جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 98
متن
جلسه نود و هشتم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 29 / 1 / 77
موارد جريان حلف
حضرت امام(ره) در دنباله مسائل مربوط به احكام حلف مىفرمايند:
مسأله 13 - «تثبت اليمين فى الدعاوى المالية و غيرها كالنكاحِ و الطلاقِ و القتل، و لا تَثبُتُ فى الحدود فانَّها لا تثبتُ الا بالاقرار أو البينة بالشرائط المقررة فى محلِها، و لا فرقَ فى عدمِ ثبوت الحلف بين أن يكون المورد من حق اللّه محضاً كالزنا أو مشتركاً بينَهُ و بين حق الناس كالقذف، فاذا ادعى عليه أنَّهُ قذفَهُ بالزنا فأنكر لم يتوجه عليه يمينٌ، و لو حَلِفَ المدعى لم يثبت عليه حد القذف، نعم لو كانت الدعوى مركبةً من حق الله و حقِ الناس كالسرقة فبالنسبة الى حق الناس تثبتُ اليمين، دون القطع الذى هو حق اللّه تعالى.»
در مسأله 13 مواردى را كه حلف مىتواند جريان پيدا كند و ثابت شود از مواردى كه نمىتواند، مشخص كردهاند و روى هم رفته ما چهار مورد داريم: يك مورد كه بلا اشكال مسأله حلف در آن ثابت مىشود و جريان پيدا مىكند جايى است كه فقط حق الناس مطرح باشد، «ليس الا» حالا مىخواهد اين حق النّاس مسأله دعاوى ماليه باشد، مثل عين و دين و امثال ذلك، يا مسائل غير مالى باشد مثل نكاح، طلاق، رجوع در طلاق و حتى مسأله قتل هم جزء همين حقوق محض است براى مردم كه بلا اشكال در آن حلف جريان پيدا مىكند. در بعضى از موارد هم همانطورى كه اگر ملاحظه فرموده باشيد در موارد لوث هم مسأله قسامه مطرح مىشود. بالاخره در اين سنخ موارد مسأله حلف «البينة على المدعى و اليمين على من أنكر» جريان دارد و مدّعى عليه بايد قسم بخورد. يك مورد ديگر هم هست كه بلا اشكال مسأله حلف در آن جريان پيدا نمىكند و آن نقطه مقابل است آنجايى كه به جاى حق الناس، حق الله است و در محض بودن هم مثل هم هستند او حق الناس محض است اين حق الله محض است. مثل حدّ زنا و لواط و حدودى كه مربوط به اين قِسم از موارد است در باب حدّ زنا و حد لواط حدود همانطورى كه ما سابقاً بحثش را كرديم و در كتاب الحدود هم مطرح شده اينها يك شرائط خاصهاى لازم دارد. اگر بخواهد حدّ زنا در موردى جريان پيدا بكند نياز
مثلاً به چهار شاهد يا چهار مرتبه اقرار دارد و همينطور در باب حد لواط اينطور نيست كه اينجا مسأله قَسَم در كار باشد.
علّت اينكه در حقوق الله مسأله قسم مطرح نيست. اگر از روايات وارده در اين موضوع هم ما صرف نظر بكنيم خود قاعده، عدم ثبوت قسم را اقتضا مىكند. براى اينكه در اين حدود ما نمىتوانيم يك مدّعى واجد شرائط سماع دعوا داشته باشيم، مثلاً مدعى چه بگويد؟ بگويد كه حدّ زنا بايد بر او جارى بشود، خوب اين مدعى چه كاره است؟ چه خصوصيتى در اين رابطه دارد؟ اگر حق اللّه محض شد مستحق اين حق، خداوند تبارك و تعالى است، خداوند هم كه اين شخص را نايب نكرده در اينكه حق مرا استيفاء بكن، بلكه خداوند عكسش را دستور داده فرموده در باب حدود «ادرء الحدود بالشبهات»، يعنى كسى حق ندارد بيايد دعواى حدّى بكند، اين دعوا از آن دعواهايى نيست كه در كتاب القضاء قابل پذيرش باشد. براى اينكه مدعى ذو حق نيست، مدعى نفع و ضررى در اين رابطه نمىتواند داشته باشد، اين حق الله محض است و مستحق اين حق خداوند تبارك و تعالى است و خداوند هم از راههاى خيلى سختى خودش تعيين كرده كه اين حق ثابت بشود و راههاى عفو هم براى اين معنا خودش قرار داده و كسى را وكيل نكرده كه برود اين حق خداوند را مطالبه بكند و از طرف مقابل براى نفى اين حق قسم بخواهد.
