• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • بسم الله الرحمن الرحيم"
    ما يك جمله‏اى اخيرا از مبانى نقل كرديم در ضمن بحثهاى گذشته، و مدرك آن را جلد دوم مبانى عرض كرديم، كه جلد اول درست است. آن را آقايان اصلاحش بكنند. كه در موقع مراجعه مشكلى پيش نيايد. بله بحث ما درباره اين مساله بود كه آيا ذكر شهادتين براى اثبات اسلام، خواه در مرتد باشد، يا در كفارى كه ابتدا مى‏خواهند مسلمان بشوند، يا ابناى مسلمين و اولاد مسلمين كه بالغ مى‏شوند. آيا ذكر شهادتين موضوعيت دارد؟ يا طريق است، به كشف باطن آنها؟ اگر بگوييم موضوعيت دارد، معنايش اين است كه اعتقاد باطنى به تنهايى كافى نيست. «الاعتقاد بالجنان و الاقرار باللسان"هم بايد به آن ضميمه بشود. پس اقرار به لسان هم به وسيله شهادتين بايد ضميمه بشود، و اگر نشود، اسلام او پذيرفته نيست. اما اگر بگوييم طريقيت است، معنايش اين است كه اين را در موارد شك لازم داريم، اگر علم داشته باشيم به اعتقاد باطنى، و يا حتى از طرق ديگرى غير از شهادتين، اگر كاشفى به عمل بياييد كه اين آقا مسلمان است، نيازى به شهادتين نيست. چون اين طريقى براى اثبات واقع است و اگر اثبات واقع از طرق ديگر شد اشكالى ندارد. در اينجا يك ان قلتى بود، كه آقا روايات عديده‏اى داريم كه مى‏گويد: اسلام شهادتين است، و ظاهر اين احاديث موضوعيت را مى رساند، شما چه مى‏كنيد با اين روايات، چون اين روايات يكى و دوتا هم نيستند و همه آنها هم مى‏گويند اثبات اسلام با شهادتين است، پس موضوعيت دارد. و اما در مورد جواب، كه بحث امروز است. ما سه جواب از اين رواياتى كه ادعاى ظهورشان، در موضوعيت مى‏شود، داريم. جواب اول اين است كه، طبيعت شهادت، طريقيت است، چون شهادت براى كشف از مطلبى و براى اثبات مطلبى است. يعنى بعضى چيزها طبيعتشان طريقيت است. بنابراين ظهور در طريقيت پيدا مى‏كند و لذا موضوعيت "يحتاج الى دليل"، و شهادت گاهى براى افعال ديگران است و گاهى براى باطن خود انسان است. آيا شهادتى كه شهود و بينات در مجلس عزا مى‏دهند. جنبه موضوعيت دارد براى حكم قاضى، يا طريقيت دارد. اگر آقاى قاضى از طرق ديگرى، علم پيدا كرد كه فلان كس، "شرب الخمر"آيا علم قاضى را نمى‏گوييد حجت است، (البته با شرايطش). اين كه مى‏گوييم علم قاضى حجت است، معنايش اين است كه اگر ما از طرق ديگرى توانستيم پى به واقع مساله ببريم، حكم حد، درباره شرب خمر، درباره اموال و درباره حقوق و درباره حدود جارى مى‏شود.
    (سوال و پاسخ استاد): مساله طريقيت معنايش اين است، يعنى اگرما از طرق ديگر هم توانستيم پيدا كنيم و يا علم پيدا كنيم، علم كه طريق نيست، چون علم، واقع را ارائه مى‏دهد، آدم عالم واقع را مى‏بيند، نه علم را، و واقع را مى‏بينيد نه طريق را.
    (سوال و پاسخ استاد): معناى طريقيت اين است كه معيار واقع است. منتها واقع، اگر با اماره‏اى كشف بشود، حجت است، پس اين مى‏شود اسلام ظاهرى، و همه امارات كاشف است و پى بردن به واقع لازم نيست. چون طريق ظنى است. شما مثل اينكه باب طرق را تازه مى‏خواهيد وارد بشويد، معناى طريق اين است كه، مادامى كه علم به خلاف نداشته باشيم، كاشف از واقع است، مثل، قول ذواليد، ظواهر الفاظ، بينه.
