پنج شنبه 27 ارديبهشت 1403 - 6 ذيقعده 1445 - 16 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 114
متن
بسم الله الرحمن الرحيم"
حديث اخلاقى امروز، حديثى است از امام باقر (ع) «كان يقول"، تعبير به" كان يقول"نشان مىدهد كه اين سخن را امام يك بار نفرمود. غالبا اين سخن را تكرار مىكرد و فعل مضارع دليل بر استمرار است، «كان"هم جلويش در آمده، «كان يقول"، يعنى كرارا، اين نصيحت و اندرز را به اصحاب و يارانش مىداد. مىفرمود: "عظموا اصحابكم و وقروهم و لا يتهجم بعضكم على بعض و لا تضاروا و لا تحاسدوا و اياكم و البخل و كونوا عباد الله الصالحين"، در اين عبارت كوتاه امام (ع) پنج، شش دستور بيان فرموده كه اگر در جامعه اسلامى پياده شود، غالب مشكلات از ميان مىرود. يعنى به عكس سرچشمه بسيارى از مشكلات از اينجاست كه اين اصول و دستورات رعايت نمىشوند. اولين دستور در باره برخورد خوب با دوستان و ياران است. مىفرمايد: دوستانتان را بزرگ بداريد، آنها را توقير كنيد" و قرهم"توقير از ماده وقر است به معناى سنگينى و وزن است، يعنى براى آنها وزن و ارزش، اهميت قائل شويد. دستور دوم نقطه مقابل آن است" و لا يتهجم بعضكم على بعض"، برخورد خشنود آميز نداشته باشيد. اين دو دستور كه نقطه مقابل هم است، محبت، دوستى، نرمش، لطافت در تعبير و در برخورد و نقطه مقابل آن خشونت، شدت، تعبيرات زشت، سبك، خشن، اين دوتا مساله بسيار مهم در زندگى است. مخصوصا كسانى كه مصادر امور هستند، مخصوصا روحانيين، مخصوصا طلاب، فضلا، گاه مىشود برخورد ملايم، مشكلات عظيمى را حل مىكند. گاه مىشود يك برخورد بد مشكلات عظيمى را مىآفريند. مخصوصا در روابط خانوادگى، در ارتباط با زنان با شوهران، شوهران با زنان، با فرزندان با بچهها، با ارباب رجوع، قرآن مجيد مىگويد:" قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذى"، اگر به اطلاق اين آيه بخواهيم عمل كنيم، معنايش اين است كه شما ميليونها پول به كسى بدهيد بعد هم دو جمله خشن به او بدهى، اين را بگير ديگر اينجاها پيدايت نشود. بگير ديگر مزاحم نشو، مىفرمايد: اگر اينها را به او ندهى، اين برخورد خشن را هم نداشته باشى، اما قول معروف و مغفره باشد، يك برخورد شايستهاى باشد، از آن همه انفاق بهتر است. گاه مىشود اشخاصى هستند، به ما هم مراجعه مىكنند، انتظاراتى كه خوب ساخته نيست، اگر مراجعه كننده يك نفر بود، انسان مىتوانست همه كار برايش بكند، اما روزى دهها نفر، مراجعه كننده، ما در مقابل اينها وقتى كه نمىتوانيم مىگوييم: آقا ببخشيد، با
صراحت مىگوييم: شرمندهايم كه نمىتوانيم خدمت كنيم. همين يك كلمه برخورد خوب سبب مىشود او راضى شود ولو هيچى به او ندادند. اما به عكس هزار رقم خدمت هم كنى، اما برخورد برخورد بد باشد، ارزش ندارد. دعواها به واسطه برخوردهاى بد است، دشمنيها به واسطه برخوردهاى بد است. جدايها به واسطه برخوردهاى بد است. بسيارى از طلاق و طلاق كشيهاى خانوادهها به واسطه برخوردهاى بد است. چه اشكالى دارد يك كارى انجام شد، مثلا فرض كنيد يك كسى از جايى مىرفت و