• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه چهلم "
    مسئله ششم از مسائل ديه قتل
    سالم بودن انعام ثلاثه و عدم شرط چاقى
    در اين مسأله چهار نكته است، كه دو نكته‏اش را قبلاً اشاره كرديم، و دو نكته باقى‏ماند، و اين مسئله نسبتاً ساده است، بعكس مسأله پنجم كه پيچيدگى هاى زيادى‏داشت.
    نكته اول اين است كه: انعام ثلاثه‏اى كه در ديه واقع مى‏شوند شتر، و گاو و گوسفند،اينها بايد سالم باشد، معيوب نباشد، ما در اينجا يك حاشيه‏اى زديم، اگر عيب درقيمت مؤثر نباشد، ظاهراً ضررى ندارد، چون اينجا مدار قيمت است به تناسب حكم‏و موضوع.
    نكته دوم اين است كه : چاقى شرط نيست، اما زياد لاغر هم نباشد، دليل اين هم‏انصراف بود، كه روايات منصرف است به فرد متعارف، اگر چاق باشد بهتر، اما لاغرزياد كه قيمتش را زياد پائين مى‏آورد، نه، حالا اگر يك جايى است كه چاق و لاغرى‏تأثير ندارد، عددى مى‏فروشند، گاو لاغر و متوسط يكى است، اينطور نيست، اگرجايى چنين بود آنجا هم مى‏گفتيم تأثيرى ندارد.
    سالم بودن دينار، درهم، حلّه
    نكته سوم در باره آن سه قسمت ديگر است، يعنى درهم و دينار و حلّه، اينها هم‏بايد سالم باشد، درهمِ شكسته، دينار مغشوش، كه غشى در اينها بوده باشد، حلّه پاره،اينها فايده‏اى ندارد، بايد سالم باشد، دليل اين مسأله چه است؟ «الدليل هو الدليل‏السابق»، گفتيم: الفاظ حقيقت در صحيح هستند، نه اعم، بحث صحيح و اعم براى‏همين بود كه وقتى لفظى در كلمات شارع بطور مطلق ذكر مى‏شود، آيا معنى عرفى ولغوى اعم از صحيح و فاسد است؟ يا نه، ظاهر در صحيح است؟ در آنجا ما پذيرفتيم‏كه الفاظ حقيقت در صحيحند، و «بناءً على ذلك» وقتى شارع مقدس گفت درهم ودينار و حلّه، مراد مصداق صحيح است، و بفرض كه قائل به اعم هم باشيم، انصراف به‏صحيح دارد. كما اينكه در باب بيع هم همين را مى‏گويند، جنسى كه مى‏خرند، بعداًمعيوب از كار در بيايد، مى‏گويد آقا تو از من پارچه‏اى خريدى، نگفتى سالم باشد،سالم بودن احتياجى به گفتن ندارد، يا موضوع له است، يا منصرف اليه است. «فعلى‏هذا»، صحت و سلامت در اين سه تاى باقيمانده هم شرط است.
    منتها به دو تا مطلب توجه داشته باشيد، يكى همان كه قبلاً هم داشتيم، اگر عيب‏عيبى است كه «لا يؤثر فى القيمة» مانند اسكناسهاى پاره و كهنه، اگر اسكناس پاره‏شده، بعداً هم با يك چسب چسباندند، آيا اين با اسكناسهاى ديگر فرق دارد؟ نه، بنابراين نمى‏تواند بگويد: آقا تو پول نو به من بده، چرا پولهاى پاره شده، چسپانده شده، به‏من مى‏دهى؟ اين چه تفاوت مى‏كند، هر دو اسكناس هزار تومانى است و يك قيمت‏هم است.
    (سؤال...و پاسخ استاد): شما پولى بدهيد كه توى بازار بردارند، پول پاره هم باشد،چه فرق مى‏كند؟ چه تأثيرى دارد؟ تأثيرى ندارد، ما اگر وجوه شرعيه بياورند، يك‏ميلون تومان پاره بياورند نمى‏پذيريم؟ چه فرق مى‏كند، اتفاقاً گاهى صحيحهايش رامى‏دهيم به ديگران، پاره‏هايش را خودمان مى‏گيريم، فرقى نمى‏كند اين يكى، پس «لوكان العيب لا يؤثر فى‏القيمة لا مانع منه».