    (سوال و پاسخ استاد): پس شما بايد بگوييد آنجايى كه كسى شهادتين را مى‏گويد و ما علم به خلاف داريم. كه ما در آنجا مى‏گوييم حجت نيست.
    (سوال و پاسخ استاد): علم نبوت معيار نيست، علمى كه معيار است، علم ظاهرى است. نه علم غيبى، چون علم نبوت، در هيچ چيزى معيار تكاليف نيست، معيار تكاليف علمى است كه از طرق عاديه حاصل مى‏شود. خلاصه مساله اين است، اگر ما گفتيم طريقيت دارد، مثل ساير طرق شرع است. يعنى ما واقع را صاحب اثر مى‏دانيم. و اين را وسيله‏اى براى اثبات واقع مى‏دانيم، پس معنايش اين مى‏شود كه اگرواقع را از طريق علم يا طرق ظنيه ديگر، بتوانيم پيدا كنيم، به آن هم ترتيب آثار، مى‏دهيم، اما اگر موضوعيت گفتيم، يعنى، همين بايد باشد. واقع يا جزو موضوع است يا تمام موضوع همين شهادتين است. و چون بعيد است كه بگوييم تمام موضوع شهادتين است، لذا مى‏گوييم: يك جزو، واقع است، يك جزو هم اين است. پس اگر واقع، مراد ما باشد، «التصديق بالجنان"فايده‏اى ندارد، بلكه "الاقرار باللسان"هم بايد باشد. پس، جواب اول اين است كه طبيعت شهادت، طريقيت است، نه موضوعيت، همانگونه كه در ابواب معاملات، حدود و حقوق، كسى كه در محضر قاضى شهادت مى‏دهد، طريقيت دارد، يعنى اگر قاضى از راههاى ديگرى، علم پيدا بكند.
    (سوال و پاسخ استاد): خيلى خوب دارم همين را مى‏گويم. شما كه از غيب خبر نمى‏دهيد، ظاهر روايات را مى‏بينيد. و ظاهر روايات، طبيعت شهادت است، و شهادت، يعنى طريقيت. من يك مثال عرض كنم، كه روشنتر بشود. در باب علم يادتان است، علم دو رقم داريم.
    1 - علم طريقى
    2 - علم موضوعى كه هر كدامشان را هم به دو قسم تقسيم مى‏كنند، و ما كار نداريم.
    بعد كه مى‏رسند به اينكه اگر جايى علم در لسان روايات آمده بود، آيا ظهور در موضوعيت دارد، يا ظهور در طريقيت؟ مى‏گويند: علم، ظهور در طريقيت دارد. چون طبيعت علم كاشفيت است، طبيعت علم طريقيت است، و موضوعيت "يحتاج الى قرينه"، و در باب شهادت مى‏گويند: علم جنبه موضوعيت دارد، يعنى تحمل شهادت، نه اداى شهادت، يعنى شما اگر مى‏خواهيد برويد، چيزى را شهادت بدهيد بايد از طريق علمى بدانيد، نه از طريق ظنى معتبر، در اينجا قرينه قائم شده، و اگر قرينه قائم نشود و شارع مقدس بگويد: «اذا علمت فاشهد"، اين علمت، علم موضوعى؟ نه، علم طريقى. «اذا علمت بطهاره ثيابك، علم طريقى»."اذا علمت بانه قد دخل شهر رمضان فصم، علم طريقى". «اذا علمت بانه قد خرج شهر رمضان فافطر، علم طريقى"، پس علم، در هر لسان روايتى و آيه‏اى كه استفاده و استعمال بشود. ظاهر فى العلم الطريقى، چون طبيعت علم كاشفيت و طريقيت است و اگر يك جا مى‏خواهد موضوعى بشود، بايد قرينه خاصى قائم بر علم موضوعى شود. چون خلاف طبيعت علم است، طبيعت كاشفيت است. ما مى‏گوييم شهادت هم همينطوراست، يعنى اگر شارع مقدس گفت: شهاده ان لا اله الا الله، ما مى‏گوييم: اين شهادت براى اين است كه كاشف از ايمان او باشد، "ولو كشفا ظنيا، معتبرا". بنابراين، اين شهادتين،موضوعيت ندارد، چون من اگر از طرق ديگرى، يا قطعى يا ظنى معتبر، باطن اين شخص و اعتقاد اين شخص را كشف كردم، مى‏گويم اين آقا مسلمان است.
