• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه صدم "
    مرورى بر درس گذشته
    بحث در مسأله هفتم از مسائل موجبات ضمان بود، و اين مسأله دو شاخه داشت.شاخه اول در باره مطلق نائم بود، شخص خواب، در حالت خواب، اگر كسى را از بين‏ببرد مثل اينكه بچه‏اى در كنار دست او خوابيده، بيفتد روى او در حال خواب ومتوجه نشود و بچه خفه شود، و يا اين كه عضوى را بشكند، چشمى را كور كند، بر اثرحركات دست و پا و امثال ذلك، اين درباره مطلق خواب بود، شاخه دوم درباره اصول‏دايه و زنى كه بچه را شير مى‏دهد بود، و بعد درباره مادر هم صحبت مى‏شود، در مورداول گفتيم: سه قول است، فهرست بحث قبل را مى‏گويم تا برسيم به بحث امروز، قول‏اول اين بود كه ديه بر عاقله است، و عمده دليلشان هم اين بود كه شخص خواب شبيه‏مجنون و صبى است، بلكه از آنها هم اولويت دارد، زيرا مجنون و صبى ممكن است‏قصدى به فعلى داشته باشند، ولى نائم اصلاً قصدى ندارد، «فبناء على ذلك» ملحق‏مى‏شود به مجنون و صبى، و ديه بر عاقله است ، اين قول اشهر بود.
    و قول دوم هم كه طرفداران نسبتاً زيادى دارد، اين است كه ديه بر نفس نائم است،دليلش كوتاه بودن ادله عاقله است، و چون ادله عاقله شامل اينجا نمى‏شود، «فعلى‏هذا» بايد بر خودش بوده باشد، اينها را بحث كرديم و گذشت.
    عدم صدق تعاريف انواع قتل بر قتل نائم
    و امّا قول سوم اين است كه اصلاً ديه ندارد، چرا؟ براى اينكه نه دليل قتل خطااينجارا شامل مى‏شود نه قتل عمد، نه قتل شبه عمد، ديه بايد يكى از انواع ثلاثه قتل باشد،قتل عمد كه نيست، آدم خواب قتل عمدى ندارد، قتل شبه عمد هم كه اراده سبب كند«دون المسبب» اين هم كه نيست. و امّا قتل خطاى محض، آن هم كه تعريفش منطبق‏نمى‏شود، به علت اينكه خطاى محض اين بود كه مى‏فرمود: «انما الخطاء ان تريد شيئاًفتصيب غيره» اراده چيزى بكنى، اما به غيرش اصابت كند، در «نائم تريد شيئاً وتصيب غيره وجود ندارد، اصلاً نائم اراده‏اى ندارد.
    به تعبير ديگر، قتل خطاى محض اين بود كه قصد فعل دارد، يعنى تير اندازى راقصد كرده به پرنده، قصد فعل دارد، مى‏خواهد تير اندازى كند پرنده‏اى را بزند، اماقصد شخص معيّنى را نكرده، تير كمانه كرده به آن شخص معيّن خورد، پس در قتل‏خطاى محض اراده فعلى هست، هر چند سبب و مسبب قتل انسان مقصود نبوده، دريك چنين شرائطى آنوقت آيا منطبق مى‏شود بر نائم؟ نمى‏شود، وقتى كه منطبق بر نائم‏نشد، بنا بر اين هيچ يك از اقسام ثلاثه قتل اينجا نخواهد بود.
    (پاسخ استاد به شاگرد): بله، چهار تا بشود، ولى يك قسمش اصلاً ديه ندارد،«فعلى هذا» هيچ ديه‏اى بر چنين شخصى نيست، مرحوم آيت الله خوئى در مبانى‏تكملة المنهاج ظاهراً تنها كسى است كه اين قول سوم را انتخاب كرده است كه هيچ‏ديه‏اى در اينجا نيست، ظاهراً ايشان تشبيهش هم مى‏كند به مسأله‏اى كه در باب‏قصاص است.