لذا اگر ما در اين مسأله رواياتى هم نداشتيم. براى سماع دعوا و پذيرفتن دعوا يك شرائطى را قبلاً ذكر كرديم: يكى از آن شرائط اين بود كه اين دعوا براى مدّعى نفعى و ارتباطى داشته باشد، مثلاً در مسأله متولى و ولى هم گفتيم ولو اينكه ذو نفع و ضرر نيست لكن به او ارتباط دارد. در باب ولايت به علت ولايت، و در باب متولى عين موقوفه به علت متولى بودن، بالاخره با اين دعوا ارتباط پيدا كرده است. اما در مسأله حدّ زنا و لواط و امثال ذلك به كسى ارتباطى ندارد، مستحق خداوند است و خداوند هم هر چه مىخواهد اين است كه اين حق ثابت نشود، لذا مىبينيد بينهاش هم يك بينه مخصوصى است شاهدش هم غير شاهدهايى است كه در ساير موارد مطرح هست، علاوه بر اين اگر اين حرفها موجب اطمينان كسى واقع نشود، روايات متعدده در موارد متعدده وارد شده «لا يمين فى حدٍ» در حدى از حدود خدا يمين جريان ندارد و اين تنها يك روايت نيست، به يك لسان هم نيست، بلكه روايات متعدده چه از اميرالمؤمنين كه فرمودهاند: «لا يمين فى حدٍ و لا قصاص فى عظمٍ» يعنى در آنجايى كه شكستن استخوان مطرح باشد، آنجا جاى قصاص نيست براى خاطر اينكه قصاص كننده نمىتواند «طابق النعل بالنعل» همان مقدار
ضربهاى كه وارد شده وارد بكند، اجمالاً «لا يمين فى حدٍ» اين در روايات از خود پيغمبر (صلى الله عليه و آله) از ائمه معصومين (عليهم السلام) امير المومنين (عليه السلام) در اين مرسله صدوق كه در كتاب الحدود هم مطرح است، از مرسلات معتبره صدوق است كه ما مكرر عرض كرديم كه بعضى از مرسلات اعتبار دارد، تعبيرشان اين است «ادرء الحدود بالشبهات، لا شفاعة و لا كفالة و لا يمين فى حدٍ» كلمه «لا يمين فى حدٍ» هم در ذيل اين مرسله «ادرء الحدود بالشبهات» در مرسله صدوق مطرح است.
پس اگر كسى هم آن توجيهات و تقريبات ما را نپذيرد و بخواهد صرفاً به روايت و دليل اينجورى اتكا بكند، روايات متعددى داريم بر اينكه در حد، يمين جريان ندارد و اين قدر متيقنش آن حدودى است كه حق الله محض باشد مثل باب زنا و لواط و امثال اينها. اين دو مورد كه يك مورد عرض كرديم بلا اشكال يمين جريان پيدا مىكند و يك مورد هم عرض كرديم كه بلا اشكال يمين جريان پيدا نمىكند.
