• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم"
    كلام درباره مساله‏ايمان و كفرآدم مست بود كه آيا در حال مستى ايمان پذيرفته مى‏شود يا نه؟ و همچنين ارتداد در حال مستى اثر دارد، يا ندارد؟ گفتيم چون مساله، مساله مهمى است، ما مساله را توسعه دهيم و به تعبيرى كه امروز عرض مى‏كنم، در چهار محور در باره سكران بحث كنيم. يك: عقود و ايقاعات و مسائل حقوقيه، در مسائل حقوقى، مست چه حكمى دارد؟ بيع و اجاره و هبه و وصيت و نكاح و طلاق و امثال ذلك. دو: در محور مسائل حدودى، اگر در حال مستى زنا كند، سخنان كفر آميز بر زبان بياورد، سرقت كند، ساير اسباب حدود، آيا حكمى براى هست يا نيست؟ سه: مسائل جنايات، اگر در حال مستى جنايتى از او سر زند، قتل نفس، جراحت، ضرب، آيا احكام قصاص بار مى‏شود يا نه؟ چهار: مسائل ضمانات، در حال مستى اتلاف اموال ديگران كرده است، آيا ضامن هست يا نيست؟ اين كل اعمالى است كه از سكران سر مى‏زند، اما ممكن است كه عبادات را هم بر آن بيفزايم، ولى چون عبادات حساب جدايى دارد، آن را مخلوط به اين بحث نمى‏كنيم. پس محور حقوق و محور دوم حدود، سوم جنايات، چهارم ضمانات. نسبت به ضمانات همين جا حسابش را يكسره كنيم و از بحث كنار كنيم. در باب ضمانات شكى نيست كه ضمان حاصل است "لانه لا فرق فى الضمان بين الصغير و الكبير و النائم و المستيقظ و المغمى عليه، و غير المغمى عليه و السكران و غيره"، در ضمان فرق بين صغير و كبير و مست و هوشيار و خواب بيدار نيست. ابواب ضمانات توسعه دارد آن معلوم است. در حال مستى كاسه و كوزه‏اى كسى را بشكند، اتلاف اموالى كند، ضامن است. در خواب هم همين طور است، در اغما هم همينطور است، در صغر و كبر هم همينطور است. فعلى هذا اين چهارمى را به عنوان امر مسلم كنار مى‏گذاريم، مى‏رويم سراغ آن سه محور. گفتيم: در اين جا سه قول است، قول ديگرى را هم پيدا كرديم كه چهار قول است، در باب سكران از لابلاى كلمات قوم كه متاسفانه اين را به عنوان مساله اساسى مطرح نكردند، از لابلاى كلماتشان چهار قول استفاده مى‏شود. اول: اعتبارى به اقوال و افعال آدم مست نيست "لا له و لا عليه"، نه آنچه به نفع اوست، نه آنچه به زيان اوست، هر كارى كند" لا اعتبار باقواله و افعاله"، اسلام بياورد به نفعش است" لا اعتبار به"، مرتد شود به زيانش است" لا اعتبار به". و هكذا ساير امور. دوم: اقوال و افعالش" فيما له عليه"، مقبول است. حالا همه جا يا در بعضى از محورها؟ "فيما له و فيما عليه"، مقبول است.
