• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه نوزدهم "
    حديث اخلاقى
    در بحث اخلاقى امروز، در ادامه حديث هشام بن حكم از امام كاظم(ع) به اين‏جمله مى‏رسيم، فرمود: «يا هشام قد جعل اللّه ذلك دليلا على معرفته بانّ لهم مدبِّرافقال: و سخّر لكم اللّيل و النّهار و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّرات بأمره انّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون».
    اثر ريشه‏هاى توحيد
    امام كاظم(ع) مطابق اين حديث، بحث را از مسائل توحيدى شروع فرموده است،واقع مطلب هم اين است كه در مسائل اخلاقى اگر بخواهيم به طور عمق و ريشه‏داربرخورد كنيم، اول بايد پايه‏هاى توحيد در افكار مستحكم بشود، مادامى كه ايمان به‏خدا، ايمان به صفات خدا، اعتقاد به توحيد، توحيد خالقيت، توحيد رازقيّت، توحيدافعال، توحيد ذات، توحيد صفات، توحيد حاكميت، مادامى كه اين توحيد با تمام‏شاخ و برگهايش در وجود انسان زنده نشود، تهذيب اخلاق پايه و مايه‏اى نخواهدداشت.
    من بدانم «لا مؤثر فى الوجود الاّ اللّه» من بدانم «تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء» من‏بدانم «بيدك الخير انك على كل شى‏ء قدير» عامل حسد و بخل و حرص و طمع و ريامتزلزل بودن پايه هاى توحيد است، اگر عزّت به دست خداست، من چرا با عمل‏ريائيم به دست ديگران مى‏دانم. اگر روزى به دست خداست، من چرا حرص مى‏زنم؟چرا بخل مى‏كنم؟ اگر «لا مؤثّر فى الوجود الاّ الله» من چرا ذلّت در مقابل بندگان ديگربر خودم تحمّل مى‏كنم؟ مى‏روم در سايه ذلّت و گناه، براى اينكه به نتيجه‏اى برسم،پايه‏هاى توحيد ضعيف شده است.
    ظاهراً به همين دليل است كه امام كاظم (ع) در اين حديث، كه يك حديث اخلاقى‏جامعى است، سراغ ريشه‏هاى توحيدى مى‏رود و در اين بخش از كلام مباركشان،روى چهار مطلب تكيه كرده‏اند، كه من امروز يكى را مى‏گويم، و آن مسأله آشنا شدن‏به تدبير خداست از طريق تسخير موجودات نسبت به انسانها، مى‏فرمايد: يك نگاه به‏جهان آفرينش كن، و يك نگاه به كتاب تكوين و كتاب تدوين «قرآن مجيد»، هر دو راببين، ببين چه رقم عالم آفرينش حكايت مى‏كند به اينكه مدبرى دارد، حساب و كتاب‏در كار است، نظمى حاكم است، ببين خداوند اين عالم را مسخر تو كرده، آيات‏تسخير در قرآن يك بحثى جالبى دارد، يكى دوتا هم نيست.
    انواع موجودات براى انسان
    در اين آيه فرموده بود: خداوند شب و روز و ماه و خورشيد و ستارگان را همه‏مسخّر شما كرده است، در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و سخّر لكم البحر، (درياها) و سخّرالشمس و القمر دائبين» خورشيد و ماهى كه در حركتند، خداوند مسخر شما كرده‏است، «سخّر لكم الفلك» سخركم چه. سخركم چه، تسخير انواع موجودات زمين وآسمان براى انسان، اين خيلى مهم است، يعنى انسان در قاموس قرآن به قدرى‏عظمت دارد كه همه جهان هستى مسخّر اوست، تسخير در اينجا دو معنى مى‏شود:يكى اين است كه در خدمت شماست، خورشيد به شما خدمت مى‏كند، ماه به شماخدمت مى‏كند، نجوم و ستارگاه خدماتى دارند.
