جمعه 14 ارديبهشت 1403 - 22 شوال 1445 - 3 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 8
متن
جلسه هشتم
درسخارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 24 / 6 / 76
وجوب عينى يا كفايى قضاء
وجوب عينى يا كفايى در قضا
در مسأله يك و دو كه عرض شد، دو مطلب جزئى باقى مانده و آن اين است كه اولاً اگر ما قائل به وجوب قضا شديم، وجوبش عينى نيست و الاّ لازم است كه تمام مردم همه درس بخوانند، همه عادل باشند، همه مجتهد باشند، در حالى كه اين مسأله مسلّم چنين نيست، و علاوه هدف روشن است، هدف اين است كه مىخواهند در مثل دين و ميراث و امثال ذلك در بين مردم - همان طورى كه در روايت ابن حنظله ملاحظه فرموديد - منازعه وجود نداشته باشد، و اين متوقف بر اين نيست كه به نحو واجب عينى بر همه مردم لزوم داشته باشد، مخصوصاً اينكه بگوييم: از مقدمات و شرايط تحصيل ولايت بر حكم هم مثلاً برايشان لازم است، آدم يقين دارد «بما انه متشرعة و احد من المتشرعة» در دين اسلام چنين مطلبى وجود ندارد. لذا اگر هم قضا واجب باشد، به نحو واجب كفايى است، نه به نحو واجب عينى، منتها گاهى اين واجب كفايى مثل ساير واجبات كفائيهاى كه زمين مانده باشد، ايجاد تعيّن مىكند و براى تعيّنش اينجا مىفرمايند: اگر در شهرى كه اين قاضى وجود دارد و همين طور در شهرهاى نزديك كه رفت و آمد به آنها مستلزم عسر و حرج نيست، اگر قاضى وجود نداشته باشد، اين واجب كفايى با نبودن قضات ديگر، بر اين شخص تعيّن پيدا مىكند.
اسلام نمىفرمايد حالا كه منازعهاى واقع شد، وظيفه متنازعين اين است كه تا اقصى نقاط عالم بروند، براى اينكه رفع تنازع و تخاصم شرعاً تحقق پيدا كند. اگر كه در قم متداعيينى پيدا شد، حداقل رفت و آمد از قم به تهران مواجه با عسر و حرج نيست، اگر در تهران قاضى وجود داشته باشد، فرضاً در قم ديگر لزوم ندارد. اما اگر ببينيم نه در قم قاضى هست، نه در تهران هست، نه در شهرهاى مشابه و نزديك هست، الا اين آقا كه اتصاف به شرايط قضا را دارد، واجب كفايى براى او تعيّن پيدا مىكند. اما صرف اينكه متداعيان نظرشان اين باشد كه اين قاضى بالخصوص رفع خصومت كند، آيا صرف نظريه متداعيان
نه به عنوان قاضى تحكيمى كه بعداً عرض مىكنيم، اين واجب كفايى را متعيّن مىكند؟ ما دليلى بر اين مطلب نداريم كه اگر نظر زيد و عمرو متخاصمين اين شد كه بكر رفع تنازع كند، در بكر هم شرايط وجود دارد، لكن به عنوان واجب كفايى نمىخواهد متصدى شود. آيا مجرد اينكه زيد و عمرو روى بكر توافق مىكنند، اين توافق متخاصمين هم يكى از راههايى است كه واجب كفايى را واجب عينى كند؟ دليلى بر اين مطلب قائم نشده است، بلكه واجب كفايى به همان نحوى كه عرض كرديم، واجب عينى مىشود، نه به مجرد توافق و تراضى متخاصمين بر اينكه اين بالخصوص رفع نزاع كند و رفع خصومت بكند.
حكم قاضى قبلى در صورت پيدا شدن شخص جامع الشرائط
امام(ره) در تحرير الوسيله مىفرمايند:
مسأله 3 - «يستحبّ تصدّى القضاء لمن يثق بنفسه القيام بوظائفه، و الأولى تركه مع وجود من به الكفاية، لما فيه من الخطر و التهمة.»
