• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه نود و سوم "
    «بقى هنا امور». امام (قدس سره) در ذيل مسأله 31 چند نكته دارند كه ما تحت‏عنوان «بقى هنا امور» عرض مى‏كنيم.
    خروج ذمى از ذمه
    امر اول اين است: اگر ذمى از ذمه خارج شد، يعنى: به شرايط ذمه عمل نكرد«فخرج عن الذمه»، آيا ديه دارد يا ندارد؟ در تحرير الوسيله فرمودند: ذمى اگر از ذمه‏خارج شود «لا دية له»؛ عبارتش اين بود: «بل الظاهر أن لا دية للذمى لو خرج عن‏الذمه» لابد دليلشان واضح است و آن اين است كه روايات ديه ذمى رفته روى عنوان‏ذمى، از «ذمى ديته كذا»، فرض كلام ما هم اين است كه «خرج عن الذمه» يعنى:موضوع منتفى شده است، اگر موضوع منتفى شده است پس احاديثى كه مى‏گويد:«الذمى كذا و ديته كذا» شامل ما نحن فيه نمى‏شود؛ اين روى مبناى ايشان و بزرگان‏ديگرى كه براى غير ذمى ديه قائل نيستند. ولى ما كه مى‏گفتيم: غير ذمى هم اقسامى‏دارد، اگر محارب باشد ديه ندارد، اما اگر معاهد باشد، مستأمن باشد، مهادن باشد ديه‏دارند.
    آنوقت روى مبناى ما نتيجه چه مى‏شود؟ روى مبناى ما بايد تفصيل قائل شويم،ذميى كه از ذمه خارج مى‏شود دو حالت دارد:
    حالت اول: اين است كه حالت حربى پيدا مى‏كند، يعنى: قيام بر ضد حكومت‏اسلامى مى‏كند، جزيه نمى‏دهد، وقتى كه به او گفته شود چرا نمى‏دهى؟ مى‏گويد: من‏اين حكومت را به رسميت نمى‏شناسم، خروجش از ذمه به عنوان محاربه است، اگراين باشد «لا دية له»؛ ما هم مى‏گوييم: «لا دية له»، امام هم فرمودند: «لا دية له» ديگران‏هم فرمودند: «لا دية له»، اما اگر خروجش از ذمه بعنوان قيام بر ضد حكومت اسلامى‏نباشد، بلكه به عنوان سستى و تنبلى باشد، مثلاً: يكى از شرائط ذمه اين است كه جزيه‏بدهند ولى اين جزيه را نمى‏دهد، مثل اينكه ساير ديونش را هم نمى‏دهد آدم بدحسابى است، قيامى بر ضد حكومت اسلامى نكرده، اما بد حساب است، متهاون وتنبل است، تازه يك كافر غير حربى مى‏شود، و ما كافر غير حربى را گفتيم: داراى ديه‏است.
    نتيجه: «خروج عن الذمه على القسمين: قسم ينقلب حربياً و قسم لاينقلب حربياً».
    (سؤال ... و پاسخ استاد): خروج از ذمه دو رقم است، يك وقت مى‏گويد: من جزيه‏نمى‏دهم، قوانين را رعايت نمى‏كنم، حرفهاى شما را گوش نمى‏دهم، حكومتتان را به‏رسميت نمى‏شناسم. حكومت را به رسميت نمى‏شناسم يعنى: اعلان جنگ مى‏كند.اما يك وقتى مى‏گويد: شما حكومتتان خوب است ولى پول ندارم.
    (سؤال ... و پاسخ استاد:) عنوان ذمه از بين رفت، ما تابع عنوان ذمه نبوديم، ماگفتيم: كفار غير حربى همه آنها ديه دارند، روى مبناى ما عنوان، عنوان ذمه نبود،مشهور عنوان را عنوان ذمه دانسته بودند، ما عنوان ذمه ندانستيم، شاهد هم آورديم ازكلام شيخ طوسى در مبسوط كه ايشان هم مى‏گفت: عنوان، عنوان ذمه نيست، و معاهدهم اگر قيام بر ضد حكومت اسلامى نكند و همچنين مستأمن ايشان مى‏گفت: ديه‏دارد، نمى‏گفت: فقط ذمى ديه دارد، معاهد و متسأمن را هم مى‏دانست، ما مهادن را هم‏اضافه كرديم. (سؤال ... و پاسخ استاد): كل اين فرقه ضاله با ما در حال محاربه هستند،صهيونيستها محارب هستند. بهايى، بهايى زاده است جدش هم بهايى بوده اصلاً مرتدنيست.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): مقصر را ما معذور نمى‏دانيم، و آن دليلى كه از راه دليل‏عقل وارد شديم در مقصر جارى نيست، اما اگر همين مقصر معاهد شود، مستأمن‏شود، مهادن شود باز هم حرفهايى كه زديم در باب مقصر هم جارى مى‏شود، يك دليل‏از كار مى‏افتد و آن دليل عدل الهى و اجر و پاداش است، آن بيان درباره مقصر از كارمى‏افتد، اما بيانات ديگر ما به قوت خودش باقى است.
