پنج شنبه 27 ارديبهشت 1403 - 6 ذيقعده 1445 - 16 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 40
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه چهلم "
مسئله ششم از مسائل ديه قتل
سالم بودن انعام ثلاثه و عدم شرط چاقى
در اين مسأله چهار نكته است، كه دو نكتهاش را قبلاً اشاره كرديم، و دو نكته باقىماند، و اين مسئله نسبتاً ساده است، بعكس مسأله پنجم كه پيچيدگى هاى زيادىداشت.
نكته اول اين است كه: انعام ثلاثهاى كه در ديه واقع مىشوند شتر، و گاو و گوسفند،اينها بايد سالم باشد، معيوب نباشد، ما در اينجا يك حاشيهاى زديم، اگر عيب درقيمت مؤثر نباشد، ظاهراً ضررى ندارد، چون اينجا مدار قيمت است به تناسب حكمو موضوع.
نكته دوم اين است كه : چاقى شرط نيست، اما زياد لاغر هم نباشد، دليل اين همانصراف بود، كه روايات منصرف است به فرد متعارف، اگر چاق باشد بهتر، اما لاغرزياد كه قيمتش را زياد پائين مىآورد، نه، حالا اگر يك جايى است كه چاق و لاغرىتأثير ندارد، عددى مىفروشند، گاو لاغر و متوسط يكى است، اينطور نيست، اگرجايى چنين بود آنجا هم مىگفتيم تأثيرى ندارد.
سالم بودن دينار، درهم، حلّه
نكته سوم در باره آن سه قسمت ديگر است، يعنى درهم و دينار و حلّه، اينها همبايد سالم باشد، درهمِ شكسته، دينار مغشوش، كه غشى در اينها بوده باشد، حلّه پاره،اينها فايدهاى ندارد، بايد سالم باشد، دليل اين مسأله چه است؟ «الدليل هو الدليلالسابق»، گفتيم: الفاظ حقيقت در صحيح هستند، نه اعم، بحث صحيح و اعم براىهمين بود كه وقتى لفظى در كلمات شارع بطور مطلق ذكر مىشود، آيا معنى عرفى ولغوى اعم از صحيح و فاسد است؟ يا نه، ظاهر در صحيح است؟ در آنجا ما پذيرفتيمكه الفاظ حقيقت در صحيحند، و «بناءً على ذلك» وقتى شارع مقدس گفت درهم ودينار و حلّه، مراد مصداق صحيح است، و بفرض كه قائل به اعم هم باشيم، انصراف بهصحيح دارد. كما اينكه در باب بيع هم همين را مىگويند، جنسى كه مىخرند، بعداًمعيوب از كار در بيايد، مىگويد آقا تو از من پارچهاى خريدى، نگفتى سالم باشد،سالم بودن احتياجى به گفتن ندارد، يا موضوع له است، يا منصرف اليه است. «فعلىهذا»، صحت و سلامت در اين سه تاى باقيمانده هم شرط است.
منتها به دو تا مطلب توجه داشته باشيد، يكى همان كه قبلاً هم داشتيم، اگر عيبعيبى است كه «لا يؤثر فى القيمة» مانند اسكناسهاى پاره و كهنه، اگر اسكناس پارهشده، بعداً هم با يك چسب چسباندند، آيا اين با اسكناسهاى ديگر فرق دارد؟ نه، بنابراين نمىتواند بگويد: آقا تو پول نو به من بده، چرا پولهاى پاره شده، چسپانده شده، بهمن مىدهى؟ اين چه تفاوت مىكند، هر دو اسكناس هزار تومانى است و يك قيمتهم است.
(سؤال...و پاسخ استاد): شما پولى بدهيد كه توى بازار بردارند، پول پاره هم باشد،چه فرق مىكند؟ چه تأثيرى دارد؟ تأثيرى ندارد، ما اگر وجوه شرعيه بياورند، يكميلون تومان پاره بياورند نمىپذيريم؟ چه فرق مىكند، اتفاقاً گاهى صحيحهايش رامىدهيم به ديگران، پارههايش را خودمان مىگيريم، فرقى نمىكند اين يكى، پس «لوكان العيب لا يؤثر فىالقيمة لا مانع منه».