دستش به كسى خورد و مثلا ضربهاى به بدن او وارد شد و مشكلى ايجاد كرد براى او، بگويد: آقا ببخشيد معذرت مىخواهم، شرمنده هستم. اگر به عكس اين بگويد: آقا درست راه برو، همين يك وقت منشا دعوايى مىشود، كشت و كشتار و خون ريزيى. به خلاف برخورد خوب برادرها سعى كنيد برخوردتان با مردم خوب باشد. حديث داريم كه محبت و دوستى بر هر چه بگذارند زينت پيدا مىكند و خشونت روى هر چه بگذارند زشتى پيدا مىكنند" ما وضع الوفق على شى الا زانه و ما وضع الخلق على شى الا شانها"، و اين البته احتياج به تمرين دارد، احتياج به تسلط بر نفس دارد. گاه مىشود بچهاى ايراد به انسان مىكند، چه مانعى دارد انسان بگويد: راست مىگويى حق با شماست. كلمه راست مىگويى، حق با شماست كلمه سادهاى است ولى خيلى از مشكلات را حل مىكند. گاهى مىشود دو نفر رفيق با هم يكى اشتباهى كرده، خطايى كرده، او ناراحت شده، در جواب بگويد: راست مىگويى حق با شماست، تمام مىشود ديگر، به خلاف اينكه خطايى كردى، حالا مىخواهى توجيه خطا كنى. فلسفه اين خطا را بگويى، خطا ديگر توجيه و فلسفه نمىخواهد. راست مىگوييد، بگو: ببخشيد، مگر ما مدعى مقام عصمت هستيم، نه! ببخشيد، اشتباه شد، ديگر اشتباه نخواهد شد. به هر حال به اين مساله خيلى اهميت بدهيد، برخوردها، برخوردهاى دوستانه، محبتآميز با همه مودبانه و از هر گونه تهاجم بر يكديگر و برخورد خشنوت آميز پرهيز كردن، بسيارى از مشكلات اجتماعى و خانوادگى به عقيده من به اين وسيله حل مىشود. لا زال تلفن مىكنند، نامه مىنويسند، شكايت مىكنند، همسرانى از همسرانشان، گاهى مىآيند حضورا شكايت مىكنند و من تعجب مىكنم كه اين گرههايى را كه با دست مىشود باز كرد، چرا با دندان باز كرد؟ كسى كه مىتواند با برخورد محبت آميز، ملايم، طرف را خلع سلاح كند، چرا با خشونت دامنه بزند به آتش؟ اين را بدانيد با افراد منحرف هم اگر مىخواهيد صحبت كنيد، اگر ساعت اول بگويى: تو منحرف هستى، قابل هدايت نيستى، يك ديوار عظيمى ميان شما و او كشيده مىشود، گاهى هستند افراد منحرف مراجعه مىكنند و
اول ما به ايشان مىگوييم كه مثلا مىگويد من حالا در وسواس مثال بزنم، همه چيز را نجس مىدانم، همه چيز را چنين مىدانم، همه چيز را چنين مىدانم، همه مردم لاابالى هستند، از اول توى ذهنش بزنى با برخورد خشن فرار مىكند. اما به خلاف اينكه دفعه اول بگويى بله، مشكل شما مشكل خيلى مهمى است، هم دردى كن با او، من هم تصديق مىكنم خيلى مشكل سختى است، ولى بدون راه حل هم نيست. ما مشكلى نداريم بدون راه حل، همه مشكلات راه حل دارد، منتها حوصله مىخواهد، صبر مىخواهد. فراموش نكنيد آن حديث پيغمبر اكرم را، چه حديث مهم و آموزندهاى است. آن جوان آمد خدمتش عرض كرد، شنيدهايد، گفتهايد در منابر حتما ولى يادآورى اينها لازم است، عرض كرد يا رسول الله! آمدهام از شما اجازه بگيرم، چه اجازهاى؟ به من اجازه بدهيد من زنا كنم، من زن ندارم. عجب بچه جسورى است، آمده خدمت پيغمبر اجازه زنا مىخواهد، افراد سطحى خواستند برخورد خشن كنند. از اين طرف و از آن طرف نهيبش دادند و خجالت بكش، شرم كن، در محضر پيغمبر اين فضوليها چيست؟ پيغمبر فرمود: رهايش كنيد. جوان بيا جلو ببينم. آمد، فرمود: دوست دارى كسانى با خواهر و مادرت، كار خلافى داشته باشند، عرض كرد يا رسول الله! نه، فرمود: خوب تو هم كار خلافى كه مىخواهى با كسى كنى، آنها هم خواهران و مادران ديگران هستند، دختران ديگران هستند. اگر براى خود نمىپسندى براى ديگران هم نپسند. جوان قانع شد و خوشحال برگشت. بعد گويا اين جمله را فرمود: بسيارى از افراد مانند شتر سركش هستند. اگر او سركشى مىكند تو هم بروى به سوى او دست كنى به شلاق بدتر مىشود. بايد يواش يواش نزديكش بروى، دستى بر سر و گوش اين شتر چموش بكشى، يواش يواش رام و نرم كنى. حيوانات از برخورد ملايم تسليم مىشوند حالا تا چه رسد به انسان كه اشرف مخلوقات است. به هر حال، اين دو دستور را فراموش نكنيد، «عظموا اصحابكم، و وقروهم و لا يتهجم بعضكم على بعض". بعد دستور سوم" و لا تضاروا"به هم ضرر نزنيد، در زندگى اجتماعى برخورد است. اگر هر كسى حافظ منافع خويشتن در جامعه باشد، جامعه تبديل به جهنم سوزان مىشود. من حافظ منافع خويشتن هستم، هر بلايى به سر شما بيايد، بيايد، شما هم حافظ منافع خويشتن هستيد، هر چه بر سر من آمد، آمد. اين نمىشود. همه بايد حافظ منافع همه باشند، جامعه يعنى خانه، خانه مشترك همه بايد ادارهاش كنند. هر كسى بخواهد گليم خودش را از آب بكشد ولو به ديگران ضرر بخورد، جامعهاى ساخته مىشود كه مركز دعوا و دائما بايد بروند در دادگاهها، نصف عمر مردم در راه روهاى دادگستريها و پروندههاى امروز و فردا و امسال و سال آينده و دو سال آينده و
سه سال نوبت و چهار سال نوبت، بايد بروند سراغ آنها. اگر عاقلانه فكر كنند، همه حافظ منافع همه باشند به اينجا نمىرسد. دستور بعد: "و لا تحاسدوا"، حسد بر يكديگر نورزيد. فرق حسد و غبطه اين است: حسد آن است كه جنبه منفى دارد كه من مىخواهم نعمت از شما سلب شود اما غبطه اين است كه من مىخواهم نعمتى كه شما داريد من بهتر از آن گيرم بيايد. من از شما سوال مىكنم خداوند نيروهايى به ما داده اين نيروها را براى از بين بردن نعمتهاى ديگران مصرف كنيم بهتر است يا براى اينكه بهتر و خوبترش را خودمان به دست بياوريم بهتر است؟ بالاخره نيروهاى آدمى محدود است. اگر در اينجا صرف شد، چيزى براى آنجا نمىماند، اگر در مقام حسد من بخواهم همتم اين باشد كه نعمتهاى تو را از بين ببرم و نيرويم در اينجا مصرف شود، نيرويى ندارم براى خودم كار كنم. پس به جاى اينكه در مقام حسد نيروهاى من جنبه مخرب پيدا كند، جنبه سازنده پيدا مىكند براى خودم. من به حال شما غبطه مىخورم كه از شما جلوتر بيايم، شما تجارت موفقى داشتى، من سعى مىكنم موفقتر باشم، شما درس موفقى خوانديد، من سعى مىكنم موفقتر از شما بخوانم. «و اياكم و البخل"، از بخل بپرهيزيد، حقيقت بخل اين است كه انسان نمىخواهد ديگران از نعمى كه خدا به آنها داده بهره بگيرند. اين نكته را عنايت كنيد، نعمتهايى كه خدا به هر كس داد، همهاش براى خود او نيست. انسان مگر چقدر براى زندگى عقل مىخواهد؟ چه اندازه نيروى بازو مىخواهد؟ چه اندازه ثروت مىخواهد؟ بسيار مىشود كه خداوند نعمتهاى ديگران را هم به دست شما داده و شما را وكيل در رساندن آنها كرده، اگر بخيل باشيد، خودت را از لياقت وكالت خدا دارى مىاندازى، «من نعم الله عليكم حوائج الناس اليكم"، داريم هر وقت خدا نعمت به كسى زياد مىدهد، مردم را در خانه او مىفرستد، براى اينكه همهاش در انحصار تو نيست، همهاش نياز تو نيست، گاهى ما تشبيه مىكنيم جهان بشريت را به وجود انسان، شما ببينيد دستگاه بدن ما اگر يكيشان بخيل شوند مريض مىشويم، جان ما به خطر مىافتد. قلب ما سخى است، يك ذره خون به خودش مىدهد، بقيه را به تمام اعضا. دستگاه تنفس ما سخى است، يك ذره هوا به خودش مىرساند، بقيه را به تمام بدن. چشم ما براى همه بدن مىبيند، گوش ما براى همه بدن مىشنود، مغز ما براى همه بدن فكر مىكند، سخاوت است ديگر. اگر قلب، خونها را در خودش نگه بدارد، بگويد همهاش مال خودم است، دو دقيقه انسان سكته مىكند و نابود مىشود. «و اياكم و البخل". در آخر كار هم كه من خيال مىكنم جمله آخر جمعبندى ششتاى قبلى است. مىفرمايد: «و كونوا عباد الله الصالحين"، بندههاى صالح خدا باشيد، با چه؟ با همين برنامههايى كه گفتيم، برخورد
خوب داشته باشيد، خشونت نداشته باشيد، حافظ منافع جامعه باشيد، حسد نداشته باشد، بخل نداشته باشيد، «و كونوا عباد الله الصالحين"، اگر اينها در شما جمع بود، عباد الله الصالحين خواهيد بود. اميدوارم كه خداوند به همه ما توفيق عمل به اين برنامههاى انسانساز و مايه نظم و آرامش و آسايش اجتماع و مايه آبرو در دنيا و آخرت به همه ما توفيق عمل به اين برنامهها بدهد، من اين حديث را از جلد هشتم وسائل الشيعه، آداب العشره صفحه 406، نقل كردم. برگرديم به بحث فقهمان، فرع سوم باقى مانده از مساله اول و آن اين است كه اگر بهيمه" مما لا يوكل لحمها عاده" باشد، بهيمه چهارپا، حيوانى است كه عادتا گوشتش خورده نمىشود مانند اسب، كالخيل و البقال و الحمير، اينها چهارپايان سوارى هستند ولو گوشت اينها هم حلال باشد، اما عادتا كسى گوشت اينها را نمىخورد، در قحطيها و در شرايط خاص مىخورند. اگر وطى با اينها انجام بگيرد، اين حيوانات سوارى، معروف بين الاصحاب اين است كه" لا تذبح"، ذبح نمىشود" بل يغرم الواطى ثمنها لصحابها"، يعنى وطى كننده بايد پول و قيمت اين مركب سوارى را به صاحبش بدهد. بعدش اين است كه اين حيوان را از اين شهر ببرند" و تخرج من بلد المواقعه"، صاحب جواهر "من بلد الواقعه"دارد، ولى ظاهرا غلط است، ميمش افتاده كما اينكه در بعضى از عبارات بزرگان ديگر مواقعه دارد. «و تخرج من بلد المواقعه و بيعت فى غيره"، بيع مىشود در غيرش. بنابر اين دستور تبعيت اين حيوان است كه اين حيوان نبايد اينجا بماند و بايد از اينجا ببرند و جاى ديگر بفروشند و نابودش نكنند و از بين نبرند. البته اين منافات ندارد كه گوشتش هم حرام مىشود. اگر يك وقت بخواهند گوشتش را بخورند حرام است ولى در عين حال ذبح و اعدام نمىشود. در باره اين مساله ظاهرا اتفاق آرا بين اصحاب است.
