• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه بيست و هشتم "
    مراد به حلّه
    بحث در باره اصول ششگانه ديات بود، رسيدم به حلّه، كه 200 حلّه براى ديه كافى‏است. اصل كفايت آن ديروز مورد بحث واقع شد، ولى صغرا و مصداق موضوع آن،امروز بايد در باره آن بحث بشود، كه «كه ما المراد بالحلّة»؟
    معروف بين اصحاب اين است كه حُلِّه بايد دوتا لباس باشد، «ثوبان»، صاحب‏رياض"ره"، در آن چيزى كه سابقا از ايشان نقل كرديم، مى‏گويد: «من غير خلاف اجده‏بين الاصحاب»، بنا براين بين اصحاب اختلافى نيست در اينكه بايد دو ثوب باشد،يك ثوب كافى نيست.
    ابهامات در مسأله
    ولى در عين حال اين مسأله ابهامات از جهات ديگر دارد. يكى اين است كه آيالازم است از برد يمانى باشد؟ بعضى گفته‏اند: بله بايد يمن باشد. تحرير الوسيله هم‏داشت يمن باشد، بعضى گفته‏اند: «أو نجران»، برود يمن يا نجران. بسيارى هم شرطنكرده‏اند كه از برود يمن باشد، و آن چيزى كه مى‏تواند محل بحث باشد، اين است كه‏آيا من جنس واحد باشد؟ بعضى گفته‏اند: بله، بايد يك جنس باشد، دو ثوب از يك‏جنس، و شبيه هم. پيراهن و ازار از يك جنس، يا در محيطهاى ما كُت و شلوار از يك‏جنس باشد.
    (سؤال... و جواب استاد): يك جنس باشد، هر حلّه‏اى از يك جنس باشد، نه 200حله از يك جنس باشد. «ثوبان من جنس واحد»، كه اگر اين دو قطعه لباس، يكى سفيداست يكى سياه است، يكى پشمى است، يكى نخى است، اين به كار نمى‏خورد.
    سومين چيزى كه محل بحث است، اين است كه آيا ازار و رداء باشد؟ يا ازار وقميص باشد؟ و يا چيزى ديگر؟ نوعش چيست؟ يكى مى‏گويد: دو لباس، اين دولباس مختلف چه بايد باشد؟ ازار و رداء؟ يا ازار و قميص؟ چه باشد؟
    چهارمين نكته‏اى كه بايد رويش بحث بكنيم، اين است كه آيا اين مال آن‏محيطهاى عربى است يا در جاهاى ديگر دنيا هم بايد بروند سراغ قميص عربى و رداءو امثال اينها؟ جايى كه هيچ ردائى به درد نمى‏خورد، هيچ قميص عربى معمول‏نيست، شخص قاتل مجبور باشد برود 200 دست قميص از عربستان سعودى برداردبياورد، 200 تا هم ازار بياورد تحويل قاتل بدهد؟ در آن مثلا آمريكاى جنوبى كه اصلايك چنين چيزى به چشمشان نديده‏اند، آيا منظور لباسهاى محلى است؟ فى كل محلّ‏از لباس آن محل؟ يا نه، همه بروند از برود يمن بردارند و بياروند ولو بى‏مصرفِ‏بى‏مصرف هم باشد؟ اينها مسائلى است كه در كلمات آقايان ابهام دارد، و بايد دانه دانه‏بررسى كنيم. ثوبانش را قبول كرديم، ولى بقيه را بررسى مى‏كنيم.
    كلام بعض فقهاء مبنى بر اينكه حلّه از برود يمن باشد
    اما اولى كه بايد از برود يمن باشد، مرحوم سيد جواد آملى صاحب مفتاح الكرامه،در مفتاح الكرامه از هشت تا كتاب اين قيد را نقل مى‏كند كه از برود يمن باشد. ازسرائر و شرائع، و نافع، و تحرير، و ارشاد، و لمعه، و مهذّب، و الروضة، روضه همان‏شرح لمعه است، «الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية»، از اين هشت تا كتاب نقل‏مى‏كند كه اينها گفته‏اند: بايد از برود يمن باشد، و تحرير الوسيله هم فرمودند: از بروديمن بوده باشد، منتها به عنوان احتياط.