    (پاسخ استاد به شاگرد) قصد استراحت، قصد خواب كه قصد نيست، قصد قتل،قصد فعل، فعلى كه از او سر زده، يعنى خودش را عمداً انداخته روى اين بچه كشته، ياپا و دستش را محكم در حال خواب يك وقت خيال كرد در جبهه جنگ است و جنگ‏تن به تن شده است و شروع كرد به حمله كردن به دشمن و پيشروى كردن، اين كسى‏كه بغل دستش خوابيده بود با يك مشت از كار انداخت، اين قصد ندارد، نه قصد فعلى‏دارد: نه قصد چيزى دارد، اين را خواستند تشبيهش كنند به مسأله‏اى كه در بحث‏قصاص است كه من امروز به روايتش اشاره مى‏كنم.
    و آن اين است كه اگر كسى از بلندى بيفتد روى انسانى، و آن انسان بميرد، بسيارى‏گفته‏اند: در آنجا نه ديه است و نه قصاص، شخصى پشت بام بود، مى‏خواست بيايدپائين، پاى او در رفت، سقوط كرد، آن زير هم كسى خوابيده بود، يا مثل همين‏هواپيمايى كه ساقط مى‏شود مثال خوبى است، هواپيمايى در آسمان نقص فنى پيداكرد و اين شخص با هواپيما افتاد روى خانه عده‏اى را كشت، در اينجا گفتند: هيچ‏ديه‏اى نيست، شخص نائم هم «فليكن هكذا»، هيچ ديه‏اى بر ذمه نائم نماند.
    بنا بر اين نظر مرحوم آيت الله خوئى اين شد كه اصلاً در اينجا ديه‏اى وجود ندارد،داريم بعضى قتلهايى كه بدون ديه است، «فليكن هذا من هذا القبيل» چون هيچيك ازانواع ثلاثه در اينجا نيست.
    ثبوت ديه مقتول بر بيت المال
    و اما گفتيم: وجه رابعى هست، نه قول، قائل براى آن نيافته‏ايم، امّا قابل گفتگوهست، اسم اين را مى‏گذارند وجه، وجه رابع اين است كه ديه فى بيت المال باشد،عمده دليلى هم كه براى آن مى‏توان اقامه كرد، اين است كه ما احاديث متعدد داريم كه«لا يبطل الدم امرءٍ مسلّم»، خون مسلمان باطل نمى‏شود، و به همين دليل اگر جايى‏مسئولى براى خونى پيدا نشد، مسئول بيت المال است، در ما نحن فيه هم مسئولى‏براى او نيست، چون انواع ثلاثه قتل منطبق نمى‏باشد، چون مسئولى براى خون پيدانشد «و لا يبطل الدم امرء مسلم، فديته فى بيت المال المسلمين».
    در اينجا من به دو دسته از روايات هم اشاره كنم، كه شايد بشود به اين روايات‏استناد كرد براى ما نحن فيه، بعد بروم دلايلى كه براى اين اقوال يا وجوه اربعه ذكركرديم اين دلائل را دانه دانه نقد و بررسى كنيم، ببنيم كدام اقواست و فتواى نهايى رادر مسأله داشته باشيم.
    اول رواياتى است كه در بحث آينده مى‏آيد، در باره ظئر، سه تا روايت داريم دراينجا، كه آنها در باب 29 از ابواب موجبات ضمان آمده است، حديث يك، باب 29.يك حديث است، يك شماره در وسائل دارد اما سه حديث است كه بعد مى‏خوانيم،مضمون حديث اين است كه اگر دايه بيفتد روى بچه در حال خواب و بچه را بكشد،ديه بر او هست، به شرط اينكه دايه شدنش «طلباً للعز و الفخر» باشد، يعنى براى اينكه‏عزت و آبرو و افتخارى كسب كند دايه يك فاميل بسيار محترمى شده، مثل آن كسانى‏كه رسول الله (ص) را شير دادند، به عنوان افتخار، يا بعضى از ائمه معصومين را شايدمى‏بردند شير مى‏دانند «طلباً للعز و الفخر» باشد.
