• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • جلسه نود و دوم‏
    درس خارج فقه‏
    بحث قضا
    حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى«مدظله‏العالى»
    تاريخ 11 / 1 / 77
    قسم خوردن كفار
    عدم فرق ميان نحوه قسم خوردن مسلمين با كفار
    حضرت امام(ره) در دنباله مسائل مربوط به احكام حلف اينطور مى‏فرمايند:
    مسأله 2 - «لا فرق فى لزوم الحلف باللّه بين أن يكون الحالف و المستحلف مسلِمَين أو كافرين أو مختلفين، بل و لا بين كون الكافر ممن يعتقد باللّه أو يجحده، و لا يجب فى احلاف المجوس ضم قوله: «خالق النور و الظلمة» الى «اللّه» ولو رأى الحاكم أن الاحلاف الذمى بما يقتضيه دينه أردع هل يجوز الاكتفاء به كالاحلاف بالتوراة التى أنزلت على موسى(عليه السلام)؟ قيل: نعم، و الأشبه عدم الصحة، و لا بأس بضم ما ذكر الى اسم اللّه اذا لم يكون أمراً باطلاً.»
    در مسأله دوم از مسائل احكام حلف، روى هم رفته در سه مطلب ايشان بحث مى‏كنند: يك بحث در باره يهود و نصارى مخصوصاً آنهايشان كه ملتزم به احكام ذمه هستند. يك بحث هم در رابطه با مجوس است. يك بحث هم در رابطه با كافريست كه «لا يعتقد باللّه تعالى» اصولاً اعتقاد به خدا ندارد و انكار مى‏كند.
    اما در رابطه با بحث اول مسأله يهود و نصارى كه اينها معتقد به خداوند تبارك و تعالى هستند، لكن ملتزم به نبوت نبى ما(صلى الله عليه و آله) نيستند، در مقام استحلاف يهود نصارى و احلافِ اينها، به چه بايد قسم داده بشوند؟ غير از آن روايت مطلقه و شبيه آن روايت كه در كتاب القضاء من اشاره كرده‏ام كه روايت صحيحه هم است محمد بن مسلم، از امام باقر(عليه السلام) سؤال مى‏كند، كه خداوند خودش مثلاً به بعضى از امور قسم خورده فرموده: «و الليل اذا يغشى»(1) به ستاره قسم خورده «و النجم اذا هوى»(2) مثلاً ما مردم هم مى‏توانيم به اينها قسم بخوريم؟ امام فرمود: نه، قسم به اين امور مربوط به خداوند است، خلق خداوند «ليس‏
    لاحد من خلقه» اين كه قسم بخورند الا «به تعالى» مگر به خود خداوند بايد قسم بخورند. غير از اين دليل عام يك رواياتى هم در خصوص يهود و نصارى واقع شده، ولو اينكه در بعضيهايشان مجوس هم اضافه شده لكن روى يك نكته‏اى ما بحث مجوس را مستقل بحث مى‏كنيم، ان شاءالله غير از آن روايات، چهار يا پنج روايت هست كه بعضى را عرض مى‏كنيم ان شاءاللّه، ايشان تصريح مى‏كند به اينكه حق نداريد رجل يهودى و نصرانى را قسم بدهيد الا «باللّه تبارك و تعالى» روايات متعددى در اين رابطه وارد شده است.
    در مقابل اين روايات بعضى از روايات هم وارد شده حالا يا به صورت حكايت فعل يا اينكه خودش قول است، امير المؤمنين(عليه السلام) گاهى بعضى از يهوديها را قسم مى‏داد به توراتى كه «انزلت على موسى(عليه السلام)» يك روايت هم مى‏گويد كه هر قومى بالاخره يك اشياء و افراد عظيم و جليل القدرى دارد و بر طبق اعتقاد و مذهب خودش به آن قسم مى‏خورد، ظاهرش اين است كه اگر به حاكم شرع و قاضى شرع هم مراجعه كردند آنها را به همان چيزهايى كه در نزد خودشان عظيم و عزيزند قسم بدهند يك چنين تهافتى بين دو دسته از روايات در باب يهود نصارى ملاحظه مى‏شود. حالا ما بعضى از روايات از هر كدام را ان شاء الله بخوانيم تا ببينيم با اين روايات چه معامله‏اى بايد بشود.
