• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه شصتم "
    دنباله مسأله 22
    گفتيم: بحث عاقله يكى از مباحث مهم ديات است، كه در اينجا تنها اشاره‏اى به‏اصل وجوب آن شده است «وجوب الدية على العاقلة فى قتل الخطاء» اما شرح وتفصيل و احكام آن، در آخر ابواب ديات در بيست و دو مسأله در تحرير الوسيله آمده‏است، و ما هم همين كار را مى‏كنيم، در اينجا فقط اصل وجوب عاقله را و حكمت آن‏را بحث مى‏كنيم و اما راجع به شروح و تفاصيل آن ان شاء الله در آخر مباحث ديات‏بحث مى‏كنيم.
    بررسى اجماع در مسأله عاقله
    در مورد تعلّق ديه قتل خطاء به عاقله همانگونه كه بيان شد، مسأله، اجماعى واتفاقى است، هم علماى شيعه و هم علماى اهل سنّت همه متفق القول هستند، تنها ازيكى از علماى اهل سنت به نام اصم كه در قرن دوم زندگى مى‏كرده است و از جمعيت‏خوارج نقل خلاف كرده‏اند، و هيچ كس از فقها نه كلام اصم را به حساب آورده است‏و نه كلام خوارج را، و به همين دليل، هم علماى شيعه ادعاى اجماعى بودن مسأله راكرده‏اند و هم علماى اهل سنّت ادعاى اجماعى بودن را كرده‏اند.
    بررسى روايات عاقله
    به حسب روايات، يا روايات باب متضافر است، و يا متواتر. مرحوم صاحب‏وسائل، ابواب زيادى در باب روايات عاقله نقل كرده است، چهارده باب دارد كه دراين چهارده باب، هم وجوب ديه بر عاقله، هم احكام عاقله، هم معنى عاقله، هم‏مستثنيات عاقله وجود دارد و از مجموع معلوم مى‏شود «كون الدية على العاقله على‏اجمالها من الواضحات، من المسلّمات فى اخبار المعصومين» اعم از اخبارى كه ازشخص پيامبر(ص) به ما رسيده است، و احاديث اهل بيت(ع).
    ما همه روايات را نبايد اينجا بياوريم، جايش هم نيست، چون مى‏آيد. سه چهارتاروايت را به عنوان نمونه ذكر مى‏كنيم از رواياتى كه اصل مسأله عاقله را نمى‏گويد،شاخ و برگ را مى‏گويد. چرا نرفتيم به سراغ رواياتى كه اصل را مى‏گويد و به سراغ‏شاخ و برگ رفتيم؟ اين به خاطر آن است كه بدانيد بين ائمه و اصحاب، اصل عاقله،مسلّم بوده است، سؤال از اصل نمى‏كردند غالبا، سؤال از شاخ و برگها مى‏كردند. سابقااين جمله را عرض كرده‏ام هر كجا ديديد اصحاب مى‏آيند از شاخ و برگ يك مسأله‏سؤال مى‏كنند، نه از اصل آن، بدانيد كه اصل آن از مسلّمات بوده است، مثلا مى‏آيدسؤال مى‏كند: من يادم نبود، در لباس نجس نماز خواندم، تكليفم چيست؟ من‏فراموش كردم، من وسط نماز ديديم، من بعد از نماز ديدم، اگر در لباس امام جماعت،نجسى ديديم چه مى‏شود؟ اگر در لباس مأموم بود چه مى‏شود؟ از اين قبيل سؤالات‏معلوم مى‏شود نماز در لباس نجس باطل است مسلّم، حالا سؤال از نسيانش مى‏كند،از جهلش مى‏كند، از بودن در لباس امام مى‏كند، اين قبيل احاديث، براى مسائل قيمت‏مخصوص به خود دارد، يعنى نشان مى‏دهد اصل مسأله از مسلّمات است. ما در فقه به‏مسائلى مى‏رسيم كه از اصل اشتراط چيزى بحث نشده است، از شاخ و برگهايش‏بحث نشده است، احدى نيامده است از اصل مسأله، سؤال بكند، آيا نماز قيام دارد، ياندارد، شايد روايت پيدا نكنيم، اما سؤال مى‏كند: مريض چه كار مى‏كند، بيمار چه كارمى‏كند، از اين قبيل حرفها، اين نشان مى‏دهد كه به قدرى اصل مسأله واضح بوده است‏كه زحمت به خودشان نمى‏دادند اصلش را سؤال كنند. ما هم در اينجا در باب عاقله‏چندتا روايت از اين قبيل نقل مى‏كنيم كه نشان مى‏دهد اصل وجوب ديه بر عاقله،مفروغ عنه بوده است.
