جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 106
متن
بسم الله الرحمن الرحيم"
بحث ما در مسائل باقى مانده مرتد بود. مرحوم محقق در شرائع فرموده بود كه اگر شخص مرتد ازدواج كند، ازدواج او باطل است، خواه زن مسلمان بگيرد يا زن كافر بگيرد. اگر مسلمان بگيرد كه نمىشود مرتد عن الاسلام با زن مسلمان ازدواج كند. اگر زن كافر هم بگيرد باطل است براى اينكه احترام اسلام در اين مرتد هنوز محفوظ است. عرض كرديم اين مساله را گسترش دهيم و بگوييم كه كل تصرفات مرتد بعد از ارتداد و حكم اسلام به اعدامش، اگر در باره او اعدام جارى نشد، به هر دليل كه باشد اعدام جارى نشد مثلا فرار كرد، به دار الحرب رفت يا در همين جا بود و فاميل گردن كلفتى داشت، فساد به پا كردند، مانع شدند يا نه مصالحى ايجاب مىكرد، مثل عصر و زمان ما كه متاسفانه مرتدين زياد شدهاند، جوانهايى كه فريب كومونيستها و امثال اينها را خوردند و به كلى مادى مسلك شدند، مصلحت هم ايجاب نمىكند كه حد مرتد را در باره همه آنها جارى كنيم، اسباب مشكلات عظيمهاى است كه امام (ره) هم دستور داده بودند كه فعلا اگر اينها فعاليتهاى خاصى ندارند، به محض ارتداد و انحرافشان از اسلام، مزاحمشان نشويد. به هر دليل اينها زنده ماندند و تصرفاتى داشتند. آيا تصرفات آنها نافذ است يا نه؟ يكى از آنها ازدواج و طلاق است. البته طلاق على فرض صحه الازدواج، و ديگرى عقود و ايقاعات است مثل بيع و شرا و هبه و استيهاب و وصيت و اجاره و جعاله. بخشى ديگر هم از تصرفات، حيازت مباحات است و احياى موات است و استخراج معادن است و در واقع در سه قسمت از تصرفاتش مىتوانيم بحث كنيم. يك: در حيازت مباحات و احياى موات و استخراج معادن و امثال ذلك است. دوم: عقود و ايقاعات و بيع و شرا و هبه و استيهاب. سوم: خصوص نكاح و طلاق. اينها را حساب كنيم و ببينيم آيا صحيح است يا نه؟ عرض كردم در عصر و زمان ما مع الاسف شديدا مبتلا هستيم به گروهى از مرتدين كه به هر دليل زنده ماندند و بايد بمانند. بحث در تصرفاتشان است، گاه مىشود در خانه بعضى از متدينين هم جوانانى اين چنين پيدا مىشوند كه باعث دردسرهايى عظيمى براى خانواده و پدر و مادر هستند. به هر حال تصرفاتشان را ببينيم كه چه مىشود. در اينجا بعضى از كلمات علما را نقل كنم كه اين مساله را از قبيل ارسال مسلم گرفتند، منتها در خصوص نكاح، گاهى اشاراتى به غير نكاح هم داشتند. كلامى از مبسوط نقل مىكنم، جلد هفتم، صفحه 289. مرحوم شيخ طوسى در مبسوط فرموده: «اذا تزوج المرتد كان
نكاحه باطلا"، به طور مسلم فرموده كه باطل است. «سوا قلنا ينفذ تصرفه فى ماله او قلنا لا ينفذ"، از اين عبارت معلوم مىشود كه قولى هم هست كه تصرفات مالىاش درست است يا تصرفات مالىاش نادرست است. معلوم مىشود سخن در آنجا هم در ميان علما بوده كه مرحوم شيخ طوسى در اينجا به آن هم اشاره مىكند. منتها وارد آن نمىشود و به همين اندازه مىگويد: چه بگوييم تصرفات مالىاش صحيح است چه بگوييم صحيح نيست. اما آيا صحيح است يا نه؟ وارد بحثش نمىشود. چرا؟ علت را ذكر كرده، شبيه همان علتى كه مرحوم محقق در شرائع داشت، در واقع شرائع از ايشان گرفته است، "لانه ان تزوج مسلمه فالمسلمه لا تحل للكافر"، با مسلمان نمىتواند ازدواج كند، چون مسلمان براى كافر مجاز نيست" و ان تزوج وثنيه و مجوسيه لم يصح"، اگر با بتپرست يا مجوسى هم ازدواج كند، صحيح نيست" لانه كانت له حرمه الاسلام و هى ثابته"، احترام اسلام را داشته حالا هم كه مسلمان شده است، احترام اسلام باقى است، بنابر اين ازدواجش با زن بتپرست يا زن مجوسى جايز نيست. اين كلام شيخ طوسى و اين هم دليلش. مرحوم فاضل اصفهانى همين معنا را با يك اضافه در كشف اللثام دارد كه عبارت را مىخوانم. كشف اللثام جلد 2، صفحه 438، اضافهاى كه دارد اين است: «و اما التزويج عن نفسه فانه غير ماض"، يك وقت تزويج براى ديگرى مىكند، صيغه عقد مىخواند، در آن بحثى نيست. «اما التزويج عن نفسه"براى خودش ازدواج مىكند، «فانه غير ماض عن المرتد عن فطره و عن غيرها"، چه مرتد فطرى باشد چه غير فطرى باشد، ازدواجش صحيح نيست. «سوا تزوج بمسلمه لاتصافه بالكفر"، اين همان دليل شيخ طوسى در مبسوط است كه متصف به كفر است و شخص مرتد با زن مسلمان نمىتواند ازدواج كند چه مرتد فطرى باشد چه غير فطرى بالاخره كافر است و كافر با مسلمان نمىتواند ازدواج كند. «او بكافره"يعنى اگر با زن كافر هم ازدواج كند، صحيح نيست، "لحرمه الاسلام". تا به اينجا شبيه كلام شيخ طوسى بود. اضافه اين است: «و لانه لا يقر على ما هو عليه ليقر على توابعه من نكاح و غيره"، اضافهاى كه كاشف اللثام از مرحوم شيخ طوسى در مبسوط دارد اين است، مىگويد: اين" لا يقر على ما هو عليه"، ما مرتد را تحمل نمىكنيم و قبول نداريم كه به اين حالت بماند و وقتى قبولش نداريم كه به اين حالت بماند، مىگوييم: فطرى بايد اعدام شود و ملى استتابه شود و اگر توبه نكرد اعدام شود، پس ما نمىگذاريم به اين حال ارتداد باقى بماند، توابعش را هم نمىگذاريم مثلا ازدواجش را هم نمىگذاريم، نكاحش را هم نمىگذاريم. لابد بايد بيعش را هم نگذاريم، شرائش را هم نگذاريم، اين شخص نابود شدنى است و آدم نابود شدنى ديگر نمىتوانيم
نكاحش را امضا كنيم، لابد بيع و شرائش را هم نمىتوانيم امضا كنيم. اين اضافهاى است كه كاشف اللثام دارد و دليل ديگرى است. ولى با همه اينها، مرحوم صاحب جواهر (ره) وقتى وارد اين بحث مىشود، اين استدلالها را ذكر مىكند، اشكال هم نمىكند و از كنار اين استدلالها كه قابل نقد است، مىگذرد و اشكالى هم نمىكند ولى در آخر كار عبارتى دارد كه نشان مىدهد كه اينها براى صاحب جواهر قانع كننده نبوده است. عبارت اين است كه مىفرمايد: «لكن مع ذلك كله لا يخلو من نظر فى الجمله ان لم يكن اجماعا او نصا"اگر اجماعى در اين مساله بر بطلان نكاح نباشد يا نصى نرسيده باشد، اينها قانع كننده نيست. چرا؟ چرا ندارد. از اين جا معلوم شد كه خوب ما اقوالى در اين مساله داريم ولى اجماعى در مساله نيست. صاحب جواهر هم در اجماع ترديد دارد و حتما هم اجماعى نيست و اگر هم باشد، اجماعش بدرد نمىخورد چون مدركش همين ادله است، نصى هم كه ما در اين مساله نيافتهايم. پس حالا كه اجماعى نيست و حالا كه نصى نيست، بايد برويم مساله را از كجا حل كنيم؟ بايد سراغ قواعد برويم، ببينيم قواعد باب چه اقتضايى مىكنند، بعد برگرديم به دلايلى كه شيخ طوسى (ره) و كاشف اللثام (ره) داشتند، و نقدى هم روى استدلال اينها داشته باشيم. - جواهر جلد 41، صفحه 629- . اما مقتضاى قواعد: در هر سه مرحله به سراغ قواعد مىرويم، راجع به تصرفاتش در حيازت مباحات، تحجير، احياى موات، مىبينيم عمومات شامل حال مرتد هم مىشود. «من حاز ملك"، كسى كه چيزى را حيازت كنى، مالك مىشود و مراد، حيازت مباحات است. آيا مىگويد: «من حاز ملك اذا لم يكن مرتدا"؟ نه! بلكه عام است و مسلمان، كافر، مرتد، غير مرتد، فطرى، ملى، را شمل مىشود. بنابر اين بعد از ارتداد زنده بماند و مرتدى كه ما داريم از دريا ماهى بگيرد، مالك مىشود.
(سوال و پاسخ استاد): شما تمام چيزهايى را كه از كفار خريدارى مىكنى چوبها را از جنگل مىبرند، معادن را استخراج مىكنند، مگر شما معامله مالكيت با كفار نمىكنيد؟
(سوال و پاسخ استاد): اينها هم به حيازت مالك شدند، لا زال اين كفار دارند استخراج معادن مىكنند. اين همه معادن نفت و اين همه معادن آهن و طلا و چوبهاى جنگل و هيچ فقهى نگفته است كه حيازت منحصر به مسلمان است و كافر با حيازت مالك نمىشود. مسلم و عام است. هكذا" من احيى ارضا ميته فهى له"، روايات متعددى در باب احياى موات داريم كه كسى كه "احيى ارضا ميته فهى له"، مالش است و ندارد كه مسلمان باشد يا كافر باشد. لا زال اين كفار احياى موات مىكنند، زمينهاى
ميتهاى را احيا مىكنند، مسلمانها هم گاهى از خود آنها مىخرند. يهوديانى كه در ممالك اسلامى هستند احياى موات مىكنند، مالك مىشوند و كسى نگفته است كه احياى موات مخصوص مسلمين است.
(سوال و پاسخ استاد): خطاب نيست، "من احيى"دارد و هيچ كس نگفته و اين در فقه مسلم است كه شرط احياى موات، اسلام نيست، شرط حيازت اسلام نيست، از نظر فقه مسلم است. و هكذا عمومات "احل الله البيع"، آيه "يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود"را نخواندم كه بگوييد خطاب به مومنان است ولى" احل الله البيع"، «الا ان تكون تجاره عن تراض"، عموماتى كه در باب نكاح است، «فانكحوا ما طاب لكم من النسا"، عموم "الطلاق بيد من اخذ بالساق"، طلاق دست شوهر است و ندارد كه مسلمان يا كافر. على كل حال شك نكنيد كه عمومات ما شامل كافر و مسلم مىشود چه در حيازت مباحات چه در احياى موات چه در استخراج معادن چه معامله چه صلح" و الصلح خير"عام است كه به اين عموم در باب صلح تمسك كردند. اجاره، معامله بيع، هبه، وصيت، همه اينها را شامل مىشود. و هكذا نكاح و طلاق، عمومات شامل اينها مىشود. كم و كسرى از ناحيه عمومات نداريم. حالا شما ببينيد آيا چيزى بر خلاف اين عمومات مىتوانيد اقامه كنيد كه اينها مالك حيازت نشوند يا مالك ملك احيا شده نشوند يا بيعشان يا نكاحاشان باطل باشد؟ اگر ادله پيدا كرديم، تخصيص مىزنيم و ما اصرارى نداريم كه عمومات تخصيص نخورد. اما اگر ادله مخصصه نداشتيم، ما هستيم و اين عمومات بايد مطابق اين عمومات رفتار كنيم و جلو بياييم.
