر و زشتىاش در نظر متشرعه بيشتر است. ممكن است بيست، سىتايى هم اضافه كنيم براى جنبه تعزير، حتى بعضى گفتهاند: اگر مىخواهيد سنگسارش كنيد، چون زناى محصنه است، اول تعزير كنيد، بيست، سىتا شلاق بزن، بعد رجم و اعدام مىشود. تا اين اندازه هم بعضى حتى لازم دانستهاند. صحبت اين است كه دليل اين مساله چيست؟ اولا از نظر اقوال بله، باز هم ادعاى اجماع شده است، ادعاى اجماع روى اين مساله كردهاند كه اشاره خيلى كوتاه به اقوال مىكنم. صاحب جواهر مىگويد: «لم اجد فيه خلافا"، دنباله همان كلامى كه قبلا نقل كرديم و مدركش را هم گفتيم. مىگويد: اما تعزير" لم اجد فيه خلافا"، مخالفى در اين مساله نيست، همه گفتهاند تعزير شود يعنى هر كسى متعرض مساله شده است. مرحوم كاشف اللثام هم در ذيل كلام ديروزش ادعاى اجماع كرده كه مدركش را نقل كرديم. ايشان هم فرمود: مساله اجماعى است نسبت به تعزير. پس مساله تقريبا بينشان مسلم است. اما دليل مساله چيست؟ دو دليل در لابلاى كلماتشان پيدا مىشود. وقتى همه كلمات بزرگان را در اين زمنيه بحث و فحص كنيم، به دو دليل
مىرسيم. دليل اول: ذيل روايت ابن ابى عمير است، «عن بعض اصحابنا"كه سندش قابل قبول بود. مىفرمود: «ان وزره اعظم من ذلك الذى ياتيها و هى حيه"، وزرش اعظم است از كسى كه سراغ حيه مىرود. بگوييم: منظور از اعظم بودن اين است كه علاوه بر حد، تعزيرى هم بشود. اين يك دليل. آيا به عقيده شما اين دليل قانع كننده است؟ ما مشكل مىبينيم كه به اين دليل بتوانيم ثابت كنيم تعزير را، چرا؟ براى اينكه دائما كسانى كه مرتكب اعمال خلافى مىشوند، بعضى وزرشان اعظم است، در عين حال تعزير اضافى هم نمىشود مثلا شخص زناكار با حى، اگر زانى عارف به احكام الله باشد، در مقابل كسى كه عارف نيست، بى سواد است. اگر اين زانى در خانواده صالحى پرورش پيدا كرده، اولاد صالحين است، در مقابل كسى كه در محيط بدى پرورش يافته است، كدام وزرشان اعظم است؟ آن كسى كه عارف به احكام الله است "وزره اعظم"است، آن كسى كه از اولاد صالحين است "وزره اعظم"، كسى كه سن و سال قابل ملاحظهاى از او گذشته است، «وزره اعظم"، كسى كه پدر و مادر بالاى سرش بوده و بچه يتيمى كه پدر و مادر بالاى سرش نبوده "وزره اعظم". سوال مىكنم اين كبراى كليه را" كلما كان وزره اعظم كان عليه التعزير"، كبرى مىخواهيد درست كنيد، همين جا هم مىگوييد، "كلما كان وزره اعظم كان عليه التعزير مضافا الى الحد"، نمىگوييم. سارقها هم مختلف هستند، يك نفر سرقت مىكند، چيزى مختصرى را مىدزدد، يك نفر سرقت مىكند عارف به احكام الله است، اولاد صالحين است، در محيط پاك پرورش يافته است، از مسجد سرقت مىكند، از حرم رضا سرقت مىكند، روز عاشورا سرقت مىكند، با ديگران وزرش مساوى است؟" كلما كان وزره اعظم" اضافه نمىشود به تعزير. آنجايى كه روايت خاص داريم مثلا مجازاتهايى تضعيف ضعف مىشود و اضافه مىشود، اگر نص باشد مىگوييم. اما اگر نص نباشد به اين كبراى كليه هيچ كس به آن عمل نمىكند كه در تمام حدود و گناهان افراد با هم متفاوت هستند، بعضى وزرشان اعظم از بعضى است، بنابر اين بياييم سلسله مراتب قائل شويم و علاوه بر حد چيز اضافى هم از تعزيرات بدهيم. احدى اينها را نگفته است
.(سوال و پاسخ استاد): مىگويد: اين واطى با اين ميت" وزره اعظم"، اين صغرى مىشود، كبرى محذوف است" و كلما كان وزره اعظم كان عليه التعزير مضافا الى الحد"، صغرى ذكر كردند، كبرى محذوف است بايد صغرى و كبرى درست كنى، در خصوص اينجا كه نمىگويد، مىگويد: چون ميتى را چنين كرده وزرش اعظم است. اين صغرى، كبرى: «و كلما كان وزره اعظم كان عليه التعزير"، نمىتوانيد اين را بگوييد. به هر حال اين دليل قانع كننده نيست.
