• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه بيست و نهم "
    يك حديث در جلالت فاطمه زهراء (س)
    در آستانه ميلاد مبارك برترين بانوى عالم بشريّت، فاطمه زهرا (س) قرار داريم.فردا روز بيستم جمادى الثانيه در سال پنجم هجرت، فاطمه زهرا (س) متولد شد.مى‏دانيد سال پنجم بعثت سالى بود كه مسلمانان در مشكلات عظيمى بودند، و ازسالهاى بسيار سخت زندگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، ولى خداوند با اين‏هديه بزرگ، يعنى ميلاد مبارك فاطمه زهرا، پيغمبر را تسلى و دلدارى داد، و قدرت وقوّت قلبى براى ادامه برنامه‏هايش مرحمت فرمود. فاطمه زهرا (س) ، ويژگيهايى‏دارد كه حتى در باره امامان و پيغمبران هم نقل نشده است. از جمله همين ويژگى‏ولادت فاطمه زهراست كه من حديثى امروز به جاى احاديث اخلاقى روزچهارشنبه، به مناسبت ايامى كه داريم و در پيش است، حديثى از منابع اهل سنت درباره ميلاد مسعود فاطمه زهرا مى‏خوانم، تا بدانيم اين ويژگى در باره هيچ پيغمبرى وامامى نبوده است.
    دانشمند معروف اهل سنت، سيوطى، صاحب كتابهاى متعدد از پيغمبر اكرم نقل‏مى‏كند. البته ما اين حديث را بالواسطه از يك كتب ديگر اهل سنت يعنى از درّالمنثورنقل مى‏كنيم. درّالمنثور تفسيرى است بر اساس احاديث، و همه‏اش هم مربوط به‏منابع اهل سنت است. از جمله كتابهايى كه در درّالمنثور زياد حديث از آن نقل شده‏است، همين اتقان سيوطى است، و اين حديث را درّالمنثور ذيل آيه 17 سوره اسراءنقل مى‏كند، به مناسبت مسأله معراج پيغمبر اكرم، پيغمبر مى‏فرمايد: «لمّا اُسرى بى الى‏السماء»، من به آسمان رفتم، اسراء حركت شبانه است، «ادخلت الجنّة» من واردبهشت شدم. چه بهشتى است؟ آيا بهشت قيامت است يا بهشت برزخ است؟ احتمالإے؛::ظظبهشت برزخ بوده باشد، و الاّ بهشت قيامت كسى وارد بشود، جنات خلد است، بعيداست خارج بشود. ظاهرش اين است كه انسان خارج نمى‏شود، يك حركت تكاملى‏بازگشت در آن نيست، «ادخلت الجنّة فوقفت على شجرة» و يا اينكه ادخلت به معناى‏نزديك شدن است، مثل «فلما ورد ماء مدين» ورود در آب مدين يعنى كنار چاه.«فوقفت على شجرة من اشجار الجنة» كنار يكى از درختهاى بهشت قرار گرفتم. «لم‏أر فى الجنة احسن منها»، درختى از اين بهتر در تمام بهشت نديدم. خود بهشت راحساب كنيم، بعد بهترين درخت بهشت را حساب كنيم، كه يك حساب مخصوص به‏خود دارد، «و لا ابيض ورقا» برگهايش سفيد و درخشان، «و لا اطيب ثمرة» ميوه‏هايش‏بسيار خوشبو، جالب، بهترين ميوه، «فأكلتها» از ميوه اين درخت بهشتى خوردم،«فصارت نطفة فى صلبى»، اين ميوه بهشتى نطفه‏اى در صلب من شد، «فلمّا هبطت الى‏الارض»، از معراج برگشتم، «واقعت خديجة فحملت بفاطمة» از اين ميوه بهشتى‏نطفه فاطمه زهرا (س) منعقد شد. «فاذا انا اشتقت الى ريح الجنّة شممت ريح فاطمة»،هروقت مشتاق بوى بهشت مى‏شوم، فاطمه را مى‏بويم.
