پنج شنبه 13 ارديبهشت 1403 - 21 شوال 1445 - 2 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 9
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 9
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس: 1377
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بررسى معنا و حقيقت عدالت
بعد از آن كه در اصل اعتبار عدالت در شاهد بحث كرديم، و معلوم شد كه اين از مسلميّات صدر اسلام است الى يومنا هذا و ملاحظه فرموديد كه كتاب اللّه هم مسأله عادلين را در مورد شاهد مطرح مىكند. بحث ما ان شاء اللّه در رابطه با حقيقت عدالت است كه اين عدالت چيست كه در شاهدين و در بعضى از موارد ديگر حكم شرعى بر آن بار شده؟ امام جماعت بايد عادل باشد، قاضى ابتدايى فرضا بايد عادل باشد، مفتى و مرجع بلااشكال بايد عادل باشند و موارد ديگرى كه احكامى روى عدالت، بار شده. اين عدالت چيست؟
اين عدالت به حسب لغت اين طورى كه نقل مىكنند، به معناى استواء يا استقامت، يا هر دوى اينهاست. آيا در شريعت، يك حقيقت شرعيه يا حقيقت متشرعه يا متشرعيه براى اين عدالت هست يا اينكه به همان معناى لغوى خودش باقى است، بدون اين كه حقيقت شرعيّه يا متشرعيّه داشته باشد؟
وجود حقيقت شرعيه براى عدالت
با توجه به اينكه در قرآن شريف هم اين كلمه عدل و عدالت استعمال شده، يكى در آيه وصيّت كه فرمود: «اثنان ذوا عدل منكم»، يكى هم در آيه طلاق كه مىفرمايد: «و اشهدوا ذوى عدل منكم» و عدالت همين طورى كه بعداً تفسير مىكنيم، يك معنايى دارد كه يا مخالف با لغت است، يا لااقل اخصّ از معناى لغوى است، يا كاملا مغايرت دارد، يا اگر مغايرت كلى هم نداشته باشد، مغايرت بالعموم و الخصوص المطلق با معناى لغوى دارد. لذا به نظر مىرسد كه يك حقيقت شرعيّه يا لااقل متشرعيّه براى عدالت در لسان شارع ثابت است و اين طور نيست كه كلمه عدل و عدالت در همان معناى لغوى با يك قرينه خاصه زائده استعمال شده باشد. كلمه عدالت در شريعت داراى معناست. كما اين كه در كلمه بيّنه هم احتمال قوىّ مىرود كه خود شارع در اين لفظ، يك معناى مخصوصى داشته باشد، نه آن معناى لغوى كه بيّنه به معناى بيّن و آشكارى است بلكه يك
معناى مخصوصى است كه ما هم اصطلاحا از آن تعبير به بيّنه مىكنيم.
انكار حقيقت شرعيه بودن عدالت از نظر بعض الاعلام
لكن بعض الاعلام(قدس سره) على ما فى تقريراته فى شرح العروة مىفرمايد: من قبول ندارم. عدالت نه داراى حقيقت شرعيّه است و نه داراى حقيقت متشرعيّه، بلكه به همان معناى لغوى به كار رفته است.
بعد در توضيح اين بيانشان مىگويند: به حسب لغت گاهى از اوقات، عدالت به امور محسوسه غير معقوله نسبت داده مىشود، مثل اين كه مىگوييم: «الجدار عادل» يعنى منحرف نيست، به طرف راست يا يمين و چپ تمايل پيدا نكرده، بلكه ديوار به نحو استقامت سر جاى خودش باقى است. گاهى از اوقات هم عدالت در امور معنويه استعمال مىشود، مثل اين كه مىگوييم: «عقيدة الفلان عادله» فلانى داراى عقيده غير منحرفى است كه عدالت به معناى همان استقامت است. گاهى از اوقات هم به ذوات نسبت داده مىشود؛ مىگويند: «زيد عادل» كه اين همين است كه ما رويش بحث داريم و آثار و احكامى بر آن ترتّب پيدا كرده است.
