• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم"
    حديث اخلاقى امروز. مرحوم محدث قمى در سفينه البحار، در باب ثلاث، احاديث ثلاثيه‏اى نقل مى‏كند از پيغمبر اكرم و ائمه هدى (ع) كه سفارش به سه چيز مى‏كردند، البته اين سه چيز در هر كلامى عنوان مخصوص به خود دارد. حديثى را كه امروز مى‏خوانم، از پيغمبر اكرم (ص) است، يكى از اين ثلاثيات است كه در بدو نظر رباعيات تصور مى‏شود ولى جزو ثلاثيات نقل شده است. «قال رسول الله (ص): على العاقل ان يكون له ثلاث ساعات"، آدم عاقل بايد در شبانه‏روز سه ساعت براى سه كار داشته باشد. منظور از ساعت در اينجا بخشى از زمان است، خواه اين ساعت معمولى باشد يا كمتر يا بيشتر. «ساعه يناجى فيه ربه"، اولين ساعتى كه انسان بايد در شبانه روز داشته باشد و بخشى از اوقات خود را صرف آن كند، ساعت مناجات است، مناجات به درگاه پروردگار و راز و نياز با خدا. «و ساعه يحاسب فيه نفسه"، ساعت دومى كه لازم است در شبانه روز باشد، ساعت محاسبه است، انسان بنشيند و حساب كند كه در آن روز چه كارى انجام داده؟ چه اعمال خيرى از او سر زنده است، چه اعمال بدى از او سر زده، در برابر اعمال نيك، شكر خدا كردن و طلب زياده نمودن و در مقابل اعمال بد توبه كردن و راه علاج پيدا كردن. «و ساعه يتفكر فيما صنع الله عزوجل اليه"، ساعت ديگرى كه بايد در شبانه روز باشد، ساعتى است كه انسان بينديشد نعمتهاى خدا را، خدا چه نعمتهايى به او داده است، غرق چه مواهبى است، اين تفكر در باره نعمتهاى پروردگار، حس قدردانى و شكرگزارى را در انسان زنده مى‏كند و همين حلقه اتصال ميان انسان و خدا مى‏شود. به علاوه قدر نعمتها را هم مى‏داند، وقتى در نعمت خدا انديشه كرد، نعمتها را به جاى خودش مصرف مى‏كند. هم انگيزه شكر است و ارتباط با خدا و هم انگيزه استفاده از نعمت در جاى خود و به موقع خود. «و ساعه يخلو فيها بحظ نفسه"، ساعت ديگرى در شبانه روز بايد باشد، يعنى ساعت استراحت، ساحت سرگرمى حلال، لذات حلال، صدر حديث را مى‏شماريم، مى‏فرمايد: «على العاقل ان يكون له ثلاث ساعات"، سه ساعت، وقتى مى‏شماريم، مى‏بينيم چهارتاست، ساعات مناجات، ساعت محاسبه، ساعت تفكر در نعمتهاى خدا، ساعت لذات حلال و سرگرمى حلال، اين چهارتاست. هرگز اشتباهى در كلام پيغمبر واقع نشده است، تصور من اين است كه نكته‏اى روشنى اينجا دارد، آن ساعات سه‏گانه‏اى كه در شبانه روز بايد باشد، اول و دوم آن اصالت دارد، اما چهارمى مقدمه‏اى‏
    است براى آمادگى براى ساعت سه‏گانه ديگر، لذات مادى اصل نيست، سرگرمى سالم اصل نيست، اينها به روح انسان صيقل مى‏دهد و خستگى را دور مى‏كند، كسالت را از بين مى‏برد، آمادگى و نشاط مى‏دهد كه آن وظايف سه‏گانه را بتواند انجام دهد. آخرى جنبه مقدمه دارد و لذا جزو ساعات سه‏گانه محسوب نشده و اين وسيله‏اى است براى رسيدن به آنها. به هر حال، تقسيم ساعات چهارگانه كه منافات با ساعات ديگر هم ندارد، ساعت تحصيل معاش، ساعت تحصيل علم آنها جاى خود، ولى اين سه ساعت بايد باشد. ساعت مناجات از همه مهمتر است، مناجاتى كه روح انسان را صفا مى‏دهد، نورانيت مى‏دهد. اصلا لذت معنوى انسان با ايمان در همين ساعت مناجات است. چه وقت انسان مى‏تواند از اين ساعت استفاده كند؟ چه وقت مى‏شود ما به جايى برسيم كه وقتى وقت نماز مى‏رسد خوشحال باشيم؟ اذان كه مى‏گويند لذت ببريم، نماز كه مى‏خواهيم لذت ببريم، قرآن كه تلاوت مى‏كنيم، دعا مى‏خوانيم، لذت ببريم، نه اين است كه مطابق معروف بگوييم: نماز را خوانديم و راحت شديم، نماز خوانديم و آسوده شديم. قرآن را مى‏خوانيم و ورق مى‏زنيم، اين سوره، اين جز، كى تمام مى‏شود؟ عبادتى كه انسان به استقبالش برود. عبادتى كه رسول خدا فرمود: «و قره عينى الصلاه"، نماز نور چشمان من است، مايه روشنايى چشم دل باشد. وقتى از اين ساعت انسان مى‏تواند استفاده كند كه معناى نماز را بداند. برادرها يك مقدار كتابهايى كه در باره اسرار الصلاه نوشته شده است، فلسفه‏هاى نماز، آثار نماز، آداب نماز، مفاهيم نماز، اينها را بخوانيد و بدون اينها انسان معناى نماز را نمى‏داند، معناى نماز را كه نداند لذتى از نماز نمى‏برد" ساعه يناجى فيه ربه"اثر خودش را نمى‏بخشد. با خستگى و كسالت و سختى و سريع و تند و بدون آداب، اگر نماز آن است كه معصومين مى‏خواندند، واى به حال من. امام مجتبى (ع) از آن موقعى كه مى‏خواهد مشغول وضو شود، رنگ صورت مباركش دگرگون مى‏شود. در مسجد مى‏ايستد، مى‏خواهد وارد شود براى نماز، مى‏ايستد و بدنش مى‏لرزد، با خدا مناجات مى‏كند، «الهى عبدك ببابك يا محسن قد اتاك المسى". نمازى كه على (ع) مى‏خواند، تير پيكان را از پاى مبارك مى‏كشند و در بسيارى از كتابها نوشتند، توجهى ندارد نمازى كه امام سجاد مى‏خواند، وسط نماز گوشه‏اى از اتاق آتش مى‏گيرد، «يا ابن رسول الله النار النار"!!فرياد مى‏زنند آتش آتش، حضرت اعتنا نمى‏كند، بعد از نماز سوال مى‏كنند، گويا اين جمله را فرمود: به خدا قسم صداى شما را نشنيدم، نمازى كه سيد الشهدا زير رگبار تير دشمن در روز عاشورا مى‏خواند. اينها نماز است. «ساعه يناجى فيه ربه"، بايد در شبانه‏روز ساعتى باشد، لحظاتى باشد كه انسان مناجات با خدا كند و همان‏
    ساعت نيرو و انرژى معنوى به انسان بدهد براى همه كار، ساعتى هم كه انسان ساعت محاسبه باشد. چرا مردم در مسائل مادى اين قدر سختگير هستند؟ در مسائل معنوى اين قدر آسانگير؟ در مسائل مادى مغازه كوچك، دفتر روزانه دارد، دفتر كل دارد، حساب دارد، زونكنها دارد، پوشه‏ها دارد، پرونده‏ها دارد. اما براى حساب معنوى يك عمرش يك برگ كاغذ هم ندارد. چرا؟ چرا محاسبه نكنيم؟! محاسبه از گامهاى نخستين سير و سروك سالكان الى الله و راهيان به سوى خداست. همه شب انسان بايد چند لحظه ولو كم، كمش هم مانعى ندارد، يك نگاه كند به امروز كه چه كرديم؟ چه كار خيرى بود؟ چه كار شرى بود؟ كجايش بايد توبه كنم؟ كجا بايد شكر كنم؟ آماده براى فردايى بهتر شوم، كسى كه فردايش از امروز بهتر نباشد، بدبخت و بى نواست. كسى كه فراديش از امروزش بدتر است، بميرد براى او بهتر است. و ساعتى هم كه بنشيند فكر مصنوعات الهى در باره خودش كند. از فرق تا قدم غرق نعمت هستيم، هر نفسى كه مى‏زنيم، دو نعمت دارد كه آن مرد اديب بزرگ مى‏گويد، اما حساب كنيد هر نفسى كه انسان مى‏زند، دو صد نعمت دو هزار نعمت بيشتر در آن است. دانشمندان مى‏گويند: صد ميليون ميليارد يك ميليارد هزار ميليون است، صد ميليون ميليارد به طور متوسط در بدن هر انسانى سلول است، ياخته است، يعنى واحد زنده است. يعنى يك آجر براى