• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • جلسه 206 درس ديات
    حضرت آية الله مكارم شيرازى
    موضوع: احكام ديات
    بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى اللّه على سيدنا محمد و آله‏اجمعين لا سيما بقيةالله المنتظر ولا حول ولا قوةالا باالله العلى العظيم.
    بحث در اين بود كه ما يك قاعده كليه در ابواب ديات داريم، كه در مواردى‏كه، در كل و مجموع ديه معينى هست، در ابعاض هم به نسبت سنجيده‏مى‏شود، و همان ديه به نسبت داده مى‏شود. به عنوان مثال؛ موى سر موضوع‏بحث بود در مسئله ثانيه. اگر تمام موى سر از بين برود و نرويد براثر جنايتى،ديه آن يك ديه كامله است و اگر نصف موى سر باشد، نصف ديه و اگر عشرباشد عشر ديه. در كل دليل داريم، اما در اجزا نداريم. دليل ما آن قاعده كليّه‏اى‏است كه در تمام ابواب ديات، حاكم است كه اجزا را مقايسه به كل مى‏كنند ونسبت مى‏سنجند و جدا مى‏كنند، در باره دليل اين قاعده: گفتيم كه احاديث‏پراكنده داريم، حديثى كه قاعده كلى را بيان كند نداريم، ولى احاديث متفرقه‏اى‏داريم در موارد خاصّه كه شبيه استقراء مى شود، از اين موارد خاصه القاءخصوصيت مى‏كنيم و اخذ عموم مى‏كنيم. از اين موارد خاصه دو مورد راعرض كرديم، اوّلى در باره ديه حاجبين بود، كه يك حاجب، نصف چشم است‏و كمتر از يك حاجب هم، على حساب ذلك است.
    دومين حديثى كه داشتيم در باب ديه شفتين بود، كه «شفه كل واحدٍ خمس‏مأة دينار» بنا بر اينكه مساوى باشند و در كمتر از يك شفه هم، به حساب ذلك.خب برويم سراغ بقيه احاديثى كه داريم.
    سومين حديث چيزى است كه سابقاً هم بآن اشاره كرديم، در باب صُدق،شقيقه و آنچه ما بين چشم و گوش قرار دارد، كه اگر صدق كسى را آسيب‏برسانند و به كلى از كار بيفتد اين گيجگاه، هر كدامش نصف ديه كامله دارد.آدرسش هم حديث 5 باب 2 است، حديث 5 باب 2 از ابواب ديات الاعضاء.بعد از آنى كه كل را مى‏فرمايد، بعد در جزءش هم مى‏فرمايد: «به حساب ذلك»عبارت اين بود «و ما كان دون ذلك فبحسابه». «و ما كان دون ذلك»يعنى «دون الكل‏فبحسابه».
    چهارمين حديث، چيزى است كه در باره اذن، گوش وارد شده است.حديث 1 باب 7. بعد از آنى كه مى‏فرمايد: اگر گوش كسى را قطع بكنند، هرگوشى پانصد دينار است مى‏فرمايد: «و ما قُطِعَ منها فبحساب ذلك» منها، من‏تبعيضيه است «و ما قطع منها فبحساب ذلك».
    (سؤال...وجواب استاد:) بله؟ منافع مى‏رسم حالا، يك قدرى حوصله كنيد،كمى حوصله كنيد مى‏رسم، عرض كردم مى‏رسيم.
    و امّا پنجمين مورد، حديثى است كه در باب منافع است، منتهى صاحب‏وسائل، اين حديث كه مربوط به باب منافع است هم در باب ديات الاعضاءآورده و هم در باب ديات منافع. حديث 1 باب 3 از باب ديات الاعضاء، 1 باب3، از باب ديات اعضا و 1 باب 8 از ديات المنافع، من از ديات المنافعش مى‏خوانم.