    (سؤال...و پاسخ استاد): آن را بگذاريد كنار، آن را در وقت ديگرى صحبت‏مى‏كنيم، انواع گاوها فرق مى‏كند، بعضيهايش به گوشتش است، بعضيها براى داشتن‏شيرش است، اينها حالا بماند تا برسيم.
    هر قاطى كردنى غش نيست
    و اما مطلب ديگرى كه در اينجا هست، راجع به مغشوش است كه بعضى از آقايان‏سؤال كردند و من تصور مى‏كنم كه اين براى خيلها اشتباه بشود. «غِش» در دينار،بمعنى اين نيست كه چيزى قاطى آن نباشد، طلا حتماً يك چيزى قاطى آن است،طلاى بيست و چهار يعنى طلاى كه بيست و چهار نخود، ما طلاى بيست و چهارنداريم، اگر هم توى دست شما بيايد نرم است، با شصت و انگشت فشار بدهيد، گودمى‏شود، نه به درد سكه مى‏خورد، نه بدرد چيزى ديگر، يك فلزم محكمى قاطى آن‏مى‏كنند، حالا گاهى مس را قاطى آن مى‏كنند، گاهى برنج را قاطى آن مى‏كنند، گاهى‏نقره قاطيش مى‏كنند كه انواع سه گانه طلا را درست مى‏كند، طلاى زرد و سرخ و سفيدو اينها.
    يك فلز محكمى بايد قاطى آن بشود، آن مقدار طلاى خالص را مى‏گويند عيار،عيار هيجده معنيش اين است كه هيجده نخود طلاست، و شش نخود غير طلاست،فلز ديگرى، طلاى هيجده معنايش اين است، پس مى‏بينيد حداقل يك چهارمش‏خليط است، طلاى هفده، هفده نخودش طلاست، طلايى بيست و يك از طلاههاى‏خيلى عالى است، بيست و يك نخودش طلاست، سه نخودش فلزى ديگرى است، ازآن بالاتر كم است، من كه نشنيديم توى دست و بال مردم بيش از طلاى بيست و يك‏باشد، اخيراً هست، طلاى بيست و يك. بنابر اين در بيست و چهار قسمت گاهى يك‏هشتمش فلز ديگرى است، گاهى يك ششمش فلز ديگرى هست، گاهى نه ممكن‏است يك پنجمش فلز ديگر بوده باشد، اينها غش نيست، غش آن است كه عيار به‏بجاى برسد كه به اين طلا نگويند.
    مثلاً بياورند 12 عيارش كنند، نصف طلا، نصف چيزى ديگرى باشد، اين‏مغشوش است. يا هشت عيارش كنند، شش عيارش كنند، يك مختصرى طلا است،بقيه‏اش فلزات غلط اندازى و غافلگير كننده‏اى است، غش در طلا معنايش اين نيست‏كه چيزى جزئش نباشد، طلايى كه قاطى نداشته باشد كه نداريم. يعنى از آن حد عيارمعقول شناخته شده نزد عقلا، كه عيار 16 18 21 و شايد 14 15 هم باشد شايد نباشد،من دقيقاً نمى‏دانم، تا آن حد معقول طلا باشد، از آن عيار پائين‏تر نيايد، اگر عيارش ازآن پائين تر آمد به اين مى‏گويند طلايى مغشوش، يعنى قاطى دارد قلابى است، برخلاف آن معيارهايى است كه در طلاهاى معمول هست، اين را طلا نمى‏گويند طلاى‏مخلوط به غير مى‏گويند، اما طلاى 18 را طلا مى‏گويند. گاهى هم ممكن است بگويندطلايى خالص، اما خالص بمعنى آن در حد عيار معقول است، و الا خالص يعنى‏هيچى نداشته باشد، نيست.
    (سؤال...و پاسخ استاد): اين كه مى‏خواهند بدهند براى ديه، بايد حداقل عيارمعقول باشد، اين را بايد سؤال بكنيد، من مى‏پرسم برايتان مى‏گويم از اهل فنش، شايدعيار چهارده، پانزده، هم كافى باشد.
    معيار ما «مايصدق عليه الذهب غير المغشوش» است، يعنى اگر به دكان طلافروش ببريد بگويند اين طلا عيار معقولى دارد، حالا با تفاوتى كه هست، بين هفده وشانزده و بيست و يك، آن تفاوتهايى كه دارد، بيش از حد اقل را واجب نمى‏دانيم. كمااينكه در باب بقر مى‏گفتيم: «ما يصدق عليه البقر»، اين هم «ما يصدق عليه الذهب»، «مايصدق عليه الفضة» اينها معيار است، متعارف باشد.