(سؤال...و پاسخ استاد): آن را بگذاريد كنار، آن را در وقت ديگرى صحبتمىكنيم، انواع گاوها فرق مىكند، بعضيهايش به گوشتش است، بعضيها براى داشتنشيرش است، اينها حالا بماند تا برسيم.
هر قاطى كردنى غش نيست
و اما مطلب ديگرى كه در اينجا هست، راجع به مغشوش است كه بعضى از آقايانسؤال كردند و من تصور مىكنم كه اين براى خيلها اشتباه بشود. «غِش» در دينار،بمعنى اين نيست كه چيزى قاطى آن نباشد، طلا حتماً يك چيزى قاطى آن است،طلاى بيست و چهار يعنى طلاى كه بيست و چهار نخود، ما طلاى بيست و چهارنداريم، اگر هم توى دست شما بيايد نرم است، با شصت و انگشت فشار بدهيد، گودمىشود، نه به درد سكه مىخورد، نه بدرد چيزى ديگر، يك فلزم محكمى قاطى آنمىكنند، حالا گاهى مس را قاطى آن مىكنند، گاهى برنج را قاطى آن مىكنند، گاهىنقره قاطيش مىكنند كه انواع سه گانه طلا را درست مىكند، طلاى زرد و سرخ و سفيدو اينها.
يك فلز محكمى بايد قاطى آن بشود، آن مقدار طلاى خالص را مىگويند عيار،عيار هيجده معنيش اين است كه هيجده نخود طلاست، و شش نخود غير طلاست،فلز ديگرى، طلاى هيجده معنايش اين است، پس مىبينيد حداقل يك چهارمشخليط است، طلاى هفده، هفده نخودش طلاست، طلايى بيست و يك از طلاههاىخيلى عالى است، بيست و يك نخودش طلاست، سه نخودش فلزى ديگرى است، ازآن بالاتر كم است، من كه نشنيديم توى دست و بال مردم بيش از طلاى بيست و يكباشد، اخيراً هست، طلاى بيست و يك. بنابر اين در بيست و چهار قسمت گاهى يكهشتمش فلز ديگرى است، گاهى يك ششمش فلز ديگرى هست، گاهى نه ممكناست يك پنجمش فلز ديگر بوده باشد، اينها غش نيست، غش آن است كه عيار بهبجاى برسد كه به اين طلا نگويند.
مثلاً بياورند 12 عيارش كنند، نصف طلا، نصف چيزى ديگرى باشد، اينمغشوش است. يا هشت عيارش كنند، شش عيارش كنند، يك مختصرى طلا است،بقيهاش فلزات غلط اندازى و غافلگير كنندهاى است، غش در طلا معنايش اين نيستكه چيزى جزئش نباشد، طلايى كه قاطى نداشته باشد كه نداريم. يعنى از آن حد عيارمعقول شناخته شده نزد عقلا، كه عيار 16 18 21 و شايد 14 15 هم باشد شايد نباشد،من دقيقاً نمىدانم، تا آن حد معقول طلا باشد، از آن عيار پائينتر نيايد، اگر عيارش ازآن پائين تر آمد به اين مىگويند طلايى مغشوش، يعنى قاطى دارد قلابى است، برخلاف آن معيارهايى است كه در طلاهاى معمول هست، اين را طلا نمىگويند طلاىمخلوط به غير مىگويند، اما طلاى 18 را طلا مىگويند. گاهى هم ممكن است بگويندطلايى خالص، اما خالص بمعنى آن در حد عيار معقول است، و الا خالص يعنىهيچى نداشته باشد، نيست.
(سؤال...و پاسخ استاد): اين كه مىخواهند بدهند براى ديه، بايد حداقل عيارمعقول باشد، اين را بايد سؤال بكنيد، من مىپرسم برايتان مىگويم از اهل فنش، شايدعيار چهارده، پانزده، هم كافى باشد.