موارد تركيب حق الله و حق الناس
دو مورد ديگر باقى مانده است: يك موردش اين است كه اگر يك حقّى مشترك بين خدا و بين ناس باشد. توضيح اين را بعداً عرض مىكنيم. مورد چهارم آنجايى است كه مسأله اشتراك نيست مسأله تركيب است، يعنى يك جزئش مربوط به خداوند تبارك و تعالى است يك جزئش هم مربوط به ناس است، اين چون خيلى بحث ندارد ما اين را مقدم ذكر مىكنيم مثل باب سرقت، در باب سرقت دو مسأله وجود دارد: يكى اينكه سارق بايد اين مالى را كه به دزدى برده عين يا مثل و قيمتش را اگر عين را تلف كرده باشد، به مسروق منه بپردازد، براى مسروق منه غرامت بكشد، يك جزئش هم مسأله قطع يد است، اين جزء كه قطع يد است ارتباط به خدا دارد، آن جزء كه مربوط به غرامت است. هر دو هم به واسطه يك عمل انجام شده و آن سرقت به مقدار نصابى است كه در باب حد سرقت مطرح كردند. لكن يك حق مركبى است قطعش ارتباط به خدا دارد، غرامتش ارتباط به ناس و مسروق منه دارد.
در جايى كه مسأله تركيب است مانعى ندارد، ما قائل به تبعيض مىشويم مىگوييم آن كه مربوط به خداست به لحاظ «لا يمين فى حدٍ» قسم در رابطه با او جريان پيدا نمىكند، اما آن كه مربوط به غرامت مالى عين يا مثل و قيمت براى مسروق منه است، او مثل ساير دعاوى ماليه است و قسم در آن جريان پيدا مىكند و مانعى هم ندارد در يك امر تعبدى
ما قائل به تبعيض بشويم بگوييم «من هذه الجهة»، يمين جارى نيست، يعنى اگر يمينى در كار آمد غرامت را از بين مىبرد. لكن مسأله قطع به واسطه يمين از بين نمىرود، آن مربوط به شرائط مقرره مربوط به خودش است.
عدم مانع به التزام تبعيض
لذا در اين جايى كه حق مركب از حق الله و حق الناس باشد، مانعى ندارد كه ما ملتزم به تبعيض بشويم و بگوييم «من هذه الجهة» يمين جريان پيدا مىكند «و من جهة حق الله» جريان پيدا نمىكند. اشكالى هم در مسأله تعبدى پيش نمىآيد. انما الاشكال در يك مورد است و آن اين است كه اگر اشتراك است، يعنى تركيب نيست. بين اشتراك و تركيب فرق وجود دارد، تركيب اجزاء مختلفه دارد و هر جزئى «له حكمٌ خاص» اما در مشترك يك مطلب بيشتر نيست نمىتوانيم در اينجا قائل به تبعيض بشويم. مثالى كه در اينجا زده شده مسأله حد القذف است. در حد القذف يعنى حد براى كسى كه كس ديگر را نسبت به زنا بدهد يا نسبت به لواط بدهد كه در باب حدود كاملاً اين معنا مطرح است. اين مشترك بين خدا و ناس است. اگر ما حق الله را تغليب بدهيم كه اكثر فقها تغليب دادند در مسأله حد القذف هم روى تغليب حق اللّه مسأله يمين تحقق پيدا نمىكند و اگر حق الناس را تغليب بدهيم، روى اينكه در مسائل مربوط به حق الناس يمين جريان پيدا مىكند، بايد در اينجا قائل به جريان بشويم و اين هم قائل دارد.
اولين قائلش مرحوم شيخ(ره) در كتاب مبسوط است، بعد هم شهيد اول در كتاب دروس اين حرف را حرف خوبى شناخته است، و صاحب كشف اللثام هم تقريباً فرموده كه اين حرف حرف بدى نيست. مثالى براى اين زده شده كه مرحوم محقق در كتاب شرايع هم اين مثال را نقل كرده است. لكن اين مثال به دو صورت مىتواند پياده بشود: درست دقت بفرماييد در اين دو فرض مثالى كه اينجا زده شده است. امام هم در اين كتاب تحرير در آن عبارتى كه خوانديم تعبيرشان اين بود «كالقذف فاذا الدعى عليه انه قذفه بالزنا فأنكره لم يتوجه عليه يمينٌ ولو حلف المدعى لم يثبت حد القذف» از آن دو فرض و آن دو صورت يك صورتش را ايشان بيان كردند. لكن دو صورتش اينطور است.
