• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • جلسه نود و چهارم‏
    درس خارج فقه‏
    بحث قضا
    حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
    تاريخ 23 / 1 / 77
    كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ‏
    حضرت امام(ره) در ادامه مسائل مربوط به احكام حلف مى‏فرمايند:
    مسأله 5 - «حلف الاخرس بالاشارة المفهمة، و لا بأس بأن تكتب اليمين فى لوحٍ و يغسل و يؤمر بشربه بعد اعلامه، فان شرب كان خالفاً و الا ألزم بالحق، و لعل بعد الاعلام كان ذلك نحو اشارةٍ، و الأحوط الجمع بينهما.»
    چون در باره مسائل حلف صحبت مى‏كرديم، اين مسأله پيش آمد كه در رابطه با اخرس (آن كسى كه نمى‏تواند صحبت بكند)، حلف او به چه كيفيتى واقع مى‏شود؟ در ساير موارد، غير مسأله مدعى و منكر و مقام تخاصم، هر كجا كه مسأله اخرس را مطرح كردند، گفته‏اند كه آن اشاره‏اى كه اخرس مى‏كند، در صورتى كه مفهمِ همان معناى مقصود باشد، جانشين تلفظ و لفظ ديگران است، مخصوصاً با توجه به اينكه لفظ موضوعيت ندارد. لفظ به لحاظ اينكه دلالت بر معنا مى‏كند و حاكى از معنا هست، همه جا مطرح است.
    در باب اخرس چون قدرت بر تلفظ ندارد گفته‏اند كه اشاره مفهمه او كفايت از تلفظ مى‏كند، چه در مقام نمازش، چه در تلبيه و محرم شدنش و چه در ساير موارد، «اشارة الاخرس تقوم مقام اللفظ». آيا در باب فصل خصومت و مسأله مدعى و منكر هم مطلب همينطور است؟ روى قاعده اينجا هم در بادى نظر خصوصيتى ندارد. منكر اگر بخواهد قسم بخورد و اخرس باشد، اشاره مفهمه «باى نحو من الاشارة بشرط أن تكون مفهمة» كافى است.
    روايت وارد در كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ‏
    لكن مشكل باب قضاء و خصوصيت باب قضاء اين است كه يك روايت مفصله‏اى در باب حلف الاخرص وارد شده و جريان حلف اخرس را به يك كيفيت ديگرى از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل مى‏كند. ما ابتدائاً اين روايت را مى‏خوانيم تا بعد ببينيم كه با اين روايت چه معامله‏اى بايد بشود. اين روايت را ظاهراً يك مرتبه ديگرى هم به يك‏
    مناسبتى خوانديم، ولى حالا به لحاظ اينكه اولاً هدف ديگرى داريم و ثانياً ممكن است بعضى از آقايان در آن درس نبودند، اين روايت را با اينكه مفصل هم هست دو باره عرض مى‏كنيم. روايت صحيح محمد ابن مسلم(1) است. هيچ كس در سند اين روايت مناقشه نكرده و راوى آخر هم محمد ابن مسلم است. روايت را دقت كنيد، قال: سألت أبا عبدالله(عليه السلام) عن الاخرس از امام صادق(عليه السلام) سؤال كردم در رابطه با اخرس «كيف يحلف» اخرس چه طورى قسم مى‏خورد در كجا، «اذ الدعى عليه دينٌ و أنكره» كه كلمه انكره در حاشيه نوشته كه در مصدر اصلى وجود ندارد، اينجا هم با پرانتز اين كلمه «وانكره» را آورده ولى بهرحال معنايش مقصود هست. «كيف يحلف اذ الدعى عليه دينٌ و انكره و لم يكن للمدعى بينةٌ» آنجايى كه يك مدعى بر يك اخرسى ادعاى دينى مى‏كند و اين هم قاعدةً با اشاره و امثال ذلك اين دين را انكار مى‏كند. حالا مدعى هم بينه ندارد، اگر مدعى بينه داشت نوبت به قسم منكر نمى‏رسيد، ولى حالا كه مدعى بينه ندارد و بايد منكر قسم بخورد و منكر هم جواب به انكار داده و اخرس هم هست چطورى مى‏تواند قسم بخورد؟
    فقال: امام صادق(عليه السلام) اينجورى فرمودند: ان اميرالمؤمنين(عليه السلام) «أتى‏ باخرس»، در زمان امير المؤمنين شخص اخرسى را كشان كشان كردند، آوردند خدمت اميرالمؤمنين «فادعى عليه دينٌ و لم يكن للمدعى بينةٌ» يك مدعى همراهش بود و دينى را بر اين اخرس ادعا مى‏كرد، بينه‏اى هم مدعى بر دعواى خودش نداشت. فقال امير المؤمنين(عليه السلام) «الحمد الله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى بينت للامة جميع ما تحتاج اليه» شكر خداوند متعال را كه مرا (اميرالمؤمنين) را از دنيا نبرد تا اينكه همه مسائلى كه مورد احتياج و نياز امت هست براى امت بيان كنم و روشن كنم و توضيح بدهم.