    اگر دايه‏اى به اين نيت «طلباً للعز و الفخر» اقدام به شير دادن كرد، اگر تلفى واقع‏شد، ديه بر خود اوست. و «اما للفقر» براى نياز، اگر شير داده باشد «الدية على العاقله»،اين در باره دايه است، آيا مى‏شود از دايه القاء خصوصيت كنيم در ما نحن فيه هم‏بياوريم؟ بگوييم: دايه چه خصوصيتى دارد؟ هر كسى ديگرى را در حال خواب‏بكشد، ديه بر عاقله‏اش است، مگر اينكه يك نظر شخصى داشته.
    عدم قطعيت الغاء خصوصيت
    ما بياييم از آنجا القاء خصوصيت كنيم و ديه بر عاقله بودن را بوسيله احاديثى كه درباب دايه وارد شده ثابت كنيم، «و لكن الانصاف» اينكه يك چنين القاء خصوصيتى‏عرفاً جنبه قطعيت ندارد، القاء خصوصيت بايد قطعى باشد، بايد قياس ظنى نباشد،مثل اين است كه مى‏گوييم: «رجل شك بين ثلاث و الاربع» يقين داريم رجل است، ومرأه دخالتى در مسأله شك ندارد، قطع عرفى داريم، آنجا القاء مى‏كنيم، اما در ما نحن‏فيه احتمال مى‏دهيم دايه فرق كند، آنجايى كه «طلباً للعز و الفخر» باشد، آنجايى كه به‏خاطر فقر باشد، ما نمى‏توانيم از آن مسأله بياييم به اين مسأله، پس آن احاديث رابگذاريد براى مسأله خودش، احاديث دايه براى مسأله خودش كه «عن قريب ان شاءالله» وارد مى‏شويم.
    و اما طايفه دومى از احاديث است كه در باب 20 از احاديث قصاص النفس است،در آنجا چند تا حديث داريم كه اگر كسى از بلندى بيفتد روى كسى و او را بكشد ديه‏ندارد. حديث يك، باب 20، «عن عبيد ابن زراره، قال سئلت ابا عبدالله عن رجلٍ وقع‏الى رجلٍ فقتله»، حالا اين افتادن حتماً از بلندى هم لازم نيست باشد، در همين‏حوادثى كه در مكه (كه اميدواريم ديگر اين حوادث براى مسلمين در مكه پيش نيايد)در اينگونه حوادث كه بعضى‏ها بر اثر ازدحام جمعيت بيفتند روى هم، آنهايى كه زيرافتادند به واسطه كسانى كه رو افتاده‏اند بميرند، اين «رجلٌ وقع على رجلاً» اصلاًمسأله از بلندى و از پشت بام ندارد، همه اينها را ممكن است شامل شود، آدمى كه داردراه مى‏رود، پاى او خورد به يك سنگ افتاد روى يك بچه، بچه را كشت، «فقال ليس‏عليه شىٌ»، يعنى «من القود و الديه» هيچ چيزى بر او نيست نه قصاصى دارد، نه ديه‏اى‏دارد، بعضى احاديث ديگر هم «لا شى‏ء عليه» دارد.
    وجود اِسناد قتل به نائم در ما نحن فيه
    آيا مى‏شود از آنجا پلى بزنيم به ما نحن فيه؟ بگوييم: در حال خواب هم «وقع عليه‏فقتله»؟ انصاف اين است كه آن بحث هم با ما نحن فيه فرق مى‏كند، آن بحث، بحث‏غير اختيارى است، ما نحن فيه فعلى است كه اسناد به نائم داده مى‏شود، مى‏گوييم:نائم دستش را كوبيد به صورت كسى در خواب، چشم او را نابينا كرد، فعل اسناد به‏نائم داده مى‏شود، «ضرب يده، ضرب رجله»، اين روايات مال جايى است كه فعل‏اسناد داده نشود، كسى كه در ازدحام كه فشار بياورند روى كسى بيفتد بميرد، يا نه‏مى‏خواست از نردبان بالا برود پايش ليز خورد و افتاد و كسى را كشت، نمى‏گويند اوكارى كرده، ليز خورده، افتاده امّا فعلى از او سر نزده، بحث را جايى مطرح كنيد كه‏فعلى از او سر زده باشد.