دعوا بر سر موضوع
يك وقت اين است كه مثلاً زيد، عمرو را متهم مىكند به اينكه تو قبلاً
مرا قذف به زنا كردهاى، عمرو انكار مىكند. اين دعوا و انكار روى اينكه قذف كرده يا نكرده دور مىزند. زيد ادعا مىكند كه چرا تو مرا قذف به زنا كردهاى؟ عمرو هم اين مطلب را منكر مىشود و مىگويد من ابداً شما را قذف به زنا نكردهام. موضوع اين دعوا مسأله قذف و عدم القذف است. اينجا مىفرمايد: مدعى مىتواند اين منكر را استحلاف بكند و بگويد كه قسم بخور كه مرا قذف نكردهاى. روى مبناى مرحوم شيخ مىفرمايد: منكر قسم مىخورد كه من تو را قذف به زنا نكردهام. نتيجه اين است كه اين دعوا كنار مىرود نه مسأله حد زنايى در كار است، نه مسأله حد قذفى در كار است و روى مبناى امام و اكثر كه در مطلق حدود حتى در آنجايى كه مشترك باشد يمينى تحقق ندارد، نمىتواند منكر را در رابطه با اين حرفى كه در كار است و ادعايى كه مىكند، استحلاف بكند. اين يك صورت است كه اصلاً موضوع دعوا اين است كه «انه قذفه بالزنا أم لم يقذفه بالزنا» يكى ادعا مىكند كه ديگرى او را قذف كرده و ديگرى هم انكار مىكند و مىگويد چنين مطلبى نبوده، مثل مواردى كه كسى مىگويد شما در غياب من چنين مطلبى را گفتى، آن هم منكر مىشود كه من در غياب شما تفوه به چنين مطلبى نكردم. اين يك صورت از دو صورتى است كه اينجا تصور مىشود و امام هم در تحرير الوسيله همين صورت را ذكر كردهاند.
دعواى مصداقى
اما يك صورت ديگر اين است كه مصداق قذف در كار باشد، نه اينكه كلمه قذف و در پشت سر اين يا در حضورش قذف كرده باشد، نه اصلاً زيد مىآيد به عمرو مىگويد كه «انت زانٍ» به همين مصداق قذف تعبير مىكند. در اينجا كه زيد به عمرو مىگويد: «انت زانٍ» اينجا يك مثال ديگرى است براى اين مسألهاى كه عرض كرديم، مرحوم شيخ مىفرمايد: چه مانعى دارد كه اين منكر يعنى مخاطب قسم بخورد بر اينكه «انه ليس بزانٍ» و اگر قسم خورد «على انه ليس بزانٍ» مسأله از خودش كنار مىرود، اما از اين كسى كه به او خطاب كرده و عنوان «انت زانٍ» را به اين مخاطب منكر داده اگر منكر قسم بخورد بر اينكه «انه ليس بزانٍ» نتيجهاش اين است كه «حد القذف» بر اين كسى كه مىگويد «انت زانٍ» اجمالاً در نفس همين مورد مسأله حلف مطرح هست مشهور مىگويند نه، ايشان هم با اينكه همان مثال اول را ذكر مىفرمايند، ولى در ضابطه كليه كه اگر حقّى مشترك بين خدا و بين مردم باشد يمين در آن جريان ندارد، بايد بگوييم اينجا جاى يمين نيست و جهت فنّى و علمى آن هم دو مطلب است: يكى اينكه شما حق الناس را بر حق الله مىخواهيد غلبه بدهيد در اينجور موارد نظر
شريعت اين است كه هر چه مستور بماند نه تنها در باب خود زنا، در باب قذف هم همينطور است در باب ساير حدود هم مسأله اينطور است و اگر شما اين حرف را باور نمىكنيد آن تعبيرى كه عرض كرديم در روايات متعدده وارد شده كه «لا يمين فى حدٍ» كجاى آن عبارت دارد كه در صورتى كه حق الله محض باشد هر كجا كه پاى حد مطرح است مىخواهد حق الله محض باشد يا در مركب هم نسبت به آن جزء قطع اليد همين حرف را زديد در مشترك هم ما همين حرف را مىزنيم، بالاخره شخص قاذف در آن قذفهاى واقعى وقتى كه مىخواهند حدّش بزنند، تعبير مىكنند كه قاذف را حد زدند.