    (سؤال... و جواب استاد): اين تعبير علامه بود كه الان گفتم. در تحرير الوسيله هم‏امام "ره" ايشان هم فرمودند: «و الاحوط أن تكون من برود اليمن» احتياط هم احتياطوجوبى است.
    مفتاح الكرامه نقل كرده بود كه اينها همه قائل به تقييد شده‏اند، منتها سرائر «اونجران» هم دارد، يكى از اين 8 تا كتاب، علاوه بر يمن مى‏گويد: «برود يمن او نجران»،عطفى هم به آن كرده است. ولى در مقابل اين هشت‏تا كتاب كه مال هشت نفر نيست،بعضيش، دوتا سه تايش مال يك نفر است، ارشاد و تحرير هردو مال علامه است،شرايع و نافع هردو مال محقق است، هشت تا كتاب بود.
    در مقابل كتابهاى بيشترى هم هست كه اين قيد را ندارد، «من برود اليمن»نگفته‏اند. صاحب جواهر هم ينبغى مى‏گويد، معلوم مى‏شود جواهر هم قبول نداشته‏است كه اين جزو شروط واجب باشد، احتياط مى‏كند، و ما خواهيم گفت: اصلا اين‏احتياط بر خلاف احتياط است.
    ادلّه بر اينكه حلل از برود يمنيّه باشد
    به هر حال غاية دليلى كه مى‏شود براى برود يمن آورد، سه تا دليل است. درنصوص ما تصريح به برود يمن نيست، ولى سه تا دليل مى‏توانيم اقامه كنيم.
    دليل اوّل همان حديث صحيحه عبدالرحمان ابن حجاج است. حديث يك بابِ‏يك بارها خوانده‏ايم. فرمود: «و على اهل اليمن الحُلل» كلمه «على اهل اليمن» داشت،«انه فرض على اهل اليمن مأتى حلّة». بگوييم: اهل يمن وقتى ميخواهد حله بدهد،منصرف به حلل يمنيّه است، و الاّ چرا جاهاى ديگر را نگفت؟ على اهل المدينه، على‏اهل المكه نگفت؟ وقتى اهل يمن بايد حلل بدهند، يعنى از همان حللى كه دارند.بگوييم: اطلاق به قرينه اهل اليمن، ينصرف الى الحلل اليمنيّة.
    و لكن اين غايت الكلام اهل يمن حلل يمنيه بايد بدهند. اما ديگران چى؟ آيادلالت دارد كه اهل ايران و مكه و مدينه و شام و مصر، اينها هم حلل يمنيّه بدهند، يانه؟ «على اهل اليمن الحلل»، الحلل هم منصرف بشود به حلل يمنيّه، ولى مال كجا؟مال آنجايى كه اهل يمن باشند، جاهاى ديگر را شامل نمى‏شود.
    اشكال بر سند روايت ابن ابى ليلا
    اضف الى ذلك كه اين حديث از نظر سند مشكلات داشت، ابن ابى ليلا كه از آن‏حضرت نقل مى‏كند، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را درك نكرده است، اين مرسله‏است. به علاوه ابن ابى ليلا مورد وثوق نيست، بلكه ظاهر حالش اين است كه جزوخدمه ظالمين بوده است، حكّام بنى اميه و حكام بنى عباس، تا عبدالرحمان بن ابى‏الحجاج صحيحه است، اما از آن بعد كه صحيحه نيست. ابن ابى ليلا مى‏گويد: «انّه‏فرض رسول الله». سؤال مى‏كنيم آقاى ابن ابى ليلا تو بودى كه فرض رسول الله؟معناى مرسله همين است. مرسله است يك اشكالش، خود ابن ابى ليلا غير موثق‏است دوتا اشكال، ذيلش هم كه امام اسمى از حلل نياورد سه تا اشكال، اشكالاتى‏است كه قبلا گفته‏ايم ديگر.