    امام اول اين عبارت را فرمود، ثم قال: بعد فرمودند: «ايتونى بمصحفٍ» يك قرآن كريم براى من بياوريد «فأتى‏ به» قرآن كريم را آوردند و به مولا دادند «فقال للاخرس:» اميرالمؤمنين رو كرد به آن اخرس و سؤال كرد به طور اشاره يا صراحت، چون فقط زبان نداشت. فرمود: «ما هذا» اين كتاب چيست؟ اين قرآنى كه آوردند چيست؟ «فرفع رأسه الى السماء» اين اخرسى كه نمى‏توانست صحبت بكند سرش را به طرف آسمان بلند كرد و «أشار أنه كتاب الله عز وجل» با همين رفع رأسش اشاره‏
    كرد كه اين مربوط به خداوند متعال است و كتاب خداوند است. ثم قال: بعد اميرالمؤمنين فرمود: «ايتونى بوليه» آن كسى كه مسئول كارهاى اين اخرس هست (نه ولايت شرعى دارد) آن كسى كه متصدى مسائل اين اخرس است كه مثلاً هم نزديك به اين است و هم مثلاً همين زبانش را با بى زبانى بهتر مى‏فهمد، فرمودند او را پيش من بياوريد «فأتى بأخ له» برادر اين اخرس را آوردند «فأقعده الى جنبه» اميرالمؤمنين برادر اخرس منكر را پهلوى خودشان يا پهلوى اخرس نشاندند.
    «ثم قال يا قنبر» بعد به قنبر كه نوكر اميرالمؤمنين بود، فرمودند: «علىّ بدواةٍ و صحيفة» برو يك دوات، مركبى با يك صحيفه كه در بعضى نسخ اين نقل مى‏كند كه به جاى صحيفه، صينيه دارد، صينيه با صاد همان لوحى است كه در زمانهاى قديم بود قبل از آنكه كاغذ و اينها متداول بشود. خود من هم يادم مى‏آيد مدرسه كه مى‏رفتيم، نوشته و مشق خودمان را در همان لوح مى‏نوشتيم. آنوقت اينجا در متن دارد «علىَّ بدواة و صحيفة، فأتاه بهما» قنبر رفت هر دويش را خدمت اميرالمؤمنين آورد. «ثم قال:» بعد اميرالمؤمنين فرمود: «لاخ الاخرس» به برادر اخرس (كه دستور داده بود او را بياورند)، فرمود «قل لأخيك» به برادرت بگو «هذا بينك و بينه» اشاره به قرآن كردند و فرمودند: اين قرآنى كه خود او اشاره كرد كه كتاب خداست اين قرآن بين او و بين اين اخرس هست «انه علىٌ» حالا مى‏فرمايد: در مصدر «انه علىٌ» ندارد، ولى اينكه صاحب وسائل نقل كرده دارد «انه علىٌ» يعنى اين قرآن خيلى مقام شامخ و مقام بزرگى دارد «فتقدم اليه بذلك» برادر اخرس قرآن را گذاشت پهلوى اخرس و با همان زبان خودش كه اطلاع از وضع اخرس هم داشت اين مطلب مولا را بازگو كرد.