عدم لزوم مغايرت داشتن حقيقت شرعيه با معناى لغوى
در جواب ايشان بايد گفت؛ اولا: در حقيقت شرعيّه، لازم نيست كه آن معناى مستحدث، يك معناى مغاير با معناى لغوى باشد. اگر معناى مستحدث، يك نوعى از معناى لغوى هم بود، اينجا با حقيقت شرعيه منافاتى ندارد.
ثانيا: اين كه شما مىگوييد: به ذوات نسبت داده مىشود و مىگويند: «زيد عادلٌ» اين «زيد عادلٌ» زيد، مركب از يك جسم و يك عقيده است. آيا معنايش اين است كه «جسمه عادلٌ؟» يعنى خميده نشده، منحرف نشده، اعوجاجى پيدا نكرده؟ يا معناى «زيد عادلٌ» اين است كه مىگوييد: «عقيدة فلان عادلةٌ اى مستقيمةٌ؟» در حالى كه به حسب لغت، معنايى غير از اين دوتا ندارد، اما به حسب شرع، «زيد عادلٌ» يك معناى جديد دارد، نه معنايش اين است كه جسمش انحراف ندارد و نه معنايش اين است كه عقيدهاش انحراف ندارد بلكه عدالت، يك معناى ديگرى است و همين معنا در «زيد عادلٌ» اراده شده و اين معنا به اين خصوصيت در لغت وجود ندارد براى اين كه اگر جسمش عادل است، يعنى منحنى نشده. اگر عقيدهاش عادله است يعنى مثلا مذهب تشيّع را انتخاب كرده. اما عدالت به آن معناى خاصى كه مورد نظر ماست، اصلا در لغت مطرح نيست و به نظر مىرسد كه نه تنها مجاز لغوى نيست، بلكه حقيقت متشرعّه هم نيست، بلكه حقيقت شرعيّه است به لحاظ اين كه كتاب اللّه در دو مورد، كلمه عدل را به كار مىبرد، حتى عدالت را به شخص هم نسبت نمىدهد، مىگويد: «اثنان ذوا عدل منكم» دو نفرى كه واجد صفت عدالت باشند. يا در آيه طلاق مىفرمايد: «و اشهدوا ذوى عدل منكم» كه عدالت را يك معنايى قرار مىدهد و آن دو نفر را متصف به اين عدالت مىداند و صاحبان اين عدالت مىداند.
پس اين كه همين طور به ضرس قاطع بگوييم: عدالت نه حقيقت شرعيه دارد، نه حقيقت متشرعيه دارد بلكه همان معناى لغوى است، اين احتمال باطل است، بلكه ما در مقابلش نه تنها قائل به حقيقت متشرعيّهايم بلكه اصلا براى كلمه عدالت، حقيقت شرعيّه قائليم، و منافات هم ندارد كه عدالتى كه ما مىگوييم، فرضاً (البته اين فرض را ما قبول نداريم) در لسان شارع، يك معنايى اخص از معناى لغوى داشته باشد. در ثبوت حقيقت شرعيه، اين مسأله مطرح نيست كه معناى مجاز لغوى بايد مغاير با معناى لغوى باشد. مغايرتش به همين مقدار كافى است كه عنوان اعم و اخصّ مطلق را پيدا بكند.
اقوال موجود در معناى عدالت
اما معناى عدالت چيست؟ آن چيزى كه مستفاد از ظاهر كلمات است با قطع نظر از آن چيزى كه ما بعد عرض مىكنيم، پنج قول و پنج تعريف براى عدالت شده است كه بايد ببينيم كدام يك از اين پنج معنى رجحان دارد؟
اولين معنايى كه از زمان علامه به بعد شهرت پيدا كرده، بلكه به مشهور مطلق (به اصحاب، به علما، به فقها، به موافق و مخالف) هم نسبت داده شده، همان چيزى است كه امام بزرگوار در اينجا مىفرمايند و آن اين است كه حقيقت عدالت، عبارت از يك امر نفسانى و يك ملكه نفسانيّه راسخه در نفس انسان است كه معمولا نمىگذارد انسان ترك واجبى يا اتيان به معصيتى داشته باشد. اين ملكه انسان را وادار مىكند بر ملازمت تقوا يا تقوا مع المروّة، كه بعدا ان شاء اللّه ذكر مىكنيم.