    در حال مستى اسلام بياورد قبول است، ارتداد پيدا كند، آثار دارد و همچنين ابواب حدود، حد جارى مى‏شود. ابواب قصاص، قصاص دارد. سوم: بگوييم" ما عليه"معتبر است، اما در" ما له"معتبر نيست يعنى در حال مستى مرتد شود، قبول است. جنايتى كند آثار دارد و مرتكب اسباب حد شود، حد دارد. اما گر چيزى" له"باشد، اثر ندارد. اسلامش بيهوده و بى‏اثر است. چهارم: فرق بگذاريم بين اينكه" شرب حراما او شرب حلالا"، اگر اين شراب را حرام خورده است، بگوييم: تمام آثار مترتب مى‏شود. جناياتش، حدودش. اما اگر حلال خورده، مگر شراب حلال هم داريم؟ بله؛ جاهل بوده، «جاهلا بالموضوع او جاهلا بالحكم لا عن تقصير"، يا مكرها شراب خورد، بعد كارهاى خلافى كرد. يا مضطرا در حال اضطرار از تشنگى هلاك مى‏شد، جز خمر نداشت، نوشيد. يا براى معالجه، مضطر است براى علاج، اگر اجازه داديم كه سابقا بحثش در باب خمر مفصل گذشت، اگر اجازه داديم و چنين برنامه‏اى واقع شد، شراب حلال مى‏شود. در اينجا جناياتى كند عقاب ندارد، حد جارى نمى‏شود، قصاص نيست. اين هم قول چهارم. بنابر اين يا چهار وجه بگوييد و يا چهار قول بگوييد، در اين مساله تصور مى‏شود كه ما بايد ببينيم كدام يك از اينها را انتخاب مى‏كنيم.
    (سوال و پاسخ استاد): «له"هم بگوييم آثار حلال مترتب مى‏شود، اما "عليه"آثار حرام مترتب نمى‏شود. اين مساله در محورها و اقوال چهارگانه به طور گسترده كه تمام زواياى اين بحث ان شا الله تبيين شود. تكرار مى‏كنم صحبتى را كه در جلسه قبل داشتيم كه بايد روشن شود كه محل كلام كدام سكران و مست است؟ مست لا يعقل است يا مست يعقل است؟ كسانى هستند كه كم شراب مى‏خورند، معتاد به شراب هستند، شراب جزو زندگيشان شده، اين مقدار شراب كم مستشان نمى‏كند، يا سكر خفيف است، در حدى است كه زوال عقل نمى‏شود. سلب مسئوليت و سلب صحت كلمات و افعال نمى‏كند. آيا اين هم محل بحث است يا نه، محل بحث، مست لا يعقل است؟ مستى است كه هوشيار نيست، نمى‏فهمد، افتان و خيزان مى‏رود؟ گفتيم: ظاهر اين است كه شق اول را از بحث خارج كنيم، آن كه با هوشيارى همراه است و درجه‏اش خفيف است، منافات با مسئوليتهاى انسان در مقابل اعمال و اقوالش ندارد. پس محل بحث مست سلب تميز است، مست لا يعقل است. تا اينجا زمينه و حدود در بحث واضح شد. اينجا بايد مقدارى سوال اقوالى برويم كه از علما ديده‏ايم كه در لابلاى اقوال، گاهى اشاراتى به ادله هم هست. بعد از آن كه اقوال را اشاره كرديم، مى‏رويم سراغ دو بحث. دقت كنيد كه در مسائل پيچيده بايد به همين شكل وارد
    مساله شد. محل بحث را تعيين كنيم، اقوال را تعيين كنيم. كلمات علما را بخوانيم و بعد برويم سراغ دو بحث، يك بحث على القواعد كنيم، ببينيم قاعده در اين مساله چه اقتضايى مى‏كند؟ قاعده اقتضا مى‏كنند كه ماخوذ به جنايات و حدود و اقوال و افعالش است؟ يا قاعده اقتضا مى‏كند كه سلب مسئوليت است؟ بعد برويم سراغ احاديث خاصه كه تقريبا در ابواب مختلف فقه منتشر است، آن روايات خاصه را جمع آورى كنيم و ببينيم آنها چه مى‏گويند؟ اگر بر خلاف قواعد است، قواعد را تخصيص و تقييد مى‏كنيم. اگر هم موافق قواعد است كه تاييدى مى‏شود بر قواعد. آخر مساله هم رسيديم اگر جزئياتى ماند، در" بقى هنا امور"تكليف آن جزئيات و فروع را هم ان شا الله روشن مى‏كنيم. و اما كلمات علما چون اين بحث عمدتا در باب ارتداد مطرح شده بود و از شيخ طوسى كلامى در مبسوط و ضد آن در خلاف نقل كرده بودند، ما اول مى‏رويم سراغ كلام شيخ طوسى، در مبسوط ببينيم چه گفته است، بعد در خلاف چه گفته است. شيخ طوسى در دو جاى مبسوط اين مساله را مطرح كرده كه يك موردش را قبلا خوانديم و تكرار نمى‏كنم. اما مورد دومش را مى‏خوانيم و آن در كتاب مرتد است، مورد اول در كتاب قتال اهل الرده بود و اين در كتاب المرتد است. عبارت شيخ طوسى را مى‏خوانم، اين را نقل مى‏كنيم از مبسوط، جلد 7، صفحه 287، مى‏فرمايد:" حكم السكران عند قوم حكم الصاحى"يعنى هوشيار كه مقابل مست است، "فيما له و عليه و عندنا"البته يك مقدار حذف كردم از عبارتش را" و عندنا ان السكران يختلف حاله فيما له و فيما عليه"بعضى گفته‏اند: «ما له و ما عليه"همه‏اش يكى است، ما مى‏گوييم: فرق دارد. «فاما طلاقه و عتقه و عقوده فلايصح عندنا بحال"بر مسائل حقوقى، قلم سرخ مى‏كشيم، كار سكران هيچ اثرى در حقوق ندارد. «و اما اذا زنى او لاط او جنى"حدود و جنايات، «او قذف"، قذف، "او سرق فانه يتعلق به جميع احكامه كالصاحى"، مانند آدم هوشيار. «و اما الكفر فينبغى ان نقول يحكم عليه به و يكون حكمه على ما مضى"يعنى آثار بر آن بار مى‏شود و كفرش اثر دارد. «و كذا يحكم باسلامه و يكون على ما مضى سوا"، اينجا اشاره به يك خيلى ساده و جزئى مى‏كند. «و انما قلنا ذلك لان الظواهر التى تتعلق هذه الاحكام بها عامه فى السكران و الصاحى و انما اخرجنا بعضها بدليل". نتيجه كلام شيخ طوسى چه شد؟ ايشان مساله را يك مقدار گسترش داد. مى‏گويد: ما معتقديم كه در ابواب حقوق، اموال، طلاق، هيچ اثرى ندارد. لابد محل بحثش مست لا يعقل است. و اما در باب جنايات، تمام آثار جنايات بار مى‏شود. در باب حدود هم اجراى حدود مى‏شود. در باب اسلام و كفر، هم اسلامش قبول، هم كفرش قبول. دليل چيست؟ اطلاقات ادله كه ان شا الله بعدا بحث مى‏كنيم آيا
    اطلاقات دليل است و يا دليل بر خلاف است؟ ادله مى‏گويد: «من زنى"، خوب اين هم زنا كرده، «من قتل نفسا بغير نفس"، اين هم" قتل نفسا بغير نفس»."من سرق، السارق و السارقه، الزانيه و الزانى"، اطلاق دارد. مست و هوشيار هر دو داخل در تحت اين عنوان هستند، چرا شامل نشود؟ خوب اين هم كلام شيخ طوسى در مبسوط در كتاب المرتد. و اما در كتاب خلاف گفتيم از اين حرف برگشته است، در كتاب خلاف آنجا هم در كتاب قتال اهل الرده، در مساله پنج، اينطور مى‏فرمايد: "السكران الذى لا يميز" خيلى خوب شد عنوان مشخص شد، «السكران الذى لا يميز اذا اسلم و كان كافرا او ارتد و كان مسلما لم يحكم باسلامه و لا بارتداده"نه اسلامش قبول است، نه ارتدادش، درست عكس چيزى كه در مبسوط در دو جا داشت" و به قال ابو حنيفه، و قال الشافعى: يحكم باسلامه و ارتداده". خلاصه كلام شيخ در خلاف اين شد كه ايشان محل بحث را مست لا يعقل قرار دادند و گفتند: اعتبارى به اسلام و كفرش نيست، از عامه هم دو قول نقل كردند، ابوحنيفه مى‏گويد: اعتبارى نيست، شافعى مى‏گويد: اعتبارى است. در اينجا هم جالب است كه ايشان آمده به استدلالى تمسك جسته است، در مبسوط به چه چيزى استدلال كرد؟ به عمومات و اطلاقات استدلال كرد. اينجا به اصل تمسك مى‏كند كه بر ضد آن است، كه اصل در اينجا همان استصحاب است. مى‏گويد: ما نمى‏دانيم اين اسلام اثر كرد يا نه؟ استصحاب مى‏كنيم بقاى كفر سابق را، نمى‏دانيم ارتدادش اثر كرد يا نه؟ استصحاب مى‏كنيم بقا اسلام سابق را، در اينجا به استصحاب تمسك جسته و گفته اين كفر اسلام اثرى ندارد، حالت سابقه باقى است. اما در آنجا به عمومات تمسك جست و گفت اثر دارد. اين دليل درست بود يا آن دليل درست است؟ اينها بايد روشن شود. كلامى از شهيد ثانى هم نقل كنيم و مقدارى دامنه كلمات را جمع و جور كنيم، باز مى‏رسيم به كلمات علامه و احتياج داريم. شهيد ثانى در مسالك، در جلد دوم، صفحه 452، فرموده است: «الحق ما اختاره فى الخلاف من عدم الحكم بارتداده حينئذ"يعنى در حال مستى، مست لا يعقل، «لعدم القصد"، دليل ايشان را هم دقت كنيد، دليل ديگرى است، «لعدم القصد و اولى منه عدم الحكم باسلامه حال السكر"يا" حال السكر"اولى از كفر اين است كه حكم به اسلامش نكنيم يعنى در حال مستى، «اذا كان كافرا قبل"چرا؟" لان ذلك مما له لا مما عليه"اين" ما له"است، «ما له"را نبايد بپذيريم، «ما عليه"را چون شراب خورده بايد بپذيريم، اگر" ما عليه"را نپذيرفتيم، به طريق اولى" ما له"را نمى‏پذيريم، به نفع او چيزى نمى‏پذيريم در حال مستى. علامه هم در قواعد و فخر المحققين هم در ايضاح القواعد همين مطلب را دارند، يعنى تقويت كردند كلام خلاف را، كلام خلاف را شهيد ثانى در مسالك‏
    تاييد كرد، علامه در قواعد تاييد كرده، فخر المحققين هم در ايضاح القواعد هم تاييد كرده، آدرس ايضاح القواعد را مى‏دهم بخوانيد، هم متن قواعد آنجاست، هم كلام فخرالمحققين در ايضاح القواعد، جلد چهارم، صفحه 549، اينها هم موافقت كردند بر كلام خلاف. يك مقدارى از كلمات باز هم مى‏رسيم ان شا الله بايد نقل كنم، فعلا به اين مقدار قناعت مى‏كنيم، مى‏رويم سراغ آن دو بحث. مقتضاى قواعد اوليه در اين مساله چيست؟ قاعده چه اقتضا مى‏كند؟ در اينجا اگر محل بحث، زوال تميز باشد كه محل بحث همين هم هست، لازمه‏اش اين است كه بگوييم: «اذا زال التمييز كان كالمغمى عليه"، به حسب قواعد فرقى ميان مست لا يعقل با مغمى عليه و نائم نيست. در هر چيزى كه قصد شرط است، عمد در آن شرط است، اينجا نيست. بنابر اين هر چيزى كه قصد در آن معتبر است، در باب حقوق قصد لازم است و اين قصد ندارد چون لا يعقل است. در باب حدود عمد و قصد لازم است چون لا يعقل است. در باب جنايات و قصاص قصد لازم است و او قصد ندارد. در اسلام و كفر قصد لازم است و او قصد ندارد. مگر ما در تمام اين ابواب نگفتيم كه شرايطى دارد، «منها: القصد و الاختيار"، او قصدى ندارد، از خودش اراده‏اى ندارد. پس به حسب القاعده بايد مست را هم تراز نائم و مغمى عليه قرار دهيم و لكن ممكن است دو صورت را ما استثنا كنيم، «يستثنى من هذه القاعده صورتان"، اول صورتى است كه اين شخص احتمال مى‏داد، احتمال عقلايى و معتد به كه در موقع مستى ممكن است جناياتى از او سر بزند. مست لا يعقل كه شد، ممكن است فرزندش را هم بشكد، تو احتمال مى‏دادى و بين راه آمدى، چرا آمدى؟ احتمال مى‏داد كه مرتكب زنا و سرقت است، يكى ديگر از اسباب حدود شود. تو احتمال مى‏دادى يا عالم بودى، هر دو جزو صورت اول است. يا" كان يعلم"يا "يحتمل احتمالا قويا معتد به عند العقلا"، با اينكه احتمال مى‏دادى، تو خودت وارد اين وادى شدى، تو به حكم عامد هستى، مثل اينكه مغمى عليه هم همين است، خواب هم همينطور است، مى‏داند اگر اينجا بخوابد، حتما بر كنار دستى‏اش جنايتى در حال خواب وارد مى‏كند. مشت محكم مى‏زنى، آدمى است به قول مردم بد خفت و خواب است، در موقع خواب لگد مى‏زند، دستش را اين طرف و آن طرف مى‏كوبد، اين بغل دستش را ممكن است شل و پل كند يا يقين دارد و يا احتمال قوى مى‏دهد، خوب اين طرف نخواب، برو آن طرف بخواب. اگر خوابيدى نمى‏توانى بگويى من نائم بودم، «رفع القلم عن النائم"يا او مى‏داند كه فلان ساعت بيهوش مى‏شود و اگر در وسط جمع بيهوش شود، در حال بى‏هوشى پا و دستش را تكان مى‏دهد كه اين طرف و آن طرف آدمها و اموال را مى‏زند، مى‏شكند، خراب مى‏كند،
    خوب تو مى‏دانستى، فلان ساعت اغمائت است، برو در خانه، يك گوشه‏اى باش كه خطر و ضرر تو به كسى نرسد. ما در اغما هم همين را مى‏گوييم، در نائم هم همين را مى‏گوييم، در مست هم همينطور. اگر اين باشد، بعيد نيست كه جنايات و همچنين حدودش جارى شود. و من هنا يظهر؛ اگر مستى‏اش، مستى بى‏اختيارى بوده، جاهل هم بوده، جاهل به موضوع بوده يا مجبورش كردند. بالاخره چيزى بوده است كه بى‏اختيار بوده، خوب نمى‏توانيم بگوييم تو كه مى‏دانستى اينطور است، چرا چنين كردى؟ يا اصلا نمى‏دانست اين شراب است و خورد و مست شد. بنابر اين اينها را شامل نمى‏شود. مى‏رويم سراغ آن تفصيلها يواش يواش. پس اين يك صورت است كه مى‏توانيم استثنا كنيم، شايد هم نظر علمايى كه گفته‏اند: حدود و جناياتش مثل آدم هوشيار است، ناظر به چنين صورتى بوده است. صورت دوم كه از اين اولاست، اين است كه اصلا به خاطر همين شراب مى‏خورد، عده‏اى از جانيان براى اينكه گرم و داغ شوند در موقع جنايت، رحم و شفقتى به دلشان نيايد و پيش بروند در جنايتشان، شراب مى‏خورند، مى‏گويد: شراب بخور كه ديگر به صغير و كبير رحم نكنى، شراب خوردم كه داغ شوم در موقع دعوا بزنم. اصلا قاصدا اين كار را كرده است، عامدا اين كار را كرده است، اگر اين باشد، از قبيل همان تسبيب مى‏شود كه ما در باب جنايات، جنايات بالمباشره داريم، جنايات بالتسبيب داريم، شبيه جنايات تسبيبى مى‏شود. كارى مى‏كنى، جاهى وسط جاده مى‏كنى كه ده روز ديگر كسى در آن مى‏افتد يا عمدا اين كار را مى‏كنى يا عمدا هم نيست، احتمال مى‏دهى چنين