    بررسى روايات در نحوه قسم خوردن كفار
    اين روايات در جلد 16 وسائل 20 جلدى در كتاب الايمان نقل شده است. روايت سليمان بن خالد(3) اينطورى نقل مى‏كند: عن أبى عبداللّه(عليه السلام) قال: «لا يُحَلَّف يا لايُحلَف الرَّجل اليهودى و لا النصرانى و لا المجوسى بغير اللّه» بغير خدا نبايد اينها قسم داده شوند «ان اللّه عز وجل يقول: «فاحكم بينهم بما أنزل اللّه»(4)
    روايت ديگر روايت جراح مداينى(5) عن أبى عبداللّه(عليه السلام) اول بطور كلى مى‏فرمايد كه قال: «لا يُحلَف يا لا يُحَلَّف بغير اللّه» بعد هم خصوص يهودى و نصرانى را به صراحت ذكر مى‏كند «و قال: اليهودى و النصرانى و المجوسى لا تُحلِفوهم يا لا تُحَلِّفوهم الا باللّه عزوجل» اينها چون اعتقاد به خدا دارند و اختلافشان با ساير ارباب ملل در نبوت است،
    منافات ندارد كه در مقام تحليف اينها را به خداوند قسم بدهند.
    روايت بعدى كه صحيحه حلبى(6) است عن حماد عن الحلبى، قال : سألت أبا عبداللّه(عليه السلام) عن أهل الملل يُستحلفون، فقال: «لا تُحَلِّفوهم الا باللّه عز و جلّ» اينها را قسم ندهيد مگر به خدا همانطورى كه مسلمانها در مقام حلف اينطورى كه ديروز عرض كرديم حلف بغير اللّه برايشان جايز نيست، اينها را هم فقط به خداوند تبارك و تعالى قسم بدهيد.
    روايت ديگر روايت سماعة(7) عن أبى عبداللّه(عليه السلام) قال : سألته هل يصلح لأحد أن يُحَلِّفَ أحداً من اليهود و النصارى و المجوس بآلهتهم» يعنى غير خدا آنهايى كه به آلِهِ قايل هستند قال: «لا يصلح» بطور كلى «لاحد أن يحلف أحداً الا باللّه عز و جل».
    روايت بعدى صحيحه محمد بن مسلم(8) است عن أحدهما(عليه السلام) قال: سألته عن الاحكام فقال: «فى كل دينٍ ما يَستَحلِفونَ به» كه آن طرف مقابل ما هست، اجمالاً روايات زيادى در همين باب هست كه ملاحظه كنيد. اينها مى‏گويد يهود و نصارى هم در مقام تحليف و استحلاف، بايد به همان خداوند تبارك و تعالى قسم داده بشوند.
    لكن در مقابل اين روايات كه در همين باب هم ذكر شده بعضى از رواياتى داريم كه همانطورى كه عرض كرديم كه امير المؤمنين بعضى از يهوديها را قسم مى‏داد به توراتى كه نازل بر موسى(عليه السلام) شده و بعضى روايات ديگر كه عرض مى‏كنيم. روايت سكونى(9) است، عن أبى عبداللّه(عليه السلام) ان امير المؤمنين(عليه السلام) استحلف يهودياً بالتوراة التى انزلت على موسى (عليه السلام). به توراتى كه از طرف خداوند است و ديروز عرض كرديم كه حتى به كتب منزَله هم در مقام قضا جايز نيست قسم داده بشود، اين مى‏گويد امير المؤمنين يك يهودى را به تورات استحلاف كرد. يكى هم كه الان مى‏خوانديم روايت صحيحه محمد بن مسلم(10)، قال : سألته عن الاحكام فقال : «فى كل دين ما يستحلفون به» كه روايات اين طايفه نسبت به روايات طايفه اول خيلى كمتر است، روايات طايفه اولى كاملاً متعدد و متكثر است.
