جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 72
متن
جلسه هفتاد و دوم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 27 / 11 / 76
لزوم ضميمه يمين با بيّنه در ادعاى دعوا بر ميت
بالاخره با ملاحظه روايات، اين معنا اجمالاً ثابت شد كه اگر كسى بر ميتى دعوايى داشته باشد، صرف اقامه بينه كفايت نمىكند، بلكه بايد قسمى ضميمه بيّنه شود. اين معنا با ملاحظه روايات تقريباً ثابت شد.
لكن نكتهاى راجع به موضوع بحث و محل نزاع بايد ذكر شود كه آيا اين جايى كه شما مىگوييد: بينه كفايت نمىكند، بلكه بايد قسم هم ضميمه شود، بيّنه به چه چيزى شهادت مىدهد؟ از تعليلى كه در خود روايت عبدالرحمن بن ابى عبدالله بصرى وارد شده است، اينجورى استفاده مىشود كه بينهاى كه كفايت نمىكند، بلكه قسم هم بايد ضميمه آن شود، آن بينهاى است كه بر اصل اشتغال ذمه ميت به اين دَين قائم شده است، مثل وقتى كه بينه قائم مىشود و شهادت مىدهد كه ميت يك سال قبل از فوتش دو هزار تومان از زيد به صورت قرض گرفت، شهادت مىدهد به اصل اشتغال ذمه ميت در زمان حياتش كه اگر از همين بيّنه، سؤال شود كه شما مىگوييد يك سال قبل از فوتش، دو هزار تومان از زيد قرض كرد، درست. اما بعداً اين قرض را پرداخت يا نپرداخت؟ بينه اظهار بى اطلاعى مىكند، مىگويد: من اصل اشتغال را شهادت مىدهم، اما اينكه قرض خودش را پرداخته يا نه؟ نمىدانم كه قرضش را پرداخته يا نه؟ و الا اگر بيّنه اين جورى شهادت داد، گفت: من شهادت مىدهم كه دو هزار تومان يك سال قبل از فوتش از زيد به صورت قرض گرفت و تا زمان فوتش هم، اين دين باقى بود، نه پولش را پرداخت و نه زيد مثلاً ابراء كرد و نه جهات ديگرى كه موجب سقوط دين است، تحقق پيدا كرد.
آيا اين هم علاوه بر بينه، به ضم يمين، احتياج دارد؟ ظاهر تعليل خود روايت اين است كه نياز ندارد، براى اينكه در روايت اينجورى تعليل ذكر شده، مىگويد: «لانّا لا ندرى لعلّه قد أوفاه ببينة لا يعلم موضعها»، اگر موضع بينه شناخته شد و بينه شهادت داد «على انه اوفى الدين و أوفى القرض»، باز هم ديگر نقطه ابهامى براى انسان باقى مىماند؟ خود اين تعليل دليل بر اين است كه مىگويد: «لعلّه قد اوفاه ببينة لا يعلم موضعها»
اگر موضع بينه شناخته شود و بينه شهادت بدهد به اينكه «انّه قد اوفى الدين» باز هم مسألهاى وجود دارد؟ باز هم ضم يمين لازم است؟ پس معلوم مىشود كه مسأله ضم يمين مال آنجايى است كه مدعى ادعاى دين كرده، بينه هم بر اصل اشتغال ذمه ميت در زمان حياتش شهادت داده و معلوم نيست كه آيا اين دين وفا شده يا نشده است؟ و الا اگر بينه مسلّمى شهادت داد به «انّه اوفى دينه» ديگر مطلب تمام است و هيچ نيازى به «ضم يمين الى البينة» ملاحظه نمىشود.
اين نكته براى بعضى از مسائلى هم كه بعداً مىخواهيم ذكر كنيم لازم است و در خيلى از كلمات هم كانَّ خلط بين اين حرفها شده است و خيال شده كه اگر بينه هم شهادت به وفاى دين داد، باز هم نياز به ضم يمين هست. اينجا ديگر هيچ گونه نيازى به ضم يمين نيست، خود روايت هم دلالت بر اين معنا دارد. اين نكتهاى بود در اصل محل بحث و نزاع كه لازم بود مورد توجه و التفات قرار بگيرد.
