جمعه 14 ارديبهشت 1403 - 22 شوال 1445 - 3 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 6
متن
جلسه ششم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 22 / 6 / 76
حضرت امام(ره) در تحرير الوسيله چنين مىفرمايند:
مسأله 1 - «يحرم القضاء بين الناس ولو فى الأشياء الحقيرة اذا لم يكن من أهله، فلو لمير نفسه مجتهداً عادلاً جامعاً لشرائط الفتيا و الحكم حرم عليه تصديه و ان اعتقد الناس أهليته، و يجب كفايةً على أهله و قد يتعيّن اذا لم يكن فى البلد أو ما يقرب منه ممّا لايتعسّر الرفع اليه من به الكفاية».
ايشان در مسأله دو، كه تقريباً دنبال اين مسأله است، مىفرمايند:
مسأله 2 - «لايتعيّن القضاء على الفقيه اذا كان من به الكفاية ولو اختاره المترافعان أو الناس».
تشابه شرايط تصدى قضا و مرجعيت
امام (ره) در مسأله يك، كه اولين مسأله كتاب القضاء است، دو تا حكم را بيان مىكند: يكى وجوب قضا بر كسى كه به حسب واقع اهليت دارد و جامعِ آن شرايطى است كه بعداً به آنها اشاره مىشود، و اين شرايط در باب اجتهاد و تقليد هم در بحث مرجعيت عنوان شده است، كه مرجع بايد داراى اين شرايط باشد، و بين قضا و مرجعيت از نظر شرايط شايد يك مختصر فرقى بيشتر نباشد، و آن اين است كه مثلاً در باب اينكه اگر قاضى زن باشد، حالا روايتى هست، عمل هم بر اين معناست كه زن نمىتواند تصدّى قضا داشته باشد. منتهى در باب مرجعيت دليل خاصى ندارد، فقط روى حسابِ مثلاً اولويت و تشبيه به باب قضا كه بعداً ان شاء الله ذكر مىكنيم، استفاده كردهاند. يا مثلاً در باب مرجعيت علاوه بر عدالت احتمالاً يا بيش از احتمال، يك مسائل ديگرى اعتبار دارد، كه بايد مخالف با هوا باشد «من كان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً لهواه مطيعاً لامر مولاه» كه ما در مسأله اجتهاد و تقليد روى هم رفته از اين تعبيرات استفاده كرديم كه بالاتر از عدالت در مرجعيت معتبر است، صرف مسأله عدالت نيست، خوب عصمت هم كه اختصاص به اهلش دارد، يك مرتبهاى بالاتر از
عدالت است، اين اختلافات بين قضا و مرجعيت وجود دارد، ولى در نوع شرايط كه بعداً ان شاء الله اشاره مىكنيم فرقى بين اين دو مقوله وجود ندارد، همان شرايط مرجعيت، شرايط قضا هم هست.
وجوب قضاوت بر داراى اهليت قضا
آن چه در اينجا جاى بحث و قابل توجه است اين است كه قضا بر آن كسى كه اهليت دارد، نه اينكه براى خودش اهليت مىبيند، آن كسى كه اهليّت واقعى دارد و جامع شرايطِ فتوا و حكم است، قضا بر او واجب است، و آن كسى هم كه اهليت ندارد قضا بر او حرام است ولو اينكه در اشياى حقيره باشد. حالا اين اشياى حقيره بودن از باب اين است كه روشنتر مطلب را بيان كنند، و الاّ حقير و غير حقير كه در حكم فرق نمىكند. در صحيحه أبى ولاّد كه مرحوم شيخ در كتاب مكاسب، در ذيل مقبوض به عقد فاسد عنوان كرده است و مقصودش از عنوان آن صحيحه اين است كه آيا قيمت يوم التلف از آن استفاده مىشود يا اينكه قيمت يوم الاداء استفاده مىشود يا اينكه أعلى القيم استفاده مىشود يا اينكه قيمت يوم الغصب استفاده مىشود؟
به لحاظ تعبيرى كه در آن روايت شده است كه «قيمة ...» كه در نظرتان هست شيخ همه آن روايت را نقل نكرده است. در قسمتى از آن روايت چنين است كه بعد از آن كه آنها خدمت امام (عليه السلام) رفتند، امام فرمود: «لمثل هذه القضاء تحبس السماء مائها» يا «تمنع السماء مائها»، «و تحبس الارض بركاتها» با اينكه همه اختلافِ بين آن قاضى كه حكم به جور كرده بود با قاضىِ شرع خيلى نبود، همهاش شايد به ده بيست درهم اختلاف مىرسيد، ولى در عين حال امام فرمود: اين حكمهاست كه اثر وضعيش اين است كه آسمان آب خودش را حبس مىكند و زمين هم بركاتش را منع مىكند.
مسأله حقير و غير حقير در باب قضاء خصوصيت ندارد، اگر كسى متصدى قضا مىتواند بشود، مطلقا مىتواند، اگر هم نمىتواند مطلقا نمىتواند. مثل مسأله معاملات مثلاً صبّى نيست كه بياييم بين اشياء حقيره و غير حقيره در اين رابطه فرقى قائل شويم، هيچ فرقى بين اشياء حقيره و غير حقيره نيست. لكن ما بايد اصل حكم را به دست بياوريم كه چرا بر غيرِ آن كسى كه واجد شرايط است حرام است و بر آن كسى كه واجد شرايط است وجوب دارد و چرا وجوب دارد؟ آن كسى كه واجد شرايط است مىتواند قضاوت كند، اما اينكه قضاوت كردن هم برايش لازم و واجب باشد اين يك مسأله مهمى در فقه است.
ادعاى صاحب جواهر(ره) در اجماع بر وجوب قضاوت بر اهل آن
صاحب جواهر گفته است كه ما يك دليل لفظى كه دلالت بر وجوب قضا نسبت به كسى كه واجد شرايط است، نداريم، فقط مسأله اجماع در كار است، اجماع هم كه دليل لبّى است، دليل لبّى هم قدر متيقن دارد، قدر متيقنش هم خود امام معصوم است، اما اينكه غير امام معصوم برايش واجب باشد قضاوت كردن «ما الدليل على ذلك»؟
در اينجا غير از اجماعى كه به همين نحو مورد مناقشه است بعضى از ادله ديگر هم ذكر كردهاند، مثلاً آياتى از قرآن شريف، مخصوصاً اين آيهاى كه درباره حضرت داود وارد شده است كه «يا داوود! انّا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهواء»(1) گفتهاند كه اين «فاحكم» صيغه امر است، و صيغه امر هم ظهور در وجوب دارد، اينطورى كه در اصول در جاى خودش بحث شده است. لكن اگر انسان بخواهد دقت كند كه مخصوصاً اين هم آيه قرآن است و آيه قرآن، كلام الله است و كلام الله هم هر چه انسان در آن دقت بكند جا دارد و غير از كلام بشر است، ما كه اينقدر در روايات دقت مىكنيم لااقل مثل همان مقدار در كلام الله دقت كنيم، كلام الله ديگر قطعى السند هم هست، هيچ شبهه اينكه فلان راوى ثقه است يا ثقه نيست در كلام الله جريان ندارد، تحريفى هم كه در كلام الله واقع نشده است «لا بالزياده اجماعاً و لا بالنقيصة على ما هو الحق و التحقيق». اين عبارت چه مىخواهد بگويد؟ «يا داوود! انّا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهواء»، اگر بگوييد «فاحكم» كه ظهور در وجوب دارد، و جلوى اين شبهه را هم بگيريد كه شايد امرش، امرِ در مقام توهّم حظر باشد، براى اينكه مسأله قضاوت يك مسألهاى نيست كه همين طورى كسى بخواهد متصدّى او بشود، و حقوق مردم را زير و رو كند، چون به دست قاضى اثبات و نفى تحقق پيدا مىكند، و اين مسأله اساساً به خداوند ارتباط دارد.
امر در مقام توهم حظر
شايد اينكه خدا مىفرمايد: «فاحكم بين الناس» اين يك امر در مقام توهم حظر است، و امر در مقام توهم حظر جواز را دلالت دارد، اما وجوب را ديگر دلالت ندارد. معناى در مقام حظر يا توهم حظر را در
كفايه و بحث خارج اصول ملاحظه فرمودهايد.
عدم دلالت آيه «فاحكم...» بر وجوب
اگر از اين شبهه هم ما صرف نظر كنيم، حرف ديگرى پيش مىآيد كه اين «انّا جعلناك خليفة» غير از «انّى جاعل فى الارض خليفة»(2) است. اين «فى الارض خليفة» جعلش، جعل تكوينى است، مربوط به عالم خلقت است، لذا موضوع براى اعتراض ملائكه هم هست كه «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء»(3) اما اين «انّى جاعلك فى الارض خليفة» اين جعل، جعل تشريعى است و يك خلافت الهىِ تشريعى به اين آيه ثابت مىشود، آن وقت اين احتمال پيش مىآيد. اينكه مىگويد: «فاحكم بين الناس بالحق» چه چيزى را مىخواهد متفرع بر خليفه بودن قرار بدهد؟ آيا اصل حكم را، حكم به حق را، يا حق بودن حكم را، كدام را مىخواهد متفرّع قرار بدهد؟ احتمالاتى در آيه هست، عرض كردم كه كلام خداست، بايد تا مىتواند انسان دربارهاش دقت و تحقيق داشته باشد، و تازه اين مربوط به داوود و مربوط به جعل خليفه است، و اگر از داوود هم الغاء خصوصيت كنيد، همه پيغمبران و باز به الغاء خصوصيت بيشتر ائمه معصومين (عليه السلام) را شامل بشود. اما اينكه ما از اين آيه استفاده كنيم كه يك بشر عادى به عنوان اينكه فقيه جامع الشرايط است «يجب عليه الحكم بين الناس» از كجاى اين آيه ما مىتوانيم اين معنا را استفاده كنيم؟
ما مىخواهيم اين ادعا را داشته باشيم كه كسى كه جامع شرايط فتوا بود «يجب عليه الحكم بين الناس» منتها حالا بعد مىگوييم كه گاهى اين وجوب تعيينى مىشود، اكثراً هم وجوبش كفايى است. لكن كفايى و تعيينى، در هر دو بايد اصل الوجوب ثابت باشد، منتها اين سنخش، سنخ تعيينى است و آن سنخش كفايى است، اما در اصل وجوب كفايى جاى بحث نيست. حالا ما چه دليل داريم بر اينكه بر مجتهد جامع الشرايط قضا واجب است؟ يك كسى درس خواند، ملا شد، عادل هم هست، شيعه هم هست، ولايت ائمه را هم دارد، لكن حال ندارد كه بيايد قضاوت بكند، اگر براى اين شخص واجب باشد، مىآيد و قضاوت مىكند، اما اگر وجوب شرعى نداشته باشد حوصله اين كارها برايش نيست، چه دليلى داريم بر اينكه بايد اين شخص مسأله قضاوت را تصدّى كند و عملاً به دست بگيرد؟
(سؤال ... و پاسخ استاد): ما بيشتر از اينها بايد دقت كنيم. در مسأله واجبات نظاميه يادتان هست كه مرحوم آخوند هم به آنها اشاره كرده است.
واجبات نظاميه اولاً مقتضايش اين است كه بايد ما بگوييم كه كسى كه مىتواند قضاوت كند با كسى كه مثلاً مىتواند بنّايى كند، حكمشان يكى است، او از نظر بنّايى برايش به عنوان واجب نظامى، وجوب مطرح است و اين هم از نظر قضاء، به عنوان واجب نظامى برايش لازم است، آيا ما مىتوانيم قضاوت را هم در رديف اين صنايع و اين كارها و امثال ذلك قرار بدهيم و بگوييم: همين طور كه بنايى براى بنّا لازم است، نجارى براى نجار لازم است، مهندسى براى مهندس لازم است، قضاوت هم براى قاضى لازم است؟ به عنوان واجب نظاميه هم هست، در واجبات نظاميه كه نظام، مادياً يا معنوياً بر آن توقف دارد فرقى بين اين مسائل ملاحظه نمىشود، در حالى كه در اذهان ما اينطور است كه قضاوت در رديف آن صنايع نيست، در رديف آن واجبات نظاميه نيست، اين يك اشكال.
ثانياً به چه اعتبار مىگوييد كه به عنوان نظام، قضاوت لازم است؟ اولاً يك اشكالى است كه نظير اين اشكال را امام(ره) در باب نذر هم مطرح كردهاند و در مواردى هم از آن استفاده كردهاند، ما هم تبعيت كردهايم، چون كه اين مطلب حقى است، و آن اين است كه واجب نظاميه خودش كه به عنوان نفسى، وجوب ندارد، آن كه وجوب دارد حفظ نظام است. مىگوييد: يكى از مقدمات حفظ نظام قضاوت است كه با قضاوت، حفظ نظام مىشود، مگر مقدمه واجب، واجب است، شما اين همه در بحثهاى اصولى ملاحظه كرديد كه آيا «مقدمة الواجب واجبة»؟ كه در آنجا گفتيد كه نزاع، نزاع فقهى نيست، نزاع اصولى است و مركز نزاع و محورش هم مسأله ملازمه است، آيا بين وجوب ذى المقدمه و وجوب مقدمه ملازمه هست كه هر دو وجوبشان وجوب شرعى باشد؟
نظر استاد در عدم وجوب مقدمه واجب
تحقيق در مسأله مقدمه واجب اين شد كه ملازمه نيست، كه ما دو وجوب شرعى داشته باشيم: يكى وجوب ذى المقدمه و يكى وجوب مقدمه. در باب نذر هم ايشان مىفرمايند: مثلاً اگر كسى نذر كرد كه نماز شب بخواند، بر خلاف آن ذهن مثلاً عوامى ما، ما خيال مىكنيم كه تا نذر كرد كه نماز شب را بخواند نماز شب مىشود واجب، در حالى كه نماز شب كه دست از حكم خودش برنمىدارد، آن كه واجب است
«اوفوا بالنذور» است، وفاى به نذر لازم است. آن وقت اين لزوم وفاى به نذر اقتضا مىكند كه شما نماز شب را بخوانيد، اما نماز شبى را كه مستحب است، و تازه اين استحباب هم شرطيت دارد براى صحت نذر، براى خاطر اينكه رجحانش به واسطه اين استحباب است. در واجبات نظاميه هم حفظ نظام لازم است، حفظ نظام كه لازم شد سبب نمىشود كه قضاوتى كه مقدمه حفظ نظام است و ما در بحث مقدمه واجب گفتيم: «مقدمة الواجب ليست بواجبة» يعنى ملازمه بين وجوب ذى المقدمه و وجوب مقدمه وجود ندارد، چطور مىتوانيم اينجا مسأله وجوب قضاء را از راه وجوب حفظ نظام درست كنيم؟
جواب سومى هم دارد: مثلاً اگر ديديم كه زيد خانه عمرو را غصب كرده است، ما هم در جريان اين امر هستيم، مىدانيم كه اين خانه مال عمرو بيچاره است، زيد هم اين را غصب كرده است، خوب حفظ نظام توقف ندارد بر اينكه ما بين اين دو نفر فصل خصومت كنيم، حفظ نظام يك راهش اين است كه برويم خانه را از زيد بگيريم و تحويل عمرو بدهيم، ولو اينكه مسأله قضا هم نباشد، مسأله فصل خصومت هم نباشد. و اگر شما بفرماييد كه همه موارد چنين نيست ما هم مىگوييم: اينطور هم نيست كه اينهايى كه متصدى قضا مىشوند، علم غيب داشته باشند و هميشه حق را به حقدار برسانند، چه مقدار در اين قضايا غير حق تحويل آن كسى كه مستحق نيست داده مىشود، براى اينكه قاضى بيچاره كه علم غيب ندارد، معصوم هم كه نيست، او بايد تكيه به مدارك و ادله و بيّنه و قسم و امثال ذلك بكند، مردم هم كه در مقابل مال دنيا از همه چيز مىگذرند، دروغ مىگويند، قسم دروغ مىخورند، همه مسائل بينشان وجود دارد.
پس اينطور نيست كه اين معنا خيال بشود كه اگر از غير طريق قضاوت ما بخواهيم فصل خصومت كنيم يك محذور بيشترى لزوم پيدا مىكند. كما اينكه اگر از باب مسأله امر به معروف و نهى از منكر بگوييد كه آن روز ما عرض كرديم كه گاهى از اوقات مدعّى و منكر، اينها يا اعتقاد خلاف برايشان پيدا شده است و يا اينكه مسأله را نمىدانند، پيش قاضى مىآيند تا قاضى بينشان فصل خصومت كند، يا اينكه مرجعشان اختلاف دارد. اگر نظرتان باشد در مسأله ارث زوجه گفتيم كه اگر زوجه مقلّد يك مرجعى است كه از آن مال مورد ادّعا مىگويد كه ارث مىبرد و بقيه ورثه مقلّد يك مرجعى هستند كه مىگويد: ارث نمىبرد، همهاشان هم آدمهاى متعهد، متديّن، متشرّع هستند و هيچ هم نمىخواهند كه مال يكديگر زير و رو بشود، و دخل و تصرّفى انجام
بشود، و روى همين معنا ما عرض كرديم كه مسأله قضاء را نبايد از فروع مسأله امر به معرف و نهى از منكر كسى به حساب بياورد، بلكه خود قضاء يك كتاب مستقلّى است و يك باب مستقلى است و نبايد آن را به مسأله امر به معروف و نهى از منكر مربوط كرد.
لذا خود اين، يك مشكلهاى است كه چطور كسى كه شرايط در او وجود دارد ما به او بگوييم: «يجب عليك القضاء» اين «يجب» را از كجا آورديد؟ حالا شما مىخواهيد كه قضا را به معناى مصدر فعلى قرار بدهيد، يا اينكه قضاء را به معنى منصب و ولايت قرار بدهيد، حتى در باب ولايتش هم همين حرف است. اينكه امام در دو سه روايت مىفرمايد: «فانّى جعلته عليكم قاضياً» يا «جعلته علكيم حاكماً» معنايش اين است كه اگر قضاوت بكند، قضاوتش مؤثر است، شرعى است، فصل خصومت مىكند، احكام قضاوت كه بعداً مىگوييم بر آن ترتّب پيدا مىكند، اما اينكه قضاوت هم برايش واجب شرعى بشود از كجاى اين عبارت ما مىتوانيم استفاده بكنيم؟ «فانى جعلته عليكم قاضياً» يا «فانى جعلته عليكم حاكماً» در يك روايت «حاكماً» است، در مقبوله ابن حنظله كه فردا ان شاء الله عرض مىكنيم «قاضياً» دارد. لكن آيا بعد از جعل «جعلته عليكم قاضياً» و «جعلته عليكم حاكماً» هل يجب عليه القضاوة؟ هل يجب عليه الحكم؟
ما راهى براى اثبات وجوب قضاء پيدا نكرديم «على كلّ قاض» مگر اينكه همان اجماع صاحب جواهر را توسعه بدهيم به ضميمه اينكه در ذهن هر متشرعهاى اين معنا هست، ولو اينكه يك دليل قرصِ حسابى هم نمىتوانيم برايش بياوريم، كه اگر كسى قاضى شد «يجب عليه القضاء» نه اينكه برود در خانهاش بنشيند و در خانه را ببندد و بگويد: خوب ما صلاحيت داريم اما نمىخواهيم اين صلاحيت را به فعليت برسانيم، حق اعتذارِ چنين معنايى در او وجود ندارد، و دليل محكمى هم بر اين معنا (از آيه و روايت يا اجماع) از باب حفظ نظام و امثال ذلك نمىتوانيم اقامه كنيم؛ لكن در ذهن ما اين معنا هست، اما اين مسأله كه كفايه و مسأله اينكه كسى كه اهليت قضا ندارد «بأى جهة من الجهات يحرم عليه القضاء» ببينيم چه دليلى بر اين حرمت مىتواند باشد؟
پرسش
1 - شباهت شرايط تصدى قضا و مرجعيت در چيست؟
2 - در وجوب قضا بر كسى كه اهليت آن را دارد به چه ادلهاى استدلال شده، بنويسيد.
3 - امر در مقام توهم حظر يعنى چه؟
4 - آيا آيه «فاحكم بين الناس بالحق» دلالت بر وجوب دارد؟ اشكالات وارده را بنويسيد.
5 - اجماع از سوى چه كسى طرح شده و نظر استاد چيست؟
1) - ص / 26.
2) - بقره / 30.
3) - بقره / 30.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...