نوعا معناى عدالت كه مشهور از زمان علامه به بعد، اين معنى است منتها تعبيراتشان يكنواخت نيست، گاهى تعبير به ملكه مىكنند، گاهى تعبير به هيئت نفسانيه مىكنند، گاهى تعبير به حالت نفسانيه مىكنند، گاهى تعبير به يك صفت نفسانيه مىكنند لكن پيداست كه مراد همه يك معناست، ولو اين كه تعبيراتشان يكسان و يكنواخت نيست. و بعدا هم ما ان شاء اللّه با توجه به يك قرينهاى، عرض مىكنيم كه اصلا مشهور مطلق بين فقها همين معناست، و از روايت مهمى كه ان شاء اللّه در اين باب داريم همين معنا استفاده مىشود.
قول دوم، فرمايشى است كه ابن ادريس در كتاب سرائر فرمود. فرموده: «و حدّ العدل ان لا يخلّ بواجب و لا يرتكب قبيحاً».
برگشت قول دوم به قول اول؛ انجام واجبات و التزام به ترك القبيح
اگر ظاهر اين را بخواهيم حساب بكنيم، به آن حالت نفسانيه ارتباط ندارد، بلكه مقصود، آن استقامت عمليّه در جادّه شريعت است، يعنى واجبات را انجام بدهد و قبيح را ترك بكند و به اين ترك القبيح ملتزم بشود. اينجا ديگر صحبت از ملكه و حالت نفسانيه و مانند اينها نشده فقط فرموده: «و حدّ العدل هو الذى لا يخلّ بواجب و لا يرتكب قبيحاً» ولى مهم اين است كه علامه مجلسى و محقق سبزوارى، صاحب كتاب كفايه و ذخيره در فقه، اين قول را به اشهر نسبت دادهاند، گفتهاند كه اشهر بين فقها، عبارت از اين قول است. ولى در اين قول بايد يك تأمّلى بشود كه شايد نتيجه تأمّل اين بشود كه اين قول به قول اول برگشت بكند و يك قولى مقابل قول اول قرار نگيرد.
نكتهاى كه در اين قول بايد مورد توجه قرار بگيرد اين است كه ابن ادريس مىفرمايد: «هو الّذى لا يخلّ بواجب»، آيا يعنى در گذشته اخلال به واجب نكرده؟ يا در حال اخلال به واجب نمىكند؟ يا در آينده هم اخلال به واجب نمىكند؟ پيداست كه مقصود ايشان اين است كه در هيچ يك از ازمنه ثلاثه اخلال بواجب نمىكند مخصوصا با اين كه صيغه مضارع به كار برده، گفته: «هو الّذى لا يخلّ بواجب» نگفته كه در ما مضى اخلال به واجب نكرده، نمىگويد: فى الحال اخلال به واجب نمىكند، در آينده هم اخلال به واجب نمىكند.
اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چه كسى از آينده او خبر دارد كه اخلال به واجب مىكند يا نمىكند؟ آنچه انسان مىتواند بر آن اطلاع پيدا بكند، زمان ماضى و زمان حال است اما در آينده اخلال به واجب نمىكند و مرتكب قبيح نمىشود، با فرض اين كه ما علم غيب نداريم، چه جورى اين عبارت را توجيه بكنيم؟ لابد بايد بگوييم كه يك ملكهاى در او وجود دارد كه از شأن اين ملكه اين است كه در آينده هم نمىگذارد اين اخلال به واجب بكند، در آينده هم نمىگذارد مرتكب قبيح بشود و الاّ اگر مسأله ملكه و آن هيئت نفسانيّه را كنار بگذاريم، صرف اين كه كسى تا به حال اخلال به واجب نكرده، دليل نمىشود كه در آينده هم اخلال به واجب نمىكند. از كجا در آينده مرتكب قبيح نشود؟ پس اين در حقيقت يك تضمينى لازم دارد. آن چيزى كه ضمانت مىكند البته نه ضمانت قطعى بلكه ضمانت غالبى اين است كه انسان بگويد كه فلانٌ عادل در آينده هم معصيتى مرتكب نمىشود، واجبى را ترك نمىكند، غير از اين ملكه نفسانيه و صفت نفسانيه چيز ديگرى نيست. و الاّ واجب را ترك نكردن تا به حال، مستلزم اين نيست كه در آينده هم واجب را ترك نمىكند. اينها ملازمهاى با هم ندارند.