(سوال و پاسخ استاد): ظاهرش اين است كه آن كسى كه اين كار را كرده بايد پول صاحب مال را بدهد و ببرد تبعيد كند، جاى ديگر بفروشد، حالا پولش را چه كار كند وقتى فروخت؟ بحثى است كه در ذيل كلام ان شا الله مىآيد. در اينجاها عباراتى داريم كه" يدل على الاجماع فى المساله"، عبارتى از شيخ الطائفه مىخوانم در مبسوط، جلد هشتم صفحه هفتم" و ان كانت غير ماكوله فلا يذبح عندنا"، اين كلمه "عندنا"نظرتان باشد، «بل يخرج من ذلك البلد الى بلد آخر و قال بعضهم: يذبح"، اين "قال بعضهم":آيا از اصحاب ماست يا از عامه؟ عامه است، "عندنا لا يذبح"، «بعضهم" يعنى" بعض العامه»."و ان كانت البهيمه لغيره غرم ثمنها عندنا"، يا "غرم ثمنها"، يعنى "غرم"آن واطى" ثمنها"اين مفعول دومش است، اين كلمه "عندنا"باز تكرار شد. اين
دوتا" عندنا"نشان مىدهد كه كل اين مساله اجماعى و اتفاقى است. شبيه اين جمله را هم كشف اللثام دارد كه تعبير مىكند" للعامه قول بذبحها"، معلوم مىشود كه در بين اصحاب ما ذبح نيست، همان دستور تبعيد است، كشف اللثام در جلد 2، صفحه 410. جواهر هم تعبيرى دارد كه آن هم ظاهرش اجماع "عندنا"از لابلاى حرفش مىزند و در آخر كلامش هم صاحب جواهر مىگويد: بعض عامه گفتهاند ذبح بايد شود. جواهر جلد 41، صفحه 640، جلد حدود است. من ديگر جزئيات عبارات اينها را نمىخوانم، براى اينكه خوب قسمتى از وقت به تذكر اخلاقى گذشت پيش برويم. به هر حال، مساله از نظر اقوال ظاهرا لا خلاف فيه است يا اجماعى در آن است و عمده دليل اين مساله هم يك حديث است فقط و حديثى ديگرى هم كه دلالت كند در اين باب نداريم. هر كسى هم كه وارد اين مساله شده همين يك حديث را آورده، و آن حديث سدير است. حديث چهار از باب يك، از ابواب نكاح البهيمه، «عن سدير، عن ابى جعفر (ع) فى الرجل ياتى البهيمه"، يك قسمتش كه مربوط به بحث ما نيست رها مىكنم، مىرسد به اينجا" و ان كانت مما يركب ظهره غرم قيمتها"، اگر حيوانى است كه حيوان سوارى است، قيمتش را بايد بدهد" و جلد دون الحد"، تعزير مىشود. «جلد دون الحد"تعزير سر جاى خودش مسلم است" و اخرجها من المدينه التى فعل بها فيها"اين" بلد المواقعه"كه گفتهاند به خاطر اين تعبير است" و اخرجها من المدينه التى فعل بها فيها"، آن شهرى كه اين كار در آنجا انجام شده، «الى بلاد اخرى حيث لا تعرف"، اين" حيث لا تعرف"آيا علت است، يا حكمت است؟ اگر علت باشد، معنايش اين است كه ببر جايى كه شناخته نشود. پس شهرهاى بزرگ از يك محلهاى ببرند در محله ديگرى و ابدا شناخته نمىشود، محلاتش به قدرى شلوغ و پر جمعيت است كه يك آبادى كوچك اينجا و آنجا همه از هم با خبر هستند. اگر علت باشد در بعضى از جاها لازم نيست اخراج من البلاد گنند. يا نه اگر اصلا معلوم نباشد، يعنى كار طورى انجام شده كه مخفى بوده، هيچ كس با خبر نشد، اگر با خبر نشده، لازم نيست ببرند. اگر علت باشد معيار عدم المعرفه است. اما اگر حكمت باشد، على كل حال بايد برد، خواه بشناسند و خواه نشناسند" فيبيعها فيها"، يعنى در بلد ديگر مىفروشد، چرا؟ "كيلا يعير بها صاحبها"، براى اينكه صاحبش را ملامت و سرزنش نكنند در مورد اين مساله. باز نقل كلام در اين جمله مىشود" كيلا يعير صاحبها"، آيا علت است يا حكمت؟ اگر علت باشد، اگر معلوم نشود لازم نيست، اگر از اين محل بياورند محل ديگر لازم نيست. اگر مردم نسيان كردند، فراموش كردند، بعد از دو سال برو بردار بياور. اگر علت باشد، دائر مدار" لا يعير"است، اما اگر حكمت باشد نه! ببر و نياور.
