• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه، احكام ديات، آيت اللّه مكارم شيرازى
    جلسه 196
    «لا سيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لا قوة الا بالله‏العلى العظيم».
    ظاهراً فردا كه هشتم شوال است، مصادف است با يوم تخريب‏قبور ائمه بقيع (ع) و جناياتى كه وهّابى‏ها مرتكب شدند، «انشاءالله» فردا قبل‏از شروع درس، يك توسلى هم پيدا خواهد شد، ولى درس را مى‏خوانيم كه‏هم ثواب درس را ببريم و هم ثواب توسل دسته جمعى را، اميدواريم‏انشاءالله خداوند آنها را بر سر عقل بياورد و از اين راهى كه مى‏روند بازگرداند.
    بحث ما در مسأله اولى از مسائل ديات اعضاء بود، درباره ديه‏شعر، در اين مسأله چند تا فرع است، ديروز متن مسأله را خوانديم. فرع اول‏درباره اين كه شعر مذكر، انسان، مرد، شعر رأسش را بوسيله آب داغ يا دارو ياهر وسيله ديگر از بين ببرد و ديگر نرويد، در اينجا مشهور و معروف اين است‏كه بايد ديه كامله داده بشود، هر چه در ديه قتل نفس هست، در اينجا هم ديه‏كامله هست، عمداً باشد، شبه عمد باشد، خطا باشد، چون اين از چيزهايى‏نيست كه قصاص داشته باشد، فقط ديه دارد، كلمات علماء را مى‏خوانم، قبلاًهم شايد اشاره‏اى داشته‏ايم، وليكن براى تكميل بحث، كلمات علماء رامى‏خوانم و بعد مى‏رويم سراغ ادلّه اين مسأله.
    مرحوم صاحب «مفتاح الكرامة» در جلد 10 صفحه 377 عبارتى‏دارد كه قسمتى‏اش اين است، مى‏فرمايد: «هذا هو الأظهر» هذا يعنى ديه‏كامله در شعر، در آنجايى كه لا ينبت «هذا هو الأظهر الذى يقتضيه مذهبنا»اين تعبير «يقتضيه مذهبنا» هم بوى اجماع مى‏دهد، چرا؟ اين عبارت را دقت‏بفرماييد: «لأنّه شى‏ءٌ واحدٌ فى الانسان» موى سر، شى‏ء واحد است «و قدأجمعنا» اجماع داريم «على نّ كلّما يكون فى بدن الانسان منه واحدٌ و فيه ديه‏كامله» «و قد أجمعنا على أنّ كلّما يكون فى بدن الانسان منه واحد و فيه الديه‏كامله» بنابراين ايشان اجماع را بر قائده ادعا كرد، قائده‏اى كه بعداً بحث‏موستوفايش را خواهيم كرد، كه هر چيزى كه در بدن انسان يكى بيشترنباشد، اگر از بين برود، ديه كامله دارد.
    (سؤال... و پاسخ استاد:) بله، اول چشمهايش را از بين برد، ديه كامله‏است، بعد دماغش را از بين برد، ديه كامله است، بعد زبانش را قطع كرد، ديه‏كامله است، همه اينها هست، بعد مى رسيم. منصوص است، نصّ هم دارد«كما فى السرائر و ظاهر المقصود فى باب القصاص الاجماع عليه» من از اين‏عبارت اين چنين مى فهمم كه اين دو بزرگوار هم ادعاى اجماع كردند «كمافى السرائر و ظاهر المقصود فى باب القصاص الاجماع عليه» يعنى من كه‏صاحب «مفتاح الكرامة» هستم، گفتم: «قد أجمعنا» اين دو بزرگوار هم ادعاى‏اجماع كردند، بر چه؟ بر آن قائده كليه كه هر چيزى در بدن انسان يكى بيشترنباشد، اگر زائد بشود، ديه كامله دارد.
    (سؤال... و پاسخ استاد:) حالا اجازه بدهيد من عبارت اينها را دارم‏مى‏خوانم، هنوز قضاوتى نكرده‏ام.