(سوال و پاسخ استاد): من مىگويم اين صغرى دليل نمىشود، اين مىگويد: وزرش اعظم است يعنى خداوند مجازات بيشترى به او مىكند، بار گناه سنگينتر است، اما هر كجا بار گناه سنگينتر است بايد تعزير هم اضافه شود؟!!
(سوال و پاسخ استاد): كبرى در روايت نيست در روايت صغرى است و كبرى اصلا نداريم، ما مىگوييم: آن كبرى غلط است، اين كبراى محذوفى كه شما خيال مىكنيد غلط است. اگر بگوييد، همه جا بايد بگوييد و هيچ كجا نمىگوييد جز همين جا. و اما دليل دومى كه آوردهاند اين است كه تمسك كردند به اعتبارات عقليه، دلايل عقلى ظنى، از جمله اين است كه مىگويند: انتهاك محارم الله كرده است، هتك حرمت كرده، ميت را هتك حرمت كرده، بعضى تعبير به مسلم مىكنند، استخفاف كرده به اموات مومنين، هتك اموات و استخفاف به اموات مومنين، خوب اينها در خور مجازات است.
(سوال و پاسخ استاد): اين را به عنوان يك عقلى دليل ذكر كردهاند، بعضى اصلا استناد به روايت نكردند، در لابلاى كلماتشان فقط استدلال كردند به همين مساله هتك حركت و امثال ذلك. جواب اين است كه بله، هتك حرمت تعزير دارد، در صورتى كه حد نداشته باشد، خوب اينجا حد دارد، هتك حرمت تعزير دارد، اگر حدى نمىداشت. اما اينكه حد دارد عملا ادغام در حدش است. هر كسى هر كار خلافى انجام مىدهد، هتك حرمت است، آن جايى كه حد است تعزير نيست و آنجايى كه تعزير است حد نيست. اصلا جمع بين حد و تعزير خيلى كم است، نمىگويم نيست بلكه خيلى كم است، دليل قوى محكمى براى اين مساله لازم است.
(سوال و پاسخ استاد): راجع به كفن قطع يد مىشود، آن جداست. كسى كه از حرز چيزى بدزدد، كفن نسبت به اموات حرز است، قبر حرز نيست نسبت به همه چيز، اما نسبت به كفن حرز است، سابقا داشتيم در باب سرقت. بنابر اين آن كه مجازاتش را مىبيند، قطع يد مىشود، بعد هم مجازات زنا را هم مىبيند، خوب هتك حرمت كرده، دوتا حد خورده. و شايد به خاطر همين است كه امام (ره) در ذيل اين مساله در تحرير الوسيله مىفرمايد: "فعليه تعزير زائد على الحد بحسب نظر الحاكم على تامل فيه"، در حالى كه در جواهر و جاهاى ديگر تاملى و شكى نكردند و اين مسائل را از مسلمات گرفتند، ايشان ابراز تامل در اين مساله مىكند و واقعا هم تامل در اين مساله هست. خلاصه كلام اين است كه ما اگر بخواهيم اين معنا را معيار قرار دهيم بايد صد رقم حد و تعزير داشته باشيم، كسانى كه هتك حرمت كردند درجات دارد، يك وقت
رفته است - العياذ بالله - در مسجد زنا كرده است، يك وقت مسجد جامع، يك وقت مساجد اربعه، يك وقت مسجد ديگر، يك وقت در محراب، خوب براى هر كدام شما تعزيرى قائل شويد و سلسله مراتب، آن وقت بچهها، بچه عالم باشد، بچه مومن باشد، بچه خانواده شهيد باشد، خانواده بسيجى باشد، خوب براى اينها هم سلسله مراتب قائل شويد، همه را بايد سلسله مراتب قائل شويد، در شهر مذهبى قم باشد، در شهر مشهد باشد، شهرهاى دور دست باشد، خارج مملكت باشد، داخل مملكت باشد، شما اگر بخواهيد اين تفاوتها را منشا قرار دهيد، كسى نگفته اين حرفها را، حد براى همه يكسان جارى مىشود، مگر نص داشته باشد. سوال: اگر اهانت كرد اما زنا نكرد، آيا حد دارد يا نه؟ پاسخ استاد: اگر اهانت كرد زنا نكرد، تعزير دارد. اما اگر اهانت مصداقش زنا باشد ادغام است، آن تعزير در آن حد ادغام شده است. اگر علاوه بر اينكه زنا كرده، دوتا لگد هم به ميت زده است، خوب به خاطر آن، او را مىزنند، تعزير مىكنند، بدن ميت هم آمده بيرون و پرتاب كرده، به خاطر اين تعزيرى هم مىشود. اينها كارهاى اضافى است و بحث ما اين است كه فقط زنا بوده نه هتك ديگر. حد و تعزيرش در هم ادغام است و چيز ديگرى نيست. بنا على ذلك؛ ما هم همانطورى كه امام فرمودند، تامل در اين تعزير داريم و مجاز نمىدانيم حاكم شرع را كه علاوه بر اجراى حد، در اينجا تعزيرى هم نسبت به او داشته باشد. حالا از اين طرف دليل بر عدم هم داريم، ما يك ادله بر عدم هم پيدا كرديم كه تعزير نشود و آن اين است ما دو روايت داشتيم از روايات اصلى مسالهمان، مىفرمود: احترام ميت مانند احترام حى است، دو روايت داشتيم كه از روايات اصلى بحث ما بود، مىگفت:" حرمه الميته كحرمه الحيه"، يعنى احترام او كمتر از اين نيست، يعنى مثل هم هستند. اگر مثل هم است شما در زناى با حيه تعزير هم قائل هستيد علاوه بر حد؟ نه! حديث مىگويد: ميت هم مثل حى است.
(سوال و پاسخ استاد): اين روايت منهاى روايات ديگر، دليل را جدا حساب كنيد، اين روايت كه مساوات مىگويد، ظاهرش اين است كه از نظر مجازات مساوى است يا نه؟" حرمه الميته كحرمه الحيه"، يعنى هر چه آنجا هست اينجا هم هست، قبول كنيد اين دلالت دارد. حالا مىخواهيد معارضهاش كنيد، بحثش را ما جواب مىدهيم كه دلالت ندارد. اصل هم كه مىدانيد مقتضايش عدم است" تدرء بالشبهات"هم كه در اينجا حاكم است. پس اين مساواتى كه از روايات استفاده مىشود، مضافا الى اصل العدم، مضافا الى "تدرء "، مىتواند در اينجا حاكم باشد و ما "على تامل"را كه امام فرمودند، يك خورده محكمتر هم بگوييم، مىگوييم: «لا يجوز للحاكم الشرعى
التعزير مضافا الى الحد"، مگر اينكه اهانت زائدى نسبت به ميت كرده باشد كه به خاطر آن اهانت زائد كه گناه كبيره ديگرى بوده است، ما تعزيرى هم برايش قائل شويم. خوب هذا كله در زناى به غير زوجه، در ذيل مساله مىرسيم به اينكه "نكح امراته بعد الممات"با زوجه خودش بعد از ممات نكاحى كند، مواقعهاى كند، اين چه حكمى دارد؟ من يك جمله را فراموش كردم قبل از اين بگويم، آن چيزى كه قبلا اشاره مىكردم كه "بقى هنا شى"و آن اين است كه در ذيل مساله سابق آيا اين مصداق زناى به عنف نيست؟! ميت كه قدرت دفاعى از خودش ندارد، راضى به اين عمل نبوده، همين اندازه كه راضى به اين عمل نباشد، مىشود زناى به عنف. در روايات داريم: «من اغتصب امراه فرجها يقتل"، عنوان اغتصاب است و كلمه عنف هم نيست. اگر زنى در مقابل عمل منافى عفت مقاومت مىكند، شخص فاجر و فاسقى بيايد مواد مخدر به او بدهد، شراب به او بدهد، داروى خواب آور به او بدهد، بعد از آن كه بىهوش يا به خواب رفت يا در حالت مستى قرار گرفت، اگر با چنين زنى مقاربت كند، آيا مىگويند: «اغتصب امراه فرجها"، اغتصاب هست؟ بله هست. مقاومت مىكرده، او با اين حيله مقاومتش را در هم شكسته، تجاوز كرده، خوب تجاوز به عنف است، در روايات كلمه تجاوز به عنف كه نداريم، داريم: «اغتصب امراه فرجها"، تازه تجاوز به عنف هم مىداشتيم، عنف است و مقاومت او را با اسبابى در هم شكسته است، حالا اگر كسى بگويد: ميت هم همين است، «اغتصب امراه فرجها"، با رضاى خودش كه نبوده است. فعلى هذا؛ بگوييم: مشمول آنها مىشود و دائما اعدام است، چه محصن باشد چه غير محصن، دائما حكم اعدام جارى كنيم، چه محصن باشد چه غير محصن، آيا اين حرف صحيح است؟ جواب اين است كه اين حرف صحيح نيست و اين مقايسه درست نيست به دو دليل. دليل اول: اجتهاد در مقابل نص است، نصوص ما مىگفت: اگر محصن باشد رجم دارد و اگر غير محصن باشد جلد دارد و نص صريح داشتيم، معمول بهاى اصحاب بود، در مقابل اين نص شما مىخواهيد اجتهاد كنيد، بگوييد: اين مصداق زناى به عنف است و عمومات" من اغتصب"مىگيرد. نمىتوانيم اين حرف را بزنيم. تمسك به عمومات مىكنيم در مقابل نص خاص. پس اولا در ما نحن فيه اجتهاد مقابل نص است، در جاهاى ديگر بگوييد، كسى واقعا بيهوش كرد ديگرى را، ما مىگوييم و فتوا هم مىدهيم، حكم به اعدام هم مىدهيم. زنى بود مقاومت مىكرد، بىهوشش كرد و تجاوز كرد، اعدام بايد شود و "اغتصب" صدق مىكند و زناى به عنف هم صدق مىكند ولى اينجا نص داريم. هذا اولا. ثانيا: اين قياس، قياس مع الفارق است، ميت را با بىهوش كردن يا به كسى كه داروى
خواب آور دادند، مقايسه كردن، "قياس مع الفارق"، چرا؟ براى اينكه عنف و غير عنف، رضا و عدم رضا، از قبيل عدم و ملكه است. عنف در جايى است كه رضا در آن متصور است. رضا در آنجايى است كه عنف در آن تصور مىشود، تقابل اينها تقابل عدم و ملكه است يعنى من شانه به اينكه مقاومت كند و نمىكند. من شانه اينكه مقاومت كند و بيهوشش كرد، من شانه اينكه مقاومت كند، به خواب برد، اما ميت "ليس من شانه"كه مقاومت كند. اگر قبول كنيم تقابل عنف و رضا، تقابل عدم و ملكه است، در احيا تصور مىشود اما در اموات تصور نمىشود. مگر اينكه بگوييد: تقابل اين دو تقابل سلب و ايجاب است كه شانيت در آن شرط نيست ولى نه! ما تقابل اينها را عرفا تقابل عدم و ملكه مىدانيم، بايد من شانه الرضا باشد تا عنف صدق كند و ميت "ليس من شانه الرضا"، تا عنف صدق كند. فعلى هذا؛ از اين مقايسه دو جواب داديم، يكى قياس مع الفارق و ديگرى هم اجتهاد مقابل نص معنا ندارد. برويم سراغ قسمت دوم اين مساله، بخش دوم مساله چهار.
(سوال و پاسخ استاد): نائما هم باز زنده است، شانيت دارد، استعداد دارد، قابليت دارد، اما مرده استعداد ندارد. خواب با مرده خيلى فرق دارد" ولو كان النوم اخ الموت" اما اين اخ با آن اخ خيلى تفاوت دارند. و اما عرض كردم برويم سراغ بخش دوم اين مساله چهار و آن اين است كه اگر با همسر خودش بعد از وفات نكاح كند، اولا همه گفتهاند: اين كار جايز نيست و حرام است. ثانيا: مشهور و معروف اين است كه تعزير هم دارد. با حلال همسر خودش بعد از وفات اگر اين كار را انجام دهد تعزير هم دارد و دليلى كه بر اين مساله آوردهاند، ببينيم كه چيست؟ دو دليل مىشود اقامه كرد براى اينكه تعزير دارد. دليل اول: همان ادعاى اجماع بر حرمت است، اگر حرام شد لابد گناه كبيره است و صغيره كه نيست" كل كبيره فيه التعزير».