    از بعضى از احاديث استفاده مى‏شود كه مطلب از اين هم بالاتر بود. قبل از آنكه‏نطفه بانوى اسلام فاطمه زهرا منعقد بشود، خداوند به پيغمبر دستور داد چهل روز ازخديجه جدا بشود، و شب و روز مشغول عبادت، روح پيغمبر پاك است، ولى باز هم‏پاكتر بشود. كسى كه چهل روز عبادت خالصانه كند، تمام وجودش نورانى به نورپروردگار مى‏شود. وجود نورانى پيغمبر باز هم نورانى‏تر شد. در اينجا بود كه ميوه‏درخت بهشتى حالا يا به وسيله معراج، يا به وسيله جبرئيل مطابق بعضى از روايات‏ظاهرا، براى پيغمبر آورده شد، و پيغمبر از آن ميوه تناول كرد، و نطفه فاطمه زهرا(س) از آن منعقد شد.
    جمع بودن تمام ائمه در وجود فاطمه زهراء (س)
    ما در باره هيچ امام و پيغمبرى يك چنين تشريفاتى در باره انعقاد نطفه‏اش نداريم.ميوه درخت بهشتى آن هم بهترين درختها كه در بهشت از آن بهتر وجود نداشته‏است، اينها مفهومش چه مى‏شود؟ مفهوم اينها آنچنان مقام و منزلتى مى‏شود براى‏فاطمه زهرا كه بى‏نظير است. چرا؟ شايد به خاطر اين بوده است كه تمام ائمه يازده‏گانه در وجود زهرا جمع بوده‏اند، و به وسيله على عليه السلام اين ازدواج كامل شد.خدا مى‏خواهد خميرمايه‏اى در اينجا قرار دهد كه انوار پاك ائمه معصومين يكى پس‏از ديگرى به وسيله آن در اين عالم قدم بگذارد، تا برسد به نور پاك حضرت بقية الله‏امام زمان ارواحنا فداه، كه آدم به وسيله وجود او تحت حكومت الهيه عدل واقع‏مى‏شود، و ظلم و فساد از عالم برچيده مى‏شود.
    فضائل زهرا (س) در منابع اهل سنت
    مسأله جالب اين است كه اين ويژگى حضرت زهرا را حتى اهل سنّت هم‏نوشته‏اند. شايد يك وقت اشاره كرده باشم خدمت شما عزيزان كه به مناسبتى از من‏خاسته بودند كتابى در باره بانوى اسلام فاطمه زهرا (س) بنويسم، من هم كه تا آنوقت‏چيزى در اين زمينه ننوشته بودم، اين پيشنهاد را استقبال كردم، توفيق الهى براى‏خودم دانستم. در ضمن تصميم گرفتم چهل حديث ناب از منابع درجه اول اهل سنت‏در باره فاطمه زهرا جمع كنم، به اميد آن چهل حديث كه داريم، هركسى «حفظ على‏امتى اربعين حديثا بعثه الله يوم القيامة فقيهاً عالما»، گفتيم: خوب اين يك چهل‏حديث است، و لازم نكرده حفظ از بر باشد، در كتاب هم بنويسيم، به دست مردم‏بيفتد، اين هم نوعى حفظ است، منابع اينها را مطالعه كردم، حدود هفت و هشت‏تاعنوان پيدا كردم، در اين عناوين چهل حديث انتخاب كردم، ديدم تمام آنچه ما در باره‏فضيلت فاطمه زهرا (س) از آن فضائل مهمه در منابع اهل بيت داريم، اينها هم درمنابعشان دارند، و اين جالب است. فضايل زهرا در منابع اهل سنت كمرنگ‏تر ازفضائل زهرا در منابع شيعه نيست، با آنهمه اصرارى كه داشتند، فضائل على را كم‏بكنند و هركس به نحوى به على مربوط بوده است، ما مى‏بينيم در مقابلش موضع‏گرفته‏اند. در مقابل قنبر موضع گرفتند، در مقابل ابوذر موضع گرفتند، در مقابل كميل،يعنى هركه يك ارتباطى به على عليه السلام داشت، آن نويسندگان مزدور بنى اميه‏سعى كردند موضع گيرى كنند و رواياتى جعل كنند و در كتب بگذارند. ولى در باره‏حضرت زهرا اين توفيق را نيافتند. همان فضائل با همان آب و رنگ در منابع آنهاهست.