چيزى مى‏شود، ضامن هستى، چاه بر سر جاده كندن با اينكه يقين دارى يا احتمال عقلائى مى‏دهد كه كسى در آن بيفتد، ضامن است و حكم قصاص هم بر او جارى مى‏شود. فبنا على ذلك؛ ما دو صورت را استثنا كنيم. صورت اولى آنجايى كه احتمال مى‏داد يا يقين داشت، صورت ثانيه آنجايى كه متعمد بود اصلا به همين قصد وارد شد. سوال: اگر متعمد بود كه من شراب بخورم، مست شوم، تكليف از من ساقط شود. جواب: حكم الهى كه در اختيار ما نيست بلكه در اختيار خداوند است و مسئول تبيينش ما هستيم، او مى‏تواند قصد كند، جنايت كند، نكند، او قصد موضوع مى‏تواند كند، قصد حكم كه نمى‏كند. ما بايد بگوييم: مسئوليت از او سلب مى‏شود يا نمى‏شود. به هر حال، اين دو صورت را ما استثنا مى‏كنيم و باقى مانده اگر چيزى بماند، مستى باشد، كه عن علم نباشند، عن عمد نبوده باشد، قصدى نداشته باشد و اينها، على القاعده مثل آدم خواب و مغمى عليه است، هيچ تفاوتى ندارد، نبايد احكام جنايات و احكام قصاص در باره‏اش جارى شود. و من هنا يظهر: چنين شخصى در مورد اينكه مى‏گويند: «ما له"قبول نمى‏شود و
    "ما عليه"قبول مى‏شود، شايد نكته‏اش همين باشد، اگر مى‏داند كه در حال مستى كفر مى‏گويد. چرا شراب خوردى كه در حال مستى كفر بگويى؟ ممكن است ما بگوييم: ارتدادش آثار دارد، تويى كه مى‏دانى موقعى كه مست مى‏شوى، كفر مى‏گويى، چرا خوردى؟ اما اسلامش مست لا يعقل است، «لا يقبل منه"، اسلامش پذيرفته نيست. اما ارتدادش شايد اثر داشته باشد، اگر از قبل مى‏دانست كه در حال مستى كفر و ناسزا مى‏گويد و آگاهانه وارد اين كار شد. تا به اينجا مساله قواعد روشن شد، در اينجا اجازه دهيد باز من يك مقدار از كلمات بعضى از علما، براى روشن شدن اين قواعد بخوانم كه براى ما شاهد خوبى است، بحثى از اردبيلى مى‏خوانم و بحثى از كشف اللثام، كشف اللثام را شايد نرسيم امروز بخوانيم، ولى چند جمله‏اى از كلام محقق اردبيلى مى‏خوانم كه مويد قواعد ماست. مرحوم محقق اردبيلى در مجمع الفائده در جلد 13، صفحه 314، عبارتش اين است، براى بحث ما عبارت خوبى است، مى‏فرمايد: «و لا عبره بفعل الصبى و قوله ما لم يبلغ"تا بالغ نشود، «و كذا المجنون ما لم يفق"يعنى افاقه پيدا نكرده، هوشيار نشده است، «و كذا المكره ما لم يرتفع اكراهه"خوب دقت كرديد صبى، مجنون، مكره، بعد مى‏گويد: «و السكران ما لم يترك سكره"، سكران را هم رديف صبى و مكره و مجنون انداخته است، همه را در يك افق قرار داده. بعد هم دليل مى‏آورد، مى‏گويد: «للعقل و النقل"هم عقل حاكم است، هم نقل حاكم است، چرا؟ چون قصد ندارد. آخر كار هم" فتامل"آيا "فتامل"اشاره به دو صورتى كه ما استثنا كرديم نيست كه مى‏خورد به سكران و سكران گاهى مقدماتش اختيارى بوده، مى‏دانسته اين را مى‏خورد جنايتى مى‏كند؟ و بنا على ذلك ما نمى‏توانيم اين را از مسئوليتهايش تبرئه كنيم، چون آگاهانه بود و وارد مستى شده، «فتامل"مرحوم محقق اردبيلى در مجمع الفائده ممكن است كه اشاره به اين باشد. فردا ان شا الله كلام كشف اللثام و روايات را مى‏خوانيم.
    پايان‏