    اين نكته اول بود كه خروج از ذمه قسم واحدى ندارد، «له قسمان».
    ديه ذمى مرتد
    اما نكته دوم: در تحرير اينطور فرمودند: «و كذا لا دية له لو ارتد عن دينه الى غيرعن أهل الذمه» يعنى ذمى مرتد شده و به غير اهل كتاب رفته، مثلاً زرتشتى رفته جزوفرقه ضاله شده، يا طبيعى مسلك شده، مادى شده، «ارتد ذمى الى غير اهل الذمه»يعنى: مسلك غير اهل كتاب را پذيرفته است، اين چه حكمى دارد؟ امام فرمودند: «وكذا» يعنى: «لا دية له».
    پس مرتد شدن ذمى و به سراغ غير اهل ذمه رفتن، از مجوسى‏گرى استعفاء داد،ولى مسيحى هم نشد، يهودى هم نشد، رفت جزو فرقه ضاله شد، رفت طبيعى مسلك‏شد، بت‏پرست شد، «كذا» يعنى: «لادية له».
    دليل ايشان واضح است، مى‏گويند: به آن ذمى صدق نمى‏كند. اما روى مبناى ماچيست؟ ما گفتيم: معيار محارب است، اگر از دين خودش رفت به دين ديگرى مثل‏بت‏پرستى و ماديگرى و فرقه ضاله، اما با مسلمين معاهد بود، آمد عهد و پيمان بست،مثل بت‏پرستان هند كه با ما جزء كفار معاهد هستند، هندوهاى بت‏پرست با ما ايرانيهامعاهد هستند. يا نه مستأمن بود، تجارشان سياستمدارانشان، دانشمندانشان،كارشناسانشان، اطباءشان گاهى آمدند كشور ما، مملكت ما، ما هم امنيت به آنها داديم‏ويزا داديم، يعنى در امن و امان هستيد، مستأمن هستند، ولو اينكه در اصل مجوسى‏بوده و رفته بت‏پرست شده، يهودى بوده و بت پرست شده، يهودى بوده بت‏پرست‏شده، مسيحى بوده بت‏پرست شده، روى مبناى ما خون اينها مباح نيست، ديه هم‏دارند.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): آنهايى كه به عنوان توريست وارد اين مملكت مى‏شوندمستأمن هستند، شما اجازه به آنها داديد كه در امن و امان باشد و لذا حكومت اسلامى‏خودش را موظف مى‏داند كه از جان اينها دفاع كند، حمايت كند. خوب اين تازه داخل‏در مستأمن شده، داخل در معاهد شده، ما از نظر تكليفى گفتيم خون اينها مباح نيست،از نظر وضعى هم ديه دارند و ديه آنها به اندازه ديه اهل ذمه است، حالا اگر اهل ذمه راهشتصد درهم دانستيد، هشتصد درهم است، اگر بيشتر دانستيد بيشتر است، اگر ديه‏كامله دانستيد ديه كامله است. پس ما باز اينجا تفاوت پيدا كرديم با آنچه در تحريرالوسيله بود.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): هيچ اشكالى ندارد، يك ذمى بود مثل يهوديهاى درمملكت ما، اينها مادى مسلك شدند، از ذمه خارج شدند، ولى در عين حال آمدند و به‏حكومت اسلامى گفتند: ما مى‏خواهيم با شما قرار استيمان بگذاريم.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): از ذمه خارج شوند و بعد هم معاهده ببندند، بعد هم‏استيمان بكنند، ظاهر عبارت تحرير و آقايان ديگر اين است كه: «خرج عن الذمه»، ديه‏هم كه مال ذمى است، «و لا دية لغير اهل الذمه من الكفار» اين هم داخل آنهاست، اماروى مبناى ما محارب مستثنى است. بقيه اصناف كفار هم خونشان مباح نيست و هم‏ديه دارند، و ديه آنها به اندازه ديه اهل ذمه است.
