• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه نود و دوم "
    بحث ما در مسأله 31 بود كه امروز بايد دست و پايش را جمع كنيم. اما قبل از آنكه‏وارد تتمه اين مسأله بشوم دو نكته در باره مسائل قبل كه ما به آن رسيديم عرض كنم،خلاصه كنم.
    يك نكته در باره مسأله ولد الزنا، كه مرحوم سيد مرتضى مى‏فرمود كافر است، وهرگز مسلمان نمى‏شود، و احكام اسلام بر او جارى نيست. ما جواب مفصلى به ايشان‏داديم، تازگى سوره احزاب را مى‏خواندم بر خورد به يك آيه كردم، ديدم دليل خوبى‏مى‏شود، در برابر سيد مرتضى، آيه 5 سوره احزاب است، مى‏فرمايد: «اُدعوهم‏لآبائهم» «اُدعوهُم» ضميرش بر مى‏گردد به پسر خوانده‏ها (تَبَنّى)، عرب معمولش اين‏بود بچه‏هايى از ديگران را مى‏گرفت و به عنوان فرزند خوانده خود مى‏پذيرفت واحكام پسر را بر آن بار مى‏كردند، مى‏شد پسر، «اُدعوهم لآبائهم» اين پسرخوانده‏ها رابه خودتان نسبت ندهيد، به پدرانشان نسبت بدهيد، «اُدعوهم لآبائهم هو أقسط عندالله» اينها را به پدرانشان نسبت بدهيد، «هو أقسط عند الله» بعد مى‏فرمايد: «فان لم‏تعلموا آبائهم فأخوانكم فى الدين و مواليكم» اگر پدران آنها را نمى‏شناسيد، اينهابرادران دينى شما هستند، به عنوان برادر و به عنوان موالى، هم پيمان، خطابشان كنيد.
    سؤال من اين است كه «ان لم تعلموا آبائهم» چرا پدران اينها را نشناسيد؟ ممكن‏است به خاطر اين بوده است كه غلامان و كنيزانى را از مناطق دور دست مى‏آوردند وپدران اينها معلوم نبود كه كيست، «لم تعلموا آبائهم» احتمال هم دارد اين به خاطر آن‏بچه‏هاى سر راهى بوده است، «لقيط» و اين بچه‏هاى «لقيط» خيلى از آنها فرزندان‏نامشروع بوده‏اند، بچه نامشروعى متولد مى‏شد، نمى‏خواستند در خانه و خانواده‏شان‏سر و صدا بلند بشوند، اين را سر راه مى‏گذاشتند، «فان لم تعلموا آبائهم فأخوانكم فى‏الدين» اين بچه‏هاى سر راهى كه پدرانشان را نمى‏شناسيد، اينها را نگوييد بچه‏خودتان، اينها را به پدرانشان نسبت بدهيد و اگر پدرانشان را نمى‏شناسيد برادر دينى‏شما هستند.
    آيا از اين استفاده نمى‏شود كه اولاد غير مشروع مى‏توانند مسلمان باشند و برادردينى ما باشند؟ يك بار ديگر آيه را مى‏خوانم «اُدعوهم لآبائهم هو أقسط عند الله فان‏لم تعلموا آبائهم» اگر پدرانشان را نمى‏شناسيد، چرا پدرانشان را نمى‏شناسيد؟ يعنى‏در شهر شما پدرش را نمى‏شناسيد اين كه فرد نادر است.
    (سؤال... و پاسخ استاد): بسيار خوب، ممكن است خرجش را در نمى آورده سرراه گذاشته است. بعضى از خانواده‏هايى كه فرزندانشان زياد است، و از عهده‏اش برنمى‏آيند، بچه كه متولد مى‏شود مى‏آورند سر راه، ولى خيلى از فرزندان سرراهى هم‏بچه‏هاى نامشروعند. لذا به كسى فرزند سر راهى بگويند توهين مى‏شود، اين را يك‏فحش به خودش تلقى مى‏كند.