بنابر اين خوردهريزها و فروع مساله كه نمىخواهم رويش معطل شوم، از لابلاى بحثى كه كردم، روشن شد كه بلد كبير باشد، صغير باشد، فراموش شود، فراموش نشود، مخفى باشد، آشكار باشد، از اين معلوم مىشود كه آيا اين علت است يا حكمت است؟ ولى بعيد نيست كه امثال اينها غالبا حكمت بوده باشد.
(سوال و جواب استاد:) شتر بعيد است، حالا تا شهرها چطور باشند، آيا واقعا بعضى جاها شتر را براى سوارى مىخواهند؟ گاهى شتر را براى گوشت مىخواهند، گاو را براى سوارى مىخواهند، گاو را براى گوشتش مىخواهند، فرق بگذاريم بين شترهاى سوارى، شترهاى گوشتى، گاوهاى سوارى، گاوهاى گوشتى، فروعش از اينجا سرچشمه مىگيرد. و اما اين حديث دلالتش واصح است" واضح على المقصود"، يك عيب دارد كه مشكل سند است. بعضى گفتهاند: موثقه است، گاهى گفتهاند: حسنه است، غالبا هم حسنه مىگويند. مرحوم علامه مجلسى در مرآت العقول كه شرح اصول و فروع كافى است، به اين حديث كه مىرسد با ترديد رد مىشود "حسنه او موثقه"، چون در مرآت العقول تمام اسناد احاديث را دانه دانه مرحوم علامه مجلسى بيان كرده، همان مجلسى كه در بحار كار به سندها ندارد. در شرح اصول و فروع كافى با دقت تمام اسناد را زير بررسى دقيق، ذرهبينى قرار داده، ظاهرا علتش همين جناب سدير است، مشكل عمده سند سدير است. سدير معروف است و يك نفر داريم در رجال و اين آقا هم توثيق صريح ندارد، سدير نه در جامع الروات و نه در تنقيح المقال، من توثيق صريح در بارهاش نديدم، چيزى كه دارد اين است كه امام صادق (ع) در موقعه طواف راوى مىگويد: دست امام در دست من بود، يا دست من در دست امام بود، رو كرد به من فرمود: من در باره دو نفر از يارانم دعا كردهام. خدا آنها را از زندان نجات داد، از جمله سدير بود. مىگويند: خوب سديرى كه امام كه در طواف به يادش است و دعا كرده قبلا و از زندان نجات پيدا كرده لابد آدم خوبى است، اينها دليل بر وثاق است. در بعضى عبارات دارد: «كان يرتضيه"، كه اين "يرتضيه"يكى از علماى رجال" يرتضى سديرا"، با كلمه" يرتضى"كه از اين توثيق فهميدند، ولى در بعضى جاها هم داريم: «كان مخلطا"، قاطى پاتى مىكرد احاديث را، آدم غير قابل اعتمادى بود. حديث صحيح و سقيم را با هم مخلوط مىكرد، اين تعبيرات مجموعا بعضى موثقهاش ديدهاند و بعضى حسنه ديدهاند، دليل كافى براى اينكه واقعا توثيقش كنيم بدون معارض، در اينجا نداريم. ملاحظه كنيد اينجا يك حديث بيشتر نداريم و يك دانه حديث را بايد با دقت ديد. اما و الذى يسهل الامر، آن كه كار را آسان مىكند، عمل الاصحاب است ديگر، مساله اجماعى است، كالاجماع