    ثم كتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) بعد آن دوات و صحيفه‏اى كه قنبر آورده بود اميرالمؤمنين به آن صحيفه يا صينيه اين عبارت را نوشتند: «و الله الذى لا اله اله هو عالم الغيب و الشهادة يا عالِمِ الغيب و الشهادة الرحمان الرحيم الطالب الغالب الضار النافع المهلك المدرك الذى يعلم السرّ و العلانيه ان فلان ابن فلان المدعى» مدعى كى است و پسر چه كسى است؟ «ليس له قِبَلَ فلان ابن فلان أعنى الاخرس حقٌ» اين را نوشتند «و لا طلبةٌ بوجه من الوجوه و لا بسبب من الاسباب» چون اسباب دين متعدد است، نوشتند كه به هيچ راهى به هيچ سببى و به هيچ وجهى طلبى ندارد. «ثم غسله» اين غسله مناسب با همان صينيه است، براى اينكه صحيفه به معناى كاغذ شستنش كار مشكل بلكه غير ممكنى هست، اما به خلاف لوحى كه عبارت از فلزى بود كه روى آن مى‏نوشتند، بعد هم به وسيله آب و اينها پاك مى‏كردند، هيچ مسأله‏اى هم پيش نمى‏آمد. «ثم غسله و أمر
    الاخرس ان يشرب» به اخرس دستور دادند كه آب اين قَسَمى را كه اميرالمؤمنين نوشته و شسته شده شرب كند. «فامتنع» اخرس از شرب اين ماء امتناع كرد. «فألزمه الدين» به مجردى كه از خوردن اين ماء امتناع كرد. اميرالمؤمنين آن دينى را كه مدعى ادعا مى‏كرد، اخرس را به پرداخت آن دين الزام كرد.
    بررسى روايت وارد در كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ‏
    اينجا به مناسبت اينكه اين روايت در اينجا وارد شده در حقيقت يك مشكله‏اى بوجود آمده از يك طرف روايت داراى سند صحيحى است و سندش قابل مناقشه نيست و هيچ كسى هم در سند روايت مناقشه نكرده و از طرف ديگر حاكى و ناقل داستان مربوط به اخرس در زمان اميرالمؤمنين يك داستان نويس نيست. اولاً امام صادق دارد اين معنا را حكايت مى‏كند و ثانياً در جواب محمد ابن مسلم اين مطلب را بيان مى‏كند. محمد ابن مسلم از امام صادق سؤال كرد كه اخرس را ما چطورى قسم بدهيم؟ امام صادق هم در جواب داستان مربوط به اميرالمؤمنين(عليه السلام) را نقل كرد. آيا با وجود اين خصوصيات ما مى‏توانيم همينطورى كه بعضى‏ها چشم بسته اين مطلب را گفته‏اند: بگوييم «هذه قضيةٌ فى واقعة» و چون «قضيةٌ فى واقعة» به ما چه ارتباطى دارد؟ به ديگران چه ارتباطى دارد؟ خوب اگر «قضيةٌ فى واقعة» باشد كما اينكه از بعضى از بزرگان فقها اين مطلب نقل شده، چطور اين قضيه را امام صادق(عليه السلام) در جواب سؤال محمد ابن مسلم كه سؤال از حكم كرده و امام صادق هم به عنوان بيان حكم اين داستان را نقل كرده، آيا ما مى‏توانيم بگوييم «هذه قضيةٌ فى واقعة» و به ما ارتباطى ندارد؟
    گذشته از اين كه اين را سابقاً هم من مكرر گفته بودم، مطلب ديگرى در شخص اين روايت وجود دارد و او بيان خود اميرالمؤمنين است كه مى‏فرمايد: خدا را شكر مى‏كنم كه مرا از دنيا نبرد «حتّى بيَّنت للامة جميع ما تحتاج اليه» آيا با اين بيان اميرالمؤمنين مى‏توانيم بگوييم «هذه قضيةٌ فى واقعة» و ديگر قابل تعدد نيست و قابل تكرار نيست؟ اگر «قضيةٌ فى واقعة» است پس يعنى چه كه ايشان مى‏فرمايند: «حتى بيَّنت للامة جميع ما تحتاج اليه» لذا خود بيان اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين معنا را نفى مى‏كند كه اين قضيه «قضيةٌ فى واقعه» باشد.