    رضاى خدا به رضاى فاطمه (س)
    در اينجا يك نكته‏اى ديگرى هم اضافه كنم كه براى ما درس است، و نكته اين‏است كه پيغمبر اكرم بوى بهشت را از زهرا استشمام مى‏كند. با آنكه وجود پيغمبروجود بهشتى است. آيا داريم در جاى ديگر در باره امامى يا پيغمبرى كه بوى بهشت‏را از ديگرى استشمام كند؟ مسأله «انّ الله يرضى لرضى فاطمة و يغضب لغضبها»، اين‏تعبير فقط در باره فاطمه زهراست و عجب تعبيرى است. بالاترين مقامى كه يك‏انسان پيدا مى‏كند همان است كه در آيه «يا ايتها النفس المطئنة ارجعى الى ربك راضيةمرضيّة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» اين بالاترين مقام است، «راضية مرضية»،تو از خدا خشنودى خدا هم از تو خشنود است. اما رضاى خدا دنبال رضاى اين بنده‏باشد، و سخط او دنبال سخط او، اين چيزى نيست كه به تصور انسان بگنجد، اين غيراز راضية مرضيه است، از ويژگيهايى كه مخصوص آن حضرت است، اين است كه‏چرا زهرا زهرا ناميده شد؟ دلائل زيادى دارد، يكيش اين است: براى اينكه همه روزسه بار روشنائى وجودش را در اختيار على قرار مى‏داد. «تظهر لعلىٍّ فى الصباح، فى‏الظهر، فى العشى».
    على امام است، ولى زهرا نور افشانى صبحگاهان و ظهرگاهان و شامگاهان بر على‏مى‏كند. اينها خيلى معنا دارد. چه مقامى خدا به اين فاطمه زهرا داده، چه عظمتى داده،ولى همه‏اش حساب دارد.
    بارها من اين سخن را گفته‏ام در جاهاى ديگر، اينجا هم مى‏گويم، خدا حكيم‏است، حكيم بى‏حساب كار نمى‏كند. هر كار خداوند حكيم اسرارى دارد. حوادثى كه‏در زندگى ما واقع مى‏شود اسرارى دارد. من ميدانم فلان كس گرفتار فلان حادثه شد،خيلى هم دلم مى‏سوزد، بعد مى‏بينم يك كارهاى داشته مثل اينكه اين حادثه عكس‏العمل اين كارها بوده است.
    همين ديروز در باره كسى شنيديم گفتند: دزد آمده و مقدار زيادى از اموالش رابرده، در همان حال كسى آمد و به من گفت: اين مزد كارگرهايش را نمى‏داده است.گفتم: چه حساب و كتابى در اين است؟ اگر خداوند به كسى نعمت داد، برادرهابى‏حساب نمى‏دهد، اگر هم گرفت، بى‏حساب نمى‏گيرد. اگر به زهرا اين همه عظمت‏داده، حساب دارد. اگر اين همه واقعا مورد توجه پروردگار است، توسلات مخصوصابه حضرت زهرا خيلى مؤثر است. من در مسائل بسيار پيچيده و مشكل متوسل به‏حضرت زهرا مى‏شوم، و خيلى هم زود نتيجه مى‏گيرم. اگر اين مقام دارد، يك حسابى‏در كار است. ما هم بايد تو كارهاى ما حساب و كتاب باشد. همين جمله اخلاقى ما،زهرا مادر ائمه بايد نطفه‏اش حساب شده منعقد بشود، بايد ماده آن نطفه ميوه بهشتى‏باشد، بايد چهل روز پيغمبر باز هم تصفيه تصفيه تصفيه بشود، تا نطفه زهرا منعقدبشود. ما هم بايد در كارهامان حساب و كتابى در كار باشد. من مى‏خواهم غذاى‏مشكوك بخورم، غذاى حرام بخورم، غذاى مشتبه بخورم، غيبت بكنم، هزار گناه،بعد هم با دو سفر رفتن جمكران امام زمان را آنجا ببينيم، اين نمى‏شود. چشم آلوده‏نمى‏تواند جمال پاك را ببيند. ديده‏ات پاك باشد تا نظر بر آن جمال پاك توانى كرد.تمام اين حالات براى ما درس است. اميدوارم ان شاء الله خداوند ما را از پيروان‏خاص اين بزرگواران قرار بدهد و دست ما از دامان آنها نه در دنيا و نه در آخرت ان‏شاء الله كوتاه نشود.