است، وقتى اصحاب به اين حديث عمل كردند، اين حديث معتبر است از نظر ما. بنابر اين اگر از نظر سند دستمان به جايى نرسد كه واقعا مشكل است، مرحوم ممقانى در تنقيح المقال يك صفحه و نيم كتاب مفصل و بزرگ كه به اندازه ده صفحه از كتابهاى معمولى است، در باره او صحبت مىكند، از مجموعش چيزى بر وثاقت سدير كه اطمينان آور باشد، شايد نتوانست استفاده كرد ولى خوب عمل اصحاب در اينجا به اين روايت اين روايت را نجات مىدهد. پس سند روايت معتبر شد، دلالت هم كه بود، اصل فتوا تمام است، دوتا نكته اينجا باقى مانده، بگوييم اين بحث را ان شا الله تمام كنيم و شنبه مىرويم سراغ مساله بعد. نكته اول: اين است كه تبعيد كردن حيوان تعبدى است، يا نكته دارد؟ ظاهرا در عبارت محقق در شرايع است كه بعضى مىگويند: «عباده"، عبادت نه اينكه معنايش عبادت مثل نماز و روزه است، هر امرى كه فلسفهاش روشن نباشد، تعبير مىكند به عبادت، اينكه بعضى گفتهاند: نكاح عبادى است، از امور عبادى است نه اينكه عبادت است، يعنى تعبدى است. امور عبادى در اينجا به معناى تعبدى، به ما گفتهاند: تبعيد كنيد اين حيوان را خوب تبعيد كن ديگر، چكار داريم علتش چيست؟ بعضى هم گفتهاند: نه! فلسفهاش همان است كه در حديث سدير بود كه" لا يعير بها صاحبها"، منتها علت است يا حكمت است؟ ظاهرا اين است كه حكمت باشد نه علت. آن وقت نتيجهاش اين مىشود كه اگر باعث تعيير صاحب هم نشود، باز هم بايد تعبدا اين را از آن شهر بيرون برد. و اما نكته دوم كه مهمتر است و آن اين است كه اين را مىبرند مىفروشند، وقتى مىفروشند پولش را چه كار كنند؟ واطى پول را داد به صاحبش، يا اگر خودش صاحب حيوان بود كه پول نمىخواهد بدهد. برد اين حيوان را فروخت پولش را چه كار كند؟ در اينجا سه احتمال هست كه دوتايش قائل دارد. يكى اين است كه" يتصدق بثمنها"، پولش را بايد صدقه بدهند در راه خدا، چرا؟ به علت اينكه ظاهر روايت اين نيست كه از اين جيبش پول بدهد به واطى و از آن جيب برود بفروشد. نه! بلكه بايد جريمه شود و صدقه بدهد در راه خدا. احتمال دوم اين است كه اين پول را هم بياوريم بدهيم به آن صاحب، اينكه خيلى بعيد است، دو پول در مقابل يك مال، غرامت كه داد، ثمن را هم دو باره بياوريم به خود مالك كه مالك دو پول بگيرد، اين كه خيلى خلاف فايده است. احتمال سوم كه مطابق قواعد و اصول شناخته شده است، اين است كه پول را همان واطى برمىدارد كه غرامت داده بود، منتها گاهى مىشود اين دوتا پول با هم تفاوت دارد و عملا يك جريمهاى در اين وسط شده، وقتى مىخواهد به زور چيزى را از كسى بخرد، قيمتش را بدهد، خوب شايد پول بيشترى بدهد، شايد هم گاهى طلبه
شود چيزى هم گيرش بيايد ولى قاعدتا اين است كه اين را برمىدارد و مىبرد جاى ديگر و مىخواهد بفروشد تا اينكه اين شخصى كه فروشنده نبود، مىخواهد از او بگيرد، قاعدتا آن قيمت دومى از قيمت اولى شايد كمتر باشد و آن وقت اين پول مال خودش مىشود. در اينجا باز فروعى درست كردند كه آيا لازم است به آن طرف بگويد كه اين عيب را دارد؟ نه! اين كه نقض غرض مىشود. خوب اگر بعد فهميد اين عيب را دارد، آيا خيار عيب دارد؟ مىتواند فسق كند؟ تفاوت قيمت مىتواند بگيرد؟ اينها مسائل جزئى است كه ديگر ضرورتى ندارد كه وارد شويم.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...