    (سؤال... و جواب استاد): سكوت امام دليل بر نفى است، چون پنج‏تا را شمرده‏است، اگر سكوت دليل بر رضا بود بايد هيچكدام از پنج‏تا را نگويد. 5 تا را بگويندششمى نگويند، معلوم است قبول ندارد. مثل اين است كه كسى سؤال كند كه آقا! زيدو عمر و خالد و خويلد اينها را اكرام بكنيد، همه را بگويد الاّ خالد، معناى نفى از اين‏فهميده مى‏شود. به هرحال اين حديث نه دلالتى بر برود يمن دارد، نه سندى.
    معناى حلل از نظر لغويّين
    و اما دليل دومى كه مى‏شود آورد بر اشتراط يمانى بودن بُرد، كلمات اهل لغت‏است، گروهى از اهل لغت وقتى حلل را مى‏خواهند تفسير كنند، مى‏گويند: بروداليمن، از جمله ابو عبيده است كه از لغويين قديمى معروف است. «ابو عبيده قال:الحلل و هو برود اليمن»، يك لغوى معروف تفسير مى‏كند به برود يمن، در مختصرصحاح هم من ديدم، آن هم براى حلل يك معنا بيشتر نمى‏كند، مى‏گويد: «و الحلل‏برود اليمن»، صحاح را مختصر كرده‏اند، مختصر جالبى هم هست، كتاب لغت است،مى‏گويد: «و الحلل برود اليمن». ابن اثير هم در ماده حله مى‏گويد: «الحلّة برود اليمن».پس ابو عبيده، صحاح، نهايه ابن اثير، حداقل اين سه‏تا نقل كرده‏اند كه حلل در معناى‏لغوى به معناى برود اليمن است. پس احاديثى هم كه مطلق بود، حمل بر برود يمن‏مى‏شود.
    ولى در مقابل اين چند نفر، عده‏اى بيشترى از ارباب لغت، اين قيد را نگهته‏اند.حلل را به معناى ثوبان معنا كرده‏اند. بعضى حلل را به معناى لباس جيّد، لباس خوب،نو. بيشتر لغويين «من برود اليمن» نگفته‏اند. آيا به قول چند نفر لغوى كه معارض بااقوال بيشترى از لغويين هست، مى‏توان اين قيد را ثابت كرد؟ نمى شود.
    دليل صاحب جواهر بر بودن حلل از برود يمن
    و اما سومين دليل: دليلى است كه صاحب جواهر"ره" در جلد 43 جواهر صفحه10 مى‏گويد، خودش هم قبولش نكرده است، منتها بحثى هم رويش نمى‏كند.مى‏فرمايد: «بل ينبغى الاقتصار فيها على برود اليمن لانّه المتيّقن».
    خوب اين قدر متيقن چيست؟ برويم در مسائل اصوليه كه خوانده‏ايم دوباره‏يادمان بيايد، آيا اين اخذ به قاعده اشتغال نيست؟ «الاشتغال اليقينى يقتضى البرائةاليقينى». قاتل ذمه‏اش مشغول است، يكى از اصول ششگانه برود حلّه است. نمى‏دانيم‏آيا مقيّد است به برود يمن يا نه، اگر غير يمنى بدهد، شكّ در فراغ ذمه پيدا مى‏كند، پس«الاشتغال اليقينى يقتضى البرائة اليقينية» ذمه قاتل مشغول است، اگر از غير برود يمن‏بدهد، يقين به برائت ندارد، بنا براين بايد از برود يمن بدهد.
    نقد بر دليل صاحب جواهر
    ولى آيا اينجا جاى قاعده اشتغال است؟ يا جاى اصل برائت در شك در شرطية وجزئية است؟ در اصول خوانديم، اگر شك در شرطيت و جزئيت واجبى از واجبات‏بشود، كه اسمش را مى‏گذاشتند اقل و اكثر ارتباطى، معروف در آنجا بين معاصرين ومن قارب عصرنا، اين است كه برائت است، و ما هم قائل به برائت هستيم. مرحوم‏شيخ هم برائت جارى مى‏كرد، خيليها هم برائتى هستند، در اقل و اكثر شك در شرطيةوجزئية برائت است. ما نحن فيه هم همان است. ما مى‏دانيم برود واجب است، شك‏داريم، آيا مقيّد به اين شرط يمنى بودن هست؟ يا نيست؟ حلّه واجب است،نمى‏گوييم: برود واجب است، نمى‏دانيم مقيد به برود يمن هست يا نيست، اصل‏برائت از اين قيد است. مثل اين است كه مى‏دانى حمد واجب است شك داريد سوره‏هم واجب است، يانه، برائت است.