    اطلاق آيه 5 سوره احزاب
    آيه عام است و اطلاق دارد، معنايش اين است كه شامل آن لقيطى كه پدر و مادرش‏مشروع بوده است هم مى‏شود، اما شناخته شده نيست يا لقيطى كه ولد الزناست،مى‏دانيم، «لم تعلموا آبائهم» پدرش معلوم نيست، ولد الزناست، «فأخوانكم فى‏الدين» يعنى برادر مسلمان شما هستند، چرا؟ ولد الزنا مسلمان مى‏شود، اخوان دينى‏مى‏شود، چرا نشود؟
    اسلام ولدالزنا
    ولد الزنا هست، و «اسلم» همه آقايان اسلامش را قبول كردند، سيد مرتضى قبول‏نكرده بود، همه قبول كردند كه ممكن است مسملمان بشود، و احكام مسلمان بر اوبار بشود، تعجب نكنيد، من هم مى‏گويم از اطلاق آيه هم مى‏شود استفاده كرد و گفت‏اگر بزرگ شدند و «وَصَفَ الاسلام و قَبِلَ الاسلام، اخوانكم فى الدين» هستند، اينهابرادر دينى شما محسوب مى‏شوند و موالى شما ممكن است «ولاء ضمان جريره وولاءهاى» ديگرى بين شما و اينها بوجود بيايند.
    (سؤال... و پاسخ استاد): اگر علم داشته باشيد، مصداق «ان لم تعلموا آبائهم»هست يا نيست؟ يعنى يك بچه متولد شده بابايش معلوم نيست، مادرش رامى‏شناسيم، پدرش را نمى‏شناسيم، يك مصداقش نا مشروع است، اطلاق دارد، فرزندنامشروعى از زنى متولد شد، بابايش را نمى‏شناسيم، آيا اطلاق «فان لم تعلموا آبائهم»شاملش مى‏شود، يا نمى‏شود؟ «لم تعلموا آبائهم» نمى‏دانيم، مع ذلك اين اطلاق‏مى‏گويد اگر اينها مسلمان شدند، برادر دينى شما هستند، و اينها را بپذيريد. اين يك‏نكته.
    (سؤال... و پاسخ استاد): پدرش معلوم باشد داخل بحث ما نيست. من آيه راآنجايى مى‏برم كه پدرش معلوم نباشد، اگر قبول كرديد «فى الجمله» ولدالزنا ممكن‏است مسلمان باشد، اخوان دينى باشد، همه جا بايد قبول كنيد، چون كسى بين آنجايى‏كه پدرش معلوم باشد و پدرش معلوم نباشد، تفصيلى قايل نشده است. اجازه بدهيدمن از اين بگذرم.
    (سؤال... و پاسخ استاد): بشناسى، نشناسى، تأثيرى ندارد، اگر ولد الزنا مى‏تواندمسلمان بشود، ديگر بشناسيم يا نشناسيم، كسى فرق نگذاشته است. سيد مرتضى‏مى‏گويد همه جا، حالا آن يك بحث ديگرى است. آيا آن فطرت الهيه چيست؟ معنى‏آن چيست؟ آيا توحيد است، يا اسلام است؟ محل بحث است.
    و اما نكته ديگر اينكه نظرتان باشد، در بحث ذمى، ما وقتى رفتيم سراغ آيه شريفه‏كه مى‏فرمايد: «و ان كان من قومٍ عدوٍّ لكم» بعد مى‏فرمايد: «و ان كان من قومٍ بينكم وبينهم ميثاق» ما گفتيم اين مال آنجايى هست كه شخصى معاهَد باشد، ذمى نيست،«بينكم و بينهم ميثاق» ذمى نيست، مقتول هم ممكن است مسلمان باشد، ممكن است‏نباشد. بنا بر اين آيه شاهد مى‏شود بر لزوم پرداخت ديه در جايى كه مقتول مسلمان‏نيست، و قومش هم قوم معاهدند، نه ذمى، نتيجه‏اش اين شد بعضى از اقسام كفار راپيدا كرديم، كه اينها ذمى نيستند، در عين حال ديه هم دارند، خلاف آن چيزى كه درتحرير الوسيله و جواهر و جاهاى ديگر هست، كه غير ذمى اصلاً ديه ندارد. آيه‏مى‏گويد. منتهى بحث در اين بود كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان، مى‏فرمايد به‏اينكه يك «هو مؤمن» هم اين دارد، و اين «هو مؤمن» كه دارد، در تقدير است.