    روايت اول، 1 باب 3، روايت ابو بصير است. روايت مشكل على بن ابى حمزه رادارد اما روايات متضافر است، ما را بى نياز از سند مى‏كند، «عن على بن ابى حمزة عن‏ابى بصير عن ابى جعفر(ع) قال: لا تضمن العاقله عمدا و لا اقرارا و لا صلحا» عاقله‏ضامن قتل عمد نيست، خودش سبب قتل شده است خودش بايد بدهد، اقرار هم نه،شما را رفتيد اقرار كرديد من چنين كارى كردم، خوتان اقرار كرديد و بايد پاى‏خساراتش هم بنشينيد، ما چه مى‏دانيم شايد تو با اين آقا تبانى كردى، اقرار بكنى به‏قتل خطايى تا بروند پول را از عاقله بگيرند دوتايى با هم نصف كنيد. احتمال باز شدن‏اين راه هست. اگر اقرار به قتل خطا كردى، بايد خودت بپردازى. «و لا صلحا» اگرمصالحه كردى، قتل عمد بود، و مصالحه كردى، به جاى قصاص، خواستى ديه بدهى،ديه را صلح كردى، خودت بايد بپردازى، چرا عاقله؟ اينكه مى‏فرمايد: در عمد، اقرارو صلح، هيچ كدام را عاقله ضامن نمى‏شود، معنايش اين است ضمان عاقله فى الجمله‏مسلّم بوده است، حالا شاخ و برگهايش بحث دارد.
    و اما حديث بعد از آن، حديث 2 باب 3 است «عن السكونى عن جعفر، عن ابيه» ازامام باقر(ع) «انّ اميرالمؤمنين(ع) قال: العاقلة لا تضمن عمدا و لا اقرارا و لا صلحا»همان مضمون است، منتها از راوى ديگر نقل شده است. ابو بصير مستقيم از امام باقربود، اما سكونى از امام صادق نقل مى‏كند، امام صادق از پدرش، امام باقر(ع).
    حديث ديگر 1 باب 9، روايت زيد بن على است، «عن آبائه(ع) لا تعقل العاقلة الاّما قامت عليه البيّنة» بيّنه بايد قائم بشود، تا به دوش عاقله بيفتد. اين همان است كه‏اقرار كافى نيست، ذيلش هم دارد كه مردى آمد خدمت امام(ع) و اعتراف به قتل‏خطايى كرد، امام فرمود: از مال خودت بپرداز، و بر عاقله چيزى قرار نداد. اين حديث‏باز شاخ و برگ را بحث مى‏كند، دليل بر اين است كه اصل مسأله مسلّم بوده است.
    آخرين روايت 1 باب 5 است (روايت خيلى داريم ما به عنوان نمونه گفتيم)حديث ابو مريم «عن ابى جعفر(ع) قال: قضى اميرالمؤمنين(ع) ان لا يحمل على‏العاقلة الاّ الموضحة فصاعدا».
    مى‏دانيد كه جنايات مادون قتل نفس، مختلف است، گاهى پوست را پاره مى‏كند،گاهى پوست را پاره مى‏كند، خون هم مى‏آيد، گاهى خون كه مى‏آيد در گوشت هم‏نفوذ مى‏كند، گاهى مى‏رسد به پوست استخوان، گاهى پوست استخوان را عقب مى‏زدمى‏رسد به خود استخوان، اين موضحه است. موضحه آن است كه پوست استخوان راهم عقب مى‏زند و استخوان پيدا مى‏شود. امام مى‏فرمايد: اينكه مى‏گويند: عاقله ضامن‏است، در موضحه به بالاست، پايينش سبك است، بايد خودش بدهد، عاقله مربوط به‏آن ديه‏هايى است كه اوج مى‏گيرد و سنگين است. كه خود اين معنى دارد، فلسفه‏ضمان عاقله را تا اندازه‏اى روشن مى‏كند.
