دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 - 18 شوال 1445 - 29 آوريل 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب حدود (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 101
متن
بسم الله الرحمن الرحيم"
اما حديث اخلاقى امروز، حديثى است از امام باقر (ع) كه ما از جلد هشتم وسائل الشيعه، صفحه 400، نقل مىكنيم: «لا يعبا بمن سلك هذا الطريق اذا لم يكن فيه ثلاث خصال ورع يحجزه عن معاصى الله و حلم يملك به غضبه و حسن الصحبه لمن صحبه"امام باقر(ع) مطابق اين حديث مىفرمايد: كسانى كه اين طريق را مىپيمايند، قابل اعتماد و اعتنا نيستند، مگر اينكه سه صفت در آنها باشد. مشار اليه" هذا الطريق" چيست؟ كسانى كه كدام طريق را طى مىكنند؟ ظاهرا منظور از طريق در اينجا طريق اهل بيت و طريق ولايت است. كسانى كه طريق ولايت ائمه اهل بيت را مىپيمايند و از اين راه مىخواهند به خدا نزديك شوند، قابل اعتماد و اعتنا نيستند، مگر اينكه اين سه صفت در آنها جمع باشد كه در واقع هر يك از صفات سهگانه به يكى از ابعاد اشاره مىكند. يكى از آنها مربوط به بعد الهى است. و ديگرى بعد تهذيب نفس است. و ديگرى بعد مردمى است. اولين صفت اين است: «ورع يحجزه عن معاصى الله"، اين بعد الهى مساله است و داراى چنان ورعى باشد كه او را از معصيت خداوند منع كند. ورع يا به معنى تقواست يا ما فوق تقواست. اگر بگوييم: تقوا آن است كه از گناهان صريح و مسلم پرهيز كند و ورع آن است كه از مشتبهات هم بپرهيزد، پس ورع مرحله بالاتر مىشود. اگر هم مترادف بدانيم كه همان تقوا مىشود. به هر حال، داراى آن حالت تقوايى باشد كه او را از گناه حفظ كند. اين اولين گام براى پيمودن راه مكتب اهل بيت است. و اما گام دوم آن است كه داراى حلمى باشد كه "يملك به غضبه"، داراى حالت خويشتن دارى باشد، به طورى كه مالك و حافظ غضب خودش باشد. مساله غضب در زندگى انسان بسيار مهم است و از مسائلى است كه مردم به آن اهميت چندانى نمىدهند، ولى بسيار مهم است. بسيارى از جنايات و خطاها و گناهان در حال غضب واقع مىشود. بسيارى از غضبهاست كه يك لحظه انجام مىشود، ولى عواقبش تا يك عمر دامان انسان را مىگيرد. پشيمانى و ندامت و ناراحتى آن تا يك عمر باقى مىماند. گاه مىشود انسان در حال غضب - العياذ بالله - كفر مىگويد، گاه عزيزترين عزيزانش را هلاك مىكند، گاه آبروى عمر خود را از بين مىبرد. و عجيب اين است كه اين بلا و آتش سوزان، ابزار دست شيطان در درون وجود انسان است و با اندك چيزى هم ممكن است كه تحريك شود و انسان را به بدبختى هميشگى بكشاند. يكى از مشكلات غضب اين است كه بسيارى از اين افراد هستند كه غصب مىكنند و