    بررسى روايات و مختار استاد
    رواه اصحابنا، بحث در اين بود كه اين روايت اصحابنا كجاست؟ 2 روايت پيداشد، اين 2 روايت را مى‏خواهم بگويم واشكالشان را بگويم.
    (سؤال... و پاسخ استاد): بله، مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى‏فرمايد، «وان كان‏من قوم بينهم و بينهم ميثاق» يعنى «و هو مؤمن» يعنى مقتول مؤمن باشد، اگر مقتول‏مؤمن باشد كه ربطى به بحث ما پيدا نمى‏كند، اگر مقتول معاهد باشد، ديه داشته باشد،آيه شاهد بر بحث ماست.
    مرحوم طبرسى فرموده بود 2 قول در اين آيه هست، بعضى گفتند مقتول مؤمن‏باشد، «و رواه اصحابنا» بعضى گفتند، نه، مقتول لازم نيست مؤمن باشد، ابن عباس وعده زيادى قائل بودند به اين كه مقتول اگر مؤمن هم نباشد، قوم معاهد باشد، بايد ديه‏پرداخته بشود، من به اين آيه استدلال كرده‏ام براى مختارمان بر ضد مشهور.
    اما اين 2 روايتى كه پيدا شد، براى رواه اصحابنا، يكى روايتى است كه در تفسيرعلى بن ابراهيم وارد شده است، در تفسير على بن ابراهيم، مى‏فرمايد: «و هو مؤمن»«و هو مؤمن» را اضافه مى‏كند. روايتى هم هست مرحوم عياشى نقل مى‏كند، و آن هم‏از امام صادق(ع) است، ظاهراً مى‏فرمايد: «و هو مؤمن» اگر مقتول مؤمن باشد، ديه‏بايد به قوم معاهد پرداخته شود. اين هر 2 روايت را مرحوم صاحب وسائل در جلد19 ابواب ديات نفس، باب 24 حديث 2، هر دو حديث جزء حديث 2 است، ولى هردو اين روايت اشكال دارد. اما آنكه در تفسير على بن ابراهيم هست، دارد «قال على‏بن ابراهيم، ندارد امام، ظاهرش اين است اين تفسيرى است از خود على بن ابراهيم،«و هو مؤمن» بنا بر اين به عنوان كلام امام براى ما ثابت نيست.
    و اما آن روايت عياشى هم كه مى‏دانيد همه تفسير عياشى مرسلات است. آن هم‏يك دانه روايت مرسله است. پس قيد «و هو مؤمن» تنها در يك حديث مرسل است. واما كلام تفسير على بن ابراهيم، آن كلام امام بودنش محرز نيست. «فعلى هذا» مانمى‏توانيم به اين «رواه اصحابنا» اعتماد كنيم، ما هستيم و ظاهر آيه، ظاهر آيه اين است‏كه مؤمن نباشد «ان كان (مقتول) من قومٍ بينكم و بينهم ميثاق» خواه مؤمن باشد، خواه‏نباشد. و بنا بر اين شامل بحث ما خواهد بود. از اين دو نكته گذشتيم و رفتيم سراغ‏ادامه بحث در اقسام كفار، كه آيا غير از ذمى از اقسام كفار ديگر دارند، يا ندارند؟
    2 نكته را تا به حال گفتيم، مى‏آييم سراغ سومين و آخرين نكته،
    اقسام كفار
    و آن اين است كه كفار دو قسند: از يك نظر دو قسمند، جاهل قاصر و جاهل‏مقصر، فرق نمى‏كند، كافر ذمى باشد، محارب باشد، كافر معاهد باشد، و مستئمن‏باشد، هرچه مى‏خواهد، باشد، يا جاهل قاصر است، يا جاهل مقصر است. منظور ازجاهل قاصر در اينجا آن كسى است كه توانائى تحقيق نداشته است. همان است كه درعبارات علماى ما به عنوان «من لم تبلغه دعوة الاسلام» شناخته شده است. مثالش هم‏كسانى هستند در يك مناطق دور دستى هستند، عوام هستند، اهل تحقيق هم نيستند،اصلاً اسم اسلام به آنها نرسيده است، گاهى هم اسم اسلام رسيده، اما عوامى هست كه‏هيچ توانائى بر تحقيق ندارد، و چه بسا آدم خوبى هم باشد، اهل عبادت، خدمت به‏خلق، تقوا، عدالت، درستى، آدمى است كه اگر ميان ما شيعه‏ها متولد مى‏شد، شيعه ناب‏خالص بود، در ميان مسيحيان متولد شده مسيحى ناب خالص شده است. عوامى‏است كه به هيچ وجه كشش فكرى براى تحقيق در باره مذاهب را ندارد. همان چيزى‏است كه برايش گفته‏اند باور كرده، و اصلاً غير آن را هم باور نمى‏كند. آدم خوبى هم‏هست، اعمال صالحه هم دارد.