معيار ما «مايصدق عليه الذهب غير المغشوش» است، يعنى اگر به دكان طلافروش ببريد بگويند اين طلا عيار معقولى دارد، حالا با تفاوتى كه هست، بين هفده وشانزده و بيست و يك، آن تفاوتهايى كه دارد، بيش از حد اقل را واجب نمىدانيم. كمااينكه در باب بقر مىگفتيم: «ما يصدق عليه البقر»، اين هم «ما يصدق عليه الذهب»، «مايصدق عليه الفضة» اينها معيار است، متعارف باشد.
معانى حلّه در لسان فقهاء و كتب لغت
در نكته چهارم مىگويند: حلّه بايد طورى بوده باشد، كه علاوه بر اينكه سالم ازعيب باشد، اين است كه طولش به قدرى باشد، كه بتواند بدن را بپوشاند، عبارتتحرير اين بود: «و يعتبر فى الحُلّه ان لا تقصر عن الثوب»، يعنى كمتر از يك لباسكامل نباشد، «فلا تجزى عن الناقصة عنه» آن حلّهاى كه تمام بدن را نپوشاند كافىنيست، «بان يكون كل من جزئيها بمقدار ستر العورة» يعنى اگر اين دو جزئش هر كدامبه اندازه يك شورت باشد كافى نيست، «فانه لا يكفى»، خلاصه اين حرف اين است كهحله علاوه بر اينكه بايد سالم باشد، بايد مقدارش هم باندازهاى باشد كه يك ثوبكامل را تشكيل بدهد، گفتيم دو جزء باشد، هر جزئش بخشى از بدن را بپوشاند، مثل«قميص و ازار مثل رداء و ازار» رداء آن است كه شانهها را تا كمر مىپوشاند، ازار همآن چيزى است كه از كمر تا مچ پا را پشت پا را يا مقدارى از ساق را مىپوشاند.
يا مثل كت و شلوار كه گفتيم در محيط ما اگر بخواهند حُلّه بدهند، حلّه اين است،لباس اين است، يا قباء و عبايى باشد، يا كت و شلوارى باشد، خوب اين هم بايد بهاندازهاى باشد كه بدن را بطور متعارف بپوشاند، پس اگر هر كدام از اين دو قسمتباندازه ستر عورت بوده باشد، كفايت نمىكند.
دليلش اين بود كه آمدهاند براى حله تفسيرهايى كردهاند كه از تفسيرها معلوممىشود يك لباس كامل باشد، ما كلمات اهل لغت را در تفسير حلّه آورديم، كلماتفقها را در تفسير حلّه ذكر كرديم، گفتند: ثوبين باشد، ازار و رداء باشد، ازار و قميصباشد، تعبيراتشان اين بود كه يك لباسى باشد كه بدن را بپوشاند، پس در معناى حلّه،لباس كامل بودن، دو قطعهاى كه بدن را بپوشاند درش افتاده، اينها معلوم است ودليلش هم معلوم است.
ولى يك نكتهاى در اينجا است كه از عبارت تحرير استفاده مىشود، ببينيم مامىتوانيم با اين جمله تحرير الوسيله موافقت كنيم؟ ظاهر تعبيرات تحرير الوسيلهاين است كه پارچه ندوخته مىشود داد، و حله است، چون فرمودند: «و يعتبر فىالحلّه ان لا تقصر عن الثوب» كمتر از يك لباس نباشد، يعنى دو متر و نيم باشد، سه مترو نيم باشد، باندازه كت و شلوار باشد، كمتر نباشد، ظاهر تعبير «ان لا تقصر عنالثوب» پارچه است، كوتاه تر از ثوب نباشد، يعنى چه؟ پارچه است. پس حله طبقظاهر عبارت ايشان پارچه است، ظاهر عبارت تحرير اين است كه حله پارچه ندوختهاست. چرا؟ چون مىگويد «لاتقصر عن الثوب»، براى دوختن لباس كم نيايد، پسمعنايش پارچه است.