    جواز تقطيع و عدم جواز در احاديث
    در باره بحث فقهيمان يك سؤالى اينجا يكى از آقايان كرده، به درد شما هم‏مى‏خورد، آن اين است كه نوشتند در صحيحه هشام بن سالم است ( وسايل، ج 18، ابواب‏آداب قاضى، باب 4، ح 3 ( كه از امام صاق عليه السلام نقل مى‏كند: «كان امير المؤمنين عليه‏السلام لا يؤخذ باوّل الكلام دون آخره» على عليه السلام تقطيع نمى‏كرد، اول كلام‏بگيرد، آخرش رها كند، پس چرا ما اين احاديث را تقطيع مى‏كنيم؟ صاحب وسائل‏تقطيع كرده ما تقطيع مى‏كنيم، اگر على تقطيع نمى‏كرد، پس در بحثهاى فقهى‏مان اين‏همه سخن از تقطيع براى چه مى‏كنيم؟
    جواب سؤال معلوم است. اگر اول و آخر كلام به هم ارتباط داشته باشند، قرائن‏صدر در ذيل است، توضيح ذيل در صدر است، نبايد بين آنها جدا كرد، هر كس هم‏تقطيع كند، خيانت كرده است. ما تقطيع را در احاديث و يا در كلماتا بزرگان در جايى‏اجازه مى‏دهيم كه واقعا قسمت دوم تأثير در قسمت اول نداشته باشد. نه قرائن حاليه‏مقاليه، هيچى در ذيل و صدر مرتبط با هم نباشد. على عليه السلام هم اين كار رانمى‏كرد، قاضى هم نبايد اين كار بكند، راوى هم نبايد اين كار كند. اگر ذيل و صدر باهم ارتباطى دارند، تفسير يكديگر مى‏كنند، جداسازى جايز نيست. همه كسانى كه هم‏گفته‏اند: تقطيع، مال جايى است كه در قطع كردن قرينه‏ها به هم نخورد، و الاّ اگر غير ازاين باشد، هيچكس اجازه نمى‏دهد.
    اصل پنجم و ششم از اصول ششگانه ديات
    اجازه بدهيد من، بحث را امروز تكميل كنم، ما در مسأله سوم تنها چيزى كه‏برايمان مانده، عبارت است از درهم و دينار است، كه اصل پنجم و ششم از اصول‏ششگانه ديات است. هزار دينار اصل پنجم، ده هزار درهم اصل ششم از اصول‏ششگانه ديات است.
    در اينجا اول راجع به عدد اينها بحث كنيم. لا خلاف بيننا فى عددها، دينار هزارتاست بدون اختلاف، اجماع بر اين است از ناحيه علماى شيعه. درهم هم ده هزاردرهم اتفاق نظر است، همه علماى ما اتفاق نظر دارند. احاديث ما چطور؟ فراوان،هزار دينار، ده هزار درهم، ده هزار درهم، هزار دينار، احاديث ما از اين دو پر است.