دعواى بر ميت و نياز به ضم يمين
فروعاتى در اين مسأله مطرح است: آيا اينكه شما مىگوييد دعواى «على الميت» علاوه بر بينه، به ضم يمين نياز دارد، اختصاص دارد به آنجايى كه دعواى على الميت، مدعىبه آن دين باشد؟ كما اينكه در خيلى از رواياتى كه ملاحظه فرموديد، مسأله دين ذكر شده بود. يا اينكه اگر عينى را على الميت ادعا كرد و گفت: مثلاً فرشى را كه در اتاق مهمانخانهاش افتاده، در زمان حياتش از من غصب كرده است، يا اينكه نه به صورت امانت و (عاريةالمضمونه) از من گرفته و الا مالك واقعى اين فرش من هستم. نه اينكه مالكش ميت باشد و بين ورثه تقسيم شود. اگر چنين ادعائى كرد، آيا اين ادعا هم، علاوه بر بينه، نياز به يمين دارد يا نه؟ بلكه اگر غير از عين، امور ديگرى را ادعا كرد، منفعتى را ادعا كرد، حقى از حقوق را حتى مثل حق الخيار را علىالميت ادعا كرد، بر آن هم دليلى داريم، بر اينكه بينهاش نياز به ضماليمين دارد يا دليلى نداريم؟ اين محل خلاف واقع شده است.
بعضى گفتهاند: مورد اين روايات دَين است و چون تقريباً اصل اين حكم بر خلاف قاعده و عمومات ادله بينه است، ما اكتفاى بر مورد نص مىكنيم و مورد نص هم دين است و از دين به چيز ديگرى هم تجاوز نمىكنيم كه عين و منفعت و حق، آنها داخل در كلى مسأله بيّنه وارد است، ديگر نيازى به يمين و دليلى بر نياز به يمين نداريم.
استدلال به روايات در مورد دين
امّا بعضى ديگر گفتهاند: درست است اين رواياتى كه به آنها استدلال كرديم، در مورد دين وارد شده است و در تعليل هم عباراتى به كار رفته است، مثلاً كلمه حق، در روايتش به كار رفته است، كلمه «عليه» به كار رفته است، در تعليل هم دارد: «لعله قد اوفاه ببينة» كلمه «اوفى» در باب دين به كار مىرود و الا در باب عين مصروفه، يا عينى كه كسى به صورت عاريه گرفته است و امثال ذلك، كلمه «اوفى» به كار نمىرود. گفتهاند درست است كه عباراتى كه وارد در تعليل و در روايت منحصر به دين است، لكن محتوا و مضمون تعليل چيزى است كه اختصاص به دين ندارد. در باب عين هم مىبينيم، اين تعليل با محتواى خودش پياده مىشود.
لذا به اقتضاى عموم تعليل، نه از نظر لفظى، بلكه از نظر محتوايى، قائل شدهاند به اينكه اختصاص به دين ندارد، بلكه شامل عين و منفعت و امثال ذلك هم مىشود و امام بزرگوار هم همين را مىفرمايد: «لا يخلو عن قرب». لكن نكتهاى لازم است كه از نظر روائى به شما عرض كنيم، تا بعد مسأله سرايت محتواى تعليل را ببينيم كه درست است يا نه؟ ما در رواياتى كه خوانديم، يكى روايت موسى بن جعفر (عليه السلام) بود كه گفته بود: «قلت للشيخ» تعبيراتى در آن هست كه جز با دين نمىسازد، كلمه حق، كلمه وفا، كلمه «عليه» و امثال ذلك، چيزهايى است كه در باب دين به كار مىرود.
در بين رواياتى كه خوانديم، صحيحه و مكاتبه صفار(1) بود، نكتهاى را كه بايد در آن روايت عرض كنيم، اين است كه در اين روايت صحيحه، 3 تا كتابت را دلالت دارد، يعنى 3 تا استفتاء از امام (عليه السلام) شده است و عرض كرديم كه اينها هم معلوم نيست كه در يك نامه بوده است، بلكه شايد در نامههاى متعدد و استفتائات متعدد بوده است، لكن در سؤال اولش، آنجائى كه وصى مىخواهد به نفع ميت شهادت بدهد، كلمه دين دارد. سؤالش اين است كه «هل تقبل شهادة الوصى للميّت بدين له على رجل» لكن آن، مسأله ما نحن فيه نيست، آن عكس مسأله ما نحن فيه است. امّا سؤالى كه ارتباط به ما داشت، اين استفتاى سوم بود كه در اين مكاتبه مطرح شده بود. آنچه كه اينجا از كتاب كافى نقل مىكند عبارتش اين است، در سومى «و كتب أو تقبل شهادة الوصى على الميت» مىگويد: كمله «بدين» در اينجا مطرح نيست، «أو تقبل شهادة الوصى على الميت
مع شاهد آخر عدل» كه مسأله ما همينجاست «فوقَّع (عليه السلام) معاً من بعد يمينه» بعضى ادعا كردهاند كه در بعضى از نسخههاى مصححه كافى، كلمه «بدين» هم ذكر شده است، اين نمىتواند براى ما حجيتى داشته باشد. در كتاب كافى كه اصل روايت مربوط به كافى است، كلمه «بدين» در استفتاى اول آن ذكر شده است، امّا در اين آخرى هيچ كلمه «بدين» مذكور نيست. آيا شما مىتوانيد بفرماييد كه چون كلمه «بدين» در سؤال اول ذكر شده است، قرينه بر اين است كه در سؤال آخر هم كلمه «بدين» مراد كاتب و سؤال كننده است؟ يا اينكه هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد، مخصوصاً با نكتهاى كه عرض كرديم كه شايد اين كتابتها، كتابتهاى مستقلى بوده است و همه اين سؤالات در يك نوشته جمع نشده بوده، بلكه نوشتههاى مختلف بوده است، كما اينكه روايت مكاتبه ديگرى از صفار كه ديروز نقل كرديم كه خود صاحب وسايل در باب وصايا ذكر كرده است، احتمال دارد كه آن هم جزو اين مكاتبه بوده است، مگر اينكه مكتوبُاليه آن فرق داشته باشد.