    اينها ادعاى اجماع كردند، بعضى‏ها هم ادعاى شهرت كرده‏اند «وهو المشهور كما فى المسالك و المفاتيح و كشف اللسان و الرياض» آن دوبزرگوار ادعاى اجماع، اين چهار بزرگوار ادعاى شهرت كردند، بعد هم به‏دنبال اين از كتب زيادى كه در حدود 18 تا كتاب هست، ايشان نام مى‏برد كه‏اينها فتوا داده‏اند. بنابراين بعضى ادعاى اجماع كردند، بعضى هم ادعاى‏شهرت كردند، بعضى‏ها هم فتوا داده‏اند، اين عبارت «مفتاح الكرامة» بود،صاحب رياض هم عبارتى دارد كه از آن استفاده نقل اجماع مى‏شود،مى‏فرمايند: «اعلم أنّ فى شعر الرأس، اذا جونى عليه الدية كامله، و كذا اللحيه- مسأله لحيه را ما بعد مى‏گوييم، حالا عبارات ايشان دارد لحيه هم - «على‏الأظهر الأشهر بين الطائفة» اين «على الأظهر الأشهر» ظاهراً به همه آنهامى‏خورد، هم شعر رأس، هم شعر لحيه «بل عليه الاجماع كما فى الغنيه»اجماع هم بر اين مسأله هست كه ديه كامله هست، چرا؟ «لنّصوص‏المستفيضه» اين نصوص مستفيضه را الان مى‏خوانيم انشاءالله، لنّصوص‏المستفيضه، بعد در ذيل كلام صاحب رياض از شيخ مفيد و شيخ صدوق،نقل مى‏كند كه اگر «لم ينبت معة دينار» پس دو تا مخالف پيدا كرديم، شيخ‏مفيد و شيخ صدوق گفتند: «ان لم ينبت معة دينار» صد دينار، يعنى يك عشرديه كامله، نه ديه كامله، توجه فرموديد. اين را ما از رياض نقل مى‏كنيم جلد 2صفحه 542، از بعضى هم نقل كردند تأمل را، يعنى توقف را، چه كسانى‏هستند؟ صاحب «مسالك»: شهيد ثانى و فيض كاشانى در «مفاتيح» و محقق‏اردبيلى در «مجمع البرهان» اينها را هم همان «مفتاح الكرامة» در همان آدرس‏سابق نقل مى‏كند يظهر از اينها تأمل.
    پس روى هم رفته، مسأله ذات أقوال چه شد؟ چند تا قول شد؟أقوال ثلاثه شد ديگر، اول قول مشهور و معروف هست كه ديه كامله دارد،بعد قول شاذّى هست كه شيخ مفيد و صدوق بوده باشد، كه صد دينار است‏و قول سوم هم، قول كسانى كه متوقف هستند در مسأله، مانند مسالك ومفاتيح و مجمع البرهان كه اينها تأمل در مسأله دارند.
    و اما أقوال أهل سنت، أقوال أهل سنت، خيلى در اينجا مشوّش‏است، مرحوم شيخ در «خلاف» از بعضى از آنها نقل مى‏كند كه گفتند: ثلث‏الديه، بعضى ديگر گفتند: عشر الديه، ده شتر كه مى‏شود عشر الديه، بعضى‏ديگر از آنها قائل به حكومت شدند، گفتند: منصوص نيست و بايد حاكم شرع‏تعيين كند چقدر ديه آن حساب مى‏شود، مقدار نقصى كه وارد به بدن انسان‏مى‏شود به واسطه ريختن تمام موهايش و حالت بازگشت نداشته باشد،گفتند: حكومت، پس آنها هم ثلث ديه و عشر ديه و حكومت هم قائل‏شدند، مرحوم شيخ در «خلاف» بعد از آن كه اين اقوال را نقل مى‏كند،مى‏گويد: «دليلنا اجماع الفرقه» دليل ما اجماع فرقه است، يعنى ايشان هم‏ادعاى اجماع مى‏كند بر همان مشهور، بر همان تمام الديه، اين را نقل‏مى‏كنيم از كتاب «خلاف» «كتاب الجنايات» مسأله 67.
    خوب تا به اينجا چهره أقوال مسأله معلوم شد كه مشهور ومعروف ما اين است كه اگر كسى سبب ازاله موى سر ديگرى بشود، به طورى‏كه هرگز نرويد، مشهور و معروفمان اين است كه ديه كامله است، اما قول به‏ده تا هم، به يك عشر هم كه ده شتر باشد يا صد دينار باشد، داريم، قول به‏تأمل هم داريم، در ميان عامه قول به حكومت، و قول به ثلث هم هست،مجموعش را حساب كنيم، بين عامه و خاصه مسأله «اذا تقوى» را خمسين‏مى‏شود. اين بحث سر اقوال.