    يك معنايش هم اين است كه واقعا در فرمان شما قرار مى‏گيرند، يعنى بالقوه تمام‏زمين و آسمان مسخّر شماست، هر مقدارى تا به حال تسخير كرده‏ايد، كرده‏ايد، بقيه‏را هم در آينده مى‏توانيد تسخير كنيد، «سخّر لكم» خداوند مسخر كرده است، اگرمسخّر بالفعل بگيريم، همه در خدمتند، اگر مسخّر اعم از بالفعل و بالقوه بگيريد، نه،همه در زير سلطه انسان مى‏توانند در بيايد، اولى معنايش اين است كه در خدمت‏انسان است، دومى اين است كه زير سلطه قرار مى‏گيرد.
    هر كدام از اينها باشد نشانه عظمت خلقت انسان است، براى اينكه انسان تربيت‏بشود، بايد به عظمت وجود خودش آشنا بشود، انسان اگر بداند موجود گرانبهايى‏است، خودش را به ارزانى نمى‏فروشد، من كه عالم هستى مسخر فرمانم است، خودرا به يك لباس نو بفروشم، خودم را به يك مبلغ معامله كنم، خودم را به يك خانه، به‏يك اتومبيل، به يك مقام بفروشم، معلوم است كه خودت را خيلى ارزان مى‏دانى كه‏اين چنين ارزان معامله مى‏كنى، اگر بدانى قدر وجودت گرانبهاست، تمام عالم هستى‏مسخّر توست، و همه سر بر فرمان تو هستند، آن وقت خود را به اين آسانى‏نمى‏فروشى، معامله نمى‏كنى.
    اينكه مى‏گويند: بچه‏ها را شخصيت بدهيد، براى اينكه تربيت بشوند، وقتى تحقيركرديد و خودش را يك موجود بى‏ارزش دانست، خيلى آسان خود را از دست‏مى‏دهد، اما وقتى فهميد يك موجود گرانبها و با عظمتى است به اين آسانى تسليم‏مفاسد اخلاقى نمى‏شود، دليلش همين است، خداوند براى تربيت اين انسان، به‏انسان شخصيت مى‏دهد، عظمت مى‏دهد، عظمتى كه قرآن در چهارده و پانزده قرن‏قبل براى انسان قايل شده است در دنياى امروز كه دم از حقوق انسان و حقوق بشرمى‏زنند يك هزارم آن را هم قائل نيستند، كتاب آسمانى است، وحى الهى است، مسيرتربيت است، بايد شخصيتش را روشن كنيد، تا خودش را به ارزانى از دست ندهد،اين يك نكته است كه در مسأله تسخير و آيات تسخير نهفته است.
    نظم و حساب در عالم
    و نكته ديگر تدبيرى است كه امام موسى كاظم(ع) به آن اشاره مى‏كند، مى‏فرمايد:اگر دقت كنيد مى‏دانيد، چقدر نظم و حساب در اين عالم حاكم است، كمى در نظامات‏اين عالم تغيير پيدا شود، همه چيز به هم مى‏ريزد، دانشمندان حساب كرده‏اند،مى‏گويند: زمين از خورشيد يك فاصله معيّنى دارد، و با يك سرعت سيرى به دورآفتاب مى‏گردد، به قدرى اين فاصله و اين سرعت سير منظّم است كه اگر يكى از اين‏دوتا كم و زياد بشود، يا زمين جذب بسوى خورشيد مى‏شود و مى‏سوزد، و يا در فضافرار مى‏كند، سرگردان و منجمد مى‏شود، چون اين فاصله يك جاذبه‏اى دارد، حجم‏زمين، حجم خورشيد هر كدام جاذبه‏اى دارد، آن جاذبه، آن فاصله و آن سرعتى كه‏باعث فرار از مركز مى‏شود، بر اثر حجمها، فاصله‏ها، سرعت سير، چنان تعادلى برقرار شده كه اگر يك ذره فاصله زمين از اين كمتر بود، يك ذره حجم زمين از اين‏بيشتر بود، يك ذره حجم خورشيد از اين بيشتر بود، يك ذره سرعت سير زمين دورآفتاب از اين بيشتر يا كمتر بود، همه چيز به هم مى‏خورد، اين در عالم بزرگ است.