    (سؤال... و جواب): در تمام اقلّ و اكثر ارتباطى همين است. هر چه آنجا گفتيم‏مى‏گوييم. قدر متيقن مى‏گيرند. مى‏گويند: قدرمتيقن مى‏گيريم كه اين ده جزء مسلم‏است، جزء يازدهم مشكوك، حديث رفع شامل جزء يازدهم مى‏شود. اين ده شرطمسلم، شرط يازدهم مشكوك، اصل برائت شامل شرط يازدهم يا جزء يازدهم‏مى‏شود.در اصول بحث كرديم، نه شك در محصّل است، نه مشكلى دارد، واقعا هم‏جزو اصالة البرائة است، قبح بلاعقاب بلابيان جارى مى‏شود، هم برائت شرعى هم‏برائت عقلى، مرحوم آخوند يك اشكالى ظاهرا در اجراى برائت عقلى آنجا داشت،ولى برائت شرعى را جارى مى‏دانست. اما مرحوم شيخ هم برائت عقليه و هم برائت‏شرعيه را جارى مى‏دانست در شك بين اقل و اكثر ارتباطى، يعنى شك در شرطيةاضافى يا جزئيت اضافى، ما هم برائت عقلى جارى مى‏كنيم، هم برائت شرعى، مفصل‏هم در انوار الاصول نوشته‏ايم.
    اصل ثوبان مسلم است، حلّه، شك داريم يك شرطى هم داريم «من اليمن»، اين‏اضافه شد، اقل و اكثر ارتباطى شك در شرطية است. شرط آيا يك چيزى اضافه هست‏يا نه؟ بروم از يمن تهيه كنم بردارم بياورم شرط اضافه هست يا نيست؟ شرط اضافه‏است. هر شرط اضافى داخل در اقل و اكثر ارتباطى مى‏شود.
    (سؤال... و جواب): بنده مى‏خواهم از اصل ششم استفاده كنم. يك قاتلى هست‏مى‏خواهد از اصل ششم استفاده كند، قاتل عمد يا خطا يا هرچه گفتيم، اتفاقا مدّتى‏قبل از آنكه تعيين كنند مبلغ را، مى‏خواهيم ببينيم حكم خدا دراينجا چيست؟ آيااصالة الاشتغال است، يا اصالة البرائة؟
    كفايت اطلاقات از مراجعه به اصول عمليه
    اضف الى ذلك كه اطلاقاتِ ما هم ما را از مراجعه به اصول عمليه بى‏نياز مى‏كند.قدر متيقن يعنى اصول عمليه، يعنى اصل اشتغال، مال جايى است كه روايات ما مطلق‏نباشد، ما چهار حديثى كه داشتيم، غير از اين يكى كه مى‏گفت: «على اهل اليمن»، بقيّه‏مطلق بود. اين هم مقيد نبود، منصرف بود. اگر آن احاديث سه‏گانه ديگر معيار واقع‏بشود، چرا اطلاق را اخذ نكنيم؟ مى‏گويد: در باب لغات سه تاى از ارباب لغت گفتند:حلّه يعنى برود يمن، بقيه اصلا گفتند: «حلّه ثوبان». بنا براين ما شك نداريم در اين‏مسأله.
    على كل حال هيچ دليلى از اين ادله سه گانه اثبات نكرد، و واقعا تقييد به يمنى بودن‏ضعيف است. حالا چرا احتياط واجب؟ صاحب جواهر هم ديديد كه خودش گفت:لا ينبغى، احتياط مستحب است. حله؟ نه.