    مثال ديگر: كسى پشت بام ايستاده، يك طوفان سنگينى آمد، طوفان اين شخص رااز بالا انداخت پائين روى كسى و آن كس را ناقص كرد يا كشت، در اينجا فعلى از اوسر نزده.
    حالا من يك كلامى از صاحب جواهر نقل كنم، تا چاپى بشود و شما اين تفاوت رااز من قبول كنيد، چون هنوز چاپ نشده اين حرفى كه من زدم، عبارت جواهر در جلد42 صفحه 30 در فرق بين المسئلتين است، عبارت اين است مى‏گويد: «لعدم صدورفعلٍ منه ينسب عليه و لو خطئاً» آدمى كه از بالا پايش ليز خورد افتاد پائين، فعلى به اونسبت داده نمى‏شود و لو خطئاً، يك حادثه است. «بخلاف نائم و ساهى و نحوهماممن يصدر الفعل منهم و لو من دون شعور»، مشت زده من دون شعورٍ در حال‏خواب، لگد زده من دون شعورٍ در حال خواب، «صدر منه فعل» يا ور غلطيده، اينكه‏ور غلطيد، باد او را نيانداخته اين طرف، خودش ور مى‏غلطد به اين طرف يا به آن‏طرف، مثل مشتى كه مى‏زند، «صدر منه فعلٌ بلا شعور.
    حمل احاديث به موارد غير اختيارى
    اما آن رواياتى كه در مسأله سقوط از بلندى يا سقوط از غير بلندى است، آن جايى‏است كه پاى اين به يك سنگى گير كرده و افتاده، يا پاى او ليز خورد از نردبان افتاد، ياباد او را از پشت بام انداخته پائين، كارى از آنها سر نزده، «ولو من دون شعور» «حدث‏حادثه» حادثه‏اى پيش آمده، پس ما بخواهيم احاديث آن باب را بياوريم اينجا و درباب نائم استفاده كنيم و بگوييم: اينها هيچ مسئوليتى ندارند نه ديه نه قصاص،نمى‏توانيم.
    «پاسخ استاد به شاگرد» مى‏گويند: كسى را كه باد او را انداخته اراده داشته، اراده‏داشته خودش را حفظ كند، اراده ضد داشته، اراده داشته خودش را نگه دارد، چسبيدبه در و ديوار كه نيفتد، اراده ماندن داشت، باد او را انداخت، اراده افتادنش كه نداشت،ايشان مى‏گويد: اراده داشته، از نردبان كه بالا مى‏رفت اراده داشت خودش را نگه داردكه پاى او ليز نخورد، اما پاى او ليز خورد و يا نردبان شكست و افتاد، اين اراده افتادن‏نداشته، به خلاف كسى كه در حال خواب مشت مى‏زند، در عالم خوابش خواب يك‏چيزى مى‏بيند و مغز فرمان مى‏دهد به عضلات منتهى من دون شعور، ولى فرمان‏هست، به خلاف كسى كه از آن بالا مى‏افتد مغز او هيچ فرمانى نمى‏دهد، مثل يك‏سنگى كه بيفتد، باد سنگ را مى‏اندازد، باد انسان را هم مى‏اندازد، سنگ در افتادن اراده‏دارد؟ افتادن انسان هم از بلندى مثل افتادن سنگ است.
    ولى آدم خواب يك فرمان از مغزش به عضلات صادر مى‏شود كه مشت بزن، حالاخواب مى‏بيند، شعور ندارد، اما فعل به نحوى مستند است به فرمان عضلات او، و به‏فرمان مغز او. لا شك كه از درون مغز نائم فرمانى به عضلات او داده مى‏شود، اين‏بخلاف كسى است كه باد او را از آن بالا مى‏اندازد پائين، هيچ فرمانى از مغز به‏عضلات در آنجا داده نشده، بلكه فرمان خلاف داده مى‏شود، كه بگيريد، نيفتى، عرف‏فرق نمى‏گذارد بين سنگ و بين آدم نائم؟ فرق مى‏گذارد.