على اىّ حال در اين روايت با اينكه از كافى نقل شده است اين قسمتى كه مربوط به بحث ماست، هيچ كلمه «بدين» ندارد. «أو تقبل شهادة الوصى على الميت» اين اطلاق دارد هم كلمه دين را مىگيرد و هم عين را شامل مىشود و هم منفعت و حقوق مثل حق الرهانه و حق الخيار و امثال ذلك را «كل ما يكون على الميت عيناً كان او ديناً» كلمه دين احراز نشده است كه در اين سؤال مطرح است، مخصوصاً وسايل آخرين چاپ كه خيلى روى اين معنا دقت كردهاند، حتى در حاشيه و پاورقى هم اشاره به اين معنا نشده است كه در بعضى از نسخهها كلمه دين وجود داشته باشد و اگر مسأله اين طور شد، ديگر ما نيازى نداريم به اين كه از راه عموم تعليل و امثال ذلك بخواهيم مسأله را استفاده كنيم.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) اولى مسأله دين را مطرح كرده است و آخرى به صورت مطلق استفتاء كرده است، اين را شما داشته باشيد كه ما در فعل مخصوصاً آنجائى كه به روايات ارتباط دارد، از جيب خودمان نمىتوانيم چيزى اضافه كنيم، كلمات ائمه معصومين مثل متكلمين عادى نيست، سؤالات و جوابهاى آنها خيلى حساب شده است، با اينها بايد يك درجه از قرآن پايينتر معامله كرد، در حالى كه اگر فقيهى چنين حرفى زده بود، به اطلاق كلامش تمسك مىكرديد، اين روايت است و فقيه نوكر روايت است، كارى به اين كارها ندارد، سؤال اين است «أو تقبل شهادة الوصى على الميت» كجا كلمه «بدين» در اين روايت در كافى آن هم كه شايد از همه كتب اربعه ما أتقَن باشد.
به لحاظ اينكه مرحوم كلينى، متمحض در نقل روايت بوده است، اما مرحوم صدوق و شيخ طوسى، تمحضى در نقل روايت نداشتند، تفسير داشتند، اصول داشتند، كتاب در ولايت نوشتند، كتاب تبيان مرحوم شيخ طوسى كه به قول مرحوم بروجردى (رضوان الله تعالى عليه)، اساس مجمع البيان است كه كتاب بسيار بزرگى است، اينها نياز به صرف وقت داشته است، امّا مرحوم كلينى در كتاب الكافى متمحض در نقل روايت است، شأن ديگرى هم نداشته است، كلمه «بدين» در كتاب كافى بر حسب اين وسائل كه آخرين تحقيقات در باره روايات قرار گرفته است، وجود ندارد، وقتى وجود نداشت و روايت هم صحيحه بود، مىتوانيم به اطلاق آن تمسك كنيم «سواءٌ كان ديناً ام عيناً».
(سؤال ... و پاسخ استاد:) اگر يك دليل گفت: «اعتق رقبةً» و ديگرى گفت: رقبه مؤمنه، ما كه نمىتوانيم او را مقيد آن قرار دهيم، بايد مخالفتى احراز كنيم، آن روايت در مورد دين است، امّا نفى عين را كه نمىكند، نفى عين در آن روايات نيست، ما به اطلاق اين روايت تمسك مىكنيم، هم مسأله دين را مىگوييم و هم مسأله عين را مىگوييم و هم ساير امور مثل منفعت و حق. اين نكتهاى است كه بايد به آن توجه كامل داشته باشيم.