اين روايات متعدده دلالت مىكند بر اينكه «لا يمين فى حدٍ» نگفته كه «حدٍ اذا كان حقاً محضاً لله تعالى لا يمين فى حدٍ» اين اطلاق دارد. لذا علاوه بر آن جهتى كه ما عرض كرديم كه بناى شارع مقدس در پرده پوشى از اين مسائل است، حتى در يك روايت عاميه كه صاحب جواهر هم نقل مىكند، مىگويد كه در زمان رسول خدا يك عربى مرتكب عمل زشتى شده بود رجل ديگرى دستش را گرفته بود و كشان كشان خدمت پيغمبر اكرم مىبرد تا در نزد پيغمبر اقرار بكند و حد بر او جارى بشود. پيغمبر اكرم به عنوان توبيخ به او فرمودند: «هلاّ سترته بثوبك» كه اين يك معناى كنايى دارد، يعنى چرا دم در آوردى حالا ولو اينكه فرضاً چنين چيزى واقعيتى داشته باشد، انسان بايد مظهر ستاريت خداوند تبارك و تعالى باشد و الا خود ماها و خود شماها خواندهايم و گفتهايم و شنيدهايم كه «لو تكاشفتم ما تدافنتم» اگر همه اشياء براى همه كس روشن بود وضع خيلى بدتر از اينها بود، علتش اين است كه خداوند پرده خفاء را بر خيلى از مسائل كشيده است تا ديگران در جريان مسائل قرار نگيرند.
پس علت اينكه امام بزرگوار مىفرمايد: در حق اللهِ مشترك هم ما جانب حق خدا را غلبه مىدهيم، يعنى حكم مىكنيم به اينكه اين مثل دعاوى ماليه نيست، كه با يمين و امثال ذلك اثبات و نفيى در مورد او تحقق پيدا بكند، علتش همين است كه «لا يمين فى حدٍ» اطلاق دارد و اطلاقش شامل اين حدى كه حق مشترك بين خدا و ناس هست، شامل آن هم مىشود.
ترغيب حاكم به عدم قسم توسط منكر
حضرت امام(ره) در آخرين مسأله اين باب مىفرمايند:
مسأله 14 - «يستحب للقاضى وعظُ الحالف قبلَه، و ترغيبه فى ترك اليمين اجلالاً للَّه تعالى ولو كان صادقاً، و أخافه (حالا اگر كان
داشته باشد اخافه مىخوانيم اگر تا داشته باشد كه ظاهرش هم آن است «اخافته من عذاب الله» اينجورى بايد بخوانيم ولى در نسخه ما «و أخافه» داردمن عذاب اللَّه تعالى ان حلف كاذباً، و قد روى أنه «من حلف باللهِ كاذباً كفر» و فى بعض الروايات «مَن حَلِفَ على يمينٍ و هو يعلم أنه كاذب فقد بارز الله» و «أن اليمين الكاذبة تدع الديار بلاقع من أهلها.»
در اين مسأله مىفرمايد: كه حاكم شرع مستحب است قبل از آنكه حالف قسم بخورد موعظهاش كند و نصيحتش كند، كه اگر اين قَسَمِت هم قسم راستى هست به خاطر اجلال اسم خداوند تبارك و تعالى خوب است قسم نخورى، و در روايات زيادى كه من مىديدم كه رواياتش در اول كتاب الايمان در چند باب پشت سر هم نقل كرده در خيلى از روايات مىديدم كه استدلال به اين آيه شريفه شده «و لا تجعلوا الله عرضةً لايمانكم»(1) خداوند را معرض براى قسمهاى خودتان قرار ندهيد. كه اين «لا تجعلوا» در آن يمينهاى صادقه حمل بر كراهت مىشود، كراهتش هم اين است كه انسان به خاطر يك دعواى مالى يا يك مسألهاى مثل نكاح و طلاق و امثال ذلك مناسب نيست كه خداوند تبارك و تعالى را در پيش بكشد، ولو اينكه صادق هم باشد، انسان غرامت را متحمل بشود بهتر از اين است كه خداوند تبارك و تعالى را پيش بكشد.