لذا به نظر ما ولو اين كه ظاهر تعبير اين است كه اين قول، مغاير با قول اول است، تعبيرش هم فرق مىكند، قائل به اين قول هم هيچ مسأله ملكه و هيئت نفسانيه را عنوان نمىكند اما لازمه كلامش و دقّت در كلامش اقتضا مىكند كه اين هم در حقيقت همان قول اول را مىگويد كه عبارت از ملكه نفسانيه است، و الاّ تضمينى راجع به آينده از هيچ جهتى نمىتوانيم داشته باشيم. پس در حقيقت قول دوم هم به قول اول برگشت مىكند.
جمع بين قول اول و دوم
قول سوم آن است كه به حسب ظاهر بين اين دو قول جمع كرده، مىگويد: عدالت عبارت از ملكه نفسانيه است به ضميمه اين كه در مقام عمل هم ولو يك بار هم معصيت از او صادر نشود (بعدا هم مىگوييم: اگر يك بار هم واقع شد، نياز به توبه و مانند آن دارد). اين جمع كرده بين آن حالت نفسانيّه و بين استقامت عمليّه و مىگويد: مجموع اين دو عبارت از عدالت است.
در جواب ايشان مىگوييم كه ما قول دوم را به قول اول ارجاع كرديم. در قول اول هم كه عدالت را ملكه نفسانيه مىداند، آن هم نمىگويد كه عدالت ملكه است ولو اين كه دوتا هم معصيت انجام بدهد، توبه هم نكند، باز هم عنوان عدالتش محفوظ است. آن در حقيقت مطوى در كلامش است كه علاوه بر آن حالت نفسانيّه، آن حالت انعكاس خارجى هم داشته باشد و در مقام عمل، واجبى را ترك نكند و قبيحى را مرتكب نشود. اين كه خيال مىشود كه قائلين به قول اول فقط روى ملكه تكيه كردهاند بدون اين كه مُبرِز عملى داشته باشد، اصلا قائلين به قول اول چنين حرفى را نمىزنند. اينها هم در حقيقت همين را مىگويند منتها در تعبير، شما اول بگوييد: اجتناب عملى از معاصى به ضميمه ملكه، قائلين به قول اول مىگويند: ملكه به ضميمه اجتناب عملى. چندان فرقى هم در مسأله ايجاد نمىكند كه شما اجتناب عملى را مقدّم بر ملكه ذكر بكنيد يا ملكه را مقدّم بر اجتناب عملى ذكر بكنيد. لذا اين قول سوم هم بعد از دقّت نمىتواند يك قولى مغاير با قول اول باشد ولو اين كه به حسب ظاهر تعبير، اينها تا حالا سهتا قول مىشود ولى در باطن و با دقّت، هر سهى اينها به يك قول برگشت مىكند كه همان قول مشهور است حالا يا به قول مطلق، يا بين العلاّمة و من تأخّر عنه.
قول چهارم كه اين را از شيخين (مرحوم شيخ مفيد و مرحوم شيخ طوسى) نقل مىكنند و بعضى از قدما هم اين قول را قائل شدهاند و لعلّ ادعاى اجماع هم بر آن كردهاند اين است كه «العدالة هو الاسلام مع عدم ظهور الفسق» هر كسى فسق ظاهرى نداشته باشد و مسلمان باشد، او عادل است. معلوم مىشود فسق، يك امر معنوى است كه گاهى مىتواند ظاهر بشود، گاهى هم ظاهر نمىشود.