    حديث 1. حديث در مورد نور چشم است، خود چشم نه! كارى كرده كه‏نور چشم از بين رفته، حديث مفصل است. مى‏فرمايد: بايد آزمايش كرد، دَرِچشم سالم را مى‏بنديم، فرض اين است كه يكى از دو چشم نورش از بين رفته‏يا سيلى به او زده يا ضربه‏اى به او زده، هر چه بوده يك چشمش نمى‏بيند، امانمى‏دانيم چقدر نمى‏بيند؟ مى‏فرمايد: بايد چشم راستش را، يعنى آن چشم‏ديگرى كه سالم است، باز بگذارند، جلو چشم ناسالم را چيزى ببندند، بعدبگويند: تا كجا مى‏بينى؟ مثلاً يك كتابى، خطى را بگيرند عقب ببرند، عقب‏ببرند، ببينند تا ده مترى، بيست مترى مى‏بيند، بعد آن چشم را مى‏بندند چشم‏سالم، چشم ناسالم را باز مى‏كنند، مى‏آيند جلو، مى‏آيند جلو، مى‏آيند جلو،مى‏بينند چشم سالم بيست مترى مى‏ديده، چشم ناسالم ده مترى مى‏بيند. يعنى‏نورش چقدر شده؟ نصف شده؟ مى‏فرمايد: ديه را بايد به همان حساب بدهند.
    (سؤال...وجواب استاد:) بله؟ بله حالا ما مى‏رسيم، در مسأله سوم راجع به‏دستگاههاى جديد و اينها، صحبت مى‏كنيم. فرمود: «ثمّ يُعَلّم ذاك المكان» آن‏مكانى كه چشم سالم مى‏بيند، آن را علامت مى‏گذراند.
    «ثم يُعلّم ذلك المكان، ثم يقاس ذلك القياس من خلفه و عن يمينه و عن‏شماله» بعد مى‏آيند اين ور، آن ور، اگر دروغ بگويد؟! چون ممكن است دروغ هم‏بگويد! مى‏آييم مى‏گوييم: از طرف چپ، طرف راست، طرف جلو، طرف پشت‏سر. اگر ديديم همه‏اش را ده مترى دارد مى‏گويد، معلوم مى‏شود راست مى‏گويد،نور چشمش نصف شده، اما اگر او به طرف جلو ده مترى را گفت، اين طرف‏پنج مترى را گفت، آن طرف هشت مترى را گفت، معلوم مى‏شود دروغى دركارش هست. حالا آن جايى كه راست بگويد، به همان نسبت، آخرش اين‏جمله است، شاهد هم اين جاست «ثم يقاس ذلك على دية العين» شاهد اين‏جاست «ثم يقاس ذلك على دية العين» ديه عين است، پانصد دينار است،مى‏بينيم چه اندازه نور چشم اين كم شده، چشم سالم است، نور نصف شده،ديد نصف شده، مى‏آييم نصفش را به او مى‏دهيم، نصف پانصد دينار، دويست وپنجاه دينار. خب اين هم با صراحت مى‏گويد: مقايسه كن، امتحان بكن، راه‏نشان مى‏دهد، چه رقم هم راهش بوده باشد و اينها، خب آن وقت اهل خبره ودستگاههاى امروز نبود كه با آزمايش‏هاى مختلفى بتوانند تشخيص بدهنداينها را، يك راههاى ساده ابتدايى به آنها ياد مى‏دادند. اين چندمى بود؟ پنجم‏بود.
    (سؤال..و جواب استاد:) ساختمان گوش را از بين ببرند، به تنهايى يك ديه‏دارد، منافعش رااز بين ببرند، يك ديه دارد، هر دو را از بين ببرند، دو ديه دارد.هر كدام يك ديه جداگانه دارد اين كه بحثى ندارد (ادامه سؤال و جواب آن:)همزمان از بين ببرد، بله. چون ممكن است لاله گوش ببرند، اما انسان بشنود،داخل آسيب نبيند، آسيب ديدن داخل جداست. حالا اينجا جاى اين بحث هانيست اصلاً، اينها جداگانه بحث دارد، در اذن بحث دارد، در عين بحث دارد، آنى كه‏من فعلاً دنبالش هستم، اين حرفهايى كه شما مى‏زنيد نيست، ما دنبال، باز هم‏تكرار مى‏كنيد! اين سؤالات كه شما مى‏كنيد خارج بحث است، اصلاً من دنبال‏اين بحث نيستم. كه آيا گوش يكى دارد؟ منافعش يكى است؟ عضوش يكى‏است؟ ما بحثمان اينها نيست.
    بحث ما اين است كه اگر كل، ديه ثابتى داشته باشد جزء، به حساب ذلك‏است. مى‏خواهيم يك قاعده كلى براى اين درست كنيم ديگر، حالا شمامى‏رويد در يك مسائل ديگرى كه خارج از موضوع است.