    خروج ذمىّ به ذمىّ ديگر
    سومين نكته: اين است كه اگر ذمى «خرج عن دينه الى ذمة اخرى» يهودى مسيحى‏شد، مسيحى مجوسى شد، اين فرق ثلاث يكى به ديگرى منتقل شده است. عبارت‏تحرير اين است: «و لو خرج ذمى من دينه الى دين ذمى آخر ففى ثبوتها اشكال» ضمير«ثبوتها» به ديه برمى‏گردد، ففى ثبوت ديه، اينجاى آن اشكال مى‏كنند، قبلى‏ها گفتند:ندارد، اينجا مى‏گويند: اشكال، «و ان لا يبعد ذلك» و يا «و ان كان لا يبعد ذلك» هر چندبعيد نيست كه ديه داشته باشد، چرا؟ چون عنوان ذمه به آن صدق مى‏كند، سابقاً ذمى‏يهودى بود، حالا ذمى مسيحى است. ذمى مجوسى بود، حالا ذمى يهودى است، مگرشما اطلاقات نمى‏گويد: «الذمى له دية» باز هم صدق عنوان ذمى مى‏كند و لو از ذمه به‏ذمه ديگر رفته، به يك معنا مرتد شده، ولى اين ارتدادها براى ما مشكل ايجاد نمى‏كند،مرتدى كه ما براى آن احكام خاصى داريم «من ارتد عن الاسلام» است، نه «من ارتدعن الذمة الى ذمة عن النصرانية الى اليهوديه، عن النصرانيه الى المجوسيه» عنوان‏روايات اهل ذمه است، بنابر اين هر حكمى كه اهل ذمه داشته باشند اين هم دارد و لذاامام (قدس سره) در ذيل كلام مى‏گويد: «و ان كان لا يبعد». ما مى‏خواهيم بگوييم: يك‏مقدارى بالاتر است، و فيه اشكال هم ندارد، اصلاً اشكال ندارد، ايشان كه مى‏گويند:«ففيه اشكال» چون ارتداد به اين صدق مى‏كند، مرتد شده.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اگر يك مسيحى تازه آمد جزء مسيحى‏ها شد مشكل‏ندارد، وارد يك جمعيتى شده كه اينها هم‏پيمان هستند، از هم‏پيمان به هم‏پيمان ديگر،مثل اينكه (حالا معاهد همينطور است) يك كسى مثلاً اهل هندوستان بود، بعد آمدتبعيت سوئد را انتخاب كرد، تبعيت آلمان را انتخاب كرد، هندى با ما معاهده داشتندسوئد و آلمان هم فرض كن معاهده دارند، از آنها جزء تبعيت اين شده است، آن وقت‏در آن گروه معاهد بود، حالا در اين گروه معاهد است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ما نوكر دليل هستيم و دليل مى‏گويد: «الذمى» كه مااينطرف و آنطرف نرويد، ادله ما مى‏گويد: «الذمى كذا»، اين سابقاً ذمى بوده، حالا هم‏عنوان اهل ذمه دارد ما تابع عنوان دليل هستيم، راه حل مسائل را فراموش نكنيد،صدق عنوان عرفاً گره‏گشا اين مسأله است، اگر عنوان ذمى هنوز صدق مى‏كند، ادله‏ديه اهل ذمه شاملش مى‏شود، اگر صدق نمى‏كند نه.
    (سؤال ... و پاسخ استاد:) ارتداد از اسلام موضوعيت دارد، ارتداد از دين باطنى به‏باطن ديگر هيچ فرقى براى ما ندارد، «الكفر ملة واحده»، همه آنها يكى هستند و براى‏ما هيچ فرق ندارند. بله اگر از اسلام كه دين حق است به كفر برگردند آن براى ما ارتداداحكام دارد، احكام ارتداد، مال كسى است كه از حق به باطل برود، اما از باطل به باطل‏برود چه تأثيرى براى ما دارد.