    (سؤال و پاسخ استاد): ما اينجا فقط ديه بر عاقله را مى‏خواستيم ثابت كنيم، كه قدرمتيقنش خطاست، چون انكار كردن عمد و نفى اقرار و نفى صلح اين را نشان مى‏دهد.حالا من نمى‏خواهم حدود مسأله را روشن كنم، مى‏خواهم بگويم: ديه قتل خطا فى‏الجمله بر عاقله است اما حدود اين مسأله مشخص بشود، كار به حدودش نداريم.اينجا يك اشاره اجماليه است به اين مسأله و اين روايات هم همين اندازه را براى ماثابت مى‏كند كه مسلّم بوده است كه ديه قتل خطاء بر عاقله است كه جزئياتش را ائمه‏فرموده‏اند. و به قول شما: اصلا بحث نكرده‏اند كه ديه قتل خطا بر عاقله است، اصلاكلمه «قتل خطا» هم ندارد و اين به خاطر اين است كه مسلّم بوده است و سيأتى ان شاءالله در آخر ابواب ديات كه واقعا اين مسأله مسلّم بوده است، و اما حد و حدود و ابعادو جزئيات و فروع و مستثنيات بعد مى‏آيد.
    حكمت ديه بر عاقله
    در اينجا تحت عنوان «اما حكمة الحكم» حكمت اين حكم چيست، يك مقدارلازم است بحث كنيم چون اين روزها شديدا مسأله ديه بر عاقله، محل بحث است،ولى من از احاديث استفاده نكردم كه در آن زمان محل بحث بوده باشد، كانّ در عصرمعصومين اين مسأله جا افتاده بوده است، كسى هم نيامده است سؤال كند: لماذا ديه برعاقله است «و لا تزر وازرة وزر اخرى» از اين قبيل حرفها نبوده است. روايات را كه‏من نگاه كردم، چيزى در روايات شيعه و اهل سنّت، در اين زمينه نديدم، جا افتاده بوده‏است ولى در عصر و زمان ما، يك مقدار سؤال در اين زمينه مطرح شده است كه آيا اين‏حكم، با اصل عدالت سازگار است، مخصوصا با آيه شريفه «و لاتزر وازرة وزراخرى» مى‏سازد؟ و به ناچار ما يك مقدار لازم مى‏بينيم در اين باره صحبت كنيم و دركلمات فقهاى ما متأسفانه مطرح نشده است. شايد به اين دليل بوده است كه كسى اين‏سؤالات را در آن زمان نداشته است، اما در عصر ما دارند، و ما موظف هستيم كه دفاع‏از اسلام را در عصر خودمان داشته باشيم هر چند در كلمات پيشنيان مطرح نشده‏باشد. قبل از آن كه وارد بيان حكمت بشوم، سه چهارتا نكته را مقدمتا عرض مى‏كنم‏كه بعضيهايش مخصوص عاقله است و بعضيهايش هم همه جا در فقه به درد مامى‏خورد.
    وجه تسميه عاقله
    اما نكته اولى اين است كه چرا عاقله را عاقله مى‏گويند؟ چندين وجه تسميه دراينجا هست. اول اين است كه عاقله از عقال گرفته شده است. عقال آن پا بندى است كه‏به شتر مى‏زنند تا پاى او را ببندند و از حركت منعش كنند، و از آن جايى كه اصل درديه، ابل بوده است ابل را هم وقتى مى‏آورند تحويل ارباب دم مى‏دهند، شتر رامى‏خوابانند و پاى شتر را مى‏بندند و تحويل مى‏دهند، اين صدتا شتر شما. بنا بر اين‏عاقله را از اين جهت عاقله گفتند كه شترِ ديه را مى‏آورد در خانهِ ارباب دم، در آنجاعقال مى‏زند و خدا حافظ. اين يك وجه تسميه كه از عقال گرفته شده باشد. وجه‏تسميه دومى كه آن را هم فقهاى ما و ارباب لغت گفته‏اند، اين است كه عاقله از عقل،عقل هم به معناى منع است، عقل انسان را عقل مى‏گويند، چون انسان را از كارهاى‏خلاف، باز مى‏دارد. چرا به عاقله گفتند: عاقله؟ چون منع مى‏كند. چه كسى را منع‏مى‏كند؟ جانى را منع مى‏كند مى‏گويد: حواست را جمع كن، ديدى چه خسارتى دامان‏ما را گرفت! درست است قتل خطاست، ولى خطا يك مقدارش قابل تحفّظ است،اينكه در جاده‏ها، مى‏نويسند با احتياط، با احتياط، با احتياط، اين براى اين است كه يك‏مقدارى از خطا قابل تحفّظ است، كسى نمى‏خواهد خودش را عمدا بيندازد توى‏پرتگاه و نابود كند، لذا مى‏نويسند: جاده لغزنده است، احتياط كنيد، يعنى تحفّظ براينكه خطا به حداقل برسد، عاقله هم به جانى مى‏گويند: اين بار اين كار را كردى و مارا به خسارت انداختى، صد شتر داديم يا هزار دينار داديم، ولى پدر آمرزيده حواست‏را جمع كن براى آينده.