اشكال قول چهارم در عدالت؛ عدم فسق ظاهرى
اگر فسق، يك امر معنوى شد، آيا عدالتى كه در مقابل فسق قرار گرفته، مربوط به يك جريان ظاهرى است كه نتيجهاش اين بشود كه اگر كسى به حسب واقع و فى علم اللّه فسق داشت، اما فسقش ظاهر نبود، ما بگوييم هم عادل است هم فاسق؟! عادل است به لحاظ عدم ظهور فسق و فاسق است به لحاظ اين كه فى علم اللّه مرتكب معصيت است ولو اين كه در اثر اخفاء نمىگذارد اين معصيتش ظاهر و روشن بشود.
اگر مىگفتند: «الاسلام و عدم الفسق»، ما يك معناى ديگرى مىكرديم. اما با تعبير به اين كه «الاسلام و عدم ظهور الفسق» معلوم مىشود كه خود عدالت را نمىخواهد معنا بكند بلكه اماره بر عدالت را بيان مىكند. در باب عدالت بعدا در وجه پنجم و به كمك روايتى كه ان شاء اللّه مىخوانيم اين معنى را استفاده مىكنيم كه شارع در عين اين كه عدالت را يك ملكه نفسانيه قرار داده، لكن خودش به عنوان تأسيسى، يك اماره شرعيه بر اين معناى قلبى و نفسانى ذكر كرده است.
لذا به نظر مىرسد كه اين قول چهارم، تفسير عدالت نيست، بلكه دارد اماره بر عدالت را بيان مىكند و عرض كرديم عمدهاش هم اين است كه مىگويد: «و عدم ظهور الفسق» با اين كه فسق و عدالت هر دو مربوط به باطناند و با هم متضاد هستند و نمىشود يك كسى كه فسقش ظاهر نباشد، به حسب واقع هم فاسق باشد و هم عادل باشد، به لحاظ اين كه مسلم است و فسقش ظاهر نيست اما در باب اماره اين معنى امكان دارد و مشكلى هم پيش نمىآيد. كما اين كه در قول پنجم به صورت خيلى روشن مىگويد: عدالت به معنى حسن ظاهر است. اصلا حسن ظاهر را معنى عدالت مىگيرد. كما اين كه در كلمات صاحب جواهر هم در بعضى از موارد، اين معنى به چشم مىخورد كه اگر ما عدالت را به معنى حسن ظاهر بگيريم، كذا و كذا. در حالى كه واقعش اين است كه عدالت به معناى حسن ظاهر نيست، حسن ظاهر، يك اماره شرعيهاى است كه خود شارع براى عدالت قرار داده و در مواردى هم كه علم به عدالت داشته باشيم يا علم به فسق داشته باشيم و به طور كلى در مورد اماره اگر علمى به احد طرفين بود موافقا ام مخالفا، اماره ديگر حجيّت ندارد. اماره مربوط به مورد شك است، نه مربوط به موردى كه كسى عدالت را مىداند، يا فسق را مىداند.
اينها پنج معناى به حسب ظاهر، مختلف بود، لكن در باطن همهشان به همان ملكه رجوع مىكرد و اين دوتاى اخير را شارع به عنوان اماره آن عدالت در مورد آن احكامى كه بر عدالت مترتّب شده، قرار داده است. يك حرفى هم بعض الاعلام در تفسير خود عدالت دارند با قطع نظر از آن معناى حقيقت شرعيّه و متشرعيّه كه خيال مىكنند اين، يك معناى ديگرى است، لكن همين معنايى هم كه ايشان ذكر مىكنند به ملكه نفسانيه برگشت مىكند و چارهاى هم نيست جز رجوع به ملكه نفسانيه كه بعد ان شاء اللّه با ادلّهاى كه در اين مسأله وارد است، ملاحظه مىكنيم.
پرسش
1 - آيا عدالت داراى حقيقت شرعيه است؟ توضيح دهيد.
2 - كلام بعض الاعلام را در انكار حقيقت شرعيه داشتن عدالت با جواب استاد از آن بيان كنيد.
3 - دو قول اول و دوم در معناى عدالت را بيان كنيد.
4 - دليل برگشت قول دوم به قول اول؛ انجام واجبات و التزام به ترك القبيح را توضيح دهيد.
5 - اشكال قول چهارم در عدالت؛ يعنى عدم فسق ظاهرى چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...