حلّه بايد دوخته باشد
عرض ما اين است كه اين تفسيرهايى را كه ما از اهل لغت و فقها نقل كرديم،ظاهرش لباس دوخته است. حُلّه اصلاً يعنى لباس، شما كار به تعبيرات فارسى امروزما نداشته باشيد، برويد در لسان العرب، مقايس اللغلة، قاموس، كتاب العلم،تعبيرهائى كه داشتند باز دو مرتبه بر گرديد به آن تعبيرهائى كه ما نقل كرديم، ظاهرهمهاش اين بود كه لباس باشد، چرا؟ مىگفت: كمتر از دو قطعه، حلّه نيست، حتماًبايد ثوبين باشد، اين ثوبين معنايش دوخته است، و الا اگر ندوخته باشد، همهاش سرهم است، لازم نيست تكه تكهاش بكنند، آن مال لباس احرام است، اما وقتى مىگويد:دو قطعه كمتر نباشد، تعبير به دو قطعه، معنيش اين است كه دوخته است، اگر ندوختهاست همهاش سر هم است.
(سؤال...و جواب استاد) صريح اهل لغت است، مىگويد به ذهن نمىآيد، اينذهن اهل لغت است. عرف، عرف عرب نه عرف عجم، آمدند تعبير كردهاند: حلّهعبارت از حد اقل از «ازار و قميص» و الا قميص يعنى اندازه قميص؟ كلمه اندازه درتقدير مىگريم؟ «حُله، ازار و قميص، و ازار و رداء»، رداء دوخته است، ازار همدوخته است، قميص هم دوخته است، چرا اصلاً مىگوييد: حداقل حلّه ثوبين است؟يعنى بايد يك پارچه درازى را بر دارند وسطش را قيچى كنند؟ يعنى اينطور است؟ ياثوبين يعنى لباس دوخته؟ معنى ثوبين يعنى چه؟ اصلاً ندوخته حله نيست، منمىگويم در حلّه تفاسير اهل لغت را ببينيد، اگر مسامحة به پارچه ندوخته حلّهبگويند، اهل لغت نمىگويند، ما در مسائل لغوى كه نمىتوانيم به ذهنيت هاى فارسىخودمان عمل كنيم، ما از منابع اهل لغت پنج شش تا منبع شايد نقل كرديم، فقها هم درسايه اهل لغت در اينجا حركت كرده بودند، گفته بودند ثوبين، ثوبين معنايش دوختهاست، اگر ندوخته باشد ثوب نيست.
(سؤال... و پاسخ استاد): ثو بينى كه در كلام اهل لغت آمده دويست دست، يعنىدويست دست لباس احرام؟ اين نيست منظور، حالا يكجا در لباس احرام گفتندثوبين، من اين جمله را برايتان عرض كنم، ثوب در لغت معنى وسيعى دارد، هم بهپارچه مىگويند ثوب، هم به لباس مىگويند ثوب، شايد از جاهايى كه فارسى يكخورده دقيقتر است لغاتش از عربى اينجا باشد، ثياب در لغت عرب هم به پارچهمىگويند، هم به لباس دوخته مىگويند، ولى ما قرينه داريم در اينجا كه حله بمعنى آنپارچه دوخته است.
مسأله را از راهش وارد بشويد، تا اشتباه نكنيد، راه در كلمه حله كلمات اهل لغتاست، ما بايد ببينيم، اهل لغت چه گفتهاند بقيهاش اضافى است، فنى نيست، با فن فقهنمىسازد، اين به نفعش است، آن نيست اين نيست، شما ببينيد اهل لغت حله را چهتفسير كردهاند، همه گفته بودند شرطش اين است كه كمتر از دو ثوب نباشد، وقتى شددو تا و يكى، يعنى دوخته، ندوخته كه دو تا يكى ندارد، شرطش اين است كه كمتر ازازار، قميص، اينها در كلمات اينهاست. حالا هر چه بوده، فعلاً اهل لغت براى ما اين رامىگويد، بنده نمىتوانم در مقابل اهل لغت با ذهنيت خودم در اينجا وارد بشوم. ايناز غير طريق است، ما اصول خوانديم، براى اينكه در فقه بكار ببريم، ما مىگويم: هرچيز را بايد از اهل خبرهاش بايد پرسيد، ما مىگويم قول لغوى را حجت هم مىدانيم،در صورتى كه افراد موثقى باشند، و در اينجا كه تضافر و تكاثر اهل لغت است، همهآمدند اين را بصورت لباس تفسير كردهاند، حالا بنده بگويم پارچه بده، باندازهدويست قواره پارچه كت و شلوارى بده، اين خلاف روايات است، بايد بگويد حلّه،حلّه هم بمعنى پارچه كت و شلوارى نيست، يعنى يك كت و يك شلوار، بمعنى يكپيراهن و يك ازار است، بمعنى يك رداء يك ازار است، اينها همهاش دوخته است،تنها در مورد احرام است كه ندوخته است، آن ربطى ندارد، احرام يك معناى استثنايىاست. در حال عادى كسى لباس احرام نمىپوشد.