    تعارض روايات در نحوه قسم خوردن كفار
    حالا آيا اين روايات در درجه اول يك جمع دلالى كه اينها را از عنوان خبرين متعارضين خارج بكند، آيا جمع دلالى عقلايى عرفى بين اين دو طايفه از روايات وجود دارد يا ندارد؟ اگر جمع دلالى وجود داشته باشد او مقدم بر رجوع به مرجحات است، و اما اگر جمع دلالى وجود نداشته باشد، و بين اين دو طايفه تعارض كامل تحقق داشته باشد، بايد رجوع به مرجحات مذكوره در مقبوله ابن حنظله و ساير اخبار علاجيه بكنيم. بعضى اينطور جمع كرده‏اند كه آن دسته اول كه مى‏گويد يهود و نصارى را هم جز به خداوند تبارك و تعالى نمى‏شود قسم داد اين مال آنجايى است كه حال قسم خورنده ملاحظه بشود، يك وقت قسم خورنده كه مثلاً عبارت از يك يهودى است در مقام قسم، اهميت فوق العاده براى خود خداوند قايل است، يك وقت اين است كه حالا روى حساب جهلى كه خيلى‏ها دارند و الان مناسب نيست ما اشاره‏اى به نظيرش بكنيم، براى تورات اهميت بيشترى قايل هستند، مثل بعضى از فرق مسلمانها كه خداى ناكرده اگر كسى به نبى اكرم اهانت بكند، چندان برايشان اهميت ندارد، اما اگر به بعضى از بزرگانشان جسارت بشود تا حالت خودكشى و انتحار برايشان پيش مى‏آيد.
    بعضى‏ها گفته‏اند: كه به اين نحوه جمع بين اين دو دسته روايت مى‏كنيم كه اين يهودى يك وقت اين است كه در مقام حلف اهميت فوق العاده براى تورات قايل است، به همان تورات قسمش بدهند، اما اگر تورات را به اندازه خداوند برايش اهميت قايل نيست كه نبايد باشد، اينجا بايد او را فقط به «خداوند تبارك و تعالى» قسم داد و شايد از بعضى از فقها هم جمع به اين كيفيت استفاده مى‏شود، و امام بزرگوار هم در بيان مسأله اشاره به اين معنا كرده‏اند كه اگر قسم به تورات از قسم به خدا براى اينها أردع باشد. بعضيها گفته‏اند كه مانعى ندارد كه قسم به خداوند داده نشود و قسم به تورات داده بشود. بعضيها هم طورى ديگر هر كسى به يك نحوى آمده بين اين دو دسته روايات جمع كرده است.
    ولى ظاهرش اين است از يك طرف اين رواياتى كه اين طرف بعضى‏هايشان حكايت فعل است اين حرف را نمى‏شود زد كه چون حكايت فعل است و خصوصيات فعل براى ما روشن نيست ما نمى‏توانيم به اين روايات تمسك بكنيم، ما جوابش را مكرر عرض كرديم كه اگر حاكى فعل، امام معصومى باشد و نقل بكند فعل امام ديگر را و مقصودش هم از اين نقل و حكايت، بيان حكم شرعى باشد حتى به اطلاق كلام امام حاكى، ما مى‏توانيم تمسك بكنيم. لذا اين حرف حرف صحيحى نيست كه ما بياييم به صورت اشكال بر روايات اين طرف اين ايراد را وارد بكنيم، مخصوصاً كه رواياتش منحصر به روايات حاكيه للفعل نيست. لذا ظاهر اين است كه بين اين دو دسته روايات تعارض وجود دارد و جمع دلالى كه آنها را از تعارض خارج بكند، وجود ندارد، لكن اشهر يا مشهور همان طايفه اولى است كه ما بگوييم يهود و نصارى هم خصوصيت ندارند و در مقام حلف بايد به «خداوند تبارك و تعالى» باشد منتها منحصر به لفظ جلاله نيست به همان كيفتى كه ديروز عرض كرديم بايد قسم داده بشود.
    نحوه قسم خوردن مجوس‏
    مرحله دوم راجع به مجوس است ديديد كه بعضى از روايات طايفه اولى كه ما خوانديم مجوس را هم عطف به يهود و نصارى كرده بود، چنين مى‏گفت: يهود و نصارى و مجوس همه‏شان بايد به خداوند تبارك و تعالى قسم داده بشوند. لكن شبهه‏اى هست كه در بين مجوس طايفه‏اى هستند به نام طايفه وثنيه كه آنها براى نور، خالق مخصوصى و براى ظلمت، هم، خالق مخصوصى قايل هستند. اين شبهه پيش آمده كه آيا اينها هم به خداوند قسم داده بشوند يا نه؟ از بعضى از كلمات شيخ طوسى استفاده مى‏شود كه اگر اينها را قسم به اللّه فقط بدهيد ممكن است اينها از آن وثنيه‏اى باشند كه خالق نور را از خالق ظلمت جدا مى‏دانند و مقصودشان از اللّه همان خالق نور فقط باشد، لذا اگر به لفظ جلاله فقط هم قسم بدهيد فايده ندارد بايد قسمشان بدهيد به «اللّه الذى هو خالق النور و الظلمة» كه تصريح به اين معنا شده باشد كه خالق نور و ظلمت همان اللّه فقط است و تعددى در مطلب وجود ندارد.