    معانى حلّه در لسان فقهاء و كتب لغت
    در نكته چهارم مى‏گويند: حلّه بايد طورى بوده باشد، كه علاوه بر اينكه سالم ازعيب باشد، اين است كه طولش به قدرى باشد، كه بتواند بدن را بپوشاند، عبارت‏تحرير اين بود: «و يعتبر فى الحُلّه ان لا تقصر عن الثوب»، يعنى كمتر از يك لباس‏كامل نباشد، «فلا تجزى عن الناقصة عنه» آن حلّه‏اى كه تمام بدن را نپوشاند كافى‏نيست، «بان يكون كل من جزئيها بمقدار ستر العورة» يعنى اگر اين دو جزئش هر كدام‏به اندازه يك شورت باشد كافى نيست، «فانه لا يكفى»، خلاصه اين حرف اين است كه‏حله علاوه بر اينكه بايد سالم باشد، بايد مقدارش هم باندازه‏اى باشد كه يك ثوب‏كامل را تشكيل بدهد، گفتيم دو جزء باشد، هر جزئش بخشى از بدن را بپوشاند، مثل«قميص و ازار مثل رداء و ازار» رداء آن است كه شانه‏ها را تا كمر مى‏پوشاند، ازار هم‏آن چيزى است كه از كمر تا مچ پا را پشت پا را يا مقدارى از ساق را مى‏پوشاند.
    يا مثل كت و شلوار كه گفتيم در محيط ما اگر بخواهند حُلّه بدهند، حلّه اين است،لباس اين است، يا قباء و عبايى باشد، يا كت و شلوارى باشد، خوب اين هم بايد به‏اندازه‏اى باشد كه بدن را بطور متعارف بپوشاند، پس اگر هر كدام از اين دو قسمت‏باندازه ستر عورت بوده باشد، كفايت نمى‏كند.
    دليلش اين بود كه آمده‏اند براى حله تفسيرهايى كرده‏اند كه از تفسيرها معلوم‏مى‏شود يك لباس كامل باشد، ما كلمات اهل لغت را در تفسير حلّه آورديم، كلمات‏فقها را در تفسير حلّه ذكر كرديم، گفتند: ثوبين باشد، ازار و رداء باشد، ازار و قميص‏باشد، تعبيراتشان اين بود كه يك لباسى باشد كه بدن را بپوشاند، پس در معناى حلّه،لباس كامل بودن، دو قطعه‏اى كه بدن را بپوشاند درش افتاده، اينها معلوم است ودليلش هم معلوم است.
    ولى يك نكته‏اى در اينجا است كه از عبارت تحرير استفاده مى‏شود، ببينيم مامى‏توانيم با اين جمله تحرير الوسيله موافقت كنيم؟ ظاهر تعبيرات تحرير الوسيله‏اين است كه پارچه ندوخته مى‏شود داد، و حله است، چون فرمودند: «و يعتبر فى‏الحلّه ان لا تقصر عن الثوب» كمتر از يك لباس نباشد، يعنى دو متر و نيم باشد، سه مترو نيم باشد، باندازه كت و شلوار باشد، كمتر نباشد، ظاهر تعبير «ان لا تقصر عن‏الثوب» پارچه است، كوتاه تر از ثوب نباشد، يعنى چه؟ پارچه است. پس حله طبق‏ظاهر عبارت ايشان پارچه است، ظاهر عبارت تحرير اين است كه حله پارچه ندوخته‏است. چرا؟ چون مى‏گويد «لاتقصر عن الثوب»، براى دوختن لباس كم نيايد، پس‏معنايش پارچه است.