(سؤال...و پاسخ استاد) من با اينكه مىگويم هر مسألهاى از راه آن مسأله بايدتعقيب بشود باز ايشان راه انحرافى مىرود، ببينيد از راه علمى مسأله نبايد منحرفشد، لغات قياسى نيست. «لا قياس فى اللغت» ذهنى نيست، خيالى نيست، اهل فنبايد بگويند اين معنى اين لغت چيست.
خلاصهاى از مسئله ششم
پس مسأله ششم تمام شد، ما هم موافق با تحرير هستيم، اما دو سه جاى آننكتههائى بود كه اگر در اينها دقت مىكرديم يك چيزهايى تازهاى در مىآمد كه ما اينهارا بعنوان حواشى اضافه كرديم، راجع به كلمه مغشوش منظور چه است؟ راجع بهاينكه آيا ثوب دوخته و ندوخته منظور است؟ راجع به آن عيوبى كه نقصان قيمتنمىآورد چه است؟ يك اضافاتى اين رقمى داشتيم و الا در اصول كلام با ايشان موافقبوديم.
(سؤال و پاسخ استاد): اگر قول لغوى را حجت ندانيم بايد به انصراف اذهان اهلعرف عرب برويم، سراغ ذهن اهل عرف هم برويم آنها هم همين را مىفهمند.
حد اقلى كه حله به آن صدق بكند واجب است، بيش از آن واجب نيست، حد اقلىكه بقر، ابل پنج ساله، شش ساله لازم نيست، حد اقلى كه اينها صدق بكند كافى است،حد اقل عيار كافى است، زايد بر آن ديگر دليل بر وجوبش نداريم چرا؟ چون تخييربين اقل و اكثر مىشود، تخيير بين اقل و اكثر هم كه معنى ندارد.
(سؤال...و پاسخ استاد): چرا؟ شرط است، تمام بدن پوشاندن شرط است، اماجنسش چه باشد، قيمتش چه باشد، حد اقلى كه عنوان لباس صدق بكند، اگر لباسخيلى آشغالى باشد، خلاف متعارف است، بايد يك چيزى باشد كه مصداق متعارفىباشد گروه قابل ملاحظهاى از مردم بپوشند.
(سؤال... و پاسخ استاد): ما حلّه را قبول نكرديم، حله از دور خارج شد، ما داريمتفسير كلام تحرير را مىخوانيم ما محور را برديم روى ابل و سپس روى ذهب،دينار، آنها ديگر از دور خارج شد از نظر ما.
مسأله هفتم، مدت پرداخت ديه
مسأله هفتم راجع به اين است كه: مدت پرداخت ديه عمد چه قدر است؟ در چندمدت بايد بپردازد؟ آيا فورى است؟ يك ساله است؟ سه ساله است؟ تعبيرات مختلفاست «تستعدى (يعنى ادا كرده مىشود) دية العمد فى سنة واحدة و لا يجوز له التأخيرالا مع التراضى»، تأخير از يك سال نباشد مگر رضايت باشد. اگر وسط سال بخواهدخورده، خورده بدهد، آيا مىتواند بدهد يانه؟ مىفرمايند: «و له الاداء فى خلال سنة»،مىتواند اقساطى، ماه به ماه بدهد «او آخرها» يا بگذارد روز آخر سال مُجاز است.حالا آيا ولى دم مىتواند بگويد آقا خورده، خورده نده، بگذار آخر سال يكجا بده،مىگويد نه من پول در دستم آمده خرج مىشود، نمىماند، بگذار من اقساط را بدهم،ولى دم نمىتواند نگيرد، اگر بدهكار بخواهد بديهيش را بدهد طلبكار بگويدنمىگيرم مىگذارد جلويش «و ليس للولى عدم القبول فى خلالها»، ضميرش خلالهابه سنة بر مىگردد. «فدية العمد مغلّظة» غليظ است، سخت است. «فدية العمد مغلظةبالنسبة الى شبه العمد و الخطأ المحض» آنها دو سال و سه سال است، «فى السن فىابل» سن شترهايش هم فرق مىكند، سن شترهاى عمد بالاتر است، سنگين تر است«و الاستيفاء» استيفاء يعنى؟ يعنى مدت، اينها يك ساله هستند، آنها دوسال و سه سال،«كما يأتى الكلام فيهما» پس دوتا فرق بين ديه عمد و شبه عمد و خطا است، يكى درمسأله مدت پرداخت است، يكى اگر شتر باشد سنهايش فرق مىكند.