ايشان مىفرمايد: كسى كه از خودش اطمينان دارد به اينكه به شرايط قضا عمل مىكند و تحت تأثير پول و ثروت و امثال اينها واقع نمىشود، برايش استحباب عينى دارد كه متصدّى قضا شود. لكن در عين حال هم بهتر اين است كه ترك كند، براى اينكه در قضاوت بالاخره يك دسته ناراحت خواهند شد. ولو اينكه ناراحتى هم وجهى ندارد، چه در مسأله فصل خصومت باشد، چه در مسأله اجراى حدود شرعيّه باشد، آنهايى كه محكوم به حدّى از حدود شرعى هستند، اگر محكوم به قتل باشند، اوليائشان ناراحت مىشوند. اما اگر در زنا و شراب و امثال ذلك محكوم به تازيانه شدند، خودشان ناراحت مىشوند ولو اينكه موجِب را خودشان فراهم كردند، ولى اين جبلّى و طبيعى است كه اينها از قاضى ناراحت مىشوند، چه بسا از حكم شارع ناراحت مىشوند كه چرا كسى كه مثلاً زنا كرده، اين مقدار بايد حدّ بر او اجرا شود، آن هم مثلاً در حضور مردم چون قرآن مىفرمايد: «و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين»(1) حالا آن طايفه اگر يكى هم باشد، اين يكى در بازار و خيابان مىرود، جريانات را نقل مىكند، مىگويد: من خودم حاضر و ناظر بودم، زيد را براى خاطر مثلاً عمل زشتى كه مرتكب شده بود، قاضى محكومش كرد و فلان مقدار تازيانه به او زدند. او طبعاً ناراحت مىشود. لذا مىفرمايد: كسى هم كه وثوق به خودش دارد، بهتر اين است كه دنبال قضاوت نرود، يك وقت هم ممكن است خودش تحت تأثير قرار بگيرد، اتهاماتى هم «محكومعليها»
نسبت به او مسلّم مىزنند.
(سؤال... و پاسخ استاد): اينها حيثيت انسان را از بين مىبرد، مؤمن است، مجتهد است، جامع الشرايط است، حيثيّتش بايد محفوظ باشد، نه اينكه به دست خودش حيثيّتش را از بين ببرد. لذا تعبير به اولى هم مىكنند.
امكان اجتماع دو حكم در يك مورد
اينكه مىفرمايند: «من يثق بنفسه»، مستحب است كه تصدى قضا كند، استحبابش هم استحباب عينى است. اشكال شده كه شما در مسأله اولى به تبع مشهور گفتيد: قضا واجب است، اينجا هم مىفرماييد: استحباب دارد، اگر احكام تكليفيه در مواردى هست، با تغيير عنوان مطرح است و الا به عنوان واحد، چيزى نمىشود داراى دو حكم باشد، حتى وجوب و استحباب، حتى واجب كفايى و استحباب عينى در يك موضوع اجتماع پيدا نمىكنند. لذا اينكه من از امام بزرگوار نقل كردم و خودم هم تأييد كردم، در مثل مسأله نذر اگر كسى صلات ليل را نذر كند، ما دو عنوان داريم، يك عنوان محكوم به وجوب است، يك عنوان هم محكوم به استحباب است و در كفايه هم لابدّ ملاحظه كرديد، حكم هم كه از موضوع و متعلق خودش تغيير نمىكند، عنوان متعلق استحباب صلاة الليل است، و عنوان متعلق وجوب وفاى به نذر است، و بين اين دو هم نسبت عموم و خصوص من وجه است، و اينطور نيست كه هميشه صلاة الليل منذور واقع شود و اينطور هم نيست كه هميشه متعلق نذر انسان صلات ليل باشد. گاهى از اوقات انسان مسائل ديگر را نذر مىكند.