    حلّه بايد دوخته باشد
    عرض ما اين است كه اين تفسيرهايى را كه ما از اهل لغت و فقها نقل كرديم،ظاهرش لباس دوخته است. حُلّه اصلاً يعنى لباس، شما كار به تعبيرات فارسى امروزما نداشته باشيد، برويد در لسان العرب، مقايس اللغلة، قاموس، كتاب العلم،تعبيرهائى كه داشتند باز دو مرتبه بر گرديد به آن تعبيرهائى كه ما نقل كرديم، ظاهرهمه‏اش اين بود كه لباس باشد، چرا؟ مى‏گفت: كمتر از دو قطعه، حلّه نيست، حتماًبايد ثوبين باشد، اين ثوبين معنايش دوخته است، و الا اگر ندوخته باشد، همه‏اش سرهم است، لازم نيست تكه تكه‏اش بكنند، آن مال لباس احرام است، اما وقتى مى‏گويد:دو قطعه كمتر نباشد، تعبير به دو قطعه، معنيش اين است كه دوخته است، اگر ندوخته‏است همه‏اش سر هم است.
    (سؤال...و جواب استاد) صريح اهل لغت است، مى‏گويد به ذهن نمى‏آيد، اين‏ذهن اهل لغت است. عرف، عرف عرب نه عرف عجم، آمدند تعبير كرده‏اند: حلّه‏عبارت از حد اقل از «ازار و قميص» و الا قميص يعنى اندازه قميص؟ كلمه اندازه درتقدير مى‏گريم؟ «حُله، ازار و قميص، و ازار و رداء»، رداء دوخته است، ازار هم‏دوخته است، قميص هم دوخته است، چرا اصلاً مى‏گوييد: حداقل حلّه ثوبين است؟يعنى بايد يك پارچه درازى را بر دارند وسطش را قيچى كنند؟ يعنى اينطور است؟ ياثوبين يعنى لباس دوخته؟ معنى ثوبين يعنى چه؟ اصلاً ندوخته حله نيست، من‏مى‏گويم در حلّه تفاسير اهل لغت را ببينيد، اگر مسامحة به پارچه ندوخته حلّه‏بگويند، اهل لغت نمى‏گويند، ما در مسائل لغوى كه نمى‏توانيم به ذهنيت هاى فارسى‏خودمان عمل كنيم، ما از منابع اهل لغت پنج شش تا منبع شايد نقل كرديم، فقها هم درسايه اهل لغت در اينجا حركت كرده بودند، گفته بودند ثوبين، ثوبين معنايش دوخته‏است، اگر ندوخته باشد ثوب نيست.
    (سؤال... و پاسخ استاد): ثو بينى كه در كلام اهل لغت آمده دويست دست، يعنى‏دويست دست لباس احرام؟ اين نيست منظور، حالا يكجا در لباس احرام گفتندثوبين، من اين جمله را برايتان عرض كنم، ثوب در لغت معنى وسيعى دارد، هم به‏پارچه مى‏گويند ثوب، هم به لباس مى‏گويند ثوب، شايد از جاهايى كه فارسى يك‏خورده دقيقتر است لغاتش از عربى اينجا باشد، ثياب در لغت عرب هم به پارچه‏مى‏گويند، هم به لباس دوخته مى‏گويند، ولى ما قرينه داريم در اينجا كه حله بمعنى آن‏پارچه دوخته است.
    مسأله را از راهش وارد بشويد، تا اشتباه نكنيد، راه در كلمه حله كلمات اهل لغت‏است، ما بايد ببينيم، اهل لغت چه گفته‏اند بقيه‏اش اضافى است، فنى نيست، با فن فقه‏نمى‏سازد، اين به نفعش است، آن نيست اين نيست، شما ببينيد اهل لغت حله را چه‏تفسير كرده‏اند، همه گفته بودند شرطش اين است كه كمتر از دو ثوب نباشد، وقتى شددو تا و يكى، يعنى دوخته، ندوخته كه دو تا يكى ندارد، شرطش اين است كه كمتر ازازار، قميص، اينها در كلمات اينهاست. حالا هر چه بوده، فعلاً اهل لغت براى ما اين رامى‏گويد، بنده نمى‏توانم در مقابل اهل لغت با ذهنيت خودم در اينجا وارد بشوم. اين‏از غير طريق است، ما اصول خوانديم، براى اينكه در فقه بكار ببريم، ما مى‏گويم: هرچيز را بايد از اهل خبره‏اش بايد پرسيد، ما مى‏گويم قول لغوى را حجت هم مى‏دانيم،در صورتى كه افراد موثقى باشند، و در اينجا كه تضافر و تكاثر اهل لغت است، همه‏آمدند اين را بصورت لباس تفسير كرده‏اند، حالا بنده بگويم پارچه بده، باندازه‏دويست قواره پارچه كت و شلوارى بده، اين خلاف روايات است، بايد بگويد حلّه،حلّه هم بمعنى پارچه كت و شلوارى نيست، يعنى يك كت و يك شلوار، بمعنى يك‏پيراهن و يك ازار است، بمعنى يك رداء يك ازار است، اينها همه‏اش دوخته است،تنها در مورد احرام است كه ندوخته است، آن ربطى ندارد، احرام يك معناى استثنايى‏است. در حال عادى كسى لباس احرام نمى‏پوشد.