    در عالم وجود ما هم مى‏گويند: عينا هم همين است، قوه‏هاى جاذبه و دافعه‏اى‏است، اعصاب نباتى كه در وجود انسان حاكم است كه خيلى از دستگاههاى بدن ماناخود آگاه كار مى‏كند، معده ما، قلب ما، كليه ما، گردش خون ما، به اختيار ما نيست،اينها فرماندهى دارد به نام اعصاب نباتى كه اينها را مرتب به كار مى‏اندازد، يك دستگاه‏تند كننده دارد، يك دستگاه كند كننده دارد، تعادلى بين اين دوتا است كه يك ذرّه اگراين تعادل به هم بخورد، يا فشار خون بالا مى‏رود جان به خطر مى‏افتد، يا فشار خون‏پايين مى‏افتد باز هم جان به خطر مى‏افتد، يا تب داغ بدن انسان را مى‏سوزاند، يا يخ‏مى‏كند، مى‏لرزد.
    اى انسان در اين عالم حسابى در كار است، تو هم جزئى از اين عالم بزرگ هستى،تو هم اهل حساب باش، منظم باش، عبادتت منظم، درس خواندنت منظم، كارت‏منظم، حوزه علميه بايد نمونه كامل نظم باشد، تو جزئى از اين عالم بزرگ هستى، چرابى‏نظمى بر وجود من حكمفرما باشد؟ چرا بر كارهاى ما حكمفرما باشد؟ چرا يك‏مسأله ساده مثل رانندگى، در اين مملكت اين قدر نامنظم باشد؟ چرا در امور اقتصادى‏بى‏نظمى باشد؟ بدان اينكه خدا عالم را مسخر تو كرده و تسخيرش از طريق نظم‏است، تو هم كه جزئى اين عالم هستى، بلكه گل سرسبد اين عالم هستى، تو هم منظّم‏باش، حساب در برنامه‏هايت داشته باش، به علاوه گرانبها هستى، خودت را به اين‏آسانى نفروش.
    شيعه على بن ابيطالب باش كه مى‏گويد: اگر تمام عالم هستى را به من بدهند، يك‏معصيت كوچولو بكنم، نمى‏كنم، خودم را به عالم هستى هم نمى‏فروشم، تا چه رسدبه قليلى من حطام الدنيا، ايمانم را به همين آسانى معامله كنم؟ شخصيتم را به همين‏آسانى زير پا بگذارم، لِه كنم؟ دور است از تو اى انسان! برگردم به حديث «يا هشام قدجعل اللّه ذلك دليلا على معرفته بانّ لهم مدبّرا فقال: و سخّر لكم اللّيل و النّهار والشّمس و القمر و النّجوم مسخّرات بأمره انّ فى ذلك لآيات لقوم يعقلون».
    حديث رفع قلم
    برگرديم به بحث فقهى‏مان، من يك جمله‏اى در باره حديث «رفع القلم» عرض‏كنم، ما عرض كرديم حديث «رفع القلم» به اين صورت در وسائل الشيعه نيست،يعنى هر سه تا باهم، آنهم با همين عبارت «رفع القلم عن ثلاثة» ولى يك تعبيرى‏مشابهش پيدا شد، كه عده‏اى از آقايان هم زحمت كشيده بودند، نوشتند به من دادند،عين اين عبارت نيست، ولى محتوا همين محتواست، و آن حديث 11 از باب 4 است،از ابواب مقدمات عبادت، جلد اول وسائل، ذيل حديث، «أما علمت أن القلم يرفع عن‏ثلاثة: عن الصبى حتى يحتلم، و عن المجنون حتى يفيق، و عن النائم حتى يستيقظ»همان محتواست به عبارت ديگر، و هرسه با هم در يك جمله جمع است.