    بله، يك احاديث شاذه‏اى داريم كه مى‏گويد: دوازده هزار درهم. حديث حديث نه‏و ده باب يك بود، دوازده هزار درهم مى‏گفت. يك حديث هم در منابع اهل سنت‏داريم نه در منابع ما، در سنن كبراى بيهقى است، ( سنن بيهقى، ج 8، صفحه 77 ( كه به جاى‏هزار دينار هشت صد دينار دارد. البته اين دو سه تا حديث شاذّ در مقابل آن احاديث‏متواتره متضافره و اجماعى كه داريم مقاومتى ندارد، و بايد توجيه بشود. اگر هم‏توجيه نكنيم طرحش بكنيم. دينار لابد دينارهاى سنگين بوده كه هشت صدتايش به‏اندازه هزارتا بوده، يا درهم درهمهاى سبك بوده كه دوازده هزار تايش به اندازه ده‏هزارتا بوده است. اينجا بحثى ندارد.
    معيار طلا و نقره
    و اما اين مسأله مهم است كه آيا معيار طلا و نقره مسكوك است؟ يا نه معيار هزارمثقال طلا است، و به اندازه وزن ده هزار درهم، عرض كرديم عبارت تحريرالوسيله‏مى‏گويد: ده هزار مثقال نقره، اين ظاهرا سهو القلم است، يا اشتباه چاپى است، ده هزارمثقال نقره نيست، درهم دوازده نخود و شش دهم است. يعنى در حدود نصف مثقال‏است، پنج هزار مثقال است، مثقال صيرفى. اگر هم بخواهيد به حساب مثقال شرعى‏بكنيد، هر مثقال شرعى يك و نيم درهم است. به حساب مثقال بياوريد حدود هفت‏هزار مى‏شود، شش هزار و خورده‏اى مى‏شود. به هرحال اين تعبيرى كه درتحريرالوسيله است، آن را ناديده بگيريد. مثقال امروز هم همان 24 نخود است، ديه‏آن را حساب بكيند.
    به هرحال آيا سكه شرط است يا اگر مقدار معادل طلا و نقره آن هزار دينار و ده‏هزار درهم را بدهد كافى است؟ با اينكه مسأله مسأله مهمى است، كمتر كسى متعرض‏اين شده است. ما يك جمله در كلام رياض ديديم يك جمله دركلام جواهر، همين.كلام رياض ( جلد 2 صفحه 528 ( اين طور است مى‏فرمايد: «أو الف دينار اى مثقال‏ذهب» فقط در دينار است، در درهم ندارد. باز آن درهم دارد، مى‏گويد: در فضه اين‏قدر درهم، بنا بر اين تنها اين كلام ايشان است كه مى‏گويد: «الف دينار اى مثقال من‏ذهب خالص»، طلاى خالص، حالا خالص عرفى، يا خالص به اصلاح علمى است،طلاى خالص به معناى واقعى كلمه خالص عقلى نداريم. چون قابل استفاده نيست.هميشه يك عيارى به آن مى‏زنند كه مقدار عيار كم و زياد دارد.
    صاحب جواهر (جواهر جلد 43، صفحه 11 ( اين كلام را از صاحب رياض نقل مى‏كند،بعد هم مى‏گويد: نه، غير مسكوك كافى نيست. حق اين است كه غير مسكوك كافى‏نيست. كلامى كه صاحب رياض گفته قبول نيست بايد مسكوك باشد. بعد يك جمله‏گنگى دارد، مى‏گويد: الاّ بناءً على اجزاء ذلك عنها، كافى نيست هزار مثقال طلا، مگربنا بر اينكه بگوييم: اين هزار مثقال از آن هزار دينار مجزى است.
    برويم سراغ مدرك ببينيم در اين مسأله چه مدرك داريم؟ من ديشب سفارش كردم‏با كامپيوتر تمام بحار الانوار، در باره الف مثال ذهب جستجو كردند، يك جمله‏نداشت. تمام مستدرك هم نداشت. وسائل همين يك دانه حديث است مال ابى بصيررا دارد. با اين كه باب ديات، خودم هم خيلى بررسى كردم، مخصوصا ديات اعضاء كه‏همه‏اش بحث از درهم و دينار و بعير است، معمولا همه‏اش درهم و دينار و بعيراست. ابواب زيادى هست، شايد دهها و صدها روايت باشد، همه درهم و دينار است،ذهب و فضه هيچ جانيست.