    (سوال و پاسخ استاد): امام صادق از علم امامت خبر مى‏دهد. آن يك بحث است. و علمى كه در فقه و فقاهت و مسائل شرعيه معتبر است، آن يك حرف ديگرى است. همان جوابى كه به ايشان دادم. ظاهر منافقين هم اين است كه مى‏گويند اسلام و يقين به خلاف ظاهر هم نداريم، ما مامور هستيم به اينكه اين ظاهر را عمل كنيم. پس اين جواب اول.
    (سوال و پاسخ استاد): اعتقاد از كجا، قلبش را شكافتيم به قول آن حديث معروف پيغمبر(ص)، قلبش را شكافتيم و اعتقادش راديديم؟ اعتقاد را از كجا بفهميم؟
    (سوال و پاسخ استاد): از كجا بفهميم كه اين اعتقاد دارد؟ مى‏گويد: خدا را قبول مى‏كنم، همين شهادتين است ديگر، و اما ثانيا: جواب دومى كه داريم راجع به اين مساله موضوعيت ادعا شده در ان قلت، اين است كه سلمنا كه، ظهورى در موضوعيت داشته باشد، ولى ما بايد رفع يد از اين ظاهر كنيم. چرا؟ به واسطه قرينه قطعيه، ولى كدام قرينه قطعيه؟ دلالت مى‏كند بر خلاف اين ظاهر؟ اين ظهور در موضوعيت شهادتين؟ قرينه، همان سيره عمليه است. سيره عمليه مسلمين از عصر رسول‏
    خدا(ص) «الى اعصار الائمه الهادين المعصومين(ع) «، سيره بر اين شد كه هر كدام مسلمان مى‏شدند، ظواهر اسلام كه در آنها ظاهر مى‏شد، مى‏گفتند مسلمان هستند، خواه دانه دانه شهادتين را گفته باشند، يا نگفته باشند. بلادى كه مسلمان مى‏شدند، دهاتى كه مسلمان مى‏شدند.
    (سوال و پاسخ استاد): در موضوعيت شهادتين، بايد دانه دانه بيايند پيش حاكم شرع و شهادتين بدهند. و اگر نفر به نفر نيايند شهادت پيش حاكم شرع بدهند اينها مسلمان نيستند. در حاليكه پيغمبر اكرم(ص) وقتى آمد مكه و مكه را فتح كرد، و فرمود: همه بايد يا اسلام را بپذيريد يا مثلا آماده جنگ باشيد، همه جمع شدند در مسجد و با پيغمبر نماز خواندند و حضرت به همين ظاهر حالشان كه نماز خواندند، قناعت كرد و اصرارى نكرد كه دانه دانه بياييد پيش من شهادت بدهيد يا نمايندگانى تعيين مى‏كنم كه در مسجد الحرام بنشينند و مردم دانه دانه بروند شهادتين را بر زبان جارى كنند، هيچ تاريخى اين را نمى‏گويد.
    (سوال و پاسخ استاد): تسليم دلالت بر عقيده باطنى مى‏كند. بنابراين بپذيريد" كل ما يدل على الاعتقاد باطنى بالاصلين، سوا كان دلاله قطعيه، او ظنيه معتبره"كافيست، «و لا ينحصر الطريق بشهادتين».