    البته سند حديث يك سندى نيست كه بتوانيم روى آن تكيه كنيم، در سند يونس‏بن ضبيان است كه «مِن اكذب كذابين و من العن الملعونين» است، ولى خوب يونس‏بن ضبيان در كتب حديث ما كم حديث ندارد، به نظر مى‏رسد يك زمانى بوده است كه‏زمان استقامت بوده، بعدهم كه شيطان فريبش مى‏دهد، ادعاهاى عجيب و غريبى‏مى‏كند، حتى شايد ادعاى الوهيت مى‏كرد و به اصحاب خودش لقب پيغمبران رامى‏داده، تا خودش خدا بشود، اصحابش لابد بايد پيغمبر باشند، چيزهايى از او نقل‏مى‏كنند، ولى مهم اين است كه تنها اين حديث نبوده است، احاديثى هم از بحار ومستدرك و كتب عامه در اين رابطه بود، و احاديث متعدد و متضافر بود، معمول بهاى‏اصحاب بود، خوب اين نكته لازم بود، اين را عرض كنم.
    كلام مرحوم شيخ در نهايه
    و اما برگرديم به آن بحثى كه ديروز داشتيم، گفتيم: «بقى هيهنا شيئان، أمران» امراول اين بود بعضيها مثل مرحوم شيخ طوسى در كتاب نهايه گفتند: اگر صبى به ده سال‏كامل برسد، سال هم در اينجا مى‏دانيم كه سال قمرى است، سن بلوغ با سال قمرى‏حساب مى‏شود، سن يائسگى با سال قمرى حساب مى‏شود، ولى سال خمس را هم باقمرى مى‏شود نگه داشت هم با شمسى، منتها اينجا جاى دليل و بحثش نيست، به هرحال، مرحوم شيخ طوسى در نهايه ده سال را معيار گرفته، كه اگر صبى در پايان ده سال‏و قبل از بلوغ كار خلافى انجام بدهد، عمدا مرتكب جنايتى بشود، قصاص مى‏شود،لابد اگر شبه عمدى داشته باشيم، احكام شبه عمد دارد، همه‏اش بر عاقله نيست، ازبعض ديگر هم به طور شاذ و نادر نقل كرده‏اند و همچنين مسأله «خسمة أشبار، پنج‏وجب» و عرض كرديم كه مرحوم صاحب رياض مى‏گويد، ما حديثى به اين مضمون‏نداريم، كه «عشر سنين و خمس أشبار» در منابع حديث نداريم، ولى به عنوان يك‏حديث مرسله در كتاب فتاوى نقل شده است، مخصوصا كتاب نهايه كه كتابى است كه‏جمله جمله‏اش مضمون احاديث است.
    البته يكى دوتا حديث در اينجا پيدا شد كه نصف مطلب را دارد، نه تمام، «خمسةأشبار» داريم، أما «عشر سنين أو خمسة أشبار» هر دو باشد در بحث قصاص نداريم،در وصيت داريم، كه وصيت در اين حالت مقبول است، ولى در باب قصاص «عشرسنين و خمسة أشبار» نداريم، ولى دوتا حديث خمسة أشبار داريم، اينها را برايتان‏بخوانم.