    (سؤال و پاسخ استاد): حالا ببينيم خود جانى و پدر جانى هم مى‏دهد، تا برسيم به‏جزئيات، عاقله آيا پدرش هم مى‏دهد، پسرش هم مى‏دهد، خودش هم مى‏دهد، يافقط عمو و عموزاده‏ها و برادر و برادرزاده است؟ يك بحثى آنجا داريم ما يك‏مقدارش را قبول نداريم.
    (سؤال و پاسخ استاد): وجه تسميه، يك تناسب مى‏خواهد ملاك و معيار نيست،باز شما خيال مى‏كنيد وجه تسميه يعنى علت تامه است جامع و مانع است. جامع ومانع نيست يعنى يك مناسبتى بين عاقله و اين ديه باشد، مناسبتش اين است كه او رامنع مى‏كند. فى الجمله مناسبتى باشد كافى است.
    اما سومين وجه تسميه اين است كه عاقله ارباب دم را منع مى‏كند از بد و ناسزاگفتن به جانى. عاقله با دادن ديه، زبان ارباب دم را مى‏بندند، وقتى ديه داد، زبان آنهابسته مى‏شود، و الاّ قبل از پرداختن ديه، زبانشان باز است، بد مى‏گويند، فحش‏مى‏دهند، ناسزا مى‏گويند، دعوا مى‏كنند، پرخاش مى‏كنند، ديه مثل آبى است كه روى‏آتش ريخته مى‏شود. مرد حسابى ديه‏ات را گرفتى، ديگر چه مى‏خواهى؟ يك ثروت‏هنگفتى به بركت اين خون نصيبت شد، برو اين ثروت را بردار خوش باش، ديگر چه‏مى‏خواهى؟ زبانش را مى‏بندند. اين سه وجه در كلمات هست.
    و اما وجه تسميه چهارم، وجهى است كه ما از كلمات درآورديم، كلماتى كه به‏قصد وجه تسميه نگفته‏اند، ولى مى‏شود از دل آن، يك وجه تسميه چهارمى درآورد.كلامى مرحوم صاحب مسالك دارد، و شبيه همان را طريحى در مجمع البحرين درماده «عقَل» دارد (و اينكه صاحب مسالك از طريحى در مجمع البحرين گرفته است يامجمع البحرين از مسالك گرفته است يا هر دو از ديگرى گرفته‏اند، من تاريخ وفات‏اين دو را دقيقا نمى‏دانم و نمى‏توانم قضاوت كنم، ولى خيلى شبيه است) حاصلش‏اين است: در عصر جاهليت (اين براى بحث بعد كه فلسفه است نيز به درد مى‏خورد)اگر قتلى از فرد قبيله‏اى واقع مى‏شد، ساير افراد قبيله، به حمايت از او برمى‏خواستند،ظالم بود، يا مظلوم، نه مى‏گذاشتند ديه گرفته بشود و نه مى‏گذاشتند قصاص شود،مى‏گفتند: از قبيله خودمان است، غيرتتان كجا رفت؟ عمد باشد، سهو باشد، از قبيله‏خودمان است بايد حمايتش كنيم، «ظالما او مظلوما». معمولا اين رقم بوده است شبيه‏آن داستانى است نقل مى‏كنند يك عده‏اى با ديگرى داشتند پرخاش مى‏كردند و يك‏عده هم از راه رسيدند و به حمايت اين طرف، چون رفيقشان بودند و به ضرر آن‏طرف، چاقو كشيدند زندند آن طرف مقابل را تار و مار كردند بعد آمده بودند لب‏جوى نشسته بودند چاقوهايشان را از خون مى‏شستند، به هم مى‏گفتند: نفهميديم‏اصلا دعوا بر سر چه بود. فقط حمايت مى‏كند، سر چه دعوا بوده، چه كسى ظالم بوده‏و چه كسى قاتل بوده و چه كسى مقتول بوده است را كار نداشتند، اين هم از اين قبيل‏است. اسلام كه آمد، ديد اين كار، كار ظالمانه‏اى است، بايد اين را به يك صورت‏سالمى پياده‏اش كند، گفت: بسيار خوب، شما مى‏خواهيد حمايت مى‏كنيد، چراحمايت منفى مى‏كنيد، حمايت مثبت كنيد؟ بياييد پول بدهيد. بيايد پول ديه را جمع‏كنيد، حمايت كنيد از اين هم قبيله خود، حمايت از هم قبيله‏اى اين نيست كه انسان به‏ياد او برخيزد و صاحب حق را از صاحب حقش محروم كند نه قصاص نه ديه،حمايت اين است كه بياييد پول روى هم كنيد و بدهيد. آمد حمايت به شكل مثبت‏درآورد و عاقله از اينجا پيدا شد. اين تاريخچه‏اى است كه براى عاقله ذكر كرده‏اند.چرا؟ به علت اينكه قرآن مجيد فرموده است: «و لا يجرمنّكم شنئان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» دوستى و دشمنى، مانع از اجراى عدالت نبايد باشد،«اعدلوا» چه رقم «اعدلوا»؟ جمع بكنيد ديه را بدهيد، يك شتر، تو دو شتر او و سه شترآن، جمع كنيد و بدهيد.
    از اين بيانى كه در تاريخچه عاقله در مسالك يك صفحه مانده به آخر جلد دوم‏آمده است، مى‏توانيم يك وجه تسميه هم استفاده كنيم و آن اين است كه عاقله منع‏مى‏كند قبيله را يعنى حكم عاقله، منع مى‏كند قبيله را از دفاع ناحق از جانى، مانع ازدفاع ناحق است. «دفاعٌ بحق مانعٌ عن الدفاع بغير حق» اين هم ممكن است يك وجه‏تسميه باشد. ممكن است وجوهى ديگرى هم براى تسميه پيدا بشود. اين يك نكته.
    و اما نكته دوم كه عام است، در باره اينكه آيا ممكن است ما به حكمت احكام‏برسيم، يا ممكن نيست؟ عقل ما و علم ما محدود است «و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلا»در احاديث هم داريم «ما ابعد عقول الرجال عن دين الله» اگر يادتان باشد، در بحث‏تعادل و ترجيح نقل شده است، در جاى ديگر هم نقل شده است، در بحث علم رسائل‏هم مرحوم شيخ داشت كه آيا ما به علم و قطع مى‏توانيم به عنوان يك دليل، عمل كنيم؟روايات داريم «ما ابعد عقول الرجال عن دين الله» با اين حال كه علم ما محدود است،عقل ما «عن دين الله» دور است، آيا ما را مى‏رسد به اينكه در باره حكمت احكام وفلسفه احكام بحث كنيم؟
    قلمرو عقل در فلسفه احكام
    قبلا جواب داديم كه براى تكميل بحث من اينجا ذكر كردم: ما هم حق داريم و هم‏حق نداريم، يعنى در يك جاهاى حق داريم، در يك جاهاى حق نداريم. حداقل درسه جا حق داريم، آن جايى كه از مستقلات عقليه است، چرا دروغ بد است، چرا قتل‏نفس بد است، چرا آزار ديگران، شكنجه ديگران حرام است، غيبت حرام است،آبروى مردم بردن حرام است، دزدى حرام است، اينها جزو مستقلات عقليه است و به‏قبح ظلم برمى‏گردد كه از مستقلات عقليه است و حق داريم در اينجاها از فلسفه حكم‏و حكمت حكم، بحث كنيم. مورد ديگرش هم آنجا بود كه معلوم نبوده است اما باگذشت زمان و تقدّم علم، پيشرفت علوم، فلسفه و اسرار قطعى نه ظنى، نه استحسانى،فلسلفه و حكمتهاى قطعيه عقليه ظاهر شده است آنجا هم حق داريم به شرط اينكه‏ظنى و استحسانى نباشد. سوم هم آن جايى كه خود قرآن مجيد تبيين كرده است،احاديث معصومين تبيين كرده است، آنجا هم حق داريم. روايات زيادى داريم ازهشام بن حكم و غير هشام بن حكم «ما العلة فى فرض الصيام، ما العلة فى فرض‏الزكوة، ما العلة فى فرض الحج» حج چرا، زكات چرا؟ صيام چرا؟ ائمه نفرموده‏اند:اين فضولى‏ها به شما مربوط نيست، فضولى موقوف، بگو: چشم، كارى به اين كارهانداشته باش، نفرمودند، چراغ سبز دادند، اجازه دادند اين سؤالات را بكنند وجوابهاى خوبى هم داده‏اند كه جمع‏آورى شده است و كتاب علل الشرايع و امثال آن‏به وجود آمده است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): در خطبه حضرت زهرا(س) است، در كلمات قصارحضرت اميرالمؤمنين(ع) است، زياد است، نمى‏خواهم وارد بشوم.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): سؤال مى‏كنند كه در باره طفل و مجنون هم عاقله‏مى‏گويند؟ بله عاقله را در آنجا مى‏گويند بهتر است، من آن را نگفتم، مى‏گويند:معنايش اين است كه بچه‏ات را حفظش كن، مواظب بچه‏ات باش، نرود بزند چشم‏كسى را كور كند، و الاّ بايد عاقله بدهد. مراقب اين ديوانه باشيد، ديوانه را حفظش‏كنيد، هر روز بلند نشود يك قتل جنايتى بيافريند، آن را كه بهتر مى‏شود گفت و گفته‏ند.
    و اما يك مواردى است كه حق نداريم، آن جايى كه نه عقل ما مى‏رسد، و نه دراحاديث و آيات تبيين شده است، «و هى كثيرة» كم هم نيست، اسمش را مى‏گذاريم:احكام تعبديه كه «ما ابعد عقول الرجال عن دين الله» مربوط به اينجاست، مثل تعدادركعات نماز، يا نصاب زكات، يا سهام ارث، يا مقادير ديات، خيلى‏هايش قابل فلسفه‏نيست، مثلا سهام ارث، به پدر يك سوم مى‏دهم، به مادر يك سوم، به همسر يك دوم،اينها چرا؟ نمى‏دانيم. اعداد ركعات، نمى‏دانيم، نصاب زكات، نمى‏دانيم، مقادير ديات‏خيلى جاهايش نمى‏دانيم. ما قول نداده‏ايم كه همه چيز را بدانيم، بخشى هست كه‏شايد تا آخر دنيا هم علتش روشن نشود «و فى علم الله» محفوظ است.
    از اينجا يك استفاده‏اى بكنم، از اين امر دوم بگذرم. بعضى از افراد دو پايشان راتوى يك كفش مى‏كنند مخصوصا بين جوانان گاهى پيدا مى‏شوند كه بايد توجهيشان‏كنيد، مى‏گويند: آقا تا ما فلسفه چيزى را ندانيم، عمل نمى‏كنيم، الاّ و بالله بگوييد: اين‏فلسفه‏اش چيست، حكمتش چيست، نمى‏كنيم. اينها را بايد متوجه كرد كه عقل مامحدود است «ما اوتيتم من العلم الاّ قليلا» علم خدا نامحدود، خيلى چيزها هست كه‏ما نمى‏دانيم، شما با يك طبيب كه يك بشر عادى است، رفيق خودت بوده است، توآمدى رشته راه هو ساختمان او رفت رشته طب، حالا يك نسخه‏اى براى تو مى‏پچيد،الاّ و بالله بگو ببينم فلسفه اين دارود چيست، آيا مى‏گويى؟ خيلى از طبيبها مى‏گويند:اگر اين فضوليها را مى‏خواهى بكنى، پيش من نيا، چرا اين را دو ساعت يك بار، آن راهشت ساعت يك بار، آن را يك روز در ميان، اين را دو روز در ميان؟ اگر بخواهد همه‏اينها را بگويد، بايد يك دوره طب را براى جناب عالى بگويد، جنابعالى هم كه طب‏نخوانده‏اى. چرا آنجا اين حرفها را نمى‏زنيد، در مقابل يك بشر عادى، در مقابل علم‏بى‏پايان خدا، بلبل زبانى مى‏كنيد؟ اينها را بايد با يك زبان خوشى مخصوصا از مثال‏كمك بگيريد، توجيه كنيد. امر دوم را گذشتم.