    (سوال و پاسخ استاد): معناى موضوعيت اين است كه تا نيايند شهادتين دانه دانه پيش حاكم شرع بگويند. مثل اينكه باز موضوعيت روشن نشد، موضوعيت يعنى اين دو لفظ لازم است و اگر اين دو لفظ نباشد فايده‏اى ندارد، يعنى اگر نگويند فايده‏اى ندارد. اين معنيش اين است، حتى اگر نماز هم نخواند، همين اندازه، يعنى موضوعيت، و طريقيت يعنى عقيده باطنى معيار است، و به هر وسيله كشف شود. «اما كشفا قطعيا او ظنيا معتبرا"، از هر طريقى مى‏خواهد حاصل بشود كافى است. پس سيره قطعى بر اين بوده كه اولاد مسلمين، اسلامشان، مشروط نبوده به شهادتين، و مللى كه تازه مسلمان مى‏شدند نيز مشروط به شهادتين نبوده، همين اندازه كه ظواهر اسلام در آنها ديده مى‏شده است. به ظواهر اسلام قناعت مى‏شد. شما الان براى كشف مذاهب اشخاص از چه استفاده مى‏كنيد؟ مى‏گوييد: آقا فلان كس را ديدم دست بسته نماز مى‏خواند پس اين آقا اهل سنت است. و همين را اماره مى‏دانيد به اينكه او سنى است، يا فلان كس را ديديم دست باز نماز مى‏خواند، كه يا شيعه است، يا شافعى است. چون شافعى‏ها هم دست باز نماز مى‏خوانند. شما همين يك دست بسته و باز راقرينه مى دانيد. و يا فلان كس ديدم كه مهر گذاشته بود و نماز مى‏خواند، پس شيعه است. و فلان كس را ديدم كه روى فرش سجده مى‏كند، پس اهل سنت است. و هكذا و هكذا.
    شما همين ظواهر را دليل مى‏گيريد و اماره مى‏گيريد براى اثبات مذاهب اشخاص، و وقتى اين چنين است دراماره عرفيه عقلاييه، چرا در جاهاى ديگر كافى نباشد؟ و چرا در مرتد كافى نباشد، چرا در همه جا كافى نباشد؟ ما مى‏گوييم معيار اين است. پس لو سلمنا كه اين احاديث، «بنى الاسلام على الشهادتين و امثال ذلك"ظهور داشته باشد، در موضوعيت، كه البته، ندارد، ما دست از اين ظهور به وسيله قرينه قطعيه، بر مى‏داريم، چون كه سيره عمليه جارى شده، كه هيچ كجا اسلام را مقييد نمى‏كردند به شهادتين. بلكه از طريق ديگر اگر ثابت مى‏شد، به همان اندازه، قناعت مى‏كردند.
    (سوال و پاسخ استاد): به هر خاطرى مى‏خواهد باشد، به خاطر مشكل بودن باشد يا آسان بودن باشد. معلوم مى‏شود كه اين موضوعيت ندارد.
    (سوال و پاسخ استاد): ربطى به اين بحث ندارد. چون ما بحثمان در اسلام و كفر است. نه در روزه، چون روزه يكى از واجبات است كه بايد گرفت، و نماز يكى از واجبات است كه بايد خواند، و حج يكى از واجبات است كه بايد بجا آورد. صحبت در اين است كه طريق شناخت اسلام چيست؟ ما بحث در اين مى‏كنيم، بحث در عبادات نداريم، عبادات واجبات هستند. ما نمى‏گوييم اگر كسى مسلمان بوده، عبادات به جا نياورد. كى ما همچنين حرفى زديم. و اما ثالثا: سوم سلمنا، كه ظهور دارد در موضوعيت، ولى يك روايات معارضه‏اى ما داريم كه قويتر است و آنها ظهور در طريقيت دارند. و يا حداقل مثل هم هستند، پس تساقط مى‏شوند.
    (سوال و پاسخ استاد): يعنى جمع بين طريقيت و موضوعيت هر دو باهم؟ ولى نمى‏شود، مگر مى‏شود بين ايندو جمع كرد؟ خوب در تعارض، بايد يك كارى به سرش بياوريم ديگر.
    (سوال و پاسخ استاد): دو دسته روايت، دوتا مطلب متعارض كه نمى‏شود.
    (سوال و پاسخ استاد): مى‏گويند هم طريقيت، هم موضوعيت. شما چرا اين حرف را مى‏زنيد؟ اول رسائل، اول كفايه، باب علم دارد، علم يا طريقيت است، يا موضوعيت است، و اينها متضاد با هم هستند.