    حديث اول، حديث 4 باب 11 است، از ابواب عاقله، كه آخر جلد 11 كتاب وسائل‏است، «عن السكونى، عن أبى عبداللّه(ع) فى رجل و غلام اشتركا فى رجل فقتلاه» اين‏غلام به معناى طفل نابالغ است، غلام بدانكه به معناى بالغ هم مى‏آيد، به معناى جوان‏هم مى‏آيد، غلام حتما به معناى نوجوان و پسربچه نيست، به معناى جوان هم مى‏آيد،«اللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام أشبه الناس» حالا يا 18 سال، يا 28سال، «على اختلاف الروايات» «فى رجل و غلام اشتركا فى رجل فقتلاه» اين مرد و اين‏غلام (بچه نابالغ به قرينه ذيل) «فقال أميرالمؤمنين(ع) اذا بلغ الغلام خمسة أشبار،اُقْتُصّ منه» اگر 5 وجب بشود به وجب خودش، قصاص بايد بشود، «و اذا لم يكن بلغ‏خمسة أشبار قضى بالدية» از اينجا معلوم مى‏شود طفل نابالغ را دارد مى‏گويد، اين يك‏حديث.
    حديث ديگرى هم داريم كه در مستدرك است، منتها شماره‏اش را من اينجا مثل‏اينكه ننوشتم، ظاهرا باب 8 است، شماره‏اش را عرض خواهم كرد، عبارت حديث رابخوانيم، در كتاب جعفريات، «عن على(ع) اذا بلغ الغلام خمسة أشبار بشبر نفسه‏اُقتصّ منه و اُقتصّ له» اين يك بحثى است كه در قصاص است، كه جايى كه كسى‏قصاص مى‏شود قصاص به نفعش هم مى‏شود، و جايى كه قصاص نمى‏شود، قصاص‏به نفعش نمى‏شود و لذا بعضيها فتوا داده‏اند، كه اگر كسى بچه‏اى را بكشد، قاتل رانمى‏كشند، قاتل به خاطر بچه كشته نمى‏شود، البته اين فتوا شاذ است، ولى بعضى ازبزرگان معاصر «رضوان الله تعالى عليهم» گفتند: قاتل بچه كشته نمى‏شود، مى‏گيرند،چرا؟ به علّت اينكه «اُقتصّ منه» نيست، بنابر اين «اقتصّ له» نيست، كه اين در جاى‏خودش جوابش را داديم، جاى بحثش نيست.
    خلاصه برداشت از احاديث
    خوب حالا دوتا حديث پيدا كرديم كه نصف از مقصود را ثابت كرد و نصفش هم‏نشد، على كل حال، يك روايتش كه سكونى است كه محل بحث و ايراد است، يك‏روايتش هم كه مرسله جعفريات است، «و اضف الى ذلك معرض عنهاست» هر دو،اصحاب فتوا ندادند به اينها.
    «فبناء على ذلك» ما نمى‏توانيم به اين احاديث تكيه كنيم، و بايد برگرديم به همان‏فتوايى كه مشهور در اينجا ذكر كردند، پس حرف اين است كه سن «عشره» دخالت‏ندارد، و «خمسة أشبار» هم دخالت ندارد، مخصوصا اگر اعتبار هم موافقش نباشد،يعنى آزمايش كنيم، ببينيم بچه هايى هستند دو سه ساله، چهار ساله آنها خمسة أشبارخودشان شدند، اگر اين طور ببينيم كه خود اين يك دليل مى‏شود بر ضعف اين‏حديث، دليل اعتبارى و يك دليل عقلى مى‏شود.
    بيان احاديث معارض
    نكته دوم كه اينجا داريم اين است كه : بعضى از احاديث در باب صبى وارد شده‏است، كه معارض احاديث قبل است، يا توهم معارض را دارد، و آن دوتا حديث‏است، كه هر دو حديث در باب 34 از ابواب قصاص نفس است، مى‏خوانم دوتاحديث را.