    «اضف الى ذلك» سلمنا اشكال ايشان هم وارد باشد، باز هم معنى آن اين است كه‏از ذمه خارج شده است، ذمى نيست، ولى حربى كه نشده است، ما معيار را ذمى قرارنمى‏داديم، ما مى‏گوييم: حربى مستثنى است، ذمى، مهادن، معاهد، مستأمن همه اينهارا يكى مى‏دانستيم، سلمنا كه اين «خرج عن الذمه» هم مشكلى براى ما ايجاد نمى‏كند.هذا تمام الكلام در مسأله 31، آخرين مسأله باب مقادير ديات.
    موجبات ضمان
    و اما بحث بعدمان كه بحث بسيار مهمى است و منحصر به باب ديات نيست،حسن مسائل باب ديات اين است كه خيلى از آنها در تمام فقه يا در بسيارى از مباحث‏جارى مى‏شود، انحصار به بحثيات ندارد، از جمله اين مسأله، كه مسأله مباشر وتسبيب است، ايشان وارد موجبات ضمان مى‏شود، مى‏گويد: «القول فى موجبات‏الضمان»، بعد مى‏فرمايند:
    المبحث الاول فى المباشر
    عبارت تحرير را مى‏خوانم، مسأله أولى: «المراد بالمباشر أعم من أن يصدر الفعل‏منه بلا آلة كخنقه»، «خنق» يعنى: خفه كردند، «كخنقه بيده، أو ضربه بها - بيده - أو برجله‏فقتل به» مى‏گويند: منظور از مباشر اعم از اين است كه كسى «فعل بلاآلة» از او صادرشود، هيچ آلت قتاله ندارد، با دست گلوى مقتول را مى‏گيرد و خفه‏اش مى‏كند، يا باسيلى محكم به صورتش مى‏زند، با مشت به مغزش مى‏زند، با لگد به شكمش مى‏زند،اينجا قتل بلا آلت است، اين مباشر است، «هذا مباشر للقتل لأنه قتله بغير آلة». ولى‏منحصر به اين نيست. «أو بآلة» اگر با آلتى هم او را بكشد باز هم به او مباشر مى‏گويند«كرميه بسهم» يك تير به سويش پرتاب مى‏كند، يك گلوه شليك مى‏كند، «كرميه بسهم‏و نحوه أو ذبحه بمدية» يعنى با يك چاقو او را ذبح كند، «مُديَه» و «مِديَه» و «مَديَه» هرسه صحيح است، به معنى كاردهاى بزرگ است، چاقو نيست، كاردهاى بزرگ است.
    خوب، باز هم از اين فراتر مى‏رود، مى‏گويند: به آلت تنها معيار نيست، ممكن‏است آلت هم نداشته باشد، «أو كان القتل منسوباً اليه بلاتأول» يعنى قتل به او نسبت‏مى‏دهند، نه نسبت مجازى، بلكه نسبت حقيقى، گاهى با اسباب بعينه هم نسبت قتل‏داده مى‏شود كه بله اين خارجيها كه آمدند نمى‏دانم بمبهاى اتمى درست كردند،شيميائى درست كردند، آنهايى كه هواپيماى جنگى ساختند، آنها قاتل مسلمين‏هستند، خوب آن مجازاً گفته مى‏شود، قاتل آن كسى است كه آمد بمب را انداخت.
    ولى اگر «بلاتأول» اسناد قتل دادند، چند تا مثال مى‏زنند تا مسأله واضح شود،«بلاتأول عرفاً كالقائه فى النار» كسى را بياندازند در آتش بسوزد، «أو غرقه فى البحر»بياندازند در دريا غرق شود، «أو القائه من شاهق» از بلندى پايين پرتش كند، از پشت‏بام هُلش بدهد پايين، «الى غير ذلك من الوسائط التى معها تصدق نسبة القتل اليه».
    عصاره كلام ايشان را در اين مسأله بگويم و بعد شرح خودمان را عرض كنيم.عصاره كلام اين بود كه وقتى كه مى‏گويند: مباشر شامل سه گروه مى‏شود:
    گروه اول: كه بدون هيچ آلتى ديگرى را مى‏كشند يا نه مجروح مى‏كنند، با دستش، باپايش، با چنگش، با دندانش، اين را مباشر مى‏گويند.
    گروه دوم: كسانى هستند كه با آلت قتاله ديگرى را مى‏كشند، با تير، با نيزه، باخنجر، با چاقو.
    گروه سوم: كسانى هستند كه كسى را در دريا مى‏اندازند، يعنى اسناد قتل عرفاً،حقيقتاً، لامجازاً به اينها داده مى‏شود.