    و اما دليل بر مسأله، مشهور به دو دليل استدلال كردند: اول به آن‏قائده كليه، البته بعضى از مشهور استدلال كردند كه: «كلما يكون فى بدن‏الانسان منه واحد، ففيه تمام الديه» اگر اثنان باشد، هر كدامش نصف الديه‏است «كل ما يكون فى بدن الانسان منه واحد، ففيه تمام الديه» اين قائده يك‏صغرى دارد، يك كبرى دارد، كبراى آن همين است «كل ما يكون فى بدن‏الانسان منه واحد، ففيه تمام الديه و كل ما يكون فى بدن الانسان منه اثنان وفى كل واحدٍ نصف الديه» صغراى آن هم اين است كه شعر رأس واحد است،كما اين كه رأس انسان واحد است، شعر رأس هم واحد است. نسبت به‏كبراى اين مسأله ما انشاءالله ذيل همين مسأله بحث مستوفا مى‏كنيم، يعنى‏مسأله شعر تمام بشود، اين قائده كليه بايد بحث بشود، اين از قواعد فقهيه‏است كه من يادم نمى‏آيد، نه خود ما در كتاب «قائد الفقهيه» بحث كرديم، نه‏يادم مى‏آيد ديگران در كتب «قوائد الفقهيه» بحث كرده باشند، در حالى كه‏يك قائده كليه‏اى هست، در تمام ابواب اعضاء ديات اعضاء جارى است.كبرايش را ما بحث مى‏كنيم انشاءالله در ذيل همين مسأله تحت عنوان «و هى‏هنا شى‏ءٌ» بحث خواهيم كرد. چون در ابتداى اين ديات اعضاء بايد اين قائده‏كليه روشن بشود.
    و اما صغراى آن، كبرى را ما قبول داريم كه «ما سيأتيه» انشاءالله، اماصغرى را منطبق بر اينجا نمى‏دانيم، ظاهر اين قائده اين است كه اعضاء تك‏و اعضاء جفت، داخل در اين قائده هستند؛ دماغ، زبان اعضاء تك هستند،چشم، گوش، دست، پا اعضاء جفت هستند. اما موى سر هم داخل در اين‏قائده باشد خلاف ظاهر است «كل ما كان فى الانسان منه واحد من اعضاء» كسى‏نمى‏گويد: موى سر در انسان واحد است، موى سر در انسان واحد است‏يعنى چه؟ بعيد است شعور قائده تا اينجا. فكر مى‏كنم در بعضى از كلمات‏جواهر هم نگاه كردم، الان پيدايش نكردم ولى در بعضى از كلمات جواهر هم‏ديدم، كه مى‏گويد: شمول آن نسبت به اين مسأله در اين يا «فيه تأمل» است. (سؤال... و پاسخ استاد:) بله، ما نمى‏خواهيم حالا فعلاً استحسان و قياس واينها، درست است رأس در بدن انسان واحد است، اما نمى‏گويند: موى سردر بدن واحد است، منصرف عبارت «كل ما كان فى الانسان منه واحد»منصرف به عضو است نه مو، بله به قول ايشان ناف هم در بدن انسان واحداست «كل ما كان فى الانسان منه واحد» بگيريم، بگوييم: اينهم هم واحد است،بعيد است اين شامل بشود.
    به هر حال، بنابراين استدلال به اين قائده بر «ما نحن فيه» كارمشكلى هست، بهتر اين است برويم سراغ همان نصوص مستفيضه خاصه،از آنها چيزى استفاده كنيم، چند تا روايت داريم در كتب خاصه. يك روايت‏هم داريم در كتب عامه.
    (سؤال... و پاسخ استاد:) بله، همين عبارت شمولش نسبت به مانند،مى‏گويند: در جواهر صفحه 170 است «و ان كان لا يخلوا عنّ الضرن»مى‏گويد.
    به هر حال، شمول واقعاً نسبت به «ما نحن فيه» مشكل است، كمااين كه حالا نسبت به اعضاء درون هم آيا شامل مى‏شود يا نمى‏شود؟ مابحثى داريم، كارى مى‏كنيم. موى سر جزء عضو نيست، اعضاء بدن آن‏گوشت و پوست بدن است، موى سر را تبع مى‏دانند، تابع بدن مى دانند نه‏اين است كه عضو بدن بدانند. به هر حال شك هم كه بكنيم در شمول عموم،كافى است كه بگوييم: شامل نمى‏شود، شمول بايد ثابت بشود.