    و اما ششم؛ چيزيست كه درباره منفعت سمع آمده است، منفعت سمع. درآنجا هم دارد كه اگر ثقل سامعه پيدا كرد، آسيب ديد، به واسطه اين ضربه‏اى كه‏به گوشش زده، خود گوش ظاهراً سالم است، اما شنوايى نصف شده، آزمايش‏كرديم با اين گوش سالمش از بيست مترى مى شنود اين صدا را، با اين گوش‏ناسالمش از پنج مترى مى‏شنود، معلوم مى‏شود سه چهارم حس شنوايى را ازدست داده، آنجا هم دارد به حساب ذلك، درآنجا هم دارد به حساب ذلك.آدرسش هم حديث 2ى باب 3 از ابواب ديات منافع. 2ى باب 3 اينجا هم من تطبيق‏كنم، از ابواب ديات منافع. بعد حديث، يك حديث مفصلى هست، بعد آخر حديث‏يك جمله است، اين است؛ قبلش راجع به طريقه شناخت مقدار به اصطلاح‏نقصان است، چه رقم آزمايش كنيم؟ چه رقم امتحان بكنيم؟ و چه رقم خسارت‏را بپردازيم؟ آخرش اين را مى‏گويد:
    «ثم يقاس فضل ما بين صحيحه والمعتلّة، فيعت الارش بحساب ذلك» «فيعت الارش، بحساب ذلك» اين هم به حساب ذلك دارد. اين شش تا حديث بودكه من براى شما خواندم، آدرس هايش را هم دادم، چهار تاى آن مال ديات‏اعضاء بود، دو تاى آن مال ديات منافع بود، همه اينها مى‏گفت: «فبحساب ذلك»يك تعداد احاديث ديگر هم هست در مستدرك، عرض كردم: ارش مى‏توانديكى از معانى‏اش ديه باشد چون ديه هم ارش است، ارش به معناى ارش هم‏مى‏تواند در اينجا باشد، چون ديه‏اش دقيقاً تعيين نشده «بحساب ذلك»مى‏گوييم، بنابراين ارش هم مى‏تواند به معناى ديه باشد هم مى‏تواند به معنى‏ارش باشد. معناى جامعى دارد. آدرس اينها را مى‏دهم، مى‏بينيد.
    در مستدرك در باب 1، باب 2، باب 8، شواهد متعددى بر اين مسأله است كه‏مجموع احاديث ما به ده تا يا بيشتر مى‏رسد، حداقل ده تااست، ولى احتمالاًتفحص كنيم بيش از اينهاست، همه اينها مضمونش «يعطى بحساب ذلك،يعطى بحساب ذلك» در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد: آيا مى‏شود همه اينها،احكام مستقله‏اى بوده باشد؟ تعبديه مخصوص به موردش. سؤال: آيا مى‏شودهمه اينها احكام تعبديه خاصه مخصوص به موردش باشد يانه؟! هم شاخ وبرگ يك قاعده است، «قاعدةٌ كليه، كلما كان فيه دية ففى اجزاء بحساب ذلك»آيا اولى است، كه هر كدام يك دستور تعبدى مخصوص به مورد است؟! يا نه‏دوّمى است كه يك قدر جامعى داشته، شارع به حساب قدر جامع مى‏گفته؟! به‏دست هر عرفى بدهيد اين قاعده كليه را مى‏فهمد، كه آقا اينها، يك قاعده واحده‏است، يك حكم واحد است، مصاديق حكم واحد است نه احكام متعدده‏متباينه تعبديه خاصه به مواردها، اين نيست. «مصاديق قاعدةٍ واحدةٍ كليه» به‏دست هر عرفى بدهيد اين را مى‏فهمد انصافاً يقين، فعلى هذا ما مى‏توانيم ازمجموع اين احاديث، اين قانون كلى را بفهميم و اين احاديث، مفتابه هم‏هست، همش شايد مفتابه باشد، اكثرش يا همش؟! فتوا هم بهش داده‏اندمطابقش.
    بنابراين جاى ترديدى براى مانمى ماند «اضف الى ذلك» اين قاعده در ميان‏عقلا هم هست،يعنى در ميان عقلا هم هست. اگر چيزى خسارتى داشته باشد،اجزاى آن را هم به همان حساب، حساب مى‏كنند. همه جا همين است،دراموال، در انفس، در همه چيز. مقايسه جزء و كل «قاعدةٌ عقلانيةٌ فى باب‏الانفس و الاموال» و اين قاعده بين عقلاء بوده، شارع هم نهى نكرده است،بلكه امضاء هم كرده است.