    حديث 1 باب 34، حديث هم يك سند محكم حسابى هم دارد، جلد 19 وسائل«عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبى بصير، عن أبى جعفر(ع)» اينها خوبند، قبلشان هم كه در سلسله سنداست خوب است، قال: «سأل عن غلام لم يدرك، (صريح در نابالغ است) و أمرأة (با يك زن دست بدست هم دادند) «قتلارجلا خطئاً» خوب تعبيرات را دقت كنيد، صريحا مى‏گويد نابالغ است، صريحا هم مى‏گويد: قتل خطاست، «قتلا رجلاًخطئاً»، «فقال: انّ خطأ المرأة و الغلام عمدٌ» عكس چيزى كه تا به حال داشتيم، تا حال مى‏گفتيم: عمدش خطاست، اين‏مى‏گويد: خطايش عمد است، يعنى از ديگران، يك چيزى آن طرفتر است، ديگران خطاى شان خطاست، عمدشان عمداست، يك مرد بزرگسال خطايش خطاست، عمدش عمد است، اين مى‏گويد: بچه نابالغ و زن خطايشان هم عمد است، وبعد در ذيل.
    (سؤال...و پاسخ استاد) بله! فرض ما اين است كه «قتلا خطئا» خطئا معنايش اين‏است كه تصميم به قتل نداشتند، آلت هم آلت قتّاله غالبيه نبوده، معناى خطا اين است.
    مع ذلك مى‏گويد: عمد است، در ذيل حديث هم دارد، آن مفصل است آن رانمى‏خوانم چون مربوط باب ديات است، اگر خواستيد پسر را تنهايى اعدام كنيد،مى‏توانيد، اما يك ربع ديه به زن بدهيد، اگر خواستى زن را تنهايى اعدام بكنيدمى‏توانى، اما يك ربع ديه به كسان پسر بدهيد، اگر خواستى هر دو را با هم قصاص‏كنى، مى‏توانى اما فلان مقدار از ديه به ولى پسر بده، خوب اين معنايش چيست؟معنايش اين است كه اينها خطا هم بكنند، عمد است، يعنى بالاتر از آدمهاى‏بزرگسال‏اند؟.
    حديث دوم: (سؤال...و پاسخ) بله! پنج نفر مى‏آيند اينجا مشغول اصلاح كردن يك‏اسلحه بزرگى هستند، حواسشان نيست، اشتباه مى‏كنند، اين اسلحه بدون توجه اينهاشليك مى‏شود، يك توپ آن طرف مى‏افتد، ده نفر را مى‏كشد، همه را با هم، فرض‏كنيد چيزى بوده كه همه با هم اين كار را مى‏كرده‏اند، همه با هم يك وزنه بزرگى راداشتند مى‏بردند بالاى اين پشت بام، همه دستشان شل شد، ول كردند آمد پايين،كارى ندارد، قتل خطاست، از دو نفر سه نفر، ده نفر مى‏تواند سر بزند، صريح روايت‏اين است.
    حديث دوم هم همين است، «عن ذُريس الكناسى قال: سألت أبا عبد الله(ع) عن‏أمرأة و عبد» آنجا ديگر صبى ندارد، به درد بحث ما هم نمى‏خورد، ولى پاى «امرأه وعبد» در ميان است، چون روشنايى به بحث ما مى‏دهد، مى‏خوانيم، و الاّ صبى نيست،«عن امرأة و عبد قتلا رجلا خطئا» دوتايى دست به دست هم دادند خطئا كشتند، فقال:«انّ خطأ المرأة و العبد مثل العمد» خطاشان مثل عمد است، بعد مى‏گويد: هر دو رامى‏خواهى بكشى، مى‏توانى اين كار را بكنى، يكى را مى‏خواهى بكشى، مرأه رامى‏خواهى بكشى، مى‏توانى، عبد را مى‏خواهى بكشى، مى‏توانى، قيمتش را بيشترباشد، قيمتش كمتر باشد، راجع به ديه‏اش بحث است و الاّ مجازى هر كدام را بخواهى‏قصاص كنى، هردو يا يكى؟ اين حديث 2 باب 34 است، غير از اين هم نداريم.