حال ما فرض مىكنيم كه نيازى به اين حرفها هم نداريم، اگر اين روايت هم مثل همان روايت عبدالرحمن بصرى كه از موسى بن جعفر(عليه السلام) نقل كرده بود، در آن هم كلمه دين نبود، لكن تعبيراتى در آن روايات بود، مثل همين «و ان كان المطلوب بالحق» يا تعبير «عليه» كه اين «عليه»، خيلى دلالت ندارد، براى اينكه «عليه» با عين هم مىسازد كه تحقيق آن را بايد در «على اليد ما أخذت حتى تؤدى» يا «تؤدّى» آنجا ذكر كرد كه مىگويد خود مأخوذ علىاليد است و خود مأخوذ، عين است، عين را مىگويد: علىاليد كه آنجا بايد تحقيقش را ذكر كنيم، و ما در «علىاليد ما أحذت حتى تؤدى» در القواعد الفقهيه بحث كردهايم، لكن قبول مىكنيم كه كلمه حق، كلمه «على»، كلمه «اوفاه» كه اين ديگر هم در كلام امام ذكر شده است و هم در موقعيّت تعليل ذكر شده است كه دو نكته در اين معناست، «لعله قد أوفاه»، «أوفاه» يك اصطلاح و تعبيرى است كه در باب دين به كار مىرود، و الا در باب عين اگر رد به صاحب شود، يا فروخته بشود، تعبيرات ديگرى به كار مىرود، لكن سلمنا كه اين روايت صحيحه مثل آن روايت عبدالرحمن البصرى در مورد دين وارد شده است، ديگر بالاتر از اين نيست.
آيا ما از تعليل استفاده مىكنيم؟ منتها عرض كردم، نه از الفاظ تعليل، بعضى از جاها انسان از الفاظ آن استفاده مىكند، اگر گفت: «لا تشرب
الخمر، لأنّه مسكر» استفاده مىكنيم كه «كل ما أسكر و يكون مسكراً، يكون حراماً» اين خود تعليل است، امّا از محتواى تعليل كه امام مىفرمايد: مىدانيد چرا من مىگويم علاوه بر بينه، ضم يمين لازم است؟ علت آن اين است كه شايد اين در زمان حيات خودش، دين خودش را به اين داين پرداخته است و آنهم در حضور بينه يا غير بينه، لزوم ندارد كه «اداء الدين فى حضور البينة» باشد و ما هم اين بينه را نمىشناسيم، جاى آن را نمىدانيم و خصوصيت آن را نمىدانيم، اين تعليل در باب عين هم جارى است، ممكن است عينى را كه اين ميت كسب كرده است و يا به صورت امانت و عاريه از اين مدعى برده است، عين را برگردانده است، فرشى را كه به صورت امانت گرفته است، پس داده است، يا غصب كرده، يك روزى پشيمان شده است و قبل از فوت خودش پس داده است، «مع حضور البينة او بدون حضور البينة».
سرايت حكم در مورد عين و مشابهات آن از محتواى تعليل
آيا از محتواى تعليل نمىتوانيم حكم را در مورد عين و مشابهات عين سرايت دهيم؟ ظاهر اين است كه عرف سرايت مىدهد، لكن مرحوم سيد(ره) در ضمن كلماتش در ملحقات عروه مىفرمايد: به نظر من در مورد عين و دعواى عين بر ميّت، اشكالى مىرسد، تعبير خودشان هم اين است كه مىگويد: «انّ لى اشكالاً» من اشكال دارم كه آيا در مورد عين، چه طور مىشود دعواى بر ميت كرد؟ خود مرحوم سيد توضيحى مىدهد، حالا من بيان ايشان را با توضيح بيشترى عرض مىكنم كه شما در حل اين اشكال ببينيد راهى به نظرتان مىرسد يا نه؟
تقسيم مسأله از نظر امام(ره) و فقها
حضرت امام و فقها و مرحوم سيد هم اين معنا را دارند، در جائى كه دعواى عين بر ميت مىشود، يك وقت اين طور است كه مدعى اين جورى ادعا مىكند و مىگويد: اين ميت در زمان حياتش فرشى را از من غصب كرد و در همان زمان حياتش اين فرش تلف شد كه معلوم است كه تلف هم مضموناً عليه است، امام و ديگران هم اينجا را مىفرمايند: لا اشكال كه اين ملحق به دين است، با توضيحى كه فردا ان شاء الله عرض مىكنم. پس منحصراً دعواى عين بر ميت فرضش آنجائى مىشود كه ميّت در حالى كه مرده، آن عين هنوز باقى است. مثل آن مثالى كه من زدم، اين فرشى كه توى اين اتاق ميت افتاده است، عين همين فرش را از من غصب كرده است، دعوا مىكند شخص اين عين را بر ميت، مرحوم سيد