    (سؤال... و پاسخ استاد): من هنوز قضاوت نكردم، دارم موضوعى بحث مى‏كنم،حكمى بحث نكردم، من دارم موضوع را بحث مى‏كنم. مى‏گويند قبول داريد يك‏افرادى در زير آسمان پيدا مى‏شوند، آدمهاى خوبى هم هستند، اگر بين ما شيعه‏هامتولد بشوند، شيعه خالص، اگر بين سنى‏ها متولد بشوند، سنى مخلص، اگر بين‏مسيحى‏ها متولد شده بودند، مسيحى با اخلاص، آدمهاى مستضعفى هستند. ولى‏واقعاً مؤمن هستند، طالب حقند، مخلصند، داراى اعمال صالحه هستند، آنچه را گناه‏مى‏داند پرهيز مى‏كند، يك چنين افرادى.
    عدالت خداوند در مورد جاهلين قاصر
    آيا عدالت خدا در باره اينها چه ايجابى مى‏كند؟ عدالت خداوند ايجاب مى‏كند كه‏اينها را در قيامت عذاب كند؟ حالا من كار به قيامتش دارم تا برسد به دنيا، جاهلِ قاصرِبدون هيچگونه تقصيرِ صادق العمل، خالص العمل، مؤمن، در مذهب خودش، آياخداوند اينها را عذاب مى‏كند؟ به تعبير ديگر يكى از اصول مذهب ما عدل است، مامى‏گوييم عدالت خداوند از اصول دين است، با اينكه عدل يكى از صفات فعل‏خداست، در عين حال اين يك دانه صفت را به خاطر اهميتى كه داشته است از بقيه‏صفات جدا كرده‏اند، اين را به عنوان يكى از اصول خمسه دين شمرده‏اند، والا با باقى‏صفات خدا فرقى ندارد.
    (سؤال... و پاسخ استاد): خدا عقل به او داده است، اما كششى ندارد، كه بيايدتحقيق كند و آن دين آباء و اجدادى را رها كند و به سراغ دين ديگر بيايد، شما در بين‏همين مسلمانان، شيعه خودمان، در بين بعضى از دهاتى‏هاى بى‏سواد، هستند آدمهايى‏كه خيلى خوب هم هستند، پشت سر آنها آدم هم نماز مى‏خواند، ولى به يقين اگر اين‏در ميان مسيحيان متولد مى‏شد، همان مذهب مسيحيت را داشت، در ميان سنى‏هامتولد مى‏شد همان مذهب سنى‏ها را داشت. براى تشيعش رفته است تحقيق كرده‏است؟ نكرده است، بيش از اين توانائى ندارد، مى‏گويد حق اين است كه من مى‏گويم‏و لا غير، من مى‏گويم ما قائل به عدل الهى هستيم، يكى از اصول خمسه ما عدل است،آيا عدل در باره چنين كسى چه اقتضا مى‏كند؟ ما يقين داريم كه عدالت خداوند ايجاب‏مى‏كند، كه اينها را عذاب نكند، ثواب هم به آنها بدهد در مقابل اعمالشان، يك عمرزحمت كشيده است، خدمت به خلق كرده است، در راه خدا قدم برداشته است،منتهى «أخطأ الحق» راه را اشتباه رفت، مگر شما در مجتهدينى كه خطا مى‏كنند،نمى‏فرماييد «للمخطى‏ء أجرٌ و للمصيب أجران» زحمت كشيد تحقيق كرد، خطارفت، مجتهد زحمت كشيد، تحقيق كرد، خطا رفت، اين مجتهد هم از نظر ما به يك‏معنا جاهل قاصر است. چرا؟ براى اينكه به واقع نرسيده، قاصر شده است، زحمت‏هم كشيده است، اما يك كسى زحمت نكشيده چون نمى‏توانسته زحمت بكشد، عوام‏است، بى سواد است، غير قادر «على التحقيق» هست، چنان هم در دامان پدر و مادرپرورش يافته است كه هركسى به او بگويد غير از على بن ابيطالب بر حق است،مى‏خواهد گردنش را بزند، عكسش هم همين است.