    در اينجا خوب دقت بفرماييد، گاهى تصور مى‏شود كه اين معارض احاديث قبل‏است، اين معارض احاديث قبل نيست، اين معارض همه احاديث ابواب قتل عمداست، ابواب قتل عمد مى‏گويد: سه رقم داريم، قتل عمد داريم، خطاء داريم، شبه عمدداريم، اين مى‏گويد: نه، آنهايى كه قوى و عاقل كامل هستند سه رقم قتل دارند، عمد وشبه عمد و خطا، اما افراد ضعيفى مثل غلام، مرأه، عبد، اينها يك رقم بيشتر ندارند،همه اش عمد است، اين معارض بحث ما نيست كه بعضيها خيال كرده معارض است،اين معارض كل مباحث ابواب تقسيم قتل به سه نوع است، و اين يك معماست، افرادقوى، باهوش، كامل سه نوع قتل دارند، اما اينهايى كه ضعيف هستند همه‏اش عمداست، قصاص كنيد، اعدام كنيد، اين چيزى است كه با هيچ منطقى جور در نمى‏آيد،احدى از علماى اسلام به اين فتوا نداده‏اند، منتها يك تفسيرى براى اين حديث بايدپيدا كنيم. شيخ طوسى يك تفسيرى كرده است، صاحب جواهر يك تفسيرى دارد،يك تفسير ثالثى هم به نظر قاصر ما مى‏رسد، اين سه تفسير را بگويم، بحث را جمع‏كنيم.
    تفسير مرحوم شيخ
    تفسيرى كه شيخ طوسى كرده، گفته: اين اشاره به بعضى از فتاواى مخالفين است،كه مى‏گويند: به غير آلت قتّاله كشتن قتل خطأ است، خوب دقّت كنيد، فتوايى كه قبلانقل كرديم، از ابوحنيفه بود ظاهرا، بغير آلت قتّاله كشتن، قتل خطا «شبه عمد» است،يعنى با يك پاره آجر محكم بزند بر كسى بميرد، گفتند: اين قتل خطاست، خطايى كه‏در اين حديث آمده است، آن خطاست، نه هر خطايى، خوب دقت كرديد، يعنى يك‏جوان، يك نوجوان، نابالغ، با يك زن، دست به دست هم دادند، يك آجر محكم به مغزكسى زدند، اين عمد است ، نه هر خطايى عمد است، بعضيها مى‏گفتند: عمد اين‏است، كه آلت قتاله باشد، «مُعَد للخطاء» اسلحه باشد، شمشير باشد، تير باشد، با پاره‏آجر نه، و لو به مغز بزند، ما مى‏گفتيم: اين قتل عمد است، «يقتل غالبا» معيار «يقتل‏غالبا» است، اسلحه و معد بودن شرط نيست.
    مى‏گويند: اگر اين مرأه و اين عبد و يا اين غلام دست بدست هم دادند، كسسى را بايك پاره آجر بكشند، اين قتل عمد است، اين خطاست در منطق بعضى از اهل سنت،اين عمد است، اگر اين طور تفسير كنيد، اين معارض بحث ما مى‏شود.
    (سؤال...و پاسخ) خيلى خوب، مى‏گويند: اين حديث وقتى معارض احاديث‏قبلى بشود، آن وقت مربوط به بحث ما مى‏شود، در مقام تعارض آنها اقوا هستند، اين‏را از كار مى‏اندازند، معنايش اين مى‏شود كه در قتل عمد، صبى و غير صبى فرق‏نمى‏كند، اين يك توجيه. اين خيلى توجيه بعيدى است، براى اينكه اين انحصار به‏صبى ندارد، به مرأه و عبد انحصار ندارد، هركسى اين رقم قتل خطا بكند، عمد است،يعنى با پاره آجر به مغز كسى محكم بزند، اين قتل عمد است، «صبيا كان أو غير صبىّ»كلام شيخ طوسى معلوم شد، جوابش را هم عرض كردم، انحصارى ندارد به صبى يامرأه و عبد،
    (سؤال...و پاسخ) بله، من مى‏گويم منحصر نيست، اگر آن فتواى ابوحنيفه معيارباشد، هركسى آن رقم قتل خطا را انجام بدهد عمد است، خواه صبى باشد، خواه نه.