    و اضف الى ذلك كلّه: اين را به عنوان استبعاد مى‏گويم اين دليل نيست، مؤيد است.آيا اين بعيد به نظر نمى‏رسد كه شارع مقدّس بگويد: اين قاتلين بروند 200 حله ازيمن بردارند بروند اروپا و آمريكاو كجاها، جايى كه اصلا برود يمن خريدار ندارد،خواهان ندارد، اصلا يك چيزى مى‏شود باد مى‏كند روى دست اين مجنى‏عليه وارباب دم مى‏ماند. نمى‏داند چه كارش بكند اينها را، واقعا اين احتياط است؟ يا اينكه‏خلاف احتياط است؟ احتياط اين است كه من بروم چيزى بدرد نخورى را براى‏ارباب دم بر دارم بياورم. چيزى كه به دردشان نميخورد خريدار هم ندارد؟!
    (سؤال... جواب استاد): قاتل مى‏تواند بگويد: من پول بده نيستم من يكى ازاجناس را مى‏دهم، حق با قاتل است، قول قول باطل است.
    و من هنا يظهر، (دقت كنيد!) در بعضى از دادگاهها وقتى بحث مى‏شده، مى‏گفتند:حله كه الان وجود خارجى ندارد، چون مقيد به يمن است، يمن هم كه دسترسى‏نيست، و اين را جزء اصول ناياب مثل درهم و دينار مى‏شمردند. ولى حالا مامى‏گوييم: شرط نيست يمنى باشد، جزو اصول ناياب نيست، از لباسهاى خوب ديگرهم ما مى‏توانيم انتخاب كنيم، اين اصل به قوّت خود باقى است.
    لزوم دو لباس براى حلّه
    و اما برويم سراغ اينكه آيا لازم است دو لباس باشد يا اگر يك لباسِ خوب باشد به‏آن حله مى‏گويند. همه اصحاب گفته‏اند: ثوبان باشد، يعنى هر كسى متعرض شده حله‏را، گفتند كه ثوبين باشد، يكى نباشد، و خلافى در اين مسأله از آن نقل نشده كه كسى‏بگويد: ثوب واحد هم كافى است.
    و به علاوه ارباب لغت هم اكثر گفته‏اند: ثوبين، 5 تا از لغويين، ابوعبيده مى‏گويد:«لاتسمى حلّة حتى يكون ثوبين». ابن اثير هم همينطور در نهاية مى‏گويد: ثوبين من‏جنس واحد، جنس واحد را هم گفته است. سوم مصباح المنير كه از كتب معروف‏لغت است، آن هم تصريح مى‏كند مى‏گويد: بايد ثوبين من جنس واحد باشد، جنس‏واحد مصباح المنير هم مى‏گويد. كتاب العين كه از كتب قديمى لغت هست، آن هم‏مى‏گويد: «الحلة ازار و رداء برداً أو غيره»، مى‏خواهد برد يمانى باشد، مى‏خواهدنباشد، «لا يقال لها حلّة حتى تكون ثوبين». پنجمين كتاب معروفِ لغت قاموس،قاموس فيروز آبادى كه از مهمترين و معتبرترين منابع لغت است، آن هم مى‏گويد: «لاتكون الحلّة الا من ثوبين»، دو لباس. بعد قاموس يك چيزى اضافه كرده است‏مى‏گويد: «أو ثوب له بطانة»، لباس آستردار، اگر يك لباس آستردار هم باشد دو لباسش‏حساب مى‏كنيم.
    آيا از مجموع اين كلمات اهل لغت كه غالباً تعدد ثوب را گفتند، و اصحاب ما هم‏اختلافى هم در اين نكردند، نمى‏توانيم اين مسأله را ثابت كنيم، انصاف اين است كه‏اين مقدار شهادت ارباب لغت به اضافه عدم الخلاف بين الاصحاب براى اثبات اين‏معنا كافى است.
    لزوم حلّه از ازار و رداء يا عدم لزوم
    اما آيا لازم است ازار و رداء باشد؟ يا قميص و ازار باشد؟ قميص كه پيراهن است،رداء هم آن چيزى است كه روى دوش مى‏اندازند، حالا عبا باشد، يا مثل اين حوله‏هاى‏احرامى، حوله‏هاى احرامى را هم روى دوش مى‏اندازند. امام "ره" يادتان است ايشان‏ملافه‏اى داشتند به جاى عبا روى دوششان مى‏انداختند. اينها را رداء مى‏گويند.