    (سوال و پاسخ استاد): آن جزو موضوع است و ربطى به اين ندارد. و اما رواياتى كه دلالت دارد بر طريقيت، تمام رواياتى است كه مى‏گويد: بايد مرتد توبه كند." يستتاب"، ظاهر اين روايت مطلق است. يعنى "كل ما يدل التوبه يكفى"، و ندارد توبه‏اش به شهادتين است، نمى‏گويد توبه كند و توبه او به شهادتين باشد، بلكه مى‏فرمايد: «كل ما يصدق عليه التوبه"، كافى است. بنابراين اگر ما توبه اين را كشف كرديم از طرقى و از قرائنى، خواه از طريق شهادتين باشد، خواه طرق ديگر داشته‏
    باشد. و هكذا رواياتى كه مى‏گويد: «رجوع الى الاسلام، حتى يرجع الى الاسلام"، مى‏گويد: مرتد حكم ارتداد برايش ثابت است. «حتى يرجع و كل ما يصدق عليه الرجوع"، اگر گفت من رجعت الى الاسلام، بازگشت كردم، و شهادتين را هم نگفت اين رجوع است، و چرا كافى نباشد، پس وقتى كه در مرتد اين را بپذيريد، در مشركين و كفار ديگر به طريق اولى، بايد بپذيريد، چون كار مرتد از كار ديگران مشكلتر است، بنابراين، "كل ما يدل على الرجوع". سه روايت من نوشتم اينجا. حديث اول، حديث على بن جعفر عن اخيه است. حديث اول از باب سوم، از ابواب مرتد است، «عن على بن جعفر عن اخيه(ع) فى حديث، قال: قلت: فنصرانى اسلم، ثم ارتد؟ قال: يستتاب، فان رجع و الا قتل". (س و ج استاد) الان او را آوردند و ما مى‏خواهيم تكليف شرعيش را روشن كنيم، در مقام بيان نيست يعنى چه؟ (س و ج استاد) يعنى مى‏گوييم توبه كن، مى‏گويد: انى تبت الى الله استغفر من ذنوبى مما ذكرت، انى تبت و رجعت الى الاسلام، اينها را گفت ولى اشهد ان لا اله الا الله نگفت.
    (سوال و پاسخ استاد): يعنى همانطورى كه انكار كرده بود. و مثلا اگر فحاشى كرده بود و يا بدگويى كرده بود، بعد در جواب گفت غلط كردم فحاشى كردم. من مسلمان مخلص هستم. ولى شهادتين را نگفت. چه مى‏شود؟ كه اين روايت مى‏گويد: لا يقتل، اگر نه يقتل، كجاى اين اشاره به شهادتين دارد، خوب در مقام بيان است و بايد بگويد.
    (سوال و پاسخ استاد): نحوه‏اش اطلاق دارد، اصلا مى‏خواهد تكليف شرع را معلوم كند، مى‏خواهد بگويد: الان بكش اين را. در مقام بيان يعنى چه؟
    (سوال و پاسخ استاد): توبه يعنى مطلقا، چون نگفته چه بگويد، مطلق است، هر چه كه بگويد توبه است، بگويد من اسلام آوردم. من مسلمان شدم.
    (سوال و پاسخ استاد): پيراهن اسلام را كنده، و بايد بپوشد. و او مى‏گويد: من پيراهن اسلام را پوشيدم، اما شهادتين را نمى‏گويد. حديث دوم ما" عن ابن محبوب"، ابن محبوب از اصحاب اجماع است، "عن غير واحد"از عده‏اى، «عن غير واحد من اصحابنا، عن ابى جعفر و ابى عبدالله(ع) «، اين حديث يك حديث مرسله معمولى نيست. «عن غير واحد من اصحابنا، عن ابى جعفر و ابى عبدالله(ع) « كه اين در واقع خودش چندتا حديث است، "فى المرتد يستتاب، فان تاب، و الا قتل"اگر توبه‏اش يك آداب خاصى دارد بايد بگويند ديگر، چون اينجا جايش است. و" يستتاب"به اجراى شهادتين است، و بدون شهادتين هم لا يقبل. يستتاب، يعنى" باى، نحو حصلت التوبه كاف، و الا قتل‏