غضبشان هم يك روز، دو روز بر چيزى مىماند و در آن حال تصميم گيريهايى هم مىكنند و همه تصميم گيريهايى كه در حال غضب است، پشيمان آور است. اين را از من بشنويد: هرگز در حال عصبانيت و غضب هيچ تصميمى نگيريد. به قول مرد حكيم در حال غضب، نه تصميم بگيريد و نه تنبيه و مجازات كنيد و اگر تصميم بگيريد پشيمان خواهيد شد. اين مساله زياد تجربه شده است، سالكان طريق الى الله، راهيان راه اهل بيت، شيعيان خالص و واقعى كسانى هستند كه داراى قدرت نفس باشند كه بتوانند غضب را مهار كنند. حلم، حالت خويشتندارى و مالكيت نفس است، آدمهاى با تقوا و پاك هم عصبانى مىشوند، ولى قدرت ما فوقى در نفسشان هست به نام حلم، و ديو وحشتناك غضب را مهار مىكند و سگ هار و گرگ درنده غضب را به بند مىكشد. نمىفرمايد كه غضب نكنيد بلكه مىفرمايد: غضب را مهار كنيد. در تعبيرات آيات و روايات كظم غيظ آمده است، كظم غيظ يعنى چه؟" و الكاظمين الغيظ"يعنى چه؟ به نظر مىرسد كه غضب به حيوان درندهاى تشبيه شده است، كظم يعنى گلويش را گرفتن، سخت گلويش را بگيرند و فشار دهند، براى مهار كردن حيوانات درنده گلويش را مىگيرند، گلوى مارهاى خطرناك را كه بگيرند، هيچ كارى از آنها ساخته نيست. بعضيها كظم را به معناى فرو بردن غيظ معنا مىكنند، ولى در لغت، كظم به معناى گرفتن گلوست، نه فرو بردن. «الكاظمين الغيظ"گلويشان را مىگيرند و مهار مىكنند. سومين بعد: بعد مردمى است "و حسن الصحبه لمن صحبه"، يعنى با مردم خوش رفتارى كردن. «من صحبه"، هم معناى وسيع و گستردهاى دارد. دوست و دشمن و هم سفر و همسايه و هم درس را شامل مىشود يا حتى ممكن است كه" من صحبه"شامل غير مسلمانها هم بشود كه در حالات ائمه (ع) هم نقل مىكنند. داستان معروف على (ع) را حتما شنيده و خواندهايد كه در يكى از سفرها، مردى يهودى در قافله همسفر حضرت مىشود. حضرت وقتى به دو راهى مىرسند و مىخواهند به مقصد خود بروند، مثلا راه حضرت كوفه است و راه او شام است، سر دو راهى كه رسيدند، حضرت راه كوفه را نمىرود و از راه شام مىرود. مرد يهودى عرض مىكند: شما فرموديد از آن جاده مىخواهيد برويد. فرمود: آرى، من خواستم تو را بدرقه كرده باشم. چون همسفر من بودى و احترام تو به عنوان همسفر بر من لازم بود. يهودى سوال كرد اين برنامه شخصى شماست يا برنامه مذهب و دين شماست؟ دين به اين توصيه كرده يا اخلاق شخصى شماست؟ فرمود: دين ما اين دستور را به ما داده است و همان سبب شد كه مرد يهودى منقلب شود و مسلمان شود. مساله نيكوكارى و خوشرفتارى و حسن صحبت به قدرى جاذبهاش قوى است كه
مىتواند دور افتادگان اسلام را به سوى اسلام دعوت كند. مىتواند اثر عميق اجتماعى در همه افراد بگذارد و اگر واقعا پيروان مكتب اهل بيت همين يك مورد را رعايت كنند، با همسايگان، با مشترى، با دوست، با همسفر، با همدرس، با اقوام و بستگان، با هر كسى كه به آنها معاشرت دارد حسن صحبت داشته باشند، اين آرام آرام مصداق "يدخلون فى دين الله افواجا"مىشود. جاذبه اخلاقى سبب مىشود كه مردم در دين خدا داخل شوند. اميدواريم كه از تشيع تنها اسم و عنوانش را قناعت نكنيم، تنها علاقه درونى بدون بروز در بيرون، نشانه تشيع ما نباشد. فرمود: راهيان اين راه كسانى هستند كه داراى مقام عالى تقوا، مقام عالى حلم و مقام حسن صحبت