    و اما روايات، اولين روايت، صحيحه سليمان بن خالد است، اين‏روايت سليمان بن خالد، دو سند دارد: يك سند دارد در كتاب «من لا يحضره‏الفقيه» يك سندى هم هست در كتاب «تهذيب» يعنى اين حديث دو رقم نقل‏شده. آن حديثى كه به درد استدلال ما مى‏خورد، همان است كه در تعبيرصدوق است، در «من لا يحضر» است. لطف كنيد. صاحب وسائل متأسفانه‏اينجا تفاوت بين تهذيب و من لا يحضره الفقيه را نقل نكرده، اين در باب 37است از أبواب ديات اعضاء، حديث 2، ذيل حديث 2 مى‏خوانم، خودحديث 2 را نمى‏خوانم، مى‏گويد: «باسنادى - يعنى مرحوم صدوق- عن‏محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسين عن جعفر بن بشير عن هشام‏بن سالم عن سليمان بن خالد» كه همه رجال سند معتبر هستند، منتها متن‏اين است كه مى‏خوانم: «قال قلت لأبى عبداللّه(ع) رجلٌ صبّ ماءاً حارّاً على‏رأس رجل، آب داغ را ريخت روى سر ديگرى، «فمتعط (با عين و طاء) معط به‏معنى كشيدن و كندن است، كشيدن چيزى را «معط» مى‏گويند، كندن هم«معة» مى‏گويند، «امطعة» يعنى كنده شد، باب افتعالش است، آب داغ ريخت‏روى سر كسى، امطعة كنده شد شعره، موهايش كنده شد «فلا ينبت أبدا»آنچنان موها كنده شد كه ديگر نمى‏رويد «قال عليه الديه». سند معتبر است،رجال سند معتبر هستند، دلالت هم دلالت خوبى است، فقط روى سراست، لا ينبت هم هست، عليه الديه هم ظاهرش يعنى ديه كامله، يعنى الديةالكامله.
    ولى همين حديث، در «تهذيب» با يك متن ديگرى نقل شده است،متن تهذيب اين است: «رجلٌ دخل الحمام» البته آن متن از «من لا يحضر» رااگر بخواهيد دقيقاً جلد 4 من لا يحضره الفقيه صفحه 149.
    و اما عبارت تهذيب، همين سليمان بن خالد مى‏گويد: «رجلٌ دخل‏الحمام - مال تهذيب هم جلد 10 صفحه 250 است - رجلٌ دخل الحمام‏فصَبّ عليه - يا صُبّ عليه - ماءٌ حارّ، اگر صَبّ باشد فاعلش محذوف است،صَبّ عليه ماءاً حارّاً فمتعط شعر رأسه و لحيته، اينجا لحيه اضافه است،«فمطعة شعر رأسه و لحيته، فلا ينبت أبدا، قال عليه الديه» از آنجايى كه‏روايت صحيحه در اين باب فقط همين يكى هست، روايت سليمان بن خالداست. دو سه تا روايت ديگر نقل مى‏كنيم، اينها همه‏اش سندشان اشكال‏دارد.از آنجايى كه روايت صحيح فقط اين است، بزرگان افتادند به دست وپايى كه بتوانند سند، يعنى متن «فقيه» را تأييد كنند كه شاهد بحث ما است،زيرا متن «تهذيب» معارض است، آن مى‏گويد: هر دو ديه كامله دارد، معلوم‏مى‏شود شعر رأس نصف است، يا نصف بيشتر است. بنابراين مطابق متن‏فقيه، دليل روشنى است بر بحث ما. مطابق متن تهذيب، معارض بحث مااست، ضد است، حالا چه كنيم؟ سليمان بن خالد كه دو بار با امام صادق (ع)بحث نكرده كه دو جواب مختلف بشنود بلكه يك جواب بوده، نسخ‏اشتباهى در آن واقع شده است. آيا واقعاً اين لحيه اضافه شده است يا حذف‏شده است؟ كدامش است؟ يك اصلى دارند بعضى از آقايان كه مى‏گويند:اصل عدم الزياده، اگر امر دائر بشود بين زياده و نقيصه، آن حديثى كه زياده‏دارد، مقدم است، اسمش را مى گذارند: اصل عدم زياده، اصل عدم حذف،چرا؟ مى‏گويند: دليلش هم اين است كه از قلم مى افتد، اضافه كه نمى‏شود،معمولاً انسان يادش مى‏رود يك كلمه را بنويسد، اما يك كلمه از خودش‏روى آن بگذارد، اين نادر است، اضافه كردن نادر است، اما سقط كلام زياداست، از قلم افتادن زياد است اما به قلم اضافه شدن كم است. و لذا اين يك‏اصل ذمّى شده كه «اذا ضار رأو» بين اين كه اين حديثى كه زياده دارد، درست‏است يا آن حديثى كه نقيصه دارد؟ بايد بگوييم: آن حديثى كه زياده دارد،درست است، اگر از اين راه بخواهيم وارد بشويم يعنى اصل عدم زياده، بايدبگوييم: حق با تهذيب است.