لذا در اين مسأله وقتى كه بخواهيم هم واقعيت را ملاحظه كنيم و هم اجتماع حكمين بر موضوع واحد نباشد، مىگوييم: «لنا عنوانان، عنوان صلاة الليل محكومة بالاستحباب حتى بعد تعلق النذر و عنوان الوفاء بالنذر ولو كان متعلّقاً بغير صلاة الليل». لذا از راه تعدد عنوان، مسأله را حل مىكنيم و همين طور در جاهاى ديگر، انسان نماز ظهر و عصرش را مىخواهد بخواند، نماز ظهر و عصر واجب است، لكن همين واجب را به قول مرحوم آخوند(ره) مىتواند متخصّص كند به خصوصيات نماز فرادى و مىتواند متخصص كند به خصوصيات نماز جماعت، آن استحباب دارد، اگر او را متخصص كند به خصوصيات نماز جماعت، استحباب پيدا مىكند. اما اصل نماز ظهر و عصر محكوم به وجوب است، «اذا زالت الشمس فقد وجبت الصلاتان الاّ انّ هذه قبل هذه».
پس ما تعدد عنوان لازم داريم و الاّ روى عنوان واحد نمىشود دو حكم باشد. در بحث اجتماع امر و نهى هم كه در اصول ملاحظه فرموديد، محققين كه حرفشان هم صحيح است، مىگويند: حكم روى دو عنوان رفته، يك عنوان
غصب است «لا تغصب، ولو فى غير حال الصلاة»، ربطى به صلات ندارد، لذا وقتى كه انسان كتاب الغصب را مراجعه و مطالعه مىكند، چه بسا اصلاً مسأله صلات در ذهنش نيايد. يك عنوان هم نماز ظهر و عصر است كه در كتاب الصلاة بحثش را مىكند و شايد هم اصلاً متوجه عنوان غصب نشود. دو عنوان وجود دارد، محققين قائل به جواز اجتماع كه ما هم همين نظريه را انتخاب كرديم با مزايايى، مىگويند: دو عنوان وجود دارد، «الغصب و الصلاة»، غصب متعلق حرمت است، صلات هم متعلق وجوب است، نه غصب ارتباطى به صلات دارد مفهوماً و نه صلات ارتباطى به غصب دارد مفهوماً، منتها مكلف به سوء اختيار، مصداق خارجى را اختيار كرده و آن نماز در دار مغصوبه است، نماز در دار مغصوبه بما اينكه مصداق است، بايد بگوييم: خودش متعلق حرمت نيست، متعلق وجوب هم نيست كه تحقيق آن در جاى خودش است. اما اينجا چطورى شما متعلق را دوتا مىكنيد؟ از يك طرف مىگوييد: قضا «واجب كفايى و قد يصير عينيّاً» از يك طرف هم مىگوييد: «يستحب القضاء لمن يثق بنفسه القيام به»، ولى قضا مستحبّ است، محكوم به استحباب و متعلق استحباب، عنوان قضاست. لذا اين اشكال در اين باب شده كه بين المتعلّقين بايد لا محاله شما اختلاف و تغييرى ايجاد كنيد و الا نفس القضاء ولو فى مورد واحد، نمىشود هم متعلق وجوب باشد و هم متعلق استحباب. وجوبش را مىخواهيد عينى و كفايى فرض كنيد، استحبابش هم كه عينى است.
اقوال در اختلاف بين متعلق وجوب و استحباب قضا
لذا بزرگان و محققين، در جواب از اين اشكال به زحمت افتادند كه چطورى از اين اشكال جواب بدهند. صاحب جواهر(ره)، روى مبنايشان در روزهاى اول گفتيم: مسأله قضا را در مسائل امر به معروف و نهى از منكر برده، از آن راه خواسته مسأله را حل كند كه ما اصلش را قبول نداشتيم. ولى ديگران كه در اين مبنا تبعيّت نكردند، اينها چطورى ايجاد اختلاف بين المتعلقين مىكنند؟ حرفى را مرحوم سيد صاحب عروه در ملحقات عروه دارد. حرفى هم مرحوم آقا ضياء در كتاب مختصر خودش در قضاء دارد و خلاصه ما به اين راهها مىتوانيم بين المتعلقين ايجاد اختلاف كنيم كه بگوييم: دليلى كه مىگويد: «يجب القضاء» ولو اينكه دليل حسابى هم نداشتيم، مثلاً آيه شريفه به حضرت داود مىگفت: «فأحكم بين الناس بالحق و لا تتّبع الهواء»(2) آن را نتوانستيم براى دلالتش تماميتى قائل شويم.