    لكن ايشان مى‏فرمايند: احتياج به اين ضميمه احساس نمى‏شود وقتى كه آنها را به اللّه قسم داديد اولاً حالا ايشان نمى‏فرمايند: خود آنها هم معتقدند كه اللّه مثل اينكه يك الهى است فوق خالق نور و ظلمت، و خالق نور و ظلمت را اله در سطح پايين‏تر مى‏دانند و اللّه را ما فوق همه آله فرض مى‏كنند و ثانياً ما كارى به اين كارها نداريم روايات مى‏گويد به اللّه بايد قسم داده بشوند چه يهودى باشند چه نصرانى باشد، چه مجوسى باشد، در اين رابطه فرقى نمى‏كند و دليل هم نداريم كه در باب مجوسى حكم به خروج كرده باشد يا در بين مجوسى‏ها افراد را فرق گذاشته باشد، طايفه فلان فلان و طايفه ديگر فلان در هيچ روايتى بين اين دو طايفه و يا طوائف متعدد در باب مجوسى فرق گذاشته نشده است بلكه آنكه متعرض مجوسى شده مجوسى را عطف بر يهود و نصارى كرده مخصوصاً با اين‏
    نكته كه ما در يهود و نصارى هم مشرك داريم.
    لذا ما در بحث فقهى نجاست و طهارت خصوص اينها را محكوم به نجاست كرديم. اينطور نيست كه يهود و نصارى همه‏شان يك فرقه باشند و يك چيزى را معتقد باشند بعضيهاشان مشركند و روى عنوان شرك هم اينها نجس هستند، اما روايات ما در اين باب كه مسأله حلف باشد، بين اقسام يهودى و نصارى هيچ فرقى قايل نشده و حلف «باللّه» را در تمامى اين روايات دلالت دارد.
    قسم خوردن كفار غير اهل كتاب‏
    مسأله ديگر كه آخرين مسأله است، اين است كه اگر اين كسى كه مى‏خواهد قسم بخورد اصلاً معتقد به «اللّه» نيست انكار مى‏كند خدا را مثل كمونيستها و آنهايى كه در اين وادى هستند ايشان به صورت اطلاق و بدون هيچ اشاره‏اى مى‏فرمايد كه اينها هم بايد قسم به خدا بخورند. در ذهن انسان اين شبهه و اين مطلب بوجود مى‏آيد كه اينها قسمشان بخداوند چه فايده‏اى بر آن ترتب پيدا مى‏كند اين كسى كه منكر خداوند است «ما الذى يترتب على حلفه باللّه من الفايدة» چه فايده‏اى دارد كه قسم به خدا بخورد؟ اين يك وقت مى‏شود اينطورى توجيهش كرد اينها كه به زبان هم منكر هستند اينها به حسب اقتضاى فطرت و غريزه ذاتيشان يك وجودى را كه حقيقتاً جز خدا نيست ولو اينكه حالا اسم خاصى هم براى آن قايل نباشند، بالفطرة قايل هستند لكن به زبان انكار مى‏كنند مثل همان آيه شريفه كه مى‏فرمايد: «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم»(11) يعنى در ظاهر و به زبان انكار مى‏كنند اما ته قلبشان يقين به اين معنا وجود دارد.
    يا بايد اينطورى توجيه بكنيم و يا اينطورى كه شيخ طوسى(ره) در بعضى از كلماتشان دارند؛ اين است كه اين قسم مثل «انما نملى لهم ليزدادوا اثماً»(12) اين قسم براى زيادى گناهشان است، براى زيادى عقوبتشان هست، كه اين حرف با مسأله قضا متناسب نيست، براى اينكه مسأله قضا براى اين است كه حقى پايمال نشود اگر مدعى صاحب حق است حقش به او داده بشود، اگر واقعاً صاحب حق نيست چيزى از منكر به عنوان حق به مدعى تحويل داده نشود. لذا در اين مسأله‏اى كه مربوط به مقام قضا و حكم به حق و حكم به عدل است ما پاى عذاب آخرتى را مطرح بكنيم «انما نملى لهم ليزدادو اثماً» اين با مقام فقاهت مخصوصاً باب قضا متناسب نيست.