با همه مردم باشند. حديث را مىخوانم و اين بحث را تمام مىكنم: «عن الباقر (ع): لايعبا"اعتنايى نمىشود "بمن سلك هذا الطريق"به كسانى كه طريق ولايت را بپيمايند، «اذا لم يكن فيه ثلاث خصال"اگر سه خصلت در او نباشد: اول: «ورع يحجزه عن معاصى الله" حالت تقوايى كه او را از معصيت حفظ كند. «و حلم يملك به غضبه"داراى حلم و خويشتن دارى باشد كه مالك غضب خويشتن باشد. «و حسن الصحبه لمن صحبه" نسبت به كسانى كه با او همنشين هستند، بالاتر، پايينتر، شاگرد، استاد، رفيق، خدمتكار، هر كسى كه مصاحب اوست، نسبت به او حسن صحبت داشته باشد. مىدانيد كه امروز از ساعت ده به بعد مراسم راهپيمايى است بر ضد هتاكى بىسابقه و زشتى كه يكى از دادگاههاى آلمان داشته و كارى كه شايد شيطان بزرگ هم چنين هتاكى نداشتهاست، طلاب حوزه علميه در اين مراسم شركت مىكنند و ما بحث را هم البته قبل از ساعت ده تمام مىكنيم كه همه آقايان بتوانند در اين مراسم شركت كنند و اعلام تنفر و بيزارى از اين كار كنند كه اگر از موضع قوى با اين مسائل برخورد نكينم، فردا راه براى ديگران هم باز مىشود كه به مقدسات ما حمله كنند. مسالهاى از ديروز باقى مانده، تصحيح كنم بحث ديروز را. در بحث ديروز ما راجع به دست بسته نماز خواندن و دست باز نماز خواندن صحبت كرديم، بعد من به منابع اهل سنت مراجعه كردم، در" الفقه على المذاهب الاربعه"مىگويد: تمام ائمه اربعه به جز مالك - نه شافعى مىگويند: دست بسته خواندن سنت است و مالك مىگويد: مندوب است. من تعجب كردم از تعبير الفقه على المذاهب الاربعه، مالكىها ترك مىكنند. اگر مندوب است، چرا مقيد به ترك است؟ مىدانيد كه اهل سنت مندوب دارند، سنت دارند، فرض دارند. يعنى آنها چيزى ميان مستحب و واجب قائل هستند كه اسمش را سنت مىگذارند، نه معامله مستحب ما را با آن مىكنند و نه معامله فرض. چيز بين بين را قائل هستند كه يك وقتى در بارهاش ان شا الله بايد شرح دهم. به هر حال، در الفقه
على المذاهب مىگويد: «اتفقت الائمه الاربعه"به اينكه "وضع احد اليدين على الاخرى سنه الا المالك فقال: انه مندوب"من احساس كردم اشتباهى در" الفقه على المذاهب"است، به" بدايه المجتهد"مراجعه كردم، كه كتاب فشردهاى است و مال ابن رشد اندلسى است و عقايد اهل سنت و استدلالاتشان را فشرده نقل مىكند و خيلى جمع و جور است. در همين بحث كه وارد مىشود كه مدركش را هم شايد نوشته باشم به شما عرض كنم، ابن رشد مىگويد: - من از بدايه جلد اول صفحه 132 نقل مىكنم ائمه اربعه قائل هستند به اينكه وضع احد اليدين بر ديگرى سنت است، «ما عدا مالك فانه قال: مكروه"، گفته مكروه است نه اينكه مندوب است و اين درستتر به نظر مىرسد، چون مالكيها به ترك مقيد هستند. اگر مندوب بود مقيد به ترك نبودند. بعد هم احاديث زيادى نقل مىكند از فعل پيغمبر كه پيغمبر (ص) بارها نمازش را ديدند، دست باز نمار مىخواند، اكثريت روايات آنها ظاهرا فعل را دست باز نقل مىكند، منتها در بعضى از رواياتشان كه از نظر