    من مى‏خواهم بگويم كه در عبارت يك تسامح كوچكى است، براى اينكه آن‏آخرى شامل هر سه گروه مى‏شود، «اسناد القتل اليه بلاتأول عرفاً» هم شامل گروه اول‏مى‏شود و هم دوم مى‏شود و هم سوم مى‏شود، در حالى كه ظاهر كلام ايشان اين‏نيست، ظاهر اين است كه سه گروه هستند: گروه اول: «بلاآلة». گروه دوم: با آلت قتاله.و گروه سوم: آن است كه اسناد قتل داده شود؛ همه‏اش اسناد قتل است.
    حالا ما بياييم كلام ايشان را اينطور توجيه كنيم بگوييم: آن آخرى از قبيل ذكر عام‏بعد از خاص است، «من قبيل ذكر عام بعد الخاص» كه شامل همه سه گروه شود.
    در اينجا من اول وارد شوم چون مسأله، مسأله مهمى است، فقهاء آمدند افعالى كه‏از كسى صادر مى‏شود در سه مسير جا دادند: اول مباشر. دوم تسبيب. سوم تزاحم‏موجبات.
    من مباشر و تسبيب و تزاحم را معنى كنم، بعد نكته دوم را بگويم و اين بحث راخاتمه‏اش بدهم.
    مباشر يعنى: كسى كه فعلى از او صادر مى‏شود «من صدر عنه الفعل و الفعل فعله ومنسوب اليه» اين را مباشر مى‏گويند.
    تسبيب: آن است كه «الفعل، فعل غيره» فعل، فعل ديگرى است و ليكن «هذاسبب» يعنى: مقدمه‏اى براى آن فعل فراهم مى‏آيد. پس به حسب ظاهر فعل، فعل اين‏نيست، وليكن اين مقدمات را چيده، مثل اينكه كسى چاهى بر سر راه كسى كَند، و اين‏شخص آمد و رويش را پوشانده بود و در چاه افتاد، در واقع فعل منسوب به اين آقااست، شما راه آمدى اگر نيامده بودى در چاه نمى‏افتادى، گامهايى كه برداشتى و به اين‏سمت و جاده آمدى سبب شد كه در اين چاه بيافتدى، تو هستى كه اين راه را آمدى ودر اين چاه افتادى، وليكن مقدماتش را ديگرى فراهم كرده است. يا مثلاً كسى‏مى‏خواست ديگرى را مسموم كند، سم گيرش نمى‏آمد، زيد سم را در اختيار اوگذاشت و با آن سم قتال كشت، فعل فعل چه كسى است؟ آن كه با سم كشنده كسى راكشته است، اما سبب چه كسى است؟ آن كسى كه سم را آورده در اختيار گذاشته. بنابراين در تسبيب «ليس الفعل فعله و انما المقدمة منه».
    من در همين جا يك نكته‏اى را اضافه كنم و آن اين است سببى كه در اينجامى‏گوييم، سبب فلسفى نيست، چون در فلسفه و در اصول مى‏گويند: سبب چيزى‏است كه تمام فعل روى او سوار است. سبب كه در اينجا گفته مى‏شود سبب فقهى‏است، يعنى شرط، يعنى مقدمه، تسبيب آن برنامه‏اى كه در اصول و فلسفه خوانديم:سبب داريم، شرح داريم، مانع داريم، سبب به آن معنا نيست كه فرق مى‏گذاشتند بين‏سبب و شرط، هر كسى شرطى، مقدمه‏اى فراهم كند تسبيب مى‏گوييم.
    فعلى هذا، مباشرة آنجايى است كه فعل اسناد داده شود حقيقتاً. تسبيب آن است كه‏فعل اسناد داده نشود و اما مقدماتى را او فراهم كرده است.