    حكم قسم در مورد منكر خدا و مختار استاد
    لذا احتمال داده مى‏شود كه اين احتمال خوب است كه آدم بگويد در مورد منكرى كه خالق را حتى قلباً منكر است و هيچ گونه اعتقادى به خالق ندارد، بگوييم اينجا اصلاً مسأله قسم مطرح نيست، براى اينكه مطرح شدن مسأله قسم براى اين است كه يك فرقى در مسأله بوجود بيايد، وقتى كه منكر به تمام معنا خالق را انكار مى‏كند و وجودى را به نام خدا «و ما ينطبق على اللّه» نمى‏شناسد بگوييم اينجا جاى قسم نيست، با آن رواياتى كه مى‏گفت «البينة على المدعى و اليمين على من ادعى عليه» و خود رسول خدا هم فرمود «انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان» بگوييم اين مورد را شامل نمى‏شود. اين از آن مواردى است كه مثلاً اگر منكر، منكر خدا بود «نعوذ باللّه» مسأله قسم ابتدائاً به او توجه ندارد، بلكه مسأله قسم را بايد دورش را قلم گرفت و حكم را روى وجود بينه و عدم بينه ترتيب داد. اين را بهتر انسان تصديق مى‏كند و الا اينطورى كه ايشان مى‏فرمايند كه هيچ فرقى بين اينكه كافر اعتقاد به خدا داشته باشد يا انكار بكند خدا را خوب به ذهن انسان مى‏آيد آنكه منكر خدا هست 1000 تا قسم مى‏خورد به خدايى كه اعتقاد ندارد و نمى‏شود چنين قسمى در باب حكم و قضاء قاضى منشأ و علت براى حكم قرار بگيرد.
    لذا بهتر به نظر مى‏رسد كه در اين فرض ما بگوييم اصلاً قسمى توجه به منكر پيدا نمى‏كند تا اين حرفها و اين شبهات بيايد كه مرحوم شيخ طوسى آنطورى توجبه بكند يك توجيهى كه عقل انسان نمى‏پذيرد و با مقام قضا هم هيچ سنخيتى نمى‏تواند داشته باشد. اين هم در رابطه با مسأله دوم تا مسائل بعدى.
    عرض مى‏شود هفته آينده چون از روز يكشنبه وفات امام باقر (عليه السلام) است ما هم همه ان شاء اللّه اگر خداوند بپذيرد افتخار مى‏كنيم به شاگردى امام باقر و امام صادق روز يكشنبه وفات امام باقر بزرگوار است، روز سه شنبه‏اش هم وفات حضرت مسلم است، چهارشنبه هم عيد قربان است ما هم در منزل روضه‏اى داريم اين دو سه روزه، اين هفته را تعطيل مى‏كنيم، ان شاء اللّه هفته بعد از عيد قربان شروع مى‏كنيم.
    پرسش‏
    1 - آيا فرقى ميان نحوه قسم خوردن مسلمين با كفار وجود دارد؟
    2 - در تعارض بين روايات وارده در باب نحوه قسم كفار ، اقوال و جمع بين روايات را بيان كنيد.
    3 - مختار امام(ره) و استاد را در تعارض روايات در مسأله قسم كفار بيان‏
    فرماييد.
    4 - نظر شيخ طوسى(ره) در مورد قسم منكرين خدا چيست؟ به نظر استاد شيخ بحث را روى چه موضوعى برده است؟
    5 - حكم قسم در مورد منكر خدا و مختار استاد را بيان كنيد.

    1) - و الليل / 1.
    2) نجم / 1.
    3) - وسائل الشيعة، ج 16، ابواب الايمان، باب 32، ح 1.
    4) - مائده / 48.
    5) - وسائل الشيعة، ج 16، ابواب الايمان، باب 32، ح 2.
    6) - وسائل الشيعة،ج 16، ابواب الايمان، باب 32، ح 3.
    7) - وسائل الشيعة، ج 16، ابواب الايمان، باب 32، ح 5.
    8) - وسائل الشيعة، ج 16، ابواب الايمان‏باب 32، ح 7.
    9) - وسائل الشيعة، ج 16، ابواب الايمان، باب 32، ح 4.
    10) - وسائل الشيعة، ج 16، ابواب الايمان، باب 32، ح 7.
    11) - نمل / 14.
    12) - آل عمران / 178.