ساختمان بدن انسان است و هر نفسى كه انسان مى‏زند، سموم اين صد ميليون ميليارد مى‏آيد بيرون و هر نفسى كه فرو مى‏برد، ماده حياتى به اين صد ميليون ميليارد مى‏رسد. دو دقيقه اكسيژن به سلولهاى مغز نرسد انسان مى‏ميرد. به ساير سلولهاى بدن با تفاوت در مقابل كمبود اكسيژن مى‏ميرد. انسان فكر كند كه در اين نعم الهيه و اين ماده‏اى كه حياتى‏ترين ماده براى وجود انسان است، به قدرى فراوان و ارزان است كه هيچ كس هيچ هزينه‏اى براى آن در طول تاريخ نپرداخته و نمى‏پردازد. گاهى انسان گرفتار كمبود است، گرفتار نارسايى قلب مى‏شود، اين ماده اكسيژن را مى‏آورند بالاى سرش زنده‏اش مى‏كند، فكر كنيد اگر هميشه اينطور بود، مى‏خواست انسان آن ماده اكسيژن را بخرد. به هر حال، انديشه كردن در نعمتهاى خدا انگيزه‏اى است براى شكر پروردگار و عشق به خدا، انسان تا عاشق خدا نشود فايده ندارد. عشق است كه انسان را به جايى مى‏رساند، البته در كنار اينها هم ساعت چهارم است كه جنبه مقدمه دارد، در واقع آرامش و استراحت است كه اگر انسان خواب و استراحت و تفريح حلال را هم به قصد اين به جا بياورد كه آن سه ساعت زنده شود، همين هم عبادت است. خوابش هم عبادت است، سرگرمى حلالش هم عبادت است. چرا؟ چون به نيت رسيدن به آنهاست. واى به حال كسانى‏
    كه اصل برايشان چهارمى باشد، مقيد به حلال و حرامش هم نباشند و آن ساعات سه‏گانه اصلى را هم تخريب كنند و زير پا بگذارند! از خدا مى‏خواهيم كه به همه ما توفيق دهد كه بتوانيم ان شا الله از اين كلمات درر بار معصومين (ع) استفاده كافى ببريم. برگرديم به بحث حدود، بحثمان در مساله اولى بود كه حد وطى بهيمه بود، گفتيم: در اينجا سه فرع است و مشغول فرع دوم بوديم، ولى با اجازه شما بازگشتى به فرع اول و چيزى اضافه كنيم و بگذريم. نظرتان باشد كه در فرع اول گفتيم كه احاديث ما مى‏گويند: كسى كه مرتكب وطى بهيمه شود، تعزير دارد ولى بعضى از روايات مى‏گفت: حد زنا دارد. بعضى هم مى‏گفت: حد قتل دارد. ما آنها را حمل كرديم بر تقيه، شاهد تقيه در احاديث عامه هست، يكى دو حديث مى‏خواستم بگويم كه ملحق كنيد كه شاهد تقيه است، در احاديث اهل سنت تصريح شده است كه از پيغمبر نقل كرده‏اند كه پيغمبر فرمود: حد وطى بهيمه قتل است. البته اين احاديث از نظر ما معتبر نيست و مخالف احاديث اهل بيت است. حديثى است از سنن بيهقى مى‏خوانم. جلد هشتم، صفحه 233 و 232، حديثى از ابن عباس است، «عن رسول الله (ص) قال: من وجدتموه وقع على بهيمه فاقتلوه و اقتل البهيمه معه"، كسى كه ديديد وطى بهيمه‏اى بكند او را بكشيد، بهيمه و حيوان را هم با او بكشيد. حديث ديگر هم شبيه همين حديث است كه دومى را چون مشابه بود من نقل نكردم، اين دو حديث در منابع عامه راجع به قتل است و از نظر ما اعتبارى ندارد، اين اسناد در مقابل روايات اهل بيت درست نقل نشده است و شاهد بر تقيه در احاديث ما هم مى‏تواند باشد. برگردم به مساله دوم كه موضوع بحثمان بود راجع به اينكه اين بهيمه گوشت و شير و نسل او هم حرام است. دليل ما در اينجا احاديثى بود كه نقل كرديم. پنج حديث بود كه اينها متضافر بود و اثبات اين مطلب را مى‏كردند. چندتا حديث ديگر هم اضافه كنيم و اين بحث را تمام كنيم. احاديثى است كه در باب قرعه نقل شده است، به تناسب باب قرعه است، اما ما نحن فيه را ثابت مى‏كند. سوال كردند كه كسى با حيوانى وطى بهيمه كرد و بعد اين حيوان را در گله گوسفند رها كرد و اين حيوان مشتبه شد، چكار كنيم؟ دستور قرعه صادر شد، گله گوسفند را دو قسمت كنيد، قرعه بكشيد يك قسمت جدا، باز آن يك قسمت باقى مانده را دو قسمت كنيد، قرعه بكشيد يكيش را جدا كنيد، همينطورى دو قسمت كنيد و قرعه بكشيد و دو قسمت كنيد و قرعه بكشيد، تا يكى بماند، آن يكى را ذبح كنيد و گوشتش را بسوزانيد و از بين ببريد. اين دليل بر حرمت است، منتها به بيان بليغ كه حتى در صورت اشتباه هم امام صرف نظر نكرده و دستور قرعه را به اين سفتى و سختى داده و فرموده بايد قرعه بكشيد. سه روايت است كه‏
    اينجا من مى‏خوانم، آدرس اين سه روايت را بدهم، جلد شانزدهم وسائل، ابواب اطعمه محرمه، باب 30، حديث يك و چهار و سه، به ترتيب مى‏خوانم. حديث اول" ما رواه محمد بن عيسى عن الرجل"، كدام رجل؟ مى‏گويند: كنايه از امام است و احتمال قوى هم همين است. اما اگر يك حديث بيشتر نبود، با اين" عن الرجل"مشكل بود اثبات كردن مطلب، «انه سئل عن رجل نظر الى راع"، نگاه به چوپان كرد. «نزا"نزا در اينجا به معناى" وقع"است، مواقعه كرد، «نزا على شاه"، بر گوسفندى، «قال: ان عرفها ذبحها و احرقها"، اگر بشناسد ذبح و احراق مى‏كند" و ان لم يعرفها قسمها نصفين ابدا"، يعنى از نصف يكى را انتخاب مى‏كند، آن هم دو نصف را انتخاب مى‏كند تا آخر، "حتى يقع السهم بها"، تا آن سهم به آخرى واقع شود. كلمه" بها"هم شايد اشاره به اين باشد كه خداوند آن واقع را به آن نشان مى‏دهد و اين قرعه‏كشى به واقع مى‏رسد، در احاديث داريم كه اگر قرعه با نيت خالص واقع شود و انسان توكل بر خدا كند، واقعيت با قرعه ظاهر مى‏شود. «فتذبح و تحرق"، با قرعه يكى تعيين و ذبح و سوزانده مى‏شود" و قد نجت سائرها"، بقيه نجات پيدا مى‏كنند. حديث بعدى: حديث 4 از باب سى، حديث تحف العقول است، «عن ابى الحسن الثالث (عليه السلام) «حضرت امام هادى" فى جواب مسائل يحيى بن اكثم"، سوالاتى كرده بود، از جمله سوالات يحيى بن اكثم از امام هادى پرسيد كه رجلى واقع شد بر بهيمه‏اى، بهيمه رها شد در ميان گله گوسفندان و مشتبه شد، چه كنيم؟ عين همين دستور را حضرت فرمودند، ديگر من عبارت مفصل است، نمى‏خوانم، عينا همان مضمون است، اما مفصلتر. و اما حديث سه از باب سى روايت مسمع عبدالملك است، «عن ابى عبدالله (ع) ان امير المومنين سئل عن البهيمه التى تنكح، قال: حرام لحمها و لبنها"، اين حديث يك فايده‏اى دارد و آن اين است كه آن حديثى كه ما قبلا در باره لبن داشتيم، معلوم نبود كه عبارت مال سماعه بود يا عبارت امام بود، و لذا كلمه لبن آنجا براى ما كار ساز نشد. اما اين حديث از امام على (ع) نقل شده و لبن از كلام معصوم است. به هر حال اين احاديث را هم ضميمه كنيم به احاديث ديروز، از مجموع مى‏توانيم به خوبى استفاده كنيم كه مساله ثانيه يعنى حرمت لحم و لبن و نسل با بيانى كه ديروز گفتم، اشكالى در آن نيست و حرمتش بى اشكال است. بقى هنا امور؛ خيلى نكته‏ها در اينجا باقى مانده كه بعضى در كلمات بزرگان تبيين شده و بعضى نشده، به هر حال ما بايد به سراغ آنها برويم.
    (سوال و پاسخ استاد): ما ادله عقلى براى حرمت عمل گفتيم، نه حرمت لحم.
