جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 55
متن
جلسه پنجاهو پنجم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 17 / 9 / 76
حضرت امام(ره) در تحرير الوسيله در ادامه موارد جواب بالانكار مىفرمايند:
مسأله 7 - «لو نكل المنكر فلم يحلف و لم يرد، فهل يحكم عليه بمجرد النكول أو يرد الحاكم