    بنابراين ما مى‏توانيم سيره عقلا را در اين باب، يعنى مقايسه جزء و كل درخسارات اموال و انفس، سيره عقلا را هم يك دليل بگيريم، كه شارع نه تنهانهى نكرده از اين سيره عقلائيه، بلكه امضاء اين سيره عقلانيه را هم كرده است.
    (سؤال...وجواب استاد:) نداريم بر عليه‏اش چيزى، حديث موافقش‏داريم، حديث داريم موافقش، اين سيره عقلا را شارع نهى كه نكرده هيچ! اين‏ده تا حديث كه خوانديم موافقش هست. تأييد مى‏كند اين قاعده عقلائيه را،قبول كرده شارع مقدس. و اما چيزى كه از مسأله دوم باقى ماند، يك جمله باقى‏مانده بگوييم تمام.
    امام (قده) در آخر مسأله دوم فرمود: «و فى النابت لا يسقط الارش على‏الظاهر» «و فى النابت» مقدارى روييد، مقدارى نروييد. آنى هم كه روييده، آن‏هم ارش دارد. حساب مى‏كنيم ببينيم ارشش چه قدر است؟ يعنى فرض كنيديك ماه اين نصف ابرو داشت بعد درآمد، يك ماه نصف موى سر داشت، يك‏ماه نصف محاسنش را از دست داده بود، ببينيم اين خسارتش چه چقدر است؟ارشش چه قدر است؟ چرا قايل به اين باشيم؟ چرا ساقط نمى‏شود؟ براى اينكه«جنايتٌ واقعه و فى الجناية اما الدّية او الارش» نصف محاسن اين را از بين‏برد، تراشيد، بعداً در آمد. ولى خب جنايتى واقع شد، جنايت به تمام محاسن‏باشد ارش دارد، به نصف باشد ارش دارد، به ثلث باشد ارش دارد. جنايت‏بدون ديه و ارش كه نداريم. و از اينجا مى‏توان متوجه شد كه اين عبارت تحريرالوسيله را به عقل قاصرمان ما خيلى اين كلمه «على الظاهر» را نمى‏پسنديم، بايدبگوييم: قطعاً. معناى «على الظاهر» اين است كه احتمال سقوط ارش هست،واقعاً احتمال مى‏دهيم اين ارش ساقط بشود نسبت به اين نصف نابت؟!.
    (سؤال...وجواب استاد:) اگر تمامش هم نقصان نداشته باشد ارش ندارد.نقصان نصف صورتش است، يك ماه نصف ريش بود، نقصان نداشته؟ خب كل‏ريشش را هم تراشيد نقصان نداشت، فرض ما اين است، باالاجبار آمده ريش‏كسى را زده، نصف كاره كرده، طرف راست را تا چانه زده، طرف چپش را هم‏گذاشته، خب اگر همه‏اش را مى‏زد راحت‏تر بود. يعنى احتمال دارد اگر جنايتى‏واقع بشود، بگوييم: ديه ندارد. «على الظاهر» مال جايى است كه احتمال خلاف‏باشد، احتمال خلاف نمى‏دهيم، خب اگر مى‏گوييد: نقصان ندارد، كلش هم‏نقصان ندارد، ريشش را تراشيده؟! عيب ندارد. من مى‏خواهم بگويم: كل وجزء چه تفاوتى دارد كه ما بگوييم على الظاهر؟!.
    (سؤال...وجواب استاد:) اين نابت است، آن دو احتمال مال غير نابت بود،گذشتيم از آن، كجاييد؟! از غير نابت گذشتيم آن دو احتمال، فعلاً رسيديم به‏نابت. ايشان مى‏گويد: نابت على الظاهر نصفش ارش دارد، خب على الظاهرندارد قطعاً ارش دارد.