كيفر قسم دروغ در روايات
اگر قسم كاذب باشد در روايات تعبيرات عجيبى نسبت به او شده است، تعبير به كفر شده است، حالا كفر واقعى هم نيست «دون مرحلة الكفر» است. يعنى تا حد كفر اين مبغوض خداوند تبارك و تعالى است. در بعضى از رواياتش دارد «فقد بارز الله» كسى كه قسم دروغ بخورد اين مبارزه و جنگ با خداوند تبارك و تعالى كرده است. در بعضى از روايات تعبيرى دارد كه شايد در ابتداء انسان تو ذهنش بيايد كه اين اثر وضعى قسم دروغ است. مىگويد كه يمين دروغ سبب مىشود كه ديار را «بلاقع من اهلها» قرار بدهد بلاقع يعنى خالى، قسم كاذب سبب مىشود كه مردم در يك ديار فانى بشوند به طور كلى از بين بروند. در ابتدا به ذهن انسان مىآيد كه اين اثر وضعى قسم دروغ است. قسم دروغ سبب مىشود كه خداى نكرده زلزلهاى مىآيد، يا مثل اين جريانى كه اخيراً پيش آمد در حوالى اصفهان كه يك روستايى اصلاً به طور كلى زير زمين رفت و بطور كلى همه چيزش ناپديد شد كه ديگر اصلاً اثرى هم از او بدست نياوردند.
لكن اگر كسى هم به اصطلاح خودش خيلى تحت تأثير اين حرفها قرار نگيرد، مىگوييم قسم دروغ سبب مىشود كه سلب اعتماد بشود، وقتى اين مدعى از اين منكر اعتمادش سلب شد ديگر جنسى به او نمىدهد، معاملهاى با او نمىكند، قرضى به او نمىدهد، مالى را پيش او امانت نمىگذارد و اگر اين معنا تكرر پيدا كرد، كم كم اين عدم اعتمادها سبب عدم عمران و خرابى شهرها مىشود حالا كسى هم ملتزم به اين معنا بشود، مانعى ندارد مثل آن چيزى كه خداوند در آيه شريفه ازدواج فرموده كه «ان يكونوا فقراء يُغنِهِمُ اللهُ مِن فضله واللهُ واسعٌ عليم»(2)اين معنايش اين نيست كه اگر يك كسى ازدواج كرد، فورى شب جبرائيل با يك گونى اسكناس وارد مىشود، اين معنايش اين است كه كسى كه ازدواج بكند طبعاً احساس مسئوليت مىكند و اين احساس مسئوليت او را وادار به كار مىكند و كار و فعاليت او را به سر حد غنا و بى نيازى مىرساند، نه اينكه «و الله واسعٌ عليم» در مسأله ازدواج يك چنين مسألهاى آدم خيال بكند، اين به نظر بعيد مىآيد. مسائل حلف تمام شد.
پرسش
1 - موارد جريان و عدم جريان حلف را ذكر كنيد.
2 - چرا در حق الله قسم جريان پيدا نمىكند؟ خداوند براى استيفاى حق خودش چه راههايى قرار داده است؟
3 - فرق تركيب و اشتراك حقوق را با مثال بنويسيد.
4 - تبعيض در حقوق كجا جارى مىشود؟ نظر امام در مورد حق الله را بيان نماييد.
5 - فرق بين دعواى موضوعى و مصداقى چيست؟
6 - نهى در آيه 224 سوره بقره در مورد قسم صادق حمل بر چه مىشود؟
7 - روايات كيفر دروغ را تا چه حد بيان مىكنند؟
1) - بقره / آيه 224.
2) - نور / 32.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...