ما اعتبار ندارد، اين است كه پيغمبر دست بسته نماز مىخواند. بعضى استحسانى هم ضميمه مىكنند، و آن استحسان اين است كه دست روى دست گذاشتن به تواضع اقرب است كه ما مىدانيم اين استحسانها در فقه ما اعتبارى ندارد. مساله سوم كه مسئله چهارم جواهر است: «قال فى الشرائع: قال الشيخ فى المبسوط، السكران يحكم باسلامه و ارتداده و هذا يشكل مع اليقين بزوال تمييزه و قد رجع فى الخلاف"، اين مساله هم از مسائل مهم است. مرحوم صاحب شرائع كه متن جواهر و مسالك است، مىفرمايد: شيخ در مبسوط قائل شده است به اينكه اسلام و كفر شخص مست، معتبر است، يعنى اگر در حالت مستى مسلمان شود، "يقبل"كما اينكه اگر در حالت مستى مرتد شود، آثار ارتداد دارد. بعد صاحب شرائع مىگويد: اگر تميز باقى باشد، اين حرف خوب است، اما اگر تميزش زائل شود يعنى مست لا يعقل - به قول ما مستى كه چيزى نمىفهمد، اگر اين باشد، مشكل است، هم پذيرش اسلامش مشكل است و هم پذيرش ارتدادش مشكل مىشود. بعد مىفرمايد: شيخ در خلاف از اين نظريه مبسوط برگشته است، چون خلاف بعد از مبسوط تاليف شده است. در خلاف از مبسوط برگشته. ما كلام مبسوط را در دو جا نقل مىكنيم، كتاب المرتد، و كتاب قتال اهل الرده هر دو را نقل مىكنيم، اينجا كلام مبسوط پر معناست و بعد هم كلام خلاف را نقل مىكنيم. در لابلاى كلمات مبسوط در دو جا و در خلاف در يك جا، دلايل هم روشن مىشود. ولى قبل از آنكه ما وارد اين مساله شويم، اولا خوب است كه ما مساله را گسترش دهيم، مانند مسائل سابق، از باب ارتداد وسيعتر كنيم و عنوان مساله را اين قرار دهيم كه در حال مستى
اعمال انسان داراى آثار شرعيه هست يا نيست؟ اين اعمال مختلف است. گاهى كارهاى حقوقى انجام مىدهد، مثل بيع، شرا، طلاق، نكاح، در حال مستى انجام مىدهد، آيا آثار حقوقى بيع و شرا و طلاق و نكاح، آثار دارد يا نه؟ و گاهى كارهاى حدودى انجام مىدهد كه حد دارد مثلا در حال مستى زنا مىكند، شراب مىخورد، سرقت مىكند، آيا حدود شرعيه در باره آدم مست جارى مىشود و يا جارى نمىشود؟ هكذا در باب قصاص، آدم مست چاقو كشيد و كسى را كشت يا مجروح كرد، آيا قصاص دارد و يا فقط ديه دارد؟ هكذا مساله اسلام و كفر، اگر در حال مستى "رجع الى الاسلام، يقبل؟"، يا" رجع الى الكفر"شود، له اثر يا نه؟ بنابر اين ما بحث را از اين محدوده بسيار كوچك در آورديم و در نطاق وسيع برديم. و مع الاسف اين مساله در كلمات فقهاى ما يك مقدار مبهم و گنگ است كه خوب تعطيل هم در پيش داريد و يك مقدار مطالعه كنيد، ببينيد كلمات بزرگان در باره اعمال انسان در حال مستى چه مىگويد؟ اين از يك طرف. از طرف ديگر، موضوع بحث كدام مست است؟ مست لا يعقل است و يا مست يعقل است؟ اين هم تبيين نشده است. و شايد همين تقسيم به دو گونه، سبب شود كه نزاعى كه بعد مىآيد، لفظى باشد، آنهايى كه مىگويند: آثار بار مىشود، مست يعقل را بگويند و آنهايى كه مىگويند: اثر ندارد، مست لا يعقل و لا تمييز له را بگويند. اين هم باز در كلمات تبيين نشده است و فقط سكران را مىگويند. سكران اين حكم را دارد. كدام سكران؟ مست مقابل هوشيار يعنى هيچى نفهم كه گاهى شكم خودش را هم پاره مىكند، بچهاش را هم در آتش مىاندازد؟ يا مستى كه مىفهمد و خيلى از افراد هستند، مخصوصا در خارج نقل مىكردند كه اينها وقتى كه مىخواهند به جلسات مهم هم بروند و مسائل مهم سياسى و اقتصادى را هم حل و فصل كنند، شرابشان را هم مىخورند، مست هم هستند، ولى در عين حال هم حل و فصل قضايايشان را هم مىكنند و نتيجهاش هم اين مىشود كه ملاحظه مىكنيم. ولى به هر حال در همان حال مستى قراردادهاى مهم هم مىبندند، چنين حالى دارند و خودشان را هوشيار مىدانند. موضوع بحث كدام يك از اين دوتاست؟ بنابر اين اولا موضوع بحث را وسيع كنيم. ثانيا تبيين و تقسيم كنيم كه كدام يك از اين دوست؟ البته بينهما حالات مشكوك هم پيدا مىشود، اگر بين مست مع التمييز، و بدون تميز فرق گذاشتيم، مصاديق مشكوكش را چكار كنيم؟ اصل، اقتضا مىكند كه ملحق شود به مست يعقل و يا ملحق شود به لا يعقل؟ آنها هم خودش بحثى است كه بايد مطرح كنيم. كلمات فقها را كه در ابواب مختلف بررسى مىكنيم، مىبينيم مثل اينكه در مجموع، سه قول و يا سه وجه در مساله سكران هست. وجه اول: سكران اعمالش به
كلى بى اعتبار است و هيچ اعتبارى ندارد. بگوييم: در حدود حد جارى نمىشود و اسلامش هم "لا يقبل"، كفرش هم" ليس فيه ارتداد"، هيچ خاصيت و اثرى ندارد. طلاقش و نكاح و بيع او هم باطل است. اين يك رقم. وجه دوم: همه جا صحيح است و همه جا اثر دارد. آدم مست مىخواست شراب نخورد كه مست شود و حالا كه مست شده، زنا هم كند حد دارد، فحش هم كند حد دارد، جنايتى هم كند، قصاص دارد و اسلام و ارتدادش هم" له اثر". اين عكس ديدگاه اول است. من به طور وسيع به كسى از فقها نسبت نمىدهم ولى در مساله ارتداد بالخصوص اين اقوال ديده مىشود. وجه سوم: فرق بگذاريم بين ما عليه و ما له، آن چه كه له باشد، پذيرفته نمىشود، اسلامش "لا يقبل"، چون به نفع اوست. آنچه كه عليه باشد پذيرفته مىشود، مرتد شود، ارتدادش پذيرفته است، زنا كند، حد جارى مىشود. پس تفصيل بين ما له و ما عليه اين است كه افعالى كه به نفع اوست، بىخاصيت است و افعالى كه عليه اوست، در زمان مستى آثار عليه را دارد. در اين جا ما آن دو قسم را ذكر كنيم و بعد برويم سراغ اقوال. مىگوييم: ان كان محل الكلام مست يعقل است، دعوايى ندارد و بايد تمام آثار بار شود. اگر محل كلام مستى است كه يعقل الاشيا نكاحش هم بايد درست باشد، طلاقش هم بايد درست باشد، بيع او هم بايد درست باشد، اسلام او درست است، ارتداد او درست است، اگر موضوع اين باشد، همه بايد درست باشد، و وجهى ندارد كه درست نباشد.
(سوال و پاسخ استاد): در مجالسشان به جاى ميوه و شيرينى، شراب مىدهند. مجالسى كه مىنشينند و تصميمات مهم در باره مسائل اقتصادى و غير اقتصادى مىگيرند، حالت مستى هم پيدا مىكنند، منتها مست انواعى دارد. مست خراب داريم كه اصلا نمىتواند راه برود.