(سوال و پاسخ استاد): صغرى و كبرى است، «هذه كبيره، و كل كبيره فيها التعزير"، كه در بحث تعزيرات ثابت كرديم كه همه كباير تعزير دارد. اما كبيره بودن اين چرا؟ بر اين ادعاى اجماع شده است، حديثى هم نداريم كه بگوييم: اجماع مدركى است. كلامى از صاحب رياض نقل كنم، ايشان مىگويد: «ظاهرهم"ضميرش به فقهاى اصحاب برمىگردد، «ظاهرهم الاتفاق على حرمه وطيها بعد الموت"، مشكل هم هست كه اينجا بگوييم: اجماع مدركى است چون مدركى در اين مساله نمىيابيم، شايد از جاهايى كه بشود به اجماع استناد كرد، اينجا باشد. صغرى كه ثابت شد كه اصل اين عمل حرام است، «كل كبيره فيها التعزير"اين هم سابقا در بحث تعزيرات كاملا ثابت كرديم. صغرى و كبرى نتيجه اين مىشود كه با حلال همسر خودش هم
اگر بعد از موت مواقعه كند، مشكل پيدا مىكند و تعزير مىشود.
(سوال و پاسخ استاد): طبيعت چنين عمل كبيره اين است كه مىگويند: يكى از نشانههايش در نظر اهل شرع كبير محسوب شود، واقعا اگر متشرعه با خبر شوند كه كسى چنين كارى كرده، واقعا در نظرشان چيز خيلى زشت و قبيحى جلوه مىكند. اين يك دليل. دليل ديگرى كه مىشود اقامه كرد اين است كه زن با مماتش از زوجيت خارج مىشود و لذا اگر مرد بميرد، زن زنده بماند، بايد عده نگهدارد يا نه؟ عده رجعى هم كه نيست، شبيه عده بائن است. از لحظه ممات عده چهار ماه و ده روز شروع مىشود. يعنى زن از اين مرد جدا مىشود، عكسش هم همينطور است، مرد عده نگه نمىدارد ولى جدا مىشود، زن كه بميرد، مرد از زن جدا مىشود. زوجيت كه از بين برود، مىرويم سراغ آيه شريفه، «الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم"اينجا كه "ازواجهم"نيست. فبنا على ذلك اين بيگانه شد حالا كه بيگانه شد حرام مىشود، حرام كه شد داخل در كبيره مىشود، كبيره كه شد تعزير دارد. اما چرا حد ندارد؟ خوب بگوييد: اين هم مثل زن اجنبيه است. صحبت اين است كه درست است كه از او جدا مىشود، اما بعض علايق زوجيت باقى است، آن چنان نيست كه زوجه باشد و بتواند با او همبستر شد ولى بعض علايق زوجيت مىگويند باقى است، از جمله همين كه مىتواند نگاه به او كند، غسلش دهد، برايش ولايت دارد، به ديگرى اجازه دهد كه غسل بدهد، وارد قبر شود، صورتش را باز كند. به دليل روايات صريحى كه در باب غسل وارد شده است. اين در واقع شبيه يك حالت برزخى است نه زوجيت كامله است و نه بينونت كامله و به همين دليل هم نمىتواند كسى با او ازدواج كند، بينونت كامل هم نيست، بلكه علقهاى هنوز در اينجا باقى است. فبنا على ذلك نمىتواند مواقعه كند، اما حد هم جارى نمىشود. بعضى از علما هم به شبهه تمسك كردهاند، گفتهاند: اجراى حد مصداق شبهه است، واقعا علايقى از علقههاى زوجيت باقى مانده و او را نمىشود مثل بيگانه تصور كنيم، اگر اين كار را كند شبهه است و چون مصداق شبهه است حد جارى نمىشود. و على كل حال مسلما در اينجا حد جارى نمىشود و اين است كه كسى استصحاب هم در اينجا نمىتواند جارى كند، بگويد: من استصحاب حليت را جارى كنم. چرا استصحاب جارى نمىشود؟ چون موضوع عوض شده است و شبهه هم شبهه حكميه است و استصحابش دو اشكال دارد.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...