(سوال و پاسخ استاد): من اين جمله را هم عرض كنم. اين را دقت كنيد براى اينكه فكر همه شما آقايان كه اشكال مىكنيد راحت شود. ما معتقديم كفار كه مكلفون به عبادات هم هستند يعنى بر كافر نماز هم واجب است، منتها شرطش اين است كه مسلمان شود و شرطش را تحصيل كند. «الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول"، وقتى نماز و روزه و حج بر او واجب است، عمومات نكاح و طلاق و بيع و اينها شاملش نمىشود؟ اين خلاف اصول ماست كه كسى بگويد: اين عمومات شامل حال آنها نمىشود. بنابر اين فكرمان از شمول عمومات و قواعد شناخته شده در فقه بايد راحت باشد. برويم سراغ موانعى كه اين آقايان بر سر راه ما گفتهاند. اما ببينيم دليل بر بطلان چيست؟ دليلى از ابو حنيفه نقل مىكنند كه در بطلان عقود گفته است، يعنى بيع و شرا گفته نه نكاح. در معاملات و بيع و شرا و هبهاش ابو حنيفه اشكال كرده. عبارتى كه از او نقل مىكند در" الفقه على المذاهب الاربعه"، جلد پنجم، صفحه 433، عبارت اين است: «ان هذه التصرفات"اين اسم اشاره، اشاره به بيع و شرا و اينهاست."
ان هذه التصرفات تتوقف"، يعنى همين طور پا در هوا مىماند. «فان اسلم صحت عقوده"، اگر اسلام آورد، از آن پا در هوايى بيرون مىآيد و صحيح مىشود. در واقع معاملهاى شبيه معامله فضولى كرده است، مثل معامله مكره و فضولى "ان هذه التصرفات تتوقف فان اسلم صحت عقوده و ان مات او قتل"، "مات"و "قتل"را كار نداريم" او لحق بدار الحرب"، فرار كرد و رفت. اين مال زمانهايى است كه حاكميت اسلام به قدرى قوى بوده كه اگر در كشور اسلام مىماند حد بر او جارى مىشد. حالا نه به دار الحرب هم ملحق نشده و لابلاى ما هم مانده، اما به دلايلى ما از اجراى حد صرفنظر كرديم، «و ان مات او قتل او لحق بدار الحرب بطلت لانه حربى متهور تحت ايدينا"، اين چه دليلى است؟ مىگويد: اگر فرار كرد و ملحق به دار الحق شد، عقودش باطل مىشود، چرا؟ چون متهور است. دو معنا براى متهور در لغت مىآيد. يكى به معناى كسى است كه واقع مىشود در چيزى" بقله المبالات". تهور به معناى انعدام، نابودى، «فنهار به فى نار جهنم"به معناى افتادن و نابودن شدن است. «الانهيار"كه همان ماده تهور است به معناى انهدام است. پس معناى كلام اين فقيه سنى اين مىشود كه او تحت چنگال ما بايد باشد و بايد نابود شود. چون بايد نابود شود، بنابر اين عقودش هم بايد نابود شود. او نابود شدنى است پس عقودش هم نابود شدنى است. اما جواب: - حالا ما اين چيزى كه از كلام او مىفهميم - اين استدلال" لا محصل له"، محصلى ندارد. حكم اعدام و نابودى، يك حكم است و حكم اينكه اگر باقى ماند عقودش صحيح است يا نه؟ حكم ديگرى است. واجب است اعدام شود ولى مادامى كه اعدام نشده، چه مانعى دارد كه عقودش صحيح باشد؟ وجوب اعدامش دليل بر بطلان عقودش باشد اين چه دليلى است؟ آيا وجوب اعدام دليل بر بطلان عقود مىشود؟ چه ملازمهاى است و چه حكمى است؟ چه دليلى عقلى اينجا داريم؟ چه دليل نقلى داريم؟ غايه الامر واجب الاعدام است، خيلى خوب مثل اينكه آدمى فرض كنيد آدم كشته است، به مقتضاى قصاص محكوم به اعدام است ولى مادامى كه اعدام نشده است، تصرفاتش ماضى است؟ فعلى هذا؛ هيچ ملازمه عقليه و شرعيهاى بين وجوب اعدام و بطلان عقود نمىبينيم و اين استدلال استدلالى است كه" لا محصل له" اين استدلالى كه در باره عقود مثل بيع و شرا و هبه آوردند. اما در باره بطلان نكاح هم دو بيان در كلام شيخ طوسى و كاشف اللثام بود. اما بيان اول: مىفرموند نكاح مسلمه بر او جايز نيست. چرا؟ چون كافر است. مىگوييم: اينجا درست است. بر مرتد نكاح مسلمه جايز نيست" لانه كافر"، كافر با زن مسلمان نمىتواند ازدواج كند و حق است. اما چرا نكاح كافره نمىتواند كند؟ مىگويند: به علت اينكه حرمت اسلام دارد. جواب
مىدهيم كه منظورتان از حرمت اسلام چيست؟ چه حرمتى دارد؟ او كافر است و از كافرها هم كافرتر است و مرتد ادون الكفار است. چه احترامى به اسلام دارد؟ شما بفرماييد چه احترامى به او مىگذاريد به عنوان اينكه سابقه اسلام داشته جز اينكه او را بدتر از كفار ديگر مىدانيد؟ كارش اسو حالا است. آدمى كه اسو حالا از ساير كفار است، چه حرمت اسلامى دارد؟ اگر مراد استصحاب است مىگوييد: استصحاب مىكنيم حرمت نكاح كافره را براى او، اين استصحاب باطل است چون موضوع عوض شده است. اين شخص مسلمان بود و چون مسلمان بود، ازدواج كافر براى او حرام بود، الان كافر است و موضوع زير و رو شده است. از اين جا معلوم مىشود كه تعبيرى هم كه شهيد اول در كتاب دروس دارد، صاحب جواهر هم در همين مساله از او نقل كرده، گفته است، "المرتد دون المسلم و فوق الكافر"، از مسلمان پايينتر و از كافر بالاتر است، چرا؟ هذا كلام شعرى، به چه دليل" دون المسلم"مسلم است و" فوق الكافر"چرا؟ از كافر بدتر است. اين چه دليلى است كه آوردند كه احترام اسلام را براى مرتد محفوظ دانستند، و "دون المسلم و فوق الكافر"دانستند؟ چه حرمتى از اسلام بر او باقى مانده است؟ او همه چيز را شكسته است، تمام پلها را پشت سرش ويران كرده است، چه احترامى دارد؟ بله؛ مسلمانها تنفر شديدترى نسبت به او دارند. فعلى هذا؛ اين دليل اول كلام شيخ طوسى (ره) بود و متاسفانه محقق (ره) در شرائع هم از ايشان اين مطلب را گرفته بودند و ما كه به فكر قاصرمان چيزى از اين نمىفهميم بلكه ما عكسش را مىفهميم، ما مىفهميم كه از كافر هم بدتر است.