    (سؤال...وجواب استاد:) تعزير؟ جنايتى واقع شده يانه؟ (سؤال...وجواب‏استاد:) جنايت كه تعزير ندارد، جنايت بايد غرامت بدهد، يعنى اگر كسى‏چشمى را كور كرد تعزيرش كنيم؟! روييده، خب تمامش هم روييده، اگرتمامش روييده، شما جايى قطعاً مى‏گوييد: ارش دارد؟! خب نصفش هم ارش‏دارد، ثلثش هم ار ش دارد، على الظاهر ندارد. به هر حال، به عقل قاصرمان مامى‏گوييم: اين را بايد گفت: قطعاً ارش دارد، اين تبيين. به هرحال، بگذريم. دراينجا مسأله دوم تمام شد، مى‏رويم سراغ مسئله سوم كه آن هم مسأله خوبيست‏و باز سر از قاعده در مى‏آورد.
    متن مسئله سوم را مى‏خوانم؛ عبارت امام (قده) هست: «تشخيص و عدم‏نبات شَعر ابداً، تشخيص و عدم نبات شَعر ابداً، موكول ٌ الى اهل الخبره» از كجابفهميم نمى‏رويد؟! شايد شش ماه ديگر برويد! شايد دو سال ديگر برويد، مإے؛
    مى‏گوييم: نمى‏رويد، يك ديه كامله انسان بدهيم، از كجا بفهميم؟ مى‏گويند:تشخيصش «موكول الى اهل الخبره» اهل خبره بايد بگويند. «فان حكم اهل الخبره‏بعدم النبات» اهل خبره گفتند: ديگر مأيوس باشيد نمى‏رويد «تؤخذ الدية» خب‏اهل خبره آمدند و اطباء تشخيص دادند گفتند: اين پياز مويش هم كنده شده، اين‏ديگر محال است، چيزى نگذشت ديديم يواش يواش دارد مى‏رويد، روييد.چكار كنيم؟ برگردانيم؟! به مقدار ارش نگه داريم، بقيه‏هش را برگردانيم، يا نه،ايشان مى‏فرمايند: «و لو نَبَتَ بعد ذلك» اگر اهل خبره گفتند و ديه كامله گرفتيم وبعداً روييد، اهل خبره هم اشتباه مى‏كنند ديگر.
    (سؤال...و جواب استاد:) حالا ببينيم،ببينيم، معجزه الهيه است. رفته خدمت‏امام زمان و دستى به صورت و كله‏اش كشيدند، موهاى سرش روييده يا نه!قانون طبيعى بوده، آنها اشتباه كردند، حرف صاحب جواهر را هم مى‏رسم، يك‏حرفى دارد اينجا «ولو نَبَتَ بعد ذلك فاالظاهر رجوع ما فضل من الدية» يعنى‏ديه اضافى بايد برگردد، فقط ارش باشد، بيش از آن را بايد برگردانيم.
    خب، اين حكم را عدّه‏اى متعرض نشده‏اند، كمى از بزرگان متعرض‏شده‏اند، از كسانى كه متعرض اين مسئله شده صاحب جواهر است و علامه هم‏در تحرير گفته، جواهر هم بخواهيد جايش را بدانيد كجاست، جلد 43 ص 172 و173. چند خطى در باره اين معنا صحبت كرده، از علامه در تحرير هم نقل‏شده، از ديگران هم نقل شده، عده كمى متعرض اين مسأله شده‏اند.
    برويم سراغ دليل مسأله، مسأله ساده‏اى هست. رجوع به اهل خبره درموضوعات غامضه يك قاعده عقلايى است، رجوع به اهل خبره درموضوعات غامضه، قاعده عقلايى است. اگر موضوع، موضوع ساده باشد كه‏احتياج به اهل خبره ندارد، ما مى‏بينيم دست اين آقا را شكست، خب شكسته‏ديگر، چشمش را كور كرد، مى‏بينيم، اين كه ديگر بحث ندارد. آدمى را كشت، اهل‏خبره ندارد، اما يك چيزهايى غموض دارد، آيا اين موى سر بر مى‏گردد يا برنمى‏گردد؟ شش ماه است نيامده، احتياج دارد اهل خبره نظر بدهند. يا درموضوعات ماليه، اين آقا ادعا مى‏كند اين جنس معيوب است، طورى هست كه‏همه سر در نمى‏آورند اين ماشين معيوب است، خب اهل خبره بايد بفهمند،معيوب است يا معيوب نيست؟ كدام بخش از اين ماشين خوب كار نمى‏كند؟خب بايد اهل خبره بفهمند! در اموال، در انفس، يا يك آقا مى‏گويد: من مغبون‏شدم! اين قالى پنجاه هزار تومان مى‏ارزيده، اين به من داده هشتاد هزار تومان،مغبون شدم! خب اين را اهل خبره قيمت كنند، ديگر. عيب، غبن، موضوعات‏باب ديات.