    (سؤال...و پاسخ استاد) من با اينكه مى‏گويم هر مسأله‏اى از راه آن مسأله بايدتعقيب بشود باز ايشان راه انحرافى مى‏رود، ببينيد از راه علمى مسأله نبايد منحرف‏شد، لغات قياسى نيست. «لا قياس فى اللغت» ذهنى نيست، خيالى نيست، اهل فن‏بايد بگويند اين معنى اين لغت چيست.
    خلاصه‏اى از مسئله ششم
    پس مسأله ششم تمام شد، ما هم موافق با تحرير هستيم، اما دو سه جاى آن‏نكته‏هائى بود كه اگر در اينها دقت مى‏كرديم يك چيزهايى تازه‏اى در مى‏آمد كه ما اينهارا بعنوان حواشى اضافه كرديم، راجع به كلمه مغشوش منظور چه است؟ راجع به‏اينكه آيا ثوب دوخته و ندوخته منظور است؟ راجع به آن عيوبى كه نقصان قيمت‏نمى‏آورد چه است؟ يك اضافاتى اين رقمى داشتيم و الا در اصول كلام با ايشان موافق‏بوديم.
    (سؤال و پاسخ استاد): اگر قول لغوى را حجت ندانيم بايد به انصراف اذهان اهل‏عرف عرب برويم، سراغ ذهن اهل عرف هم برويم آنها هم همين را مى‏فهمند.
    حد اقلى كه حله به آن صدق بكند واجب است، بيش از آن واجب نيست، حد اقلى‏كه بقر، ابل پنج ساله، شش ساله لازم نيست، حد اقلى كه اينها صدق بكند كافى است،حد اقل عيار كافى است، زايد بر آن ديگر دليل بر وجوبش نداريم چرا؟ چون تخييربين اقل و اكثر مى‏شود، تخيير بين اقل و اكثر هم كه معنى ندارد.
    (سؤال...و پاسخ استاد): چرا؟ شرط است، تمام بدن پوشاندن شرط است، اماجنسش چه باشد، قيمتش چه باشد، حد اقلى كه عنوان لباس صدق بكند، اگر لباس‏خيلى آشغالى باشد، خلاف متعارف است، بايد يك چيزى باشد كه مصداق متعارفى‏باشد گروه قابل ملاحظه‏اى از مردم بپوشند.
    (سؤال... و پاسخ استاد): ما حلّه را قبول نكرديم، حله از دور خارج شد، ما داريم‏تفسير كلام تحرير را مى‏خوانيم ما محور را برديم روى ابل و سپس روى ذهب،دينار، آنها ديگر از دور خارج شد از نظر ما.
    مسأله هفتم، مدت پرداخت ديه
    مسأله هفتم راجع به اين است كه: مدت پرداخت ديه عمد چه قدر است؟ در چندمدت بايد بپردازد؟ آيا فورى است؟ يك ساله است؟ سه ساله است؟ تعبيرات مختلف‏است «تستعدى (يعنى ادا كرده مى‏شود) دية العمد فى سنة واحدة و لا يجوز له التأخيرالا مع التراضى»، تأخير از يك سال نباشد مگر رضايت باشد. اگر وسط سال بخواهدخورده، خورده بدهد، آيا مى‏تواند بدهد يانه؟ مى‏فرمايند: «و له الاداء فى خلال سنة»،مى‏تواند اقساطى، ماه به ماه بدهد «او آخرها» يا بگذارد روز آخر سال مُجاز است.حالا آيا ولى دم مى‏تواند بگويد آقا خورده، خورده نده، بگذار آخر سال يكجا بده،مى‏گويد نه من پول در دستم آمده خرج مى‏شود، نمى‏ماند، بگذار من اقساط را بدهم،ولى دم نمى‏تواند نگيرد، اگر بدهكار بخواهد بديهيش را بدهد طلبكار بگويدنمى‏گيرم مى‏گذارد جلويش «و ليس للولى عدم القبول فى خلالها»، ضميرش خلالهابه سنة بر مى‏گردد. «فدية العمد مغلّظة» غليظ است، سخت است. «فدية العمد مغلظةبالنسبة الى شبه العمد و الخطأ المحض» آنها دو سال و سه سال است، «فى السن فى‏ابل» سن شترهايش هم فرق مى‏كند، سن شترهاى عمد بالاتر است، سنگين تر است«و الاستيفاء» استيفاء يعنى؟ يعنى مدت، اينها يك ساله هستند، آنها دوسال و سه سال،«كما يأتى الكلام فيهما» پس دوتا فرق بين ديه عمد و شبه عمد و خطا است، يكى درمسأله مدت پرداخت است، يكى اگر شتر باشد سنهايش فرق مى‏كند.