    " (سوال و پاسخ استاد): كى مى‏گويد: با شهادت انكار مى‏شود. و كى گفت شهادتين منحصر است. اين اول الكلام است، وسط دعوا كه نرخ تعيين نمى‏كنند. ما مى‏گوييم اسلام آوردن، متاخر است نه شهادتين، كى مى‏گويد شهادتين متاخر است. اسلام منحصر به شهادتين نيست. اصلا دو روز است بر سر همين داريم دعوا مى‏كنيم، ايشان مى‏گويند مسلم است. و اين حديث از همه‏اشان، واضحتر است. اين حديث هم، حديث دوم از همين باب سوم است. و اما حديث سوم كه حديث چهارم از باب سوم است. «عن ابى عبدالله(ع) «خوب دقت كنيد اين حديث ارزش بيشترى دارد. «قال: اتى اميرالمومنين (ع) برجل"حديث خيلى در اين دلالت داريم، من همه‏اشان را نمى‏خوانم، و فقط سه‏تا را بعنوان نمونه مى‏خوانم، الى ماشاالله در اين ابواب مرتد احاديث هست. «اتى برجل من بنى ثعلبه"اين سه‏تا روايت را من بر اين انتخاب كردم، يكيش كلمه رجوع دارد، يكيش توبه و رجوع دارد. و اين سومى مصداق بيان كرده، والا منحصر به اينها نيست. «اتى اميرالمومنين برجل من بنى ثعلبه، قد تنصر بعد اسلامه فشهدوا عليه"يعنى شهادت بر ارتداد او دادند. «فقال له اميرالمومنين(ع): ما يقول هولا الشهود؟"يعنى شهود چه مى‏گويند، «فقال: صدقوا و انا ارجع الى السلام" فقط همين جمله، «فقال: اما انك لو كذبت الشهود، لضربت عنقك، و قد قبلت منك، فلا تعد"چه چيزى را حضرت پذيرفت؟ "انا ارجع"را پذيدفت چون او كه شهادتين را نگفت، حضرت مى‏گويد: من قبولت كردم، تنهاجمله‏اى كه در اينجا است، «انا ارجع" است، تازه اين فعل مضارع است كه يحتمل الحال و الاستقبال، ولى مراد حال بوده است، "انا ارجع"يعنى با همين كه مى‏گويم: «ارجع الى الاسلام"حضرت فرمود: «قد قبلت منك"، فرمود: قبول. نفرمود: مجبور هستيد شهادتين را بگوييد، چون شهادتين موضوعيت دارد و بدون شهادتين كسى وارد اسلام نمى‏شود، فرمود: «انا ارجعت"هم كافى است براى مسلمان شدن. «و قد قبلت منك فلا تعد"، ديگر مرتد نشوى، «فانك ان رجعت لم اقبل منك رجوعا بعده"و آن كه ما از اين حديث نپذيرفتيم اين ذيل بود، يعنى" فانك"كه مرتبه دوم را دارد مى‏گويد، كسى مرتبه دوم را نگفته، مرتبه سوم مى‏گويند.
    (سوال و پاسخ استاد): حضرت مى‏گويند: قد قبلت، مى‏گويند در مقام بيان نيست، مى‏گويد تمام شد، مسلمان شدى. آن گفت: انا ارجع ، مگر اينكه بگويى روايت تحريف شده، روايت بيش از اين نيست كه اين آقا گفت انا ارجع الى الاسلام، امام هم فرمود: قبلت، نفرمود: اقبل، و بعدا شهادتين لازم است، و همين كه گفتى "رجعت الى الاسلام"، من از تو پذيرفتم. از مجموع اين مسائلى كه گفتيم پنج نكته معلوم شد كه‏
    جمع بندى نهايى مساله است. كه همان فتاوى است. (اول) ذكر شهادتين، هر چند دليل بر اسلام است، اما موضوعيت ندارد. بلكه طريقيت به سوى اعتقاد به اسلام دارد." ان ذكر الشهادتين و ان كان دليلا على قبول الاسلام و لكن ليس له موضوعيه بل هو طريق الى اعتقاد القائل بالاصلين المعتبرين فى الاسلام.
    (سوال و پاسخ استاد): ابتدا اسلام هم موضوعيت نداشت. آنجا هم موضعيت نداشته، آنجا هم از طرقى ديگر ثابت مى‏شده و كافى بوده. (دوم) فرقى نيست بين اينكه، شهادتين مستقلتين باشد، «او كجز للصلاه"، يعنى شهادتين را كه ما طريق مى‏دانيم، كجز للصلاه هم باشد مانعى ندارد. «او كجز للاذان و الاقامه"، يعنى اگر در اذان و اقامه شهادتين را جارى كرد، آن هم اشكال ندارد.