در اينجا ما چنين بگوييم: چون در مقبوله ابن حنظله و صحيحه ابى خديجه كه يكىشان مىگويد: «فانّى جعلته عليكم قاضياً» و يكى مىگويد: «فانّى جعلته عليكم حاكماً» كه از اين «جعلته عليكم قاضياً و جعلته عليكم حاكماً»، اين معنا استفاده مىشود كه قضا، ولايت بر حكم است، ولايت است كه ائمه به كسى مىدهند و به كسى نمىدهند، نه نفس فصل خصومت و رفع تنازع خارجى. كسى اين حرف را بزند و بگويد: آنچه كه واجب است، تحصيل الولايه است، يعنى انسان خودش را به مرحلهاى برساند كه جعل امام شاملش شود، «فانّى جعلته عليكم قاضياً، جعلته عليكم حاكماً» مسأله وجوب را روى تحصيل الولاية پياده كنيم، مسأله استحباب را روى فصل خصومت و رفع تنازع خارجى پياده كنيم و اگر هم شما اين فرمايش را بفرماييد كه لازمه اين حرف اين است كه بر مردم لازم است كه خودشان را مجتهد كنند و اين شرايط قضا را در خودشان به وجود بياورند، جوابش اين است كه اولاً وجوبش وجوب كفايى است، ثانياً باكى از التزام به اين معنا نيست.
اهميّت تحصيل علوم دينى
در مسأله مرجعيت هم همين است، اگر همه مردم بنا شود بروند بقال و چقّال و بنا و مهندس باشند، كسى سراغ حوزههاى علميه نرود و سعى در مراتب علمى و اجتهاد نكند، مسأله مرجعيّت هم لنگ مىماند، واجب است به نحو كفايى بلكه بر بعضى اگر استعداد كافى و جهات كامل داشته باشند، شايد به مرحله وجوب عينى برسد، مثل اينكه در شهرى اصلاً اهل علمى هم وجود ندارد، كسى نيست كما اينكه با همه حرفهايى كه مىزنيم، هنوز در بعضى از روستاهاى ايران در خيلى از ايّام سال، حتى يك معمّمى هم وجود ندارد كه برايشان نماز جماعت بخواند، مسائل بگويد، متصدّى احكام دينيه شود، همين الان هم وجود ندارد، همين الان هم در بعضى از روستاهاى قم افراد منحرفى به نام على اللهى و بهائى و امثال ذلك وجود دارد و اين به علت مسامحاتى است كه روحانيّت مطلقا و من و امثال من و شما و امثال شما در راه تبليغ داريد. اينطور نيست كه همه مردم آشناى به همه مسائل و احكام دينيّه خودشان باشند، حتى در ايران، حتى بعد از انقلاب تا چه برسد به كشورهاى ديگر كه انسان انتظارى هم از آنها ندارد.