    و اما تزاحم موجبات چيست؟ تزاحم موجبات اين است كه سببى و مباشرى دريك فعل دخالت داشته، كدام اقواء است؟ آيا سبب اقواء است يا مباشر اقواء است؟كسى خنجرى را داد به دست انسانى و ديگرى را كشت، يك وقتى به دست يك بچه‏مى‏دهد مى‏گويد: بچه‏جان اين را بگير برو در شكم يك آقايى كه خوابيده فرو كن،ببين چقدر خوشگل است چقدر خوب مى‏شود، مى‏دهد دست يك بچه. يك وقت‏مى‏دهد دست يك ديوانه. يك وقت مى‏دهد دست يك آدم عاقل و بالغ، در بعضى‏جاها مى‏گويند: سبب اقواء است، آنجايى كه به دست بچه دادى، به دست ديوانه‏دادى، و او تشويق كردى كه برود و او را بكشد، توى عاقل و تو بالغ اقواء هستى، اقواءيعنى به حسب اسناد عرفى نه، كه زورش بيشتر است، اقواء به حسب اسناد عرفى. امااگر به دست آدم عاقل و بالغى داد، آنجا مى‏گويند: مباشر اقواء است، چرا؟ براى اينكه‏يك آدم بالغ و عاقلى است فعل به او اسناد داده مى‏شود، «الفعل مسند اليه» قاتل معلوم‏مى‏شود چه كسى است، اگر چاقو را به دست بچه و ديوانه دادى و تشويقش كردى واو رفت يك آدمى را كشت، قاتل تو هستى. اما اگر چاقو را به دست آدم بالغ و عاقلى‏دادى و تشويقش هم كردى و او رفت آدمى را كشت، قاتل اوست. اينها را تزاحم‏موجبات مى‏گويند.
    سه فصل ما داريم فصل اول: مباشر، كه چندين مسأله است. فصل دوم: سبب كه‏چندين مسأله است. فصل سوم: تزاحم موجبات كه چندين مسأله است.
    دو تا نكته را اينجا بگويم و بحث را تمام كنيم:
    نكته اول: اين است كه اين بحث منحصر به باب ديات قتل نيست، در باب ضمان،در باب اطلاق، در ابواب ديگر، در خيلى جاهاى ديگر اين بحث جارى است، سبب‏چه كسى است؟ مباشر چه كسى است؟ در اموال، كسى يك مالى را طلب دارد، شماآمديد يك آدم خوابى اينجا بود يك كاسه چينى گذاشتيد كنار پايش و او لگد زد وشكست، شما سبب هستيد و مباشر اين آدم خواب است، كدامش اقواء است؟ شمايى‏كه بيدار بوديد اقواء هستيد، مباشر اسناد فعل به آن داد نمى‏شود، در همه بابها مى‏آيدلذا بايد اين بحث سبب و مباشر و تزاحم موجبات را حلش كنيم چون به درد همه جامى‏خورد، اين يك نكته.
    نكته دوم: اين است كه در بحث قتل سبب و مباشر تأثيرى براى ما ندارد، چون مادر رواياتمان «المباشر» نداريم، روايات ديات و قصاص المباشر دارد؟ نه، «من قتل‏نفساً بغير نفس»، عنوان قتل بايد صدق كند. «من باشر» قتل انسان ندارد، اين بزرگان‏فقهاى ما آمدند دنبال كلمه مباشر افتادند و مباشر را دارند تفسير مى‏كنند، مگر مباشردر آيات آمده، عناوين وقتى به درد مى‏خورد كه در متون ادله نقليه آمده باشد، كلمه«مباشر» نداريم، كلمه «قَتَل» داريم، «جرح» داريم، «كسر» داريم.
    ولى در عين اينكه ما هم قبول داريم كه در عناوين ادله نيامده و اين بحث به يك‏معنى بحث فقهى براى ما نمى‏شود، بحث فقهى آن است كه در عناوين ادله آمده باشد.ولى مسايل اين باب را روشن مى‏كند، كلمه «مباشر»، كلمه «سبب»، «تزاحم موجبات»يك روشنايى مى‏دهد، يعنى بحثهاى باب ديات را قانونمندش مى‏كند، با ضابطه‏اش‏مى‏كند، يك ضوابط و قانونمندى مى‏دهد و الا ما باز هم نوكر ادله‏مان هستيم، آيا اين‏سه گروهى كه ايشان در اين مسأله اولى شمردنند صدق حاصل مى‏كند؟ بله، ما تابع‏صدق «قتل» هستيم.
    پايان
    پرسش
    1- اگر ذمى از ذمه خارج شود آيا ديه دارد يا ندارد؟
    2- اگر ذمى مرتد شود آيا ديه دارد يا ندارد؟
    3- دليل حضرت امام را در مورد ديه نداشتن ذمىّ كه مرتد شده بيان كنيد
    4- آيا ذمىّ كه از ذمه خودش خارج شده و به ذمىّ ديگر رفته است ديه دارد يا ندارد؟
    5- مباشر را توضيح داده و اقسام آن را ذكر كنيد؟
    6- تسبيب و تزاحم موجبات را توضيح دهيد.