    (سوم) فعل صلات و نماز خواندن، ولو با عدم سماع تشهد و اذان و اقامه باشد، همين نماز و ركوع و سجودش را كه مى‏بينيم بجا مى‏آورد، همين كافى است براى اثبات اسلام. مگر اين كه قرينه‏اى بر خلافش قائم بشويم. چرا؟ چون اين ظهور معتبر است. يعنى عبادت، ظهور معتبر است و دليل است بر اينكه اين مسلمان است. (چهارم) انجام ساير عبادات، «فعل سائر العبادات الاسلاميه ايضا دليل على الاسلام"، يعنى اگر مثلا كسى حج بجا بياورد كافى است، ديروز مسيحى بود ولى امروز در عرفات او را مى‏بينم كه احرام پوشيده است و آمده است، پس ظاهرا مسلمان شده، مگر دليلى بر تقيه و نفاق و امثال اينها قائم بشود. والا "فعل سائر العبادات اسلاميه"هم دليل بر اسلام است و همچنين افعال غير عبادى، "كتسميه اولاده باسم النبى الاسلام و الائمه المعصومين"، تسميه اولادش به اسم پيغمبر اكرم(ص) و اسامى ائمه معصومين اگر باشد، آن هم كافى است. چرا اين ظهور حجت است؟ اين چرايش را گفتم تكرار مى‏كنم، نگوييد اين ظن غير معتبر است، اين داخل در كدام يك از اماراتى است كه در اصول خوانديم، اين ظهور و حجت افعال عند العقلا است كه در تشخيص مذهب، به اين افعال قناعت مى‏كنند، كسى دست بسته خواند، مى‏گويند سنى است. كسى دست باز خواند، مى‏گويند شيعه است يا شافعى است. كسى با مهر نماز مى‏خواند مى‏گويند شيعه است. كسى روى فرش نماز مى‏خواند، مى‏گويند سنى است. كسى روز يكشنبه عبادات مسيحيان را دارد به جا مى‏آورد مى‏گويند مسيحى است. كسى آداب يهود را به جا مى‏آورد، مى‏گويند يهودى است. اين طريقى است عند جميع العقلا، طريق معتبر ولو ظنى است، اما "طريق ظنى معتبر لكشف العقائد والاعتقادات"، اگر كسى را ديديم كه در مقابل بت سجده مى‏كند، نقل كردم كه، روايتى داشتيم، كه دو نفر را آوردند خدمت حضرت و عرض كردند اين در مقابل بت سجده مى‏كند. ولى او كه كلمه‏
    كفرى نگفته بود، فقط در مقابل بت سجده مى‏كرد. حالا يك كسى هم در مقابل خدا سجده مى‏كند، يكيش هم رو به كعبه ايستاده و دارد سجده مى‏كند. چطور آن سجده كردن براى بت، دليل بود كه مشركى را آوردند و بلاى مرتد را به سرش آوردند، خوب در مقابل كعبه هم اگر كسى سجده بكند، اين دليل بر اين است كه اسلام آورده است، چه فرقى است بين اين افعال؟ و البته تا قرينه‏اى بر خلاف آن قائم نشود، "الا ان تقوم قرينه على خلافه"كه اين منافق است و اين دروغ مى‏گويد، و تقيه است، پس تا قرينه‏اى قائم نشويم ظواهر براى ما حجت است. (پنجم) «لا فرق بين المرتد و غير المرتد"، مرتد و غير مرتد فرقى ندارند. يعنى سايرين هم كه مى‏خواهند مسلمان بشوند، مى‏گوييم، قبول دارى همه اصول و فروع اسلام را؟ و او مى گويد: قبول دارم. ولى شهادتينى نمى‏گويد، و فقط مى‏گويد: قبلت، يا اعتقدت، يا انا من المسلمين، همين‏ها كافى است، و يا مى‏گوييم اگر قبول دارى بلند شو با ما نماز بخوان، بلند مى‏شود و نماز مى‏خواند، چه كافر ابتدائى باشد، چه مرتد باشد، هيچ تفاوتى نيست." الى هنا تم الكلام در مساله دوم. فردا مى‏رويم سراغ سومين مساله كه چهارم جواهر است.
    پايان‏