مىفرمايد: منشأ اشكال من اين است، حالا كه اين فرش بعد موت الميت باقى هست، اين الان در اختيار ورثه است، ديگر مثل دين نيست كه ذمه آن ميت مشغول بوده است و ورثه هم الان يدى، تسلطى، استيلائى، بر دين ندارند، امّا فرشى كه الان توى اتاق مهمانخانه ميت افتاده است، از طرفى هم مدعى، - ما كه نمىدانيم مطلب چيست - ادعا مىكند كه اين فرش را ميت در زمان حياتش از من غصب كرده است و آورده است در اتاق مهمانخانه خودش انداخته است، اين فرش الان دست كيست؟
مرحوم سيد مىفرمايد: اين فرش الان دست ورثه است. ورثه كه ميت نيستند، ورثه زنده است، پس اين مدعى دعواى بر احياء دارد، نه دعواى بر ميت، بله به لحاظ اين كه تسلط احياء بر اين فرش مترتب است و مرتب بر تسلط ميت، بر اين فرش است، مدعى مخيّر است، هم مىتواند دعواى خودش را متوجه ميت كند، اگر مدعى عليه ميت واقع شد، «يحتاج فى البيّنة مدعى الى ضم اليمين» اما اگر مدعى عليه، احياء شدند، در احياء و دعواى علىالاحياء لازم نيست كه مدعى بيش از بينه، چيز ديگرى به نام يمين اضافه به بينه كند. لذا مىگويد: به نظر مىرسد كه «انّ المدعى له الخيار، بين ان يوجه دعواه علىالميت» بايد ضم يمين كند «و بين أن يوجه دعواه على الورثة الحى»، ديگر نيازى به ضم يمين ندارد و خيال نكنيد كه حالا چون فرش از طريق ميت به ورثه منتقل شده است، اين مدعى فقط بايد دعواى بر ميت داشته باشد، مطلب اين طور نيست، بعد مثالى مىزند، مثل اينكه كسى را فرض كنيد رفت چيزى را غصب و سرقت كرد، مثل اينكه كسى رفت مال مردم را دزديد و مال مسروقه را به آدم بيچاره جاهل فروخت، مدعى هم ديد مالش در دست اين جاهل بيچاره است، وفتى كه مىخواهد نزد حاكم برود و براى خودش مدعى عليه درست كند، مدعى عليه او كيست؟ مىفرمايد: مخيَّر است، هم مىتواند سارق را مدعىعليه قرار بدهد و هم مىتواند كسى را كه خريده است و جاهل است، مدعى عليه قرار بدهد، ولى اين نكته را نمىگويند كه شايد در كيفيت قسم خوردنش فرق مىكند، امّا ما به صورت الزام نمىتوانيم بگوييم، چون تو جاهل بودى و خريدى، ديگر تو لازم نيست به محكمه بيايى، حتماً بايد ما سراغ سارق برويم، صاحب مال هم مىتواند مدعىعليه را سارق قرار دهد، هم مىتواند مدعىعليه را اين مشترى جاهل قرار بدهد، ولو اينكه اين مشترى جاهل، اولاً جاهل است، ثانياً مال هم از طريق سارق به او منتقل شده است.
لذا ايشان مىفرمايد: در ما نحن فيه، مسأله مشكل است، در باب عين و احتياط اقتضا مىكند كه علاوه بر بينه، ضم يمينى هم بشود، ولى در
صورتى كه مدعى راضى به قسم باشد، امّا اگر مدعى گفت: من بينه اقامه كردم و حاضر نيستم قسم بخورم، ديگر لزومى ندارد كه او را به قسم الزام كنيم، چنين اشكالى دارد، ادامه بحث فردا ان شاء الله.
پرسش
1 - آيا در دعواى بر ميت صرف اقامه بيّنه كفايت مىكند؟ روايت چه مىفرمايد؟
2 - در چه جايى نياز به ضم يمين است و در چه جايى نياز نيست؟
3 - آيا از محتواى تعليل مىتوانيم حكم در مورد دين را به عين و مشابهات آن سرايت بدهيم؟
4 - نظر سيد(ره) در دعواى بر ميت چيست؟ دعوا بر ميت است يا بر ورثه؟
1) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات، باب 28، ح 1.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...