    (سؤال... و پاسخ استاد): مى‏گويند لازمه اين حرف اين است كه اگر دو نفر پيدابشوند، يكى خدا پرست بشود، شيعه خالص بشود، و يكى هم مادى طبيعى مسلك،هر دو هم جد و جهد كردند، هر دو هم آدمهاى خوبى هستند، هردو هم به خلق خدانيكى مى‏كنند هر دو هم پاك و با تقوا هستند، امّا يكى كافر بى‏دين، يكى مؤمن خالص،لازمه‏اش اين است كه ثوابشان يكى باشد، نه، ما گفتيم «للمخطى أجر واحد وللمصيب أجران» آن دو أجر دارد، اين يك أجر دارد. من مى‏خواهم بگويم اين كه اين‏در درگاه خدا هيچ أجر و پاداش ندارد، خلاف عدالت است، بر فرض اينكه جاهل‏قاصر باشد، «لم تبلغه دعوة النبوة» باشد، جايى است كه اصلاً اسمى از اسلام نيست،سواد هم ندارد، نمى‏تواند هم در باره اسلام مطالعه كند.
    (سؤال... و پاسخ استاد): مى‏گويند ما هم اگر آنجا بوديم همين طور مى‏شديم، من‏در باره شما چنين احتمالى نمى‏دهم، چون اهل تحقيق هستى، دين و مذهبى را كه‏پذيرفته‏ايد، با تحقيق پذيرفته‏ايد، نه بدون آن، چرا؟ ما از 14 سالگى كه خودمان راشناختيم شروع كرديم به تحقيق در باب مذاهب، دانه دانه از مذاهب را بررسى كرديم،مذاهب مسلمين، غير مسلمين، مادى و غير مادى، يهود و نصارى، سنى و شيعه، بايدتحقيق كنيم، تحقيق كرديم با تحقيقات كامل به اينجا رسيديم، كه هستيم همه اهل‏تحقيقند، بايد تحقيق كنند. بحث در اين است كسى كه قادر بر تحقيق نيست، آنهاجاهل قاصرند، و آنها به مقتضاى عدل الهى ثواب مى‏برند. «أضف الى ذلك» آياتى ازقرآن هم داريم كه آن آيات هم تصريح مى‏كند، «ان الله لا يضيع أجر المحسنين»نمى‏گويد «أجر المؤمنين» «أجر المحسنين» 3 آيه لااقل در قرآن داريم: يكى آيه 120توبه است، 115 هود، 90 يوسف، ذيل اين آيات مى‏گويد «ان الله لا يضيع أجرالمحسنين» اگر كسى نيكى كند، خداوند أجرش را ضايع نمى‏كند.