    خلاف اصل بودن ثبوت ديه بر عاقله
    بحث را برگردانيم را به عقب، ما اقوال اربعه يا اقوال ثلاثه با وجه رابع را با تمام‏وجوهش گفتيم، حالا مى‏خواهم دانه دانه نقل كنيم و بياييم جلو، اما قول مشهور يااشهر كه مى‏گفت: ديه بر عاقله است اين قول قابل قبول نيست، براى اينكه ديه عاقله‏براى خطاى محض است، خطاى محض هم تعريف دارد، تعريفش منطبق بر اينجانيست، «انما الخطاء ان تريد شيئاً فتصيب غيره» اين منطبق بر نائم نمى‏شود، «نائم لايرد شيئاً فيصيب غيره»، اولويت هم در اينجا اولويت قطعيه نيست، عاقله يك استثناءاست، اين آقا جنايت كرده، پولش را از عمو و عمو زاده‏ها بگيرند، اين يك چيزخلاف قانون است، ما بخواهيم از اين به جايى برويم كه مشكوكه است نمى‏توانيم،عاقله خلاف قاعده است، بگذاريد محدود كنيم عاقله را همان جايى كه تعريف بر آن‏منطبق مى‏شود، اين اولويت اولويت ظنيه است كه ادعا مى‏شود، اولويت قطعيه‏اى دراينجا نداريم بلكه وجهى كه براى قول دوم ذكر شده آن قوى است.
    اگر كسى در خواب مشت زد و چيزى را شكست، قاعده «من اتلف» صدق مى‏كنديا نه؟ «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»، بگويند: آقا نه، تو خواب بودى، بنا بر اين‏نشكستى، خوب «اتلف»، و مى‏دانيم «من اتلف» يك قاعده‏اى است كه فرقى نمى‏كندبين كسى كه واقعاً حواسش باشد و نباشد، همه اينها را مى‏گيرد، دارد راه مى‏رود پاى اوبزند به كاسه و كوزه كسى بشكند، مى‏گويند: پولش را بده، آقا من حواسم نبود، بيخودحواست نبود، چطور قاعده «من اتلف» اموال را شامل مى‏شود، انفس را شامل‏نمى‏شود من مى‏گويم: قاعده «من اتلف» يك مفهوم عامى دارد، كما اينكه در باب‏اموال جارى است در باب نفوس هم جارى مى‏شود، حالا داريم «من اتلف مال الغير»و ليكن مال را انسان ضامن مى‏شود، اما نفس را ضامن نمى‏شود، مرحوم آيت الله‏خوئى كه مى‏گويند: ديه ندارد، اگر اموالى را كسى در حال خواب از بين ببرد آن رامى‏گويند ضمان نيست؟ آن اتلاف هم ضمان آورد نيست؟.
    (پاسخ استاد به شاگرد): در ضمان فعل اختيارى در آن شرط نيست اسناد شرطاست، اگر اختيارى باشد كه قصاص است.
    ديه قتل در مال نائم
    «فبناءً على ذلك ما شمول ادله ديات و شمول قاعده اطلاق كه قاعده عقلائى است‏نسبت به ما نحن فيه را قوى مى‏دانيم، ضامن است در مال خودش، و بردن در عاقله‏چون خلاف قاعده است، بايد منحصر شود به موردش، و القاء خصوصيت قطعى به‏ما نحن فيه نمى‏تواند بكند.
    و من هنا ظهر وجه قول سوم، كه قول مرحوم آيت الله خوئى بود كه مى‏فرمودند،ديه‏اى نيست، جواب آن روشن شد، ايشان فرمود: نه ديه بر خود اوست، نه ديه برعاقله است، ما عرض مى‏كنيم ديه بر خود او هست.