كلمات علما در مسأله مدت اداء ديه
خوب برويم سراغ كلمات علما، در اينجا ما يك عبارتى از مفتاح الكرامه داريم،مفتاح الكرامه جلد 10 صفحه 356، متن مفتاح الكرامه، قواعد علامه است، مرحومعلامه در قواعد عبارتش اين است «و تستعدى فى سنة واحده» و تستعدى ضميرشبه ديه عمد بر مىگردد، مفتاح الكرامه وقتى اين جمله قواعد را نقل مىكند، بعددنبالش شرح مىدهد، مىگويد: «اجماعاً»، اجماع است. «كما فى الغنية و بلا خلافكما فى المفاتيح و الرياض» مرحوم فيض در مفاتيح و مرحوم صاحب رياض دررياض، اينها كلمه بلا خلاف دارند، غنيه اجماعاً دارد، اين دو بزرگوار بلا خلافدارند، «و عندنا كما فى المبسوط» پس بعضيها اجماعاً گفتند، بعضيها بلا خلاف گفتند،و بعضيها عندنا گفتند، كما فى المبسوط و كشف اللثام در كشف اللثام همين است، بعددر ذيل عبارت از مرحوم مفيد و من تأخر عنه هم فتاوائى نقل مىكند، اجماع از اينهابود. مفيد فتوا داده «من تأخر عنه» فتوا دادند.
از اين تعبير معلوم مىشود، مسأله واقعاً خيلى مشهور است، تا در سر حد اجماعاست. و لكن مخالف در اين مسأله كى است؟ مرحوم شيخ در خلاف، ايشان عجيباست كه مخالفت كرده، و گفته حال است، يعنى فورى است، و يكسال تأخير نمىشودانداخت، فورى است، شيخ در خلاف مىگويد: «دية العمد المحض حالة فى مالالقاتل و به قال الشافعى» شافعى هم گفته حال و فورى است، ايشان از مالك چيزىنقل نكرده، ولى در مغنى ابن قدامه من ديدم از مالك هم نقل كرده است «حالة»، و قالابو حنيفه «هى مؤ جلة عليه، فى ثلاث سنين» سه سال، «دليلنا اجماع الفرقة» دليل مااجماع است، بعد هم مىآيد استدلال مىكند، مىگويد: ظاهر امر فوريت است و چونظاهر امر فوريت است بما گفتند ديه بدهيد، ما بايد فوراً بدهيم، بنابر اين در واقع سهقول در اين مسأله پيدا شد، يك قول مشهور علماى ما كه مىگويند يك ساله است ديهعمد، و يك قول شاذ كه قول شيخ در خلاف بود، مىفرمود: فورى است، و شافعى ومالك هم از علماى اهل سنت اينها مىگفتند فورى است. قول سومى هم كه مىگفتسه ساله است و اين قول ابو حنيفه و تابعين او هست.
پايان
پرسش
1- چرا در ديه، زائد بر حداقل واجب نيست؟
2- مراد از كلمه مغشوش چيست؟
3- فرقهاى بين ديه عمد و شبه عمد را بيان كنيد؟
4- آيا ولّى دم مى تواند در خلال سال از گرفتن ديه خوددارى نمايد؟
5- در مدت پرداخت ديه عمد چند قول وجود دارد؟
6- چه عيوبى باعث نقصان قيمت نمى شود؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...