    (سؤال... و پاسخ استاد): محسن است، هر شخصى نيكو كارى كند، عرف به آن‏مى‏گويد محسن، يك آدمى هست هيچ ايمان ندارد، ولى تقوا دارد، كسى مى‏گفت‏فلان كس بسيار آدمى خوب بى‏ايمانى هست، دروغ نمى‏گويد، حرف خلاف‏نمى‏زند، رعايت وقتش را مى‏كند، سر وقت مى‏آيد، مال مردم نمى‏خورد، كمك به‏خلق خدا مى‏كند، آدم خوب، اما بى‏ايمان، حالا اگر يك چنين آدمى پيدا شد، محسن‏بود، نمى‏گويد «ان الله لا يضيع أجر المحسنين» چرا شامل اينها نشود؟ عدل الهى كجارفت؟ «انما يتقبل الله من المتقين» اين آدم بى تقوايى نيست، بله، من نمى‏گويم اينهابهشت مى‏روند، بهشت را كارى ندارم، بهشت مى‏رود، يا نمى‏رود، نه ممكن است‏كسانى كه داراى اسلام و ولايت نباشد، نروند. بحث اين است كه خدا أجرى به اينهامى‏دهد، من نمى‏دانم چه رقم مى‏دهد، آيا مى‏دهد، يا نمى‏دهد؟
    جاهل قاصر
    يك سؤالى است اين جوانها و دانشجوها و امثال اينها گاهى از ما مى‏كنند، كه آقابفرماييد افرادى پيدا شده‏اند، غير مسلمان، اينها اختراعاتى كرده‏اند، بشريت را از دردو رنج نجات داده‏اند، كسانى كشف كردند، داروهاى مهمى براى بيماريها، كسانى‏اختراع كردند اين برق را كه همه جا را نورانى كرده است، به بشريّت خدمت كرده‏است، آيا هيچ كدام از اينها در درگاه خدا نتيجه‏اى نمى‏گيرند؟ ما در جواب مى‏گوييم‏اينها دو حالت دارند: يك وقت اين است كه اينها نسبت به اسلام و ايمان «لم تبلغه‏دعوةالنبوة» بوده است، قاصر بودند، به هر دليل جاهل قاصر بودند، نيتشان هم از اين‏اختراعاتشان درآمد و پول و شهرت نبوده، بلكه نيتشان خدمت به خلق خدا بوده‏است، از نظر ايمان «لم تبلغه دعوةالنبوة» هست از نظر نيّت «انما الاعمال بالنيات»نيتش خدمت به خلق خدا بوده است، نه پول، مقام، شهرت. اگر اين باشد، عدالت‏خدا، ايجاب مى‏كند، پاداشى به اينها بدهد. حالا چه پاداشى مى‏دهد، ما نمى‏دانيم. شمانمى‏توانيد يك دليل عقلى محكم روشن اين چنينى را ناديده بگيريد، يك دليل عقلى‏محكم است، خدا عادل است، يانه؟ بله، اين براى خدا كار كرده است؟ بله. قاصر بوده‏است؟ بله. نيتش پاك بوده است؟ بله. اگر همه اينها بله، جوابش اين است بله. دارد.
    (سؤال... و پاسخ استاد): اصلاً اگر اهل دنيا نبوده مايل به أجر دنيوى نبود، مى‏دانم‏در آخرت عذابش مى‏كنند؟ جاهل قاصر، اين عدالت خداست؟ كى مى‏تواند اين رابگويد عدالت خداست؟ چه تقصيرى كرده است؟ اين هم مثل مجتهدى است كه دراجتهادش خطا كرده است. اين قدرت بر تحقيق نداشته، آن داشته و خطا كرده است،مگر شما نمى‏گوييد «للمخطى‏ء أجر واحد، و للمصيب أجران» در اينجا هم بايدبگوييد «للمصيب أجران، و للمخطى‏ء أجر واحد» چرا نگوييد؟ اصول مذهبمان،عدالت است نمى‏توانيم رهايش كنيم.
    از اينجا مى‏خواهم وارد بحث ديه بشوم، اجازه بدهيد، روى اينها بايد فكر كنيم هرچه شنيديم بخواهيم تقليد كنيم نمى‏شود، چيزهايى كه مى‏گويم دودوتا 4 تاست،عدالت را گفتم. آمديم كسى است قدرت اختراع برق را دارد، اما قدرت تحقيق دردين نداشت، يانه، «لم تبلغه دعوة» اصلاً در آن محيطى كه هست اسمى از اسلام نبود،«فرضنا» روى فرض با ما صحبت كنيد. در اين فرض چه مى‏فرماييد؟ يا در باره آن آدم‏بى سوادى كه اگر در ميان ما باشد مؤمن خالص، شيعه خالص مى‏شود، اگر در ميان‏ديگرى باشد، سنى، يا مسيحى خالص مى شود، در هر دو صورت آدم خوبى است،عادل است، باتقواست، حلال و حرام مى‏كند، از آنچه مى‏داند حرام است پرهيزمى‏كند، خدمت به خلق خدا مى‏كند، بگوييد عدالت خدا ايجاب مى‏كند كه اين روزقيامت برود جهنم؟ هيچكس اين را نمى‏گويد، جاهل قاصر را كه نمى‏آيند جهم ببرند،ثوابش نمى‏دهند، نه، ثوابش هم مى‏دهند، عدل الهى اقتضا مى‏كند.