(سوال و پاسخ استاد): سه روز هم گذشت استتابه كرديم و توبه نكرد. آنجا را بگوييد كه محكوم به اعدام است، ما آنجا را مىگوييم، آنجا فوق الكافر است؟ بلكه آنجا دون الكافر است. اما دليل دوم: دليلى است كه بعضى از فقهاى اهل سنت دارند و ما اين دليل دوم را هم از "الفقه على المذاهب الاربعه"نقل مىكنيم به همان مدرك. گفتهاند: نكاحش باطل است. عبارت اين است: «ان نكاحه باطل لانه يعتمد المله"، ضمير" لانه"به چه چيزى برمىگردد؟ به نكاح، نكاح احتياج به دين دارد. «لانه"يعنى "لان النكاح يعتمد المله"يعنى دينى مىخواهد" لانه يعتمد المله و المرتد لا مله له"، مرتد دين ندارد. چرا دين ندارد؟ چون نصرانى شده، يهودى شده، چرا دين ندارد؟ "لانه ترك ما كان عليه"، اسلامى كه داشت رفت، خوب حالا يهودى شده، يهودى گرى و نصرانى گرى را هم از او نمىپذيريم و قبول نداريم، «و لا يقر على ما دخل فيه"، يعنى پذيرفته نيست. «لوجوب قتله بالرده"، چون قتل او به خاطر ارتداد واجب است و چون واجب القتل است، پس دين جديدش پذيرفته نيست و دين سابق را هم از
دست داده، بنابر اين مرتد دين ندارد و نكاح هم احتياج به دين دارد. اما جواب: ما دو جواب از اين مىدهيم، جواب اول اين است كه نكاح احتياج به دين ندارد. افراد لائيك و فاقد مذهب اگر نكاح كنند و بعدا مسلمان شوند، شما بچههايشان را حرامزاده مىدانيد؟ نه. چرا بچههايشان حرامزاده نيستند؟" لان لكل قوم نكاح"، در شوروى سابق اين همه لا مذهبى تبليغ شد و مردم از مذهب بيرون رفتند، الان دو مرتبه به اسلام برمىگردند، بچههايى در آن حال داشتند، خوب طبق سنن آن زمان ازدواج كرده بودند، «لكل قوم نكاح"، نكاحش را قبول داريم. نكاح وثنيين و بت پرستان و مشركان را شما قبول داريد يا نه؟ در حالى كه اسلام، «لا يقر المشرك على شركه".
(سوال و پاسخ استاد): سابقا گفتيم: شرك از نظر اسلام پذيرفته شده نيست. يهودى و نصارى و اهل كتاب هستند كه مىتوانند به اهل ذمه باشند. اما مشرك محكوم به اعدام است. فعلى هذا؛ نكاحش را مىپذيريم، بچههايش حلال زاده هستند و بعد كه مسلمان شد، حرامزداه نخواهند بود. هذا اولا كه نكاح" لا يعتمد على مله"، شرط نكاح، مذهب نيست. «لكل قوم نكاح"، طبيعى و مادى نكاح دارند. ثانيا: به فرض كه نكاح معتمد على مله باشد و احتياج به مذهب داشته باشد، اين آقا يهودى و نصرانى شده است، شما مىگوييد: اين يهودى گريش، يهودى گرى نيست، نصرانيتش نصرانيت نيست. چرا؟ چون واجب القتل است. چه ارتباطى ميان اين دوست؟ وجوب قتل سبب مىشود كه او يهودى نباشد؟ خوب هست و معتقد به مبانى يهود است. وجوب قتل سبب مىشود كه او نصرانى نباشد؟ در حالى كه هست. وجوب القتل حكم و يهوديت و نصرانيت اين آقا حكم آخر، «لا ربط بينهما". نتيجهگيرى و جمع بندى نهايى كنم و اين بحث تمام، فردا برويم سراغ آخرين مساله باب مرتد ان شا الله. نتيجه اين شد كه ما معتقديم كه اگر مرتد به هر دليلى زنده بماند، تمام تصرفاتى كه مىكند، اسلام در آن شرط نيست، تصرفاتى از قبيل حيازت و احياى موات و خريد و فروش و وصيت و املاك جديد و نكاح جديد و طلاق به فرض نكاح، اينها صحيح هستند منتها با مسلمان نمىتواند نكاح كند. در چيزى كه اسلام در آن شرط نيست براى او صحيح است و على الظاهر مانعى ندارد.
پايان
- پايان بحث ارتداد -
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...