    دلالت روايت ابوبصير بر معيار بودن وزن براى ديه
    روايت ابو بصير اين است: ( وسايل ج 19، ابواب ديات نفس، باب 1، ح 2 ( «سألت أبا عبدالله عليه السلام عن الدية قال: دية المسلم عشرة آلاف من الفضة» ديه مسلمان ده هزاراز نقره است. ده هزار چى؟ ده هزار درهم از نقره؟ اين هم به درد ما نمى‏خورد. عشرةآلاف چى؟ درهم من الفضة، اين هيچ. «و الف مثقال من الذهب» اين خوب است.معيار وزن است نه سكه، آن وقت به درد زمان ما مى‏خورد، و مشكل بزرگى را حل‏مى‏كند، و آن اين است كه در عصر و زمان كه دسترسى به درهم و دينار مسكوك، طلا ونقره مسكوك كه سكه رواج معامله باشد نداريم، مى‏رويم سراغ هزار مثال طلا، هزارمثقال هيجده نخودى، كه حدود 750 مثقال صيرفى مى‏شود.
    اگر ما بتوانيم اين روايت را محكم بكنيم، يك مشكلى از عصر و زمان ما در باره‏ديه در باره مسأله هزار مثقال طلا حل مى‏شود. و لكن در تمام ابواب ديات فقط اين‏يك حديث است. چه ديات نفس، چه ديات اعضاء كه دهها حديث در باره ديات‏اعضا داريم، همه دينار است، همه‏اش درهم است.
    آيا سند حديث قابل قبول است؟ نه، على بن أبى حمزه در سند حديث است. ولى‏من نمى‏دانم چرا صاحب جواهر مى‏گويد: موثق است، با اينكه على بن ابى حمزه‏محل بحث نيست، از ضعاف مسلّم است. حالا بگرديد شما آقايان كه اهل تحقيق‏هستيد، من احتمال مى‏دهم اين حديث يك سندى ديگرى هم دارد كه على بن حمزه‏در آن نيست. در آن منابعى كه اين حديث از آن منابع نقل شده است، ببنيد شايد يك‏سند ديگرى هم داشته باشد. صاحب جواهر روى حساب و كتاب بحث مى‏كند.
    (سؤال... و جواب استاد): روايتى كه سندش به على بن ابى حمزه برسد، فقهاى ماقبول نمى‏كنند. احتمال اين نيست كه على بن ابو حمزه را صاحب جواهر پذيرفته‏باشد بسيار بعيد است. اين على بن ابى حمزه كه راوى ابوبصير است، بالخصوص اين‏آدم ضعيف است.
    سلّمنا كه اين حديث موثقه باشد، آيا ما مى‏توانيم با اين يك دانه حديث در مقابل‏آن روايات بايستيم؟ همه روايات ظاهرش چيست؟ درهم و دينار، يعنى سكه‏موضوعيت دارد. ظاهر همه‏اش اين است كه سكه موضوعيت دارد. آيا احتمال‏نمى‏دهيد كه اين نقل به معنا شده است؟ بقيه نقل به معنا نشده است؟ ما به خاطر يك‏دانه روايت موثقه ابوبصير اين همه روايات، دهها و يا صدها روايت مى‏توانيم كناربگذاريم و بگوييم: درهم و دينار و سكه موضوعيت ندارد.
    پايان
    پرسش
    1 - صورت جواز تقطيع و عدم جواز تقطيع در احاديث را بيان كنيد.
    2 - اصل پنجم و ششم از اصول ششگانه ديات را بنويسيد و توضيح دهيد.
    3 - براى ديه دادن، معيار طلا و نقره چيست؟ روايت ابوبصير در اين مورد را بيان و توضيح‏دهيد.