    از اينجا بيايم بحث ديه، سؤال، عرض كردم دو حالت دارد، براى مخترع يك وقت‏بخاطر پول است، شهرت است، توانايى بر تحقيق اسلام هم داشته است، چيزى به اونمى‏دهد، يك وقت توانائى در تحقيق بر اسلام نداشته است، براى پول و شهرت‏نكرده است، براى خاطر خدمت به خلق خدا اين كار را كرده است، خداوند أجر وپاداش هم به او مى‏دهد، عذابش هم نمى‏كند.
    ديه كفار
    و اما بحث ديات، بحث مان در ولد الزنا نيست، بحثمان در اقسام كافر است، كجارفتيد؟ بحث در انواع كافر است، كافر ذمى، معاهد، مستأمن، حربى، انواع كافر راداشتيم بحث مى‏كرديم. در اينجا عرض مى‏كنم، دقت كنيد. يك چنين كسى كه خداعذابش نمى‏كند، ثواب هم به او مى‏دهد، چه رقم؟ چه رقمش را من نمى‏توانم تعيين‏كنم، آيا از نظر دنيا مى‏شود خونش مباح باشد؟ چرا مباح باشد؟ معاهد هم است،مستأمن هم هست، در حال حرب هم نيست، چرا خون اين مباح باشد؟ عقل باورنمى‏كند، خدا در آخرت با او اين طور معامله مى‏كند، در دنيا نمى‏شود بگويد گردنش‏را بزنيد، چه گناهى كرده است؟ آدم بى تقصيرى است جاهل بى تقصيرى است، بى‏تقصير، اهل طاعت و بندگى خدا در عالم خودش هم هست، مخطى‏ء است، أجرواحدى دارد، مصيب نيست كه أجران داشته باشد، چرا خداوند اجازه بدهد خونش‏را بريزيم، و چرا خونش محترم نباشد؟ چرا ديه نداشته باشد؟ چرا؟ بنا بر اين ملاحظه‏مى‏كنيد، اين فتاوايى كه از عده‏اى از بزرگان نقل كرده‏اند، با تمام احترامى كه به اينهامى‏گذاريم و خدا حق اينها را بر ما حلال كند، وقتى تحليل نهائى مى‏كنيم با اصول‏مذهب ما بعضى از اينها نمى‏سازد، چرا؟ چون زود رد شده‏اند از اينها، با سرعت ردشدند، و گفتند «لا دية» «لا حرمة لدمائهم» نه قصاص، ديه، غير اهل ذمه، سريع ردشده‏اند. خداوند همه آنها را رحمت كند. اما اگر ما بخواهيم با دقت رد بشويم، ما از 3راه ثابت كرديم: هم از آيات، هم از روايات، هم از دليل عقل، ثابت كرديم، همه كفار رانمى شود چنين بدانيم، كافر حربى را بله، غير كافر حربى نمى‏شود.
    فتواى استاد
    «فتخلص من جميع ما ذكرنا، اينكه غير از ذمى 3 طايفه ديگراز كفار هم ديه دارد،مقدارش را عرض مى‏كنم، معاهد ديه دارد، اصل ديه است، نه برائت، ثابت كرديم،مستأمن ديه دارد، اصل ديه است، نه برائت، مهادن ديه دارد، ذمى هم گفتيم ديه دارد،منصوص بود، اين 4 طايفه تنها جايى كه ديه نيست، محارب است، و اما مقدار ديه‏اينها چقدر است؟
    (سؤال... و پاسخ استاد): نه تصريح كرده‏اند، بعضيها تصريح كرده‏اند «لا دية لغيرالذمى من اقسام الكفار» تصريح كرده‏اند، بله اگر ذمى شامل مستأمن بشود.
    و اما مقدار ديه، اگر ما ديه ذمى را 800 درهم دانستيم، اينها بالاتر از ذمى نخواهندبود، سائر فرق كفار «اعلى من الذمى» نيستند، و اما اگر ذمى را ما گفتيم ديه كامله دارد،كما اينكه در 2 حديث داشتيم ما هم با يك دلائل ديگرى تأييد كرديم و گفتيم«الاحوط لولاالاقوى» اين است كه ذمى ديه مسلم داشته باشد، بعيد نيست در فرق‏ديگر كفار هم همان ديه كامله بدانيم مانند ديه ذمى، به هرحال ديه آنها هم همانند ديه‏ذمى است، اگر ديه ذمى كامله بوده باشد، آنها هم كامله، و اگر ديه ذمى 800 درهم باشد،آنها هم 800 درهم است.
