• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم"
    حديث اخلاقى امروز، حديثى است از امام باقر (ع) «كان يقول"، تعبير به" كان يقول"نشان مى‏دهد كه اين سخن را امام يك بار نفرمود. غالبا اين سخن را تكرار مى‏كرد و فعل مضارع دليل بر استمرار است، «كان"هم جلويش در آمده، «كان يقول"، يعنى كرارا، اين نصيحت و اندرز را به اصحاب و يارانش مى‏داد. مى‏فرمود: "عظموا اصحابكم و وقروهم و لا يتهجم بعضكم على بعض و لا تضاروا و لا تحاسدوا و اياكم و البخل و كونوا عباد الله الصالحين"، در اين عبارت كوتاه امام (ع) پنج، شش دستور بيان فرموده كه اگر در جامعه اسلامى پياده شود، غالب مشكلات از ميان مى‏رود. يعنى به عكس سرچشمه بسيارى از مشكلات از اينجاست كه اين اصول و دستورات رعايت نمى‏شوند. اولين دستور در باره برخورد خوب با دوستان و ياران است. مى‏فرمايد: دوستانتان را بزرگ بداريد، آنها را توقير كنيد" و قرهم"توقير از ماده وقر است به معناى سنگينى و وزن است، يعنى براى آنها وزن و ارزش، اهميت قائل شويد. دستور دوم نقطه مقابل آن است" و لا يتهجم بعضكم على بعض"، برخورد خشنود آميز نداشته باشيد. اين دو دستور كه نقطه مقابل هم است، محبت، دوستى، نرمش، لطافت در تعبير و در برخورد و نقطه مقابل آن خشونت، شدت، تعبيرات زشت، سبك، خشن، اين دوتا مساله بسيار مهم در زندگى است. مخصوصا كسانى كه مصادر امور هستند، مخصوصا روحانيين، مخصوصا طلاب، فضلا، گاه مى‏شود برخورد ملايم، مشكلات عظيمى را حل مى‏كند. گاه مى‏شود يك برخورد بد مشكلات عظيمى را مى‏آفريند. مخصوصا در روابط خانوادگى، در ارتباط با زنان با شوهران، شوهران با زنان، با فرزندان با بچه‏ها، با ارباب رجوع، قرآن مجيد مى‏گويد:" قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذى"، اگر به اطلاق اين آيه بخواهيم عمل كنيم، معنايش اين است كه شما ميليونها پول به كسى بدهيد بعد هم دو جمله خشن به او بدهى، اين را بگير ديگر اينجاها پيدايت نشود. بگير ديگر مزاحم نشو، مى‏فرمايد: اگر اينها را به او ندهى، اين برخورد خشن را هم نداشته باشى، اما قول معروف و مغفره باشد، يك برخورد شايسته‏اى باشد، از آن همه انفاق بهتر است. گاه مى‏شود اشخاصى هستند، به ما هم مراجعه مى‏كنند، انتظاراتى كه خوب ساخته نيست، اگر مراجعه كننده يك نفر بود، انسان مى‏توانست همه كار برايش بكند، اما روزى دهها نفر، مراجعه كننده، ما در مقابل اينها وقتى كه نمى‏توانيم مى‏گوييم: آقا ببخشيد، با
    صراحت مى‏گوييم: شرمنده‏ايم كه نمى‏توانيم خدمت كنيم. همين يك كلمه برخورد خوب سبب مى‏شود او راضى شود ولو هيچى به او ندادند. اما به عكس هزار رقم خدمت هم كنى، اما برخورد برخورد بد باشد، ارزش ندارد. دعواها به واسطه برخوردهاى بد است، دشمنيها به واسطه برخوردهاى بد است. جدايها به واسطه برخوردهاى بد است. بسيارى از طلاق و طلاق كشيهاى خانواده‏ها به واسطه برخوردهاى بد است. چه اشكالى دارد يك كارى انجام شد، مثلا فرض كنيد يك كسى از جايى مى‏رفت و دستش به كسى خورد و مثلا ضربه‏اى به بدن او وارد شد و مشكلى ايجاد