    گاهى مسأله اين كه، آيا اين ضرر دارد به حال من روزه يا ندارد؟ بايد بروم پيش‏طبيب، ضرر دارد يا ندارد؟ اهل خبره. عبادات، معاملات، سياسات، موضوعات‏اگر ساده بود همه مى‏فهمند، اگر غامض بود و پيچيده بود، بايد مراجعه به اهل‏خبره كنيم. «و ان قاعدةُ عقلائى» هميشه عقلا در اين مشكلات كارشناس‏مى‏آورند و همه جا كارشناس، در اين مسائل مورد قبول است. حالا دوتاكارشناس، سه تا كارشناس، يك كارشناس، شرايطش بماند، اصل رجوع به‏كارشناس در موضوعات پيچيده، در تمام دنيا، در تمام طول تاريخ ظاهراً بوده،قبل از اسلام هم بوده، اسلام هم نفى نكرده، بعضى جاها هم اثبات هم كرده،فرستاده سراغ اهل خبره، حداقل نفى نكرده «هذا دليل على امضاء هذه القاعدةالعقلائية» شرايطش چيست؟ تعدد است؟ عدالت است؟ وثاقت است؟ كار به‏اين چيزها نداريم، آنها در جاى خودش. ولى اجمالاً «قولُ اهل خبرة حجة فى‏الموضوعات» كما اينكه در احكام هم قول اهل خبره حجت است. احكام، مگرشما احكام را از مجتهد نمى‏گيريد؟ مجتهد چيست؟ اهل خبره است.
    مهمترين دليل بر جواز تقليد، بناء عقلا در رجوع به اهل خبره است. حالايك كسى اهل خبره احكام است، فقيه هست، به او مراجعه مى‏كنيم در احكام.يك كسى در قضاوت اهل خبره است، مراحعه به قاضى مى‏كنيم. يك كسى درموضوعات اهل خبره است، محل بحث ما اهل خبره در باب موضوعات‏است. مراجعه مى‏كنيم در باب موضوعات و قول اهل خبره را عمل مى‏كنيم. (سؤال از استاد... و جواب آن:) اگر حديثى وارد بشود برخلاف قول اهل خبره،ما آن را، تعبد است، مى پذيريم. اما جاهايى كه دليل خاص نداريم مثل مسئله‏موى سر، معيار عدم بازگشت چيست؟ معيارى نداريم.
    (سؤال...وجواب استاد:) داريم، يك روايتى داريم تا يك سال، حالا بعد ازيك سال چه؟ (سؤال از استاد... و جواب آن:) قبل از يك سال اگر اهل خبره گفتند:اين محال است برويد. باز هم تا يك سال؟ تازه آن روايت يكسال هم، روايت‏معتبرى ظاهراً نيست، كه روى آن تكيه نكردند، قبل از يك سال اگر قول اهل‏خبره اين بود بر نمى‏گردد، معطل نشويم، چكار بايد بكنيم؟ پس از اين قاعده كليه‏عقلائيه، بعد از آنى كه معيارى نيست، اگر يك سال هم در بعضى روايات‏ضعيفى آمده است، نمى‏توانيم رويش تكيه كنيم، اگر يك سال هم معيار باشد،قبل از يكسال، اگر قول اهل خبره براين بود كه برنمى گردد، نبايد انتظار يك‏سال بكشيم، خب اين حجت مى‏شود «حجةٌ عقلائية، امارةٌ عقلائية» خب حالا اگربعد آنى كه اهل خبره گفتند، ما هم ديه را داديم «ثم نَبَتَ» موها برگشت.