    مختار استاد در روايت صحيحه محمد بن مسلم در كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ‏
    ظاهر عبارت اين است كه حكم قسم اخرس در باب مدعى و منكر به اين كيفيتى است كه اميرالمؤمنين بيان كردند. پس اين «قضيةٌ فى واقعة» كنار مى‏رود. كما اينكه اگر اين احتمال را كه در كلام تحرير الوسيله هم تا حدى اشعار به اين معنا شده كه ما احتمال بدهيم كه اين كارهايى كه اميرالمؤمنين كردند، به عنوان يك نحو و يك كيفيتى از اشاره مفهمه اخرس بوده، به اين معنا كه بگوييم براى اخرس مطلقا اشاره مفهمه كافى است و اين روايت هم يك مصداقى از اشاره مفهمه است. بدون اينكه تعينى داشته باشد و خصوصيتى در كار باشد، كسى هم بخواهد اين احتمال را بدهد اين احتمال كاملاً خلاف ظاهر روايت است، و ظاهر روايت اين است كه اين خصوصيتى كه اميرالمؤمنين بر حسب اين روايت رعايت كردند، اين خصوصيت مدخليت دارد، نه اينكه به عنوان «احاد و انواع الاشاره و افراد الاشاره» در كلام اميرالمؤمنين مطرح شده باشد. پس با اين روايت چه كنيم؟ آيا بگوييم كه چون اين روايت مخالف با مشهور است، اعراض از اين روايت تحقق پيدا كرده و اعراض مشهور را ما قادح در حجيت روايت بدانيم ولو بلغ اعلا درجه صحت از حيث سند.
    مؤيدش هم اين است كه صاحب جواهر(ره) مى‏گويد كه در بين اقوال فقها من يك نفر را حتّى پيدا نكردم كه به اين روايت عمل كرده باشد، فقط به ابن حمزه در كتاب وسيله از كتب قديمه نسبت داده شده و عبارت ابن حمزه هم در كتاب وسيله مى‏فرمايد: ظهور در عمل به خصوص اين روايت ندارد. لذا نتيجه اين مى‏شود كه با وجود اينكه روايت صحيحه در كار است، لكن كأنَّ همه علما از اين روايت اعراض كردند و به همان اشاره مفهمه اكتفا كردند. «باية نحوٍ من الاشارة» ولو اينكه يك قول ديگرى هم در مسأله هست كه صاحب جواهر مى‏فرمايد: به شيخ در كتاب النهايه نسبت داده شده عبارت شيخ هم در كتاب نهايه دلالت بر اين مطلب ندارد و آن قول اين است كه گفته‏اند: در باره اخرس يك كتاب الهى را پيشش باز كنند آنجايى كه اسم الله دارد بگويند: روى اين الله دست بگذار. اين جانشين تلفظ به الله مى‏شود. يا اگر كتاب اللهى در دسترس نيست، مثلاً حاكم شرع يك كلمه الله را روى كاغذى بنويسد و در حضور اخرس بگذارد و به اخرس بگويد روى آن الله نوشته شده دست بگذارد.
    عرض كردم صاحب جواهر مى‏فرمايد عبارت شيخ در كتاب النهايه تعين اين مطلب را دلالت ندارد. آنكه تقريباً متفقٌ عليه است اشاره اخرس مثل ساير موارد جانشين تلفظ اخرس است به هر نحوى از اشاره باشد. لكن بنا بر قول منسوب به شيخ در نهايه اشاره خوب است به آن كيفيت باشد و بنا بر قول منسوب به ابن حمزه در كتاب وسيله خوب است‏
    كه اشاره به آن نحو باشد. لكن امام(قدس سره) در باره اين روايت آن احتمالى را كه ما نفى كرديم ذكر مى‏كند، كه ممكن است در مورد روايت اميرالمؤمنين به اين نحو از اشاره اكتفا كرده باشد. لكن اين خلاف ظاهر روايت است. اگر كسى بخواهد رعايت احتياط را بكند ولو مستحباً جمع بكند بين المسألتين هم مسأله اشاره را مطرح بكند، هم اين كيفيتى كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين روايت مطرح كردند، اين را بايد ذكر بكند.