    (پاسخ استاد به شاگرد): ايشان در مقابل اطلاقات ديات چه دارند؟ چرا منصرف‏است؟ تقسيم كرده، چرا منصرف باشد؟ چرا قاعده اطلاق را كه قاعده عقلايى است‏قبول نمى‏كنيم، در اموال قبول مى‏كنيم در نفوس قبول نمى‏كنيم، چشم كسى را كوركرده با آن مشتى كه در خواب زده، اگر يك لامپى را با مشتش در خواب شكست‏ضامن است ولى چشم را كور كرده است ضامن نيست، نمى‏شود، اگر كسى چشم‏كسى را كور كند نمى‏گويد «من اتلف»، «اتلف»، اصلاً قاعده «اتلاف» يك قاعده‏عقلائى است، قاعده تعبدى شرعى نيست كه بگوييم: كلمه «اتلف» روايت شامل‏مى‏شود، عقلاء مى‏گويند هر كسى خسارتى وارد كرد بر ديگرى ضامن جبران‏خسارتش است، مال باشد يا نفس باشد.
    (پاسخ استاد به شاگرد): جواب اين سوال را دادم چرا توجه نكرديد؟ من عرض‏كردم بالاولويه مال را ضامن مى‏شود نفس را ضامن نمى‏شود؟ اولويت براى موضوع‏متعدد است نه براى موضوع واحد، اگر موضوع واحد داشت كه اطلاق شامل‏مى‏شود، اگر موضوع واحد باشد اطلاقات شامل مى‏شود. مى‏دانم اگر مى‏گوييم مرد به‏كسى گفته مى‏شود كه عاقل باشد، پس تمام اينهايى كه در حال مستى مى‏آيند جناياتى‏انجام مى‏دهند، اينها ضامن نيستند؟ چون عاقل نيستند، ديوانه هم بگوييد: چون عاقل‏نيست اصلاً ديه ندارد، چرا مى‏گوييد: ديه دارد بر عاقله است، مجنون ديه دارد اگر ادله‏عاقله نبود مى‏گفتيم بر مال خود مجنون.
    ثبوت ديه در بيت المال در صورت عدم شناسايى قاتل
    و اما اينكه در بيت المال مسلمين باشد، اين وجهى ندارد، زيرا اين مال جايى است‏كه قتلى واقع شده و قاتل شناخته شده نيست، مثل زحام، زير دست و پاى كسى ماند،«فى زحام الجمعه» مخصوص است، يا زحام الحج. نص در زحام الجمعه است، اگركسى در آنجا كشته شد و قاتل معلوم نيست، آنجا بيت المال المسلمين است، اما اينجاقاتل شناخته شده است.
    (پاسخ استاد به شاگرد): دليل روايت «لا يبطل دم امرء مسلم» است، اصلاً موردروايت و شأن ورود روايت آدم نائم است و عموميت هم ندارد، هر كجا مسئول‏خاص داشته باشد كار بيت المال نيست، بيت المال براى آنجايى است كه مسئول‏خاص نداشته باشد.
    «فتلخص من جميع ما ذكرنا ان الاقوا كون الديه فى مال النائم»، ديه در مال خودنائم است، و اينجا از تحرير الوسيله ما جدا شديم، ايشان مى‏فرمايد: «على العاقله» واو «قول اشهر» را انتخاب كرده، و ما «غير اشهر» را انتخاب كرديم، ولى خيلى قائل‏دارد و صلى الله عليه سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين.
    پايان
    پرسش:
    1- دليل قول قايلين به عدم ثبوت ديه در قتل نائم را بيان كنيد.
    2- دليل قول قايلين به ثبوت ديه در بيت المال را توضيح دهيد.
    3- چرا بر كسى كه از بلندى سقوط مى‏كند و كسى را از بين مى‏برد ديه و قصاص نيست ولى‏بر نائم ديه وجود دارد؟
    4- چرا در قتل نائم ديه بر عاقله نيست؟
    5- نظر اجتهادى خود را در رابطه با مسأله فوق مشروحاً بيان فرماييد.