    و اما صاحب جواهر هم يك احتمال مى‏دهد كه آن هم بعيد است، كلام صاحب‏جواهر را در جلد 42 باب قصاص صفحه 182، مى‏گويد: شايد اين جايى بوده كه امام‏از قرائن مى‏دانسته كه اين بچه بالغ است، بى‏خود مى‏گويند نابالغ است، اين «قضية فى‏واقعة» است، اين حرف صاحب جواهر با همه عظمتى كه ما براى ايشان قائليم و قائل‏خواهيم بود، درست در نمى‏آيد، به علّت اينكه بچه بالغ هم باشد باز خطايش كه عمدنبايد باشد، آدم بزرگ هم خطايش عمد نيست، خطايش خطاست، عمدش عمداست، اينجا مى‏فرمايد: خطايش عمد است.
    بيان استاد
    اما چيزى كه به نظر ما مى‏رسد عرض كنم، تمام كنم، البته احتمال است، خيلى هم اصرار ندارم بپذيريد، و لكن شايدنزديكتر از اين دو احتمال است، آن اين است كه بعضى‏ها كه مى‏خواستند، خون بى‏گناهى را بريزند، و به قول عوام لوثش‏كنند و از بين ببرند، مى‏آمدند يك بچه را تحريك مى‏كردند، كه اين بچه به عنوان اين كه بچه است و نمى‏فهمد، گولش‏مى‏زدند و مى‏گفتند: برو يك همچون كارى بكن، يا يك زن را تحريك مى‏كردند كه مردم بگويند: زن است، ناقص العقل‏بوده است، يا يك غلام را مى‏آمدند تحريك مى‏كردند؛ يعنى عده‏اى از مجرمان و قاتلان براى رسيدن به مقاصد سوءشان(قتل بى‏گناهان) ولوث كردن قضيه، متوسل به بچه و زن و عبد مى‏شدند، لعلّ در برهه‏اى از زمان اين واقع شده، و اين‏سبب مى‏شد كه جنايتكاران متوجّه بشوند. كسى مى‏خواست بچه‏اش را تحريك مى‏كرد، كسى مى‏خواست غلامش راتحريك مى‏كرد زنش را تحريك مى‏كرد، بعدا مى‏گفت خطاست، مى فرمايد: خطاى عمد است، اينها بايد اعدام بشوند،براى اينكه جلو يك همچو سوء استفاده‏اى گرفته بشود، خطاى اينها را اسم عمد گذاشته‏اند تا از وجود اين افراد ضعيف‏العقل سوء استفاده براى كشتن بيگناهان نشود، بعدا اسمش را خطا بگذارند، بنا براين روايت مال يك برهه‏اى از زمان‏بود، يا مال يك محيط خاصى بود، مال يك اشخاصى محدود بوده و يك قانون كلّى نيست، على كلّ حال اين است، اين دوروايت نمى‏توند از نظر فقهى براى ما در اين مسأله مشكلى ايجاد كند.
    و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
    پايان
    پرسش
    1 - عبارت مرحوم شيخ طوسى در نهايه در رابطه با قصاص صبى را با رد آن بيان كنيد.
    2 - اعتبار يا عدم اعتبار احاديث قصاص صبى را بيان كنيد.
    3 - توجيه مرحوم شيخ طوسى و صاحب جواهر در رابطه با احاديث معارض باب صبى رابيان كنيد.
    4 - نظر حضرت استاد در مورد احاديث بظاهر معارض را بيان كنيد.
    5 - نظر خود را مشروعاً در مورد احاديث قصاص صبى و احاديث معارض باب صبى بيا ن‏فرمائيد.