    اشكالات وارده در روايت محمد بن مسلم‏
    لكن باز مشكلات ديگرى هم در اين روايت هست. اينكه اميرالمؤمنين كأنَّ دو كار را انجام دادند هم دستور دادند كه قرآن شريف را بياورند و هم در لوحى قسم را به آن كيفيتى كه ملاحظه كرديد، رعايت كردند و نوشتند، در حالى كه آن آوردن مصحف كما اينكه بعداً هم ان شاء الله ذكر مى‏كنيم، اين اسمش تغليظ در حلف است و تغليظ در حلف ولو اينكه براى حاكم شرع مستحب است اما براى منكر لازم نيست بپذيرد. حاكم شرع تغليظ بكند اما منكر لازم نيست كه تغليظ حاكم را بپذيرد. منكر همان كه به يك الله قسم بخورد براى نفى مدعاى مدعى اين كفايت مى‏كند. روى اين جهت يك اشكال ديگرى هم به روايت متوجه است و آن اين است كه آن قسمى كه اميرالمؤمنين با آن القاب و با آن آب و تاب «والله الغالب الذى لا اله الا هو» تا آخر كه ملاحظه فرموديد احتمال داده مى‏شود، كه اين اخرس كه امتناع از شرب ماء كرد نه به لحاظ اينكه از «شرب ماء القسم» امتناع كرده بلكه از شرب ماء قسم غليظ امتناع كرده با اين القابى كه اميرالمؤمنين براى خداوند بزرگ در نظر گرفتند و مرقوم فرمودند و بعد آن لوح را شستند و بعد هم اخرس را دستور دادند كه آن ماء را بياشامد.
    لذا اين اشكال باز هم به روايت وارد است كه اين فقط مسأله قسم نيست يك قسم مغلظى است كه اميرالمؤمنين هم در مقام قول تغليظ كرده هم در مقام فعل تغليظ كرده و دستور فرموده كه قرآن شريف را در آنجا حاضر بكنند و بين خودش و بين مدعى، قرآن را كأنَّ حاكم قرار بدهد در حالى كه براى منكر لازم نيست كه قسم مغلظ بخورد در منكر غير اخرس هم حداكثر به يك كلمه الله اگر اكتفا بكند و بگويد والله اين مدعى حقى بر من ندارد، همين كفايت مى‏كند، ديگر لازم نيست كه اين مقدار القاب داله بر اينكه خداوند هلاك مى‏كند، ضرر مى‏رساند و امثال ذلك.
    لذا اين مشكلات در اين روايت وجود دارد و بعضى از توجيهاتى هم كه عرض كرديم با متن روايت و با دقت در روايت نمى‏سازد و اين‏
    روايت سبب شده كه مسأله اخرس را در كتاب القضاء از مسأله اخرس در باب نماز جدا بكند. حتى در باب طلاق حتى در باب تلبيه و امثال ذلك همه اينها به علّت وجود اين روايت صحيحه است. لذا باز هم اقتضاء دارد كه هر چه بيشتر در اين روايت دقت بفرماييد تا فردا ان شاء الله.
    پرسش‏
    1 - در باب حلف اخرس، مسأله مدعى و منكر چگونه است؟
    2 - مختار استاد در بررسى روايتِ كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ چيست؟
    3 - علت اعراض فقها از روايت محمد بن مسلم وارد در كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ چيست؟
    4 - مختار امام در روايت وارد در كيفيت قسم خوردن آدم گُنگ را بيان فرماييد.
    5 - تغليظ در حلف در روايت محمد بن مسلم چگونه است؟ در اين موقع منكر مى‏تواند چه كار كند؟

    1) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم ، باب 33، ح 1.