    فايده علم به حكمت احكام
    و اما سوم «ما الفائدة فى العلم بحكمة الاحكام» بحث بى حاصلى است، اگر خدا رابه خدايى، پيامبر را به نبوت، امام را به امامت قبول دارى، بگو: چشم، هر چه گفتند، برسر و بر چشم. اگر هى سؤال كنيم از فلسفه احكام، معنايش اين است كه گويا خيلى‏پايه‏هاى اصول دينمان محكم نيست. چه فايده دارد، كسى كه اصول را قبول دارد، چرادر باره فروع صحبت كند؟ جوابش معلوم است. علم به فلسفه احكام، آن جايى كه‏مى‏شود، فوائد زيادى دارد، كه لااقل سه فايده‏اش را من مى‏گويم، البته غير از اين هم‏ممكن است داشته باشد: يكى از آنها اين است كه انسان را به حكمت خدا و اصالت‏دين، مؤمن‏تر مى‏كند، مى‏گوييم: ببين، اين دستوراتى كه در اسلام آمده است بعد ازهزار سال، چه فلسفه‏هايى برايش روشن شده است، اين دليل بر اين است كه اينها ازناحيه قادر متعال است و الاّ يك عرب درس نخوانده در آن محيط جاهليت، چگونه‏ممكن بود يك چنين احكامى را بداند؟ اينها انسان را مطمئن‏تر مى‏كند و انسان با ذوق‏بيشتر سراغ اطاعت مى‏رود. وقتى بفهمد اين كنگره حج، چقدر تأثير در عظمت اسلام‏و مسلمين دارد، عاشقانه مى‏رود، برويم باعث عظمت اسلام بشويم، برويم باعث‏شكوه اسلام بشويم، عاشقانه‏تر مى‏رود. درست مثل اين است كه آقاى دكتر يك مقداراز فلسفه‏هاى دارو را بگويد و شما با جان و دل تلخى دارو را مى‏پذيريد، چرا؟ براى‏اينكه يك مقدار آشنا شديد، اطاعت آسان مى‏شود.
    سوم هم اين است كه انسان بداند آثار اين اعمال، اين عبادات و احكام به خودمابرمى‏گردد نه به خدا، روزه بگير، سالم مى‏شوى، پس اين روزه كه مى‏گيريم، منّتى برخدا ندارد، روزه بگير، قلبت پاك مى‏شود «لعلّكم تتقون» منّتى بر خدا ندارد. «الفوائدتعود الينا» خدا غنى است، نياز ندارد، مثل فايده اين دارو كه به تو برمى‏گررد، نه به‏طبيب.
    فعلى هذا بحث از فلسفه احكام، بيهوده نيست، يك وقت يكى از بزرگان كه استادما محسوب مى‏شد، ديدم آمد در خانه ما در زد، وارد منزل شد، تعجب كردم، بدون‏مقدمه استاد ما آمده است خانه ما. آمد نشست، آمد گفت كه من آمده‏ام به شما توصيه‏كنم، توى نوشته‏هايتان در باره فلسفه احكام مى‏نويسيد، ننويسيد به ما چه مربوطاست؟ خوب اين مرد بزرگ بود، من نمى‏توانستم خيلى با او يك و دو كنم كه بابا اين‏اشكال را به امام صادق بايد كرد، چرا وقتى سؤال مى‏كردند، جواب مى‏دادند؟ چراوقتى مى‏گفتند: «ما العلة فى فرض الصيام»؟ چرا امام اميرالمؤمينن در نهج البلاغه‏گفت؟ چرا فاطمه زهرا در خطبه‏اش اينها را گفت؟ اينها باعث سستى نمى‏شود، اينهامؤثر است، مفيد است. به هر حال ما از اين بحثها پشيمان نيستيم، منتها مى‏گوييم: يك‏جاهايى هست كه آنجا خط قرمزش است، ما نمى‏توانيم از آنجا بالاتر برويم،مى‏گوييم: چشم، قبول مى‏كنيم. نكته چهارم باقى ماند براى فردا، و اصل مطلب.
    پايان
    پرسش
    1 - آيا اصل عاقله، بين ائمه و اصحاب، مسلّم بوده است؟ چرا؟
    2- اجمالا حكمت تعلّق ديه بر عاقله را توضيح دهيد.
    3- وجه تسميه ديه عاقله را بيان كنيد.
    4- قلمرو عقل در فلسفه احكام تا چه حدى است؟
    5- فايده علم به حكمت احكام چيست؟