كرد براى او، بگويد: آقا ببخشيد معذرت مى‏خواهم، شرمنده هستم. اگر به عكس اين بگويد: آقا درست راه برو، همين يك وقت منشا دعوايى مى‏شود، كشت و كشتار و خون ريزيى. به خلاف برخورد خوب برادرها سعى كنيد برخوردتان با مردم خوب باشد. حديث داريم كه محبت و دوستى بر هر چه بگذارند زينت پيدا مى‏كند و خشونت روى هر چه بگذارند زشتى پيدا مى‏كنند" ما وضع الوفق على شى الا زانه و ما وضع الخلق على شى الا شانها"، و اين البته احتياج به تمرين دارد، احتياج به تسلط بر نفس دارد. گاه مى‏شود بچه‏اى ايراد به انسان مى‏كند، چه مانعى دارد انسان بگويد: راست مى‏گويى حق با شماست. كلمه راست مى‏گويى، حق با شماست كلمه ساده‏اى است ولى خيلى از مشكلات را حل مى‏كند. گاهى مى‏شود دو نفر رفيق با هم يكى اشتباهى كرده، خطايى كرده، او ناراحت شده، در جواب بگويد: راست مى‏گويى حق با شماست، تمام مى‏شود ديگر، به خلاف اينكه خطايى كردى، حالا مى‏خواهى توجيه خطا كنى. فلسفه اين خطا را بگويى، خطا ديگر توجيه و فلسفه نمى‏خواهد. راست مى‏گوييد، بگو: ببخشيد، مگر ما مدعى مقام عصمت هستيم، نه! ببخشيد، اشتباه شد، ديگر اشتباه نخواهد شد. به هر حال به اين مساله خيلى اهميت بدهيد، برخوردها، برخوردهاى دوستانه، محبت‏آميز با همه مودبانه و از هر گونه تهاجم بر يكديگر و برخورد خشنوت آميز پرهيز كردن، بسيارى از مشكلات اجتماعى و خانوادگى به عقيده من به اين وسيله حل مى‏شود. لا زال تلفن مى‏كنند، نامه مى‏نويسند، شكايت مى‏كنند، همسرانى از همسرانشان، گاهى مى‏آيند حضورا شكايت مى‏كنند و من تعجب مى‏كنم كه اين گره‏هايى را كه با دست مى‏شود باز كرد، چرا با دندان باز كرد؟ كسى كه مى‏تواند با برخورد محبت آميز، ملايم، طرف را خلع سلاح كند، چرا با خشونت دامنه بزند به آتش؟ اين را بدانيد با افراد منحرف هم اگر مى‏خواهيد صحبت كنيد، اگر ساعت اول بگويى: تو منحرف هستى، قابل هدايت نيستى، يك ديوار عظيمى ميان شما و او كشيده مى‏شود، گاهى هستند افراد منحرف مراجعه مى‏كنند و
    اول ما به ايشان مى‏گوييم كه مثلا مى‏گويد من حالا در وسواس مثال بزنم، همه چيز را نجس مى‏دانم، همه چيز را چنين مى‏دانم، همه چيز را چنين مى‏دانم، همه مردم لاابالى هستند، از اول توى ذهنش بزنى با برخورد خشن فرار مى‏كند. اما به خلاف اينكه دفعه اول بگويى بله، مشكل شما مشكل خيلى مهمى است، هم دردى كن با او، من هم تصديق مى‏كنم خيلى مشكل سختى است، ولى بدون راه حل هم نيست. ما مشكلى نداريم بدون راه حل، همه مشكلات راه حل دارد، منتها حوصله مى‏خواهد، صبر مى‏خواهد. فراموش نكنيد آن حديث پيغمبر اكرم را، چه حديث مهم و آموزنده‏اى است. آن جوان آمد خدمتش عرض كرد، شنيده‏ايد، گفته‏ايد در منابر حتما ولى يادآورى اينها لازم است، عرض كرد يا رسول الله! آمده‏ام از شما اجازه بگيرم، چه اجازه‏اى؟ به من اجازه بدهيد من زنا كنم، من زن ندارم. عجب بچه جسورى است، آمده خدمت پيغمبر اجازه زنا مى‏خواهد، افراد سطحى خواستند برخورد خشن كنند. از اين طرف و از آن طرف نهيبش دادند و خجالت بكش، شرم كن، در محضر پيغمبر اين فضوليها چيست؟ پيغمبر فرمود: رهايش كنيد. جوان بيا جلو ببينم. آمد، فرمود: دوست دارى كسانى با خواهر و مادرت، كار خلافى داشته باشند، عرض كرد يا رسول الله! نه، فرمود: خوب تو هم كار خلافى كه مى‏خواهى با كسى كنى، آنها هم خواهران و مادران ديگران هستند، دختران ديگران هستند. اگر براى خود نمى‏پسندى براى ديگران هم نپسند. جوان قانع شد و خوشحال برگشت. بعد گويا اين جمله را فرمود: بسيارى از افراد مانند شتر سركش هستند. اگر او سركشى مى‏كند تو هم بروى به سوى او دست كنى به شلاق بدتر مى‏شود. بايد يواش يواش نزديكش بروى، دستى بر سر و گوش اين شتر چموش بكشى، يواش يواش رام و نرم كنى. حيوانات از برخورد ملايم تسليم مى‏شوند حالا تا چه رسد به انسان كه اشرف مخلوقات است. به هر حال، اين دو دستور را فراموش نكنيد، «عظموا اصحابكم، و وقروهم و لا يتهجم بعضكم على بعض". بعد دستور سوم" و لا تضاروا"به هم ضرر نزنيد، در زندگى اجتماعى برخورد است. اگر هر كسى حافظ منافع خويشتن در جامعه باشد، جامعه تبديل به جهنم سوزان مى‏شود. من حافظ منافع خويشتن هستم، هر بلايى به سر شما بيايد، بيايد، شما هم حافظ منافع خويشتن هستيد، هر چه بر سر من آمد، آمد. اين نمى‏شود. همه بايد حافظ منافع همه باشند، جامعه يعنى خانه، خانه مشترك همه بايد اداره‏اش كنند. هر كسى بخواهد گليم خودش را از آب بكشد ولو به ديگران ضرر بخورد، جامعه‏اى ساخته مى‏شود كه مركز دعوا و دائما بايد بروند در دادگاهها، نصف عمر مردم در راه روهاى دادگستريها و پرونده‏هاى امروز و فردا و امسال و سال آينده و دو سال آينده و
    سه سال نوبت و چهار سال نوبت، بايد بروند سراغ آنها. اگر عاقلانه فكر كنند، همه حافظ منافع همه باشند به اينجا نمى‏رسد. دستور بعد: "و لا تحاسدوا"، حسد بر يكديگر نورزيد. فرق حسد و غبطه اين است: حسد آن است كه جنبه منفى دارد كه من مى‏خواهم نعمت از شما سلب شود اما غبطه اين است كه من مى‏خواهم نعمتى كه شما داريد من بهتر از آن گيرم بيايد. من از شما سوال مى‏كنم خداوند نيروهايى به ما داده اين نيروها را براى از بين بردن نعمتهاى ديگران مصرف كنيم بهتر است يا براى اينكه بهتر و خوبترش را خودمان به دست بياوريم بهتر است؟ بالاخره نيروهاى آدمى محدود است. اگر در اينجا صرف شد، چيزى براى آنجا نمى‏ماند، اگر در مقام حسد من بخواهم همتم اين باشد كه نعمتهاى تو را از بين ببرم و نيرويم در اينجا مصرف شود، نيرويى ندارم براى خودم كار كنم. پس به جاى اينكه در مقام حسد نيروهاى من جنبه مخرب پيدا كند، جنبه سازنده پيدا مى‏كند براى خودم. من به حال شما غبطه مى‏خورم كه از شما جلوتر بيايم، شما تجارت موفقى داشتى، من سعى مى‏كنم موفقتر باشم، شما درس موفقى خوانديد، من سعى مى‏كنم موفقتر از شما بخوانم. «و اياكم و البخل"، از بخل بپرهيزيد، حقيقت بخل اين است كه انسان نمى‏خواهد ديگران از نعمى كه خدا به آنها داده بهره بگيرند. اين نكته را عنايت كنيد، نعمتهايى كه خدا به هر كس داد، همه‏اش براى خود او نيست. انسان مگر چقدر براى زندگى عقل مى‏خواهد؟ چه اندازه نيروى بازو مى‏خواهد؟ چه اندازه ثروت مى‏خواهد؟ بسيار مى‏شود كه خداوند نعمتهاى ديگران را هم به دست شما داده و شما را وكيل در رساندن آنها كرده، اگر بخيل باشيد، خودت را از لياقت وكالت خدا دارى مى‏اندازى، «من نعم الله عليكم حوائج الناس اليكم"، داريم هر وقت خدا نعمت به كسى زياد مى‏دهد، مردم را در خانه او مى‏فرستد، براى اينكه همه‏اش در انحصار تو نيست، همه‏اش نياز تو نيست، گاهى ما تشبيه مى‏كنيم جهان بشريت را به وجود انسان، شما ببينيد دستگاه بدن ما اگر يكيشان بخيل شوند مريض مى‏شويم، جان ما به خطر مى‏افتد. قلب ما سخى است، يك ذره خون به خودش مى‏دهد، بقيه را به تمام اعضا. دستگاه تنفس ما سخى است، يك ذره هوا به خودش مى‏رساند، بقيه را به تمام بدن. چشم ما براى همه بدن مى‏بيند، گوش ما براى همه بدن مى‏شنود، مغز ما براى همه بدن فكر مى‏كند، سخاوت است ديگر. اگر قلب، خونها را در خودش نگه بدارد، بگويد همه‏اش مال خودم است، دو دقيقه انسان سكته مى‏كند و نابود مى‏شود. «و اياكم و البخل". در آخر كار هم كه من خيال مى‏كنم جمله آخر جمع‏بندى شش‏تاى قبلى است. مى‏فرمايد: «و كونوا عباد الله الصالحين"، بنده‏هاى صالح خدا باشيد، با چه؟ با همين برنامه‏هايى كه گفتيم، برخورد
    خوب داشته باشيد، خشونت نداشته باشيد، حافظ منافع جامعه باشيد، حسد نداشته باشد، بخل نداشته باشيد، «و كونوا عباد الله الصالحين"، اگر اينها در شما جمع بود، عباد الله الصالحين خواهيد بود. اميدوارم كه خداوند به همه ما توفيق عمل به اين برنامه‏هاى انسان‏ساز و مايه نظم و آرامش و آسايش اجتماع و مايه آبرو در دنيا و آخرت به همه ما توفيق عمل به اين برنامه‏ها بدهد، من اين حديث را از جلد هشتم وسائل الشيعه، آداب العشره صفحه 406، نقل كردم. برگرديم به بحث فقهمان، فرع سوم باقى مانده از مساله اول و آن اين است كه اگر بهيمه" مما لا يوكل لحمها عاده" باشد، بهيمه چهارپا، حيوانى است كه عادتا گوشتش خورده نمى‏شود مانند اسب، كالخيل و البقال و الحمير، اينها چهارپايان سوارى هستند ولو گوشت اينها هم حلال باشد، اما عادتا كسى گوشت اينها را نمى‏خورد، در قحطيها و در شرايط خاص مى‏خورند. اگر وطى با اينها انجام بگيرد، اين حيوانات سوارى، معروف بين الاصحاب اين است كه" لا تذبح"، ذبح نمى‏شود" بل يغرم الواطى ثمنها لصحابها"، يعنى وطى كننده بايد پول و قيمت اين مركب سوارى را به صاحبش بدهد. بعدش اين است كه اين حيوان را از اين شهر ببرند" و تخرج من بلد المواقعه"، صاحب جواهر "من بلد الواقعه"دارد، ولى ظاهرا غلط است، ميمش افتاده كما اينكه در بعضى از عبارات بزرگان ديگر مواقعه دارد. «و تخرج من بلد المواقعه و بيعت فى غيره"، بيع مى‏شود در غيرش. بنابر اين دستور تبعيت اين حيوان است كه اين حيوان نبايد اينجا بماند و بايد از اينجا ببرند و جاى ديگر بفروشند و نابودش نكنند و از بين نبرند. البته اين منافات ندارد كه گوشتش هم حرام مى‏شود. اگر يك وقت بخواهند گوشتش را بخورند حرام است ولى در عين حال ذبح و اعدام نمى‏شود. در باره اين مساله ظاهرا اتفاق آرا بين اصحاب است.