(سوال و پاسخ استاد): ما ديدهايم و شنيدهايم كه مستها انواعى دارند. بعضىهايش هستند مىگويند: مثلا در حال مستى رانندگى نكنيد. خوب مست است رانندگى هم مىكند، ولى بعضى مستى است كه من در زمان طاغوت ديدم در شيراز در بچگى من مىديدم كه گاهى اينها شبانه رد مىشدند از كوچه و بازار، زمين مىخوردند، عربده مىكشيدند، وضعى بود واقعا در آن زمان، الحمدلله كه خوب به بركت جمهورى اسلامى ديگر آن صحنهها ديده نمىشود. خيلى صحنههاى زنندهاى بود، فحاشى مىكردند، مردم جمع مىشدند، او را از زير بغلش مىگرفتند، خانهاش را بلد نبودند كه كجاست، كشان كشان مىبردند. خوب يك وقت زياد مىخورد، به طورى كه ديگر به كلى عقل او از كار مىافتد. گاهى مقدار كمى مىخورد كه آن حالت نشئه مستى
است، اما آن حالت نشئه مستى كه منافات ندارد، و معتقد بودند كه در آن حال مستى بايد شاعر شعر بگويد، چنين حالاتى را فكر مىكردند. به هر حال محل بحث كدام است؟ آن مست يعقل است؟ اين كه دعوا ندارد و در اين كه نبايد بحث كنيم. اصلا بايد اين را از موضوع بحث بيرون كنيم. بنابر اين مستى كه لا يتميز بايد مورد بحث باشد. اين است كه سه قول است، بعضى بگويند مطلقا اعمالش پذيرفته است. بعضى بگويند مطلقا نيست. بعضى تفصيل دهند و بگويند: مىخواست شراب نخورد، حالا كه خورده آنچه كه عليه است اثر مىكند. اما آنچه كه له است، اثر ندارد. چون تميز شرطش است و تميز ندارد. اين عنوان مساله به صورت گسترده و ديدگاههاى مختلف. حالا ما عبارت مرحوم شيخ الطائفه را مىخوانم، بقيهاش را رها مىكنيم: شيخ الطائفه (ره) در كتاب مبسوط در دو جا اين مساله را مطرح كرده، يكى در كتاب قتال اهل الرده است، قتال اهل الرده، مبسوط جلد هشت، صفحه 74. «قال: السكران" البته كلام مبسوط در محدوده ارتداد و اسلام است. بعد دلايل را گسترش مىدهيم، چون روايت خاصى در اينجا نداريم. «السكران متى ارتد او اسلم حكم باسلامه و ارتداده و هو الذى يقتضيه مذهبنا". مرحوم شيخ طوسى در اين بخش از كلامش مىفرمايد: آدم مست مرتد شود يا اسلام بياورد، اسلام و ارتدادش هر دو مقبول است و اين مقتضاى مذهب ماست، اين نظريه و ديدگاه را به كل مذهب هم نسبت داده است. بعد با فاصلهاى كه ما فاصله را حذف كرديم، مىفرمايد: «و قال قوم لا يصح اسلامه و لا كفره"، اين قوم از فقهاى ماست و يا از فقهاى اهل سنت؟ فقهاى اهل سنت است. چون" يقتضيه مذهبنا"ظاهرش اين بود كه فقهاى اهل بيت جزو قول اول هستند و قول دوم، قول اهل سنت است كه بعدا مىخوانيم كه در كلمات اهل سنت هم آمده است. بنابراين از اين جا دو ديدگاه روشن شد، ديدگاه كسانى كه مىگويند: مطلقا يقبل، هم له و هم عليه، اسلام و كفر قبول مىشود كه مبسوط استناد داد به "مذهبنا". قومى از اهل خلاف هستند كه آنها مىگويند: «مطلقا لا يقبل"، نه اسلام و نه كفر. و بقيه هم ان شا الله براى بعد مىماند.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...