    كلمات علما در مسأله مدت اداء ديه
    خوب برويم سراغ كلمات علما، در اينجا ما يك عبارتى از مفتاح الكرامه داريم،مفتاح الكرامه جلد 10 صفحه 356، متن مفتاح الكرامه، قواعد علامه است، مرحوم‏علامه در قواعد عبارتش اين است «و تستعدى فى سنة واحده» و تستعدى ضميرش‏به ديه عمد بر مى‏گردد، مفتاح الكرامه وقتى اين جمله قواعد را نقل مى‏كند، بعددنبالش شرح مى‏دهد، مى‏گويد: «اجماعاً»، اجماع است. «كما فى الغنية و بلا خلاف‏كما فى المفاتيح و الرياض» مرحوم فيض در مفاتيح و مرحوم صاحب رياض دررياض، اينها كلمه بلا خلاف دارند، غنيه اجماعاً دارد، اين دو بزرگوار بلا خلاف‏دارند، «و عندنا كما فى المبسوط» پس بعضيها اجماعاً گفتند، بعضيها بلا خلاف گفتند،و بعضيها عندنا گفتند، كما فى المبسوط و كشف اللثام در كشف اللثام همين است، بعددر ذيل عبارت از مرحوم مفيد و من تأخر عنه هم فتاوائى نقل مى‏كند، اجماع از اينهابود. مفيد فتوا داده «من تأخر عنه» فتوا دادند.
    از اين تعبير معلوم مى‏شود، مسأله واقعاً خيلى مشهور است، تا در سر حد اجماع‏است. و لكن مخالف در اين مسأله كى است؟ مرحوم شيخ در خلاف، ايشان عجيب‏است كه مخالفت كرده، و گفته حال است، يعنى فورى است، و يكسال تأخير نمى‏شودانداخت، فورى است، شيخ در خلاف مى‏گويد: «دية العمد المحض حالة فى مال‏القاتل و به قال الشافعى» شافعى هم گفته حال و فورى است، ايشان از مالك چيزى‏نقل نكرده، ولى در مغنى ابن قدامه من ديدم از مالك هم نقل كرده است «حالة»، و قال‏ابو حنيفه «هى مؤ جلة عليه، فى ثلاث سنين» سه سال، «دليلنا اجماع الفرقة» دليل مااجماع است، بعد هم مى‏آيد استدلال مى‏كند، مى‏گويد: ظاهر امر فوريت است و چون‏ظاهر امر فوريت است بما گفتند ديه بدهيد، ما بايد فوراً بدهيم، بنابر اين در واقع سه‏قول در اين مسأله پيدا شد، يك قول مشهور علماى ما كه مى‏گويند يك ساله است ديه‏عمد، و يك قول شاذ كه قول شيخ در خلاف بود، مى‏فرمود: فورى است، و شافعى ومالك هم از علماى اهل سنت اينها مى‏گفتند فورى است. قول سومى هم كه مى‏گفت‏سه ساله است و اين قول ابو حنيفه و تابعين او هست.
    پايان
    پرسش
    1- چرا در ديه، زائد بر حداقل واجب نيست؟
    2- مراد از كلمه مغشوش چيست؟
    3- فرقهاى بين ديه عمد و شبه عمد را بيان كنيد؟
    4- آيا ولّى دم مى تواند در خلال سال از گرفتن ديه خوددارى نمايد؟
    5- در مدت پرداخت ديه عمد چند قول وجود دارد؟
    6- چه عيوبى باعث نقصان قيمت نمى شود؟