    و لكن، مرحوم صاحب جواهر و بعضى ديگر مى‏خواهند متن فقيه‏را تقويت كنند، شاهد خوبى هم آورده‏اند، شاهد اين است كه مى‏گويند: مادر باب لحيه رواياتى داريم كه خود لحيه ديه كامله دارد، مى رسيم، روايات‏متعدد است، فتوا هم به آن‏ها دادند. اگر لحيه به تنهايى ديه كامله دارد، پس‏اين متن تهذيب كه مى‏گويد: لحيه به اضافه موى سر ديه كامله دارد، پس اين‏متن درست نيست، تكرار مى‏كنم اگر لحيه به تنهايى ديه كامله دارد كماسيأتى، آدرس متعدد دارد، مفتبح است، اگر اين باشد پس اين متن تهذيب‏كه مى‏گويد: لحيه به اضافه موى سر، اگر هر دو بريزد و و لا ينبت، آن وقت‏ديه كامله است كه اين متن درست نيست.
    (سؤال... و پاسخ استاد:) چرا، دو تاست ديگر، اگر آدم با يك ضربه بزنددو دست يك كسى را بشكند، دو پايش را با هم قلم كند، دو پايش را درازكرده، با يك چوب بر مى‏دارد هر دو پا را مى شكند، دو تا ديه دارد، يك ديه‏اين پا دارد، يك ديه آن پا دارد، نمى‏گويند: چون يك ضربه هست، يك ديه‏بدهد، نه، اجازه بدهيد، با يك ضربه بزند اين تأثيرى ندارد.
    پس نتيجه اين شد كه ما بايد متن «فقيه» را مقدم بداريم، فقط شعررأس است، از حالت عدم زيادة را اينجا رها كنيم، يا به عبارت ديگر بگوييم:واو در اينجا مگر أو است «فمطعة شعر رأسه و لحية» يعنى بگوييم: أو لحية.وسائل اشتباه است، اگر متن فقيه و متن تهذيب را مراجعه كنيد، مى‏بينيد فرق‏دارد، در متن تهذيب: لحيه هست، در متن فقيه: لحيه نيست. صاحب وسائل‏اينها همه را يكى گرفته است ظاهر عبارت.
    «فبنا عن على ذلك» ما مى‏توانيم بگوييم: متن فقيه مقدم است، يامتن تهذيب واوش به معنى أو است، أو لحية، يعنى هر كدام از اينها ديه كامله‏دارد «شعر رأس أو لحية» هر كدام اينها باشد، آنوقت اين دليل ما زنده‏مى‏شود، يعنى حديث صحيحه سليمان بن خالد به اين وسيله زنده مى‏شود،حالا آيا اين مقدار كافى است؟ اگر دليل ما منحصر به روايت سليمان بن‏خالد بود و با اين معضل و مشكلى كه دارد و اينها اختلاف نسخ و از اين طرف‏و از آن طرف بخواهيم درج كنيم، واقعاً هم خالى از تأمل نبود. ولى خوشبختانه‏بحث ما دليلش منحصر به اين يك دانه روايت نيست، مگر روايت ديگرى كه‏الان مى‏خوانم. آنها از نظر سند مشكل دارد، ولى خوب معمولٌ بها است،مشهور به آن عمل كرده است، بعد هم مستفيذ است، وقتى مستفيذ شد،خود اين حجيت است، سند مى‏آورد، حالا اجازه بدهيد من بقيه روايات رابخوانم.