    بعد از آنكه با اين مقدمات و زحمات به يك چنين نتيجه‏اى رسيديم، يك كلامى ازشيخ طوسى در مبسوط به دست ما رسيده است، كه اين كلام مقدار قابل ملاحظه‏اى ازفتوايى را كه ما در اينجا بر خلاف مشهور داديم، در بر دارد، تا معلوم بشود خيلى هم‏تنها در اين مسأله نيستيم.
    تقسيم كفار در مبسوط
    شيخ طوسى در مبسوط كلامش مفصل است، من عصاره‏اش را مى‏گويم، درمبسوط جلد 7 صفحه 156 ايشان كفار را 5 قسم مى‏كند: نه اين اقسامى كه ما گفتيم‏اقسام ديگرى دارد.
    قسم اول كفار مى‏گويد كتابى است، مى‏خواهد ذمى باشد، معاهد باشد، مستأمن‏باشد، تصريح مى‏كند، قسم اول كتابى است، «ذمياً أو معاهداً أو مستأمناً» هر3 را كتابى‏مى شمارد.
    قسم دوم كسانى كه شبهه كتاب دارند، «له شبهة الكتاب» مى‏گويد مجوسى است،مجوسى شهبة الكتاب دارد، ما گفتيم كتاب دارند، روايت دارد، ايشان مى‏گويد، «شبهةالكتاب» احتمال كتابى بودن،
    قسم سوم آنهايى را مى‏گيرد كه نه كتابى است، نه شبهه كتاب دارند، مثل «عبدةالاوثان» بت پرستان، بعد در باره اينها ببينيد چه مى‏گويد، در باره بت پرستان مى‏گويد«فهولاء تحقن دمائهم»، «فهؤلاء» يعنى بت پرستان «تحقن دمائهم بأحد أمرين: عهدٍالى مدة و أمانٍ مطلق» مى‏گويد اينها نمى‏توانند ذمى باشند، چون كتاب ندارند، شبهه‏كتاب است، اما معاهد مى‏توانند باشند، مستأمن هم مى‏توانند باشند، و اينها «تحقن‏دمائهم» آخر كار مى‏گويد «و دياتهم ديات المجوس ثمان مأئة درهم» شيخ طوسى باآن عظمت، بت پرستان معاهد و مستأمن را ديه برايشان قائل شد، كه ديگران مى‏گفتنداجماع است.
    قسم چهارم، مرتدها هستند، مرتد هيچ ديه ندارد.
    قسم پنجم «من لم تبلغه دعوةالنبوة» كسى كه دعوت نبوت به آنها نرسيده. بعدمى‏فرمايند: اينها هم «لا يجوز قتالهم» جاهل قاصر «لم تبلغه دعوةالنبوة» «لا يجوزقتالهم»، ديه دارند يا نه؟ مى‏گويد ندارند؟ در اين قسمت با ما موافق نيست، ديه‏مى‏گويد ندارند. اما بت پرست معاهد را مى‏گويد: دارد، بت پرست مستأمن رامى‏گويد دارد. بنا بر اين از نظر شيخ طوسى ديه منحصر به ذمى نشد، غير ذمى را هم‏ايشان تا حد زيادى قائل است. و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
    پايان
    پرسش
    1- آيا ولدالزنا مسلمان مى‏شود؟ نظر استاد مستند به چيست؟ بيان نماييد.
    2- در بررسى روايات، بيان كنيد اشكال در اين روايات چيست؟ مختار استاد را ذكر كنيد.
    3- شرح دهيد استاد كفار را به چند دسته تقسيم مى‏كند؟
    4- در مورد جاهلين قاصر عدالت خداوند چگونه خواهد بود؟ جواب استاد در دفع شبهه ازمخترعين غير مسلمان چيست؟
    5- فتواى استاد در ديه كفار را بيان نماييد؟
    6- شيخ طوسى كفار را به چند دسته تقسيم مى‏كند؟ نظر استاد چيست؟