    (سؤال...وجواب استاد:) نه، خبر واحد نيست، خبر واحد در امور حسّيه‏است. اهل خبره در امور حدسّيه است. حس باشد مى‏شود خبر واحد يا بيّنه،حدس باشد مى‏شود «قول اهل الخبره» حالا اگر برگشت، اگر برگشت، ديه‏برگردد يا نه؟ اين مبتنى بر يك مسأله‏اى است كه، اگر يادتان نرفته باشد دراصول‏خوانديم؛ كه آيا امارات حجة است از باب چه؟ طريقيت يا سببيت؟ اگر امارات‏حجت از باب طريقيت دانستيم، خب طريق خطا كرده، خطا كرده، واقع كه‏عوض نمى‏شود، حكم اللّه كه عوض نمى‏شود. اماره آمد گفت: آقا اين پاك‏است، به لباس ما هم نيست، بعد ما يقين پيدا كرديم كه بابا، اين نجس بوده، اشتباه‏كرد اماره، اماره آمد گفت: اين كُر است. دو شاهد عادل. بعد ما آمديم اندازه‏گرفتيم، ديديم نه آقا، هنوز يك مقدار زيادى تا كُر مانده، اماره حجت است ازباب طريقيت، طريق اگر خطا كند، واقع عوض مى‏شود؟! نمى‏شود.
    اما اگر گفتيم اماره از باب سببيت است، سبب مى‏شود حكم اللّه در اينجاعوض بشود، كه احتمال بسيار ضعيفى است در باب حجيت امارات از باب‏سببيت. سبب مى‏شود حكم خدا عوض مى‏شود بوسيله قيام اماره، تصويب، اگرآن گفتيم، بله، اين برنگرده، بر نمى‏گردد. امّا آن‏هايى هم كه قائل به سببيتند درموضوعات، بعيد است قائل بشوند. در احكام سببيت قائل بشوند نه درموضوعات.
    پس اين برگشت ديه، مبتنى بر آن مسئله اصوليه مى‏شود كه حجت امارات‏از باب طريقت است يا از باب سببيت، و چون همه ما معتقديم به طريقيت، نه‏سببيت، بنابراين هر كجا خطا كرد بر مى‏گردد، مخصوصاً كسى هم قائل به‏سببيت باشد، در باب موضوعات بعيد است بگويد، در احكام بايد بگويد. يك‏جمله از صاحب جواهر باقى مانده، كه آن آقا هم سؤال كردند، گفتم مى‏آيد، اين‏را بگوييم و اين مسأله سوم را هم تمام. فردا برويم سراغ مسأله چهارم انشاءالله.
    صاحب جواهر مى‏گويد: آقا، اينكه برگشته، احتمال دارد كه، تعبيرش اين‏است «و المحتمل انه هبةٌ جديدة» «و المحتمل انه هبةٌ جديدة» در همان صفحه173. مى‏گويد: احتمال دارد كه اين يك موهبت تازه باشد، بنابراين بر نمى‏گردد،ديه بر نمى‏گردد.
    سؤال ما با نهايت ادب از محضر صاحب جواهر اين است كه «و المحتمل‏انه هبةٌ جديدة» منظورتان چيست؟ ما كه نمى‏فهميم معنيش چيست؟ يعنى‏مى‏گوييد: يك معجزه الهيه شده اين مو در آمده، مى‏بايست در نياد؟! بله. اگر امام‏معصومى يا نمى‏دانيم! شخص با تقواى صاحب نفسى، داراى دم مسيحايى، آمده‏يك دعايى كرد و اين برگشت، مثل اينكه مرده زنده شد. آن بايد ديه را بدهد، زنده‏شدن مرده به وسيله معجزه حضرت مسيح، اين «هبة جديدة، موهبةٌ الهية و عنايةربانية» اما در موارد معمولى ما صحبت مى‏كنيم، موارد معمولى اگر برگشت «هبةٌجديدة» يعنى چه؟ خب برگشت، لابد پياز مو از بين نرفته بود.
    (سؤال...و جواب استاد:) معلوم مى‏شود پياز مو خراب نشده بود. بود؟!(سؤال...و جواب استاد:) مى‏دانم آخر! «هبةٌ جديدة» يعنى چه؟ يعنى معجزه‏الهيه ربّانيه دم مسيحائيه، اين كه بحث ما در آن نيست، آقا ما بحثمان، بحث معجزه‏نيست، بحث ما اين است؛ برگشت. «هبةٌ الهية» يعنى ريشه هاى مو بوده.
    (سؤال...و جواب استاد:) خب گفت: برنمى گردد! اشتباه كرد، خطا كرد،معذرت مى‏خواهم، غلط كرد، حالا برگشت، حالا كه برگشته، خب بايد ديه هم‏برگردد. به هر حال ما اين تعبير را نمى‏فهميم چرا و يعنى چه؟!.
    و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
    پايان تصحيح اول.