    روايت دوم، روايت على بن خالد است، در بعضى از نسخ هم‏على بن حديد دارد عن بعض رجاله. مرسلة هست، اين حديث 2 باب 37است، آن هم كه خواندم 2 باب 37 بود، آن ذيلش بود، اين صدرش است،دو حديث است، يك شماره گذاشته‏اند، ذيلش روايت سليمان بن خالدبود، صدرش روايت على بن خالد عن بعض رجال: «أنا أبى عبدالله (ع)، قال‏قلت: الرجل يدخل الحمام، فيصُبّ عليه صاحب الحمام مائاً حارّاً» صاحب‏حمام يك ظرف آب داغ رويش مى ريزد، «فيمتعط شعر رأس» آب، آب جوش‏بود مثل مرغ و خروسى را كه تو آب جوش مى گذارند تمام پرهايش كنده‏مى‏شود، اين هم شبيه مرغ و خروس شد، بله، فيمتعط شعر رأس» فقط رأس‏دارد، «فلا ينبت، فقال عليه الديه كامله» خوب اين دلالتش صحيح است،فقط سندش مشكل داشت، بسيار خوب، وقتى روايت ما معمول بها باشد ومتظاهر هم باشد، مى‏گوييم: مشكلى ندارد.
    حديث سوم، حديث 3 اين باب، آنچه تا به حال خوانديم 2 اين‏باب بود، 3 باب 37، عن سلمه ابن تمام، كه حديث از نظر سند مشكل دارد،«قال أهرق رجلٌ، (أهرق با هاء دو چشم، اهراق، عراقه يعنى ريختن) «قدراً»يك ديگ «فيها مرق» توى آن آبگوشت بود، آبگوشت داغ و ديگ را برداشت‏آورد، يك مرتبه از دستش در رفت و ريخت روى سرش، يا عمداً «قدراً فيهامرق على رأس رجلٍ فذهب شعره» موى سر رفت «فاختصموا فى ذلك الى‏علىٍ (ع)» رفتند خدمت امير مؤمنان على (ع) «فأجّله سنة» أجّله با الف، باهمزه، يعنى چه أجّله سنة؟ يعنى يك سال فرمود: صبر كن، ببينيم موى سرمى رويد يا نمى‏رويد «فجاء» بعد از يك سال آمد «فلم ينبت شعره» موى سربرنگشت «فقضى عليه بالديه» فرمود: ديه كامله. اين هم حديث سوم، اين كه‏دلالتش خوب است و مشكلى ندارد.
    (سؤال... و پاسخ استاد:) از مستدرك الوسائل، مستدرك جلد 18 باب34 است آنجا، اينجا 37 بود، آنجا 34 است.
    حديث 2 «دعائم الاسلام» سند ندارد: «عن أبى عبدالله (ع) عن أبيه‏عن أبا عن أمير المؤمنين» از أمير مؤمنان على (ع) است «انّ رسول الله (ص)،قضى»، قضى، قضاوت كرد «فى شعر الرأس، ينتف كلّه» همه‏اش را كندند، «ولاينبت» ديگر هم بر نمى‏گردد «ففيه الدية كامله، ففيه الديه كامله»اين هم يك‏حديث.
    و اما يك حديث هم از طرق عامه بخوانيم تمام، حديثى كه ازطرق عامه داريم، بله، سنن بيهقى است جلد 8 صفحه 98، عبارت اين‏است: «قال ابن المنذر، روينا عن زيد بن ثابت، انّه قال: فى الحاجب، فى‏الحاجب الى صحيحه، فى الحاجب ثلث الدية» بعد اين كه كارى به ما ندارداين مال حاجب است، بعد همين ابن منذر مى‏گويد: «فى الشعر يجنا عليه فلاينبت، روينا عن علىٍ» اينجا شاهد ما است «روينا عن علىٍ و زيد بن ثابت‏أنّهما قالا فيه الديه» خوب اين روايات ما متعدد شد، چهار، پنج تا روايت‏پيدا كرديم، مستفيضه شد، معمولٌ بها شد و رواياتش هم كه خوب بودبنابراين فتوا دادن تا اينجا اشكالى ندارد، تا اينجا مسأله اول ما حل شد.
    و صلى الله على سيدنا محمدٍ وآله الطاهرين.
    پايان تصحيح اول