تفكيك بين وجوب و استحباب در قضا
حرف ديگرى هم در اينجا ممكن است، و آن اين است كه چون در مسأله قضا، مراحلى وجود دارد، غير از مسأله تحصيل ولايت، حاكم شرع بايد اولاً در جايى مستقّل بنشيند و دعواى مدّعى و انكار منكر را گوش بدهد، به بيّنه هم
توجه كند و به اصطلاح امروز شواهد و ادله را بررسى كند، در آخر يك فصل خصومت و رأى حتمى دارد. حالا به نحو قولى باشد يا به نحو كتبى باشد، انسان بين اين مراحل تفكيك كند، بگوييم: استحبابى كه مىگويند: «يستحب تصدى القضاء»، اوّلاً مردم كه مثل ائمه علم غيب ندارند، چه مىدانند كه فلان كس صلاحيّت قضاوت دارد، من و شما را هم تا حدّى با عمامهمان مىشناسند و اشكالى هم به مردم وارد نيست، ما خودمان هم همينطور هستيم، دكترهاى متعددى را كه مىبينيم، اختلاف مراتب اينها را گاهى از اوقات به دست مىآوريم و الا خيال مىكنيم همهشان دكتر هستند، همهشان مثلاً تخصّص دارند، همهشان در معالجه متخصص هستند، مردم هم نسبت به ما همين ديد را دارند، بگوييم: وجوب كفايى در رابطه با آن مقدماتش است كه اولاً كسى كه خودش را جامع شرايط مىداند، به مردم معرفى كند، اعلام آمادگى كند، براى اينكه حرفهاى متداعيين را بشنود، براى اينكه بيّنه و قسم را مورد توجه قرار بدهد. بگوييم: اينها مستحب است، اما بعد از آن كه مسائل، دارد به آخر مىرسد، آن آخرى وجوب دارد، ديگر برايش فصل خصومت و رفع تنازع لازم است. ديگر كسى نگويد كه آن زمان وجوبش وجوب عينى مىشود، نه! تا زمانى كه تخاصم و تنازع با رفع و فصلش تمام نشده، قاضىِ ديگر مىتواند فصل خصومت و رفع تنازع كند.
يا به وجوه ديگرى اگر به نظر شما بيايد، بالاخره بايد اين مشكل را حل كنيم و حل اين مشكل هم به اين است كه عنوانها را تغيير بدهيم و الا نمىشود قضا به معناى فصل خصومت كه آخرين مرحله قضاست، هم استحباب داشته باشد، هم وجوب عينى يا كفايى داشته باشد. شىء واحد با عنوان واحد، نمىشود معروض دو حكم باشد ولو يكىاش كفايى باشد، يكىاش عينى باشد، بايد تعدد عنوانى مثل همانى كه در باب نذر و نماز جماعت و اجتماع امر و نهى، عرض كردم، اينجا هم لازم است كه تعدد عنوانى ولو به ذهن شما غير از اين هم تعدد عنوان باشد، بالاخره بايد اين تعدد عنوان تحقق پيدا كند و الا جمع بين حكم وجوب و استحباب از نظر ما غير معقول است، نه براى خاطر اينكه احكام را متضاد مىدانيم.
ما در اصول گفتيم كه احكام متضاد است، لذا مولايى نسبت به عبيد خودش مىتواند چيزى را مأموربه قرار بدهد و مولاى ديگر همان چيز را نسبت به عبيد خودش منهىّ عنه قرار بدهد، در حالى كه در مسأله سواد و بياض «ولو كان من شخصين»، اجتماعش امكان ندارد، يكى از دو شخص نمىتواند اين ستون را سفيد كند، و يكى هم سياه و در آن واحد، بياض و سواد با هم مجتمع شود، اين امكان ندارد، با اينكه دو شخص هم هستند. اما در موالى عرفيه، شىء واحد از ناحيه يك مولا مأموربه مىشود و از ناحيه مولاى
ديگر منهى عنه مىشود و اين دليل بر اين است كه در احكام، تأصّلى را كه در متضادّان شرط است در آنها نيست. احكام امور اعتباريه هستند، نه به اين معنا كه اجتماعشان ممكن است، از مولاى واحد اجتماعشان ممكن نيست، ولى مبناى استحالهاش، مسأله امتناع و اجتماع متضادين نيست، بلكه مبناى استحالهاش امر ديگر است. مسأله چهارم را ان شاء الله روز شنبه عرض مىكنم.
پرسش
1- آيا وجوب قضا عينى يا كفايى است؟ در چه صورتى واجب عينى مىشود؟
2 - حكم قاضى قبلى در صورت پيدا شدن شخص جامع الشرائط چيست؟
3- آيا امكان دارد كه دو حكم (مثلاً وجوب و استحباب) در يك مسأله جمع شود؟ توضيح دهيد.
4 - اقوال در اختلاف بين متعلق وجوب و استحباب قضا را بيان كنيد.
5- تفكيك بين وجوب و استحباب در قضا چگونه است؟
1) - نور / 2.
2) - ص / 26.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...