    (سوال و پاسخ استاد): لازم نيست در ملا عام، مى‏برد گوشه بيابان مى‏سوزاند. نخير! مى‏برد وسط كوهها وقتى گوسفندان را براى چرا مى‏برد، مى‏برد گوشه بيابانى‏
    سر مى‏برد و آنجا هم يك مقدار هيزم رويش مى‏ريزد و مى‏سوزاند و برمى‏گردد. شما خيال مى‏كنيد كه معنايش اين است كه بياوريم وسط مسجد گوسفند را سر ببريم، ايها الناس بياييد تماشا كنيد مى‏خواهيم اين را بسوزانيم، چنين حرفى نيست. بقى هنا امور؛ امر اول: آيا در مساله حرمت لحم فرقى بين صغير و كبير و عمد و سهو و جهل و اكراه و جنون و عقل هست؟ اينكه تعزير نيست. اين يك حكم وضعى است. آيا در اين حكم حرمت لحم، تفاوتى بين فاعلين وجود دارد يا هر فاعلى در هر شرايطى اين عمل را انجام بدهد باعث حرمت لحم و لبن و نسل است؟ صاحب جواهر (ره) در كتاب اطعمه و اشربه جلد 36، صفحه 284، در آنجا قائل به عموميت است و عموميت سفت و سختى گفته است كه هيچ استثنا ندارد. عبارت را مى‏خوانم. «اذا وطى الانسان صغيرا او كبيرا عاقلا او مجنونا حرا او عبدا عالما او جاهلا مكرها او مختارا"، هيچ كدام از شرايط در اينجا معتبر نيست. «حيوانا ماكول اللحم قبلا او دبرا"، از اين جهت هم تعميم داده است، «حرم لحمه و لحم نسله"، هم خودش، هم بچه‏هايى كه از اين حيوان متولد مى‏شود" و لبنها"، شيرش، «بلاخلاف اجده"، اين جالب است كه مى‏گويد: هيچ اختلافى در اين مساله نيافتم. «بلا خلاف اجده كما اعترف به غير واحد"، عده‏اى از فقها تصريح كردند به اينكه مخالفى در اين مساله نيست. «بل عن بعض نسبته الى الاصحاب الظاهره فى الاجماع"، صحبت اين است كه واقعا به اين گستردگى است؟! آيا آن شرايط چهارگانه‏اى كه گفتيم در تعزير هست، هيچكدام در حرمت لحم نيست؟! دليل صاحب جواهر اطلاقات است، هيچ دليل ديگرى ندارد. «فالظاهر ان دليله عليه هو الاطلاقات"، هم اطلاقات" حرم لحمه، لبنه، نسله"، خوب ما در بحث گذشته مى‏گفتيم: اطلاقات انصراف دارد. ان قلت كنيم و اين ان قلت را بگوييم و جواب بدهيم. ان قلت: شما در باب تعزير كه رسيديد گفتيد: منصرف است" الى البالغ العاقل المختار العالم"، چطور در اينجا تمام شرايط چهارگانه را حذف كردديد؟ همه اينها در يك حديث است، تماما در يك حديث است، آنجا گفتيد: منصرف است، حالا همصدا شديد با صاحب جواهر (ره) و مى‏گوييد: اطلاق دارد. جواب ان قلت واضح است، قلنا: باب تعزيرات، مجازات است. گفتيم: در طبيعت مجازات مسئوليت نهفته شده است. انسان در مقابل چيزى مجازات مى‏شود كه در مقابل آن مسئول است. بنابر اين بلوغ شرط است، عقل شرط است، اختيار و علم شرط است. طبيعت مجازات اين شروط را مى‏طلبد، قرينه همراه دارد، "يضرب"قرينه به همراه دارد. اما نسبت به حرمت وضعيه ديگر قرينه‏اى ندارد. اطلاق به قوت خود باقى است. مثلا رابط راجع به اينكه شخص جنب مى‏شود، اگر چنين مواقعه‏اى كند، انزال منى از او بشود، اين‏
    فرقى بين صغير و كبير و مجنون و عاقل و مختار و مضطر در مسائل احكام وضعيه اين شرايط عامه را كالنجاسه و الجنابه و الضمانات، حرمت رضاع و حرمت باب نكاح، شرط نمى‏كنيم. بنابر اين مى‏شود گفت ولو در تمام اينها در يك خبر است، اما آنجا به قرينه حمل بر صاحب شرايط عامه مى‏شود، اما در اينجا قرينه‏اى ندارد. بنابر اين اطلاقش را بايد بگيريم، آيا واقعا مطلب همين است يا مساله جاى چانه زدن هم دارد؟ و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
    پايان‏