    اما ازار چيست؟ ازار در لغت معانى زيادى برايش كرده‏اند، گاهى به چادر گفته‏اند.در كفن هم آن كفن كه سرتاسر بدن مى‏پوشد به آن ازار مى‏گويند. ازار چادر، يا يك‏چيزى كه سرتاسر را بپوشاند. گاهى هم به لنگ گفتند: مأزر، مأزر يعنى لنگ، ازار هم‏به معناى مأزر است، و لذا مى‏گويند: معقد الاِزار، كمر محل گره زدن ازار است، ازارى‏را كه در كمر گره ميزنند، لنگ است. روى پيراهن عربى يك لنگهايى هست گاهى‏مى‏بندند رو نه زير، تا پشت پاييشان يعنى روى پيراهن عربى را مى‏پوشاند از كمر به‏پايين، مأزر مى‏گويند ازار مى‏گويند. در بعض جاها هم هست، در مناطق پاكستان وبعضى جاها آنها از اين لنگ دارند كه مى‏پوشند. پس ازار هم معناى چادر آمده است،هم معناى لنگ آمده است، هم معناى شلوار، منتهى الارب كتاب لغتى است كه ازعربى به فارسى است. وقتى مى‏رسد به معناى ازار مى‏گويد: چادر و شلوار. پس‏شلوار ازار شد، لنگ هم ازار شد، چادر هم ازار شد. حالا اگر گفتيم: رداءٌ و ازار،معنايش اين است كه يك لنگ و يكى هم رودوشى، مثل لباس احرام، اگر هم گفتيم:رداء به معناى عباست، يعنى يك عبا و يك همان لنگى، يا يك قميص و يك لنگ، مهم‏اين است.
    نظر استاد
    ما معتقديم ازار به هر معنايى باشد، قميص به هر معنايى باشد، رداء به هر معنايى‏باشد، شك نداريم اين اشاره به لباس محل است، يعنى يك لباس كامل در محل. معناندارد بيايد در يك منطقه‏اى كه اصلا ازارى نيست، ردايى نيست، بردارند بياورندبدهند به ارباب دم، خداوند به انسان عقل داده است، بلند بشويم يك ازار و يك رداءبياوريم، 200 تا از اينها تهيه كنيم، در منطقه‏اى كه اصلا به درد نمى‏خورد. مگرنمى‏خواهيم جبران خسارت اين خانواده را بكنيم؟ ما بايد در اين منطقه يك دست‏لباس كامل اينجا را بدهيم. اگر اينجا كلت و شلوار است، يك دست كت و شلوار. آياعقل شما قانع به اين مى‏شود كه يك لباس مال يك منطقه ديگر كه اصلا توى اين‏منطقه به درد نمى‏خورد، براى جبران خسارت خون اين خانواده، زن و بچه‏اش رابتوانيم با اين نگه بداريم، عقل شما درست مى‏گويد اين را؟ يا مى‏گويد اين لباس‏محلى در آنجا بوده؟ جاى ديگر هم يك لباس محلى كامل. بنا براين يك پيراهن و يك‏شلوار در منطقه ما به درد نمى‏خورد، منطقه ما يك لباس كامل، يا لباس روحانى عبا وقباست، و يا كت و شلوار است، اقوا در نظر ما همين است كه عرض كرديم.
    پايان
    پرسش
    1 - مراد به حلّه چيست؟
    2 - ابهامات در مسأله حلّه كه بايد بحث شود را بنويسيد و توضيح دهيد.
    3 - آيا لازم است كه حلّه از برود يمن باشد؟ كلمات فقها و صاحب جواهر را بيان و نقد وبررسى كنيد.
    4 - معناى حلل از نظر لغويّين چيست؟ توضيح دهيد.
    5 - آيا لازم است كه حلّه از ازار و رداء باشد؟ نظر استاد را بنويسيد.