    (سوال و پاسخ استاد): ظاهرش اين است كه آن كسى كه اين كار را كرده بايد پول صاحب مال را بدهد و ببرد تبعيد كند، جاى ديگر بفروشد، حالا پولش را چه كار كند وقتى فروخت؟ بحثى است كه در ذيل كلام ان شا الله مى‏آيد. در اينجاها عباراتى داريم كه" يدل على الاجماع فى المساله"، عبارتى از شيخ الطائفه مى‏خوانم در مبسوط، جلد هشتم صفحه هفتم" و ان كانت غير ماكوله فلا يذبح عندنا"، اين كلمه "عندنا"نظرتان باشد، «بل يخرج من ذلك البلد الى بلد آخر و قال بعضهم: يذبح"، اين "قال بعضهم":آيا از اصحاب ماست يا از عامه؟ عامه است، "عندنا لا يذبح"، «بعضهم" يعنى" بعض العامه»."و ان كانت البهيمه لغيره غرم ثمنها عندنا"، يا "غرم ثمنها"، يعنى "غرم"آن واطى" ثمنها"اين مفعول دومش است، اين كلمه "عندنا"باز تكرار شد. اين‏
    دوتا" عندنا"نشان مى‏دهد كه كل اين مساله اجماعى و اتفاقى است. شبيه اين جمله را هم كشف اللثام دارد كه تعبير مى‏كند" للعامه قول بذبحها"، معلوم مى‏شود كه در بين اصحاب ما ذبح نيست، همان دستور تبعيد است، كشف اللثام در جلد 2، صفحه 410. جواهر هم تعبيرى دارد كه آن هم ظاهرش اجماع "عندنا"از لابلاى حرفش مى‏زند و در آخر كلامش هم صاحب جواهر مى‏گويد: بعض عامه گفته‏اند ذبح بايد شود. جواهر جلد 41، صفحه 640، جلد حدود است. من ديگر جزئيات عبارات اينها را نمى‏خوانم، براى اينكه خوب قسمتى از وقت به تذكر اخلاقى گذشت پيش برويم. به هر حال، مساله از نظر اقوال ظاهرا لا خلاف فيه است يا اجماعى در آن است و عمده دليل اين مساله هم يك حديث است فقط و حديثى ديگرى هم كه دلالت كند در اين باب نداريم. هر كسى هم كه وارد اين مساله شده همين يك حديث را آورده، و آن حديث سدير است. حديث چهار از باب يك، از ابواب نكاح البهيمه، «عن سدير، عن ابى جعفر (ع) فى الرجل ياتى البهيمه"، يك قسمتش كه مربوط به بحث ما نيست رها مى‏كنم، مى‏رسد به اينجا" و ان كانت مما يركب ظهره غرم قيمتها"، اگر حيوانى است كه حيوان سوارى است، قيمتش را بايد بدهد" و جلد دون الحد"، تعزير مى‏شود. «جلد دون الحد"تعزير سر جاى خودش مسلم است" و اخرجها من المدينه التى فعل بها فيها"اين" بلد المواقعه"كه گفته‏اند به خاطر اين تعبير است" و اخرجها من المدينه التى فعل بها فيها"، آن شهرى كه اين كار در آنجا انجام شده، «الى بلاد اخرى حيث لا تعرف"، اين" حيث لا تعرف"آيا علت است، يا حكمت است؟ اگر علت باشد، معنايش اين است كه ببر جايى كه شناخته نشود. پس شهرهاى بزرگ از يك محله‏اى ببرند در محله ديگرى و ابدا شناخته نمى‏شود، محلاتش به قدرى شلوغ و پر جمعيت است كه يك آبادى كوچك اينجا و آنجا همه از هم با خبر هستند. اگر علت باشد در بعضى از جاها لازم نيست اخراج من البلاد گنند. يا نه اگر اصلا معلوم نباشد، يعنى كار طورى انجام شده كه مخفى بوده، هيچ كس با خبر نشد، اگر با خبر نشده، لازم نيست ببرند. اگر علت باشد معيار عدم المعرفه است. اما اگر حكمت باشد، على كل حال بايد برد، خواه بشناسند و خواه نشناسند" فيبيعها فيها"، يعنى در بلد ديگر مى‏فروشد، چرا؟ "كيلا يعير بها صاحبها"، براى اينكه صاحبش را ملامت و سرزنش نكنند در مورد اين مساله. باز نقل كلام در اين جمله مى‏شود" كيلا يعير صاحبها"، آيا علت است يا حكمت؟ اگر علت باشد، اگر معلوم نشود لازم نيست، اگر از اين محل بياورند محل ديگر لازم نيست. اگر مردم نسيان كردند، فراموش كردند، بعد از دو سال برو بردار بياور. اگر علت باشد، دائر مدار" لا يعير"است، اما اگر حكمت باشد نه! ببر و نياور.
    بنابر اين خورده‏ريزها و فروع مساله كه نمى‏خواهم رويش معطل شوم، از لابلاى بحثى كه كردم، روشن شد كه بلد كبير باشد، صغير باشد، فراموش شود، فراموش نشود، مخفى باشد، آشكار باشد، از اين معلوم مى‏شود كه آيا اين علت است يا حكمت است؟ ولى بعيد نيست كه امثال اينها غالبا حكمت بوده باشد.
    (سوال و جواب استاد:) شتر بعيد است، حالا تا شهرها چطور باشند، آيا واقعا بعضى جاها شتر را براى سوارى مى‏خواهند؟ گاهى شتر را براى گوشت مى‏خواهند، گاو را براى سوارى مى‏خواهند، گاو را براى گوشتش مى‏خواهند، فرق بگذاريم بين شترهاى سوارى، شترهاى گوشتى، گاوهاى سوارى، گاوهاى گوشتى، فروعش از اينجا سرچشمه مى‏گيرد. و اما اين حديث دلالتش واصح است" واضح على المقصود"، يك عيب دارد كه مشكل سند است. بعضى گفته‏اند: موثقه است، گاهى گفته‏اند: حسنه است، غالبا هم حسنه مى‏گويند. مرحوم علامه مجلسى در مرآت العقول كه شرح اصول و فروع كافى است، به اين حديث كه مى‏رسد با ترديد رد مى‏شود "حسنه او موثقه"، چون در مرآت العقول تمام اسناد احاديث را دانه دانه مرحوم علامه مجلسى بيان كرده، همان مجلسى كه در بحار كار به سندها ندارد. در شرح اصول و فروع كافى با دقت تمام اسناد را زير بررسى دقيق، ذره‏بينى قرار داده، ظاهرا علتش همين جناب سدير است، مشكل عمده سند سدير است. سدير معروف است و يك نفر داريم در رجال و اين آقا هم توثيق صريح ندارد، سدير نه در جامع الروات و نه در تنقيح المقال، من توثيق صريح در باره‏اش نديدم، چيزى كه دارد اين است كه امام صادق (ع) در موقعه طواف راوى مى‏گويد: دست امام در دست من بود، يا دست من در دست امام بود، رو كرد به من فرمود: من در باره دو نفر از يارانم دعا كرده‏ام. خدا آنها را از زندان نجات داد، از جمله سدير بود. مى‏گويند: خوب سديرى كه امام كه در طواف به يادش است و دعا كرده قبلا و از زندان نجات پيدا كرده لابد آدم خوبى است، اينها دليل بر وثاق است. در بعضى عبارات دارد: «كان يرتضيه"، كه اين "يرتضيه"يكى از علماى رجال" يرتضى سديرا"، با كلمه" يرتضى"كه از اين توثيق فهميدند، ولى در بعضى جاها هم داريم: «كان مخلطا"، قاطى پاتى مى‏كرد احاديث را، آدم غير قابل اعتمادى بود. حديث صحيح و سقيم را با هم مخلوط مى‏كرد، اين تعبيرات مجموعا بعضى موثقه‏اش ديده‏اند و بعضى حسنه ديده‏اند، دليل كافى براى اينكه واقعا توثيقش كنيم بدون معارض، در اينجا نداريم. ملاحظه كنيد اينجا يك حديث بيشتر نداريم و يك دانه حديث را بايد با دقت ديد. اما و الذى يسهل الامر، آن كه كار را آسان مى‏كند، عمل الاصحاب است ديگر، مساله اجماعى است، كالاجماع‏
    است، وقتى اصحاب به اين حديث عمل كردند، اين حديث معتبر است از نظر ما. بنابر اين اگر از نظر سند دستمان به جايى نرسد كه واقعا مشكل است، مرحوم ممقانى در تنقيح المقال يك صفحه و نيم كتاب مفصل و بزرگ كه به اندازه ده صفحه از كتابهاى معمولى است، در باره او صحبت مى‏كند، از مجموعش چيزى بر وثاقت سدير كه اطمينان آور باشد، شايد نتوانست استفاده كرد ولى خوب عمل اصحاب در اينجا به اين روايت اين روايت را نجات مى‏دهد. پس سند روايت معتبر شد، دلالت هم كه بود، اصل فتوا تمام است، دوتا نكته اينجا باقى مانده، بگوييم اين بحث را ان شا الله تمام كنيم و شنبه مى‏رويم سراغ مساله بعد. نكته اول: اين است كه تبعيد كردن حيوان تعبدى است، يا نكته دارد؟ ظاهرا در عبارت محقق در شرايع است كه بعضى مى‏گويند: «عباده"، عبادت نه اينكه معنايش عبادت مثل نماز و روزه است، هر امرى كه فلسفه‏اش روشن نباشد، تعبير مى‏كند به عبادت، اينكه بعضى گفته‏اند: نكاح عبادى است، از امور عبادى است نه اينكه عبادت است، يعنى تعبدى است. امور عبادى در اينجا به معناى تعبدى، به ما گفته‏اند: تبعيد كنيد اين حيوان را خوب تبعيد كن ديگر، چكار داريم علتش چيست؟ بعضى هم گفته‏اند: نه! فلسفه‏اش همان است كه در حديث سدير بود كه" لا يعير بها صاحبها"، منتها علت است يا حكمت است؟ ظاهرا اين است كه حكمت باشد نه علت. آن وقت نتيجه‏اش اين مى‏شود كه اگر باعث تعيير صاحب هم نشود، باز هم بايد تعبدا اين را از آن شهر بيرون برد. و اما نكته دوم كه مهمتر است و آن اين است كه اين را مى‏برند مى‏فروشند، وقتى مى‏فروشند پولش را چه كار كنند؟ واطى پول را داد به صاحبش، يا اگر خودش صاحب حيوان بود كه پول نمى‏خواهد بدهد. برد اين حيوان را فروخت پولش را چه كار كند؟ در اينجا سه احتمال هست كه دوتايش قائل دارد. يكى اين است كه" يتصدق بثمنها"، پولش را بايد صدقه بدهند در راه خدا، چرا؟ به علت اينكه ظاهر روايت اين نيست كه از اين جيبش پول بدهد به واطى و از آن جيب برود بفروشد. نه! بلكه بايد جريمه شود و صدقه بدهد در راه خدا. احتمال دوم اين است كه اين پول را هم بياوريم بدهيم به آن صاحب، اينكه خيلى بعيد است، دو پول در مقابل يك مال، غرامت كه داد، ثمن را هم دو باره بياوريم به خود مالك كه مالك دو پول بگيرد، اين كه خيلى خلاف فايده است. احتمال سوم كه مطابق قواعد و اصول شناخته شده است، اين است كه پول را همان واطى برمى‏دارد كه غرامت داده بود، منتها گاهى مى‏شود اين دوتا پول با هم تفاوت دارد و عملا يك جريمه‏اى در اين وسط شده، وقتى مى‏خواهد به زور چيزى را از كسى بخرد، قيمتش را بدهد، خوب شايد پول بيشترى بدهد، شايد هم گاهى طلبه‏
    شود چيزى هم گيرش بيايد ولى قاعدتا اين است كه اين را برمى‏دارد و مى‏برد جاى ديگر و مى‏خواهد بفروشد تا اينكه اين شخصى كه فروشنده نبود، مى‏خواهد از او بگيرد، قاعدتا آن قيمت دومى از قيمت اولى شايد كمتر باشد و آن وقت اين پول مال خودش مى‏شود. در اينجا باز فروعى درست كردند كه آيا لازم است به آن طرف بگويد كه اين عيب را دارد؟ نه! اين كه نقض غرض مى‏شود. خوب اگر بعد فهميد اين عيب را دارد، آيا خيار عيب دارد؟ مى‏تواند فسق كند؟ تفاوت قيمت مى‏تواند بگيرد؟ اينها مسائل جزئى است كه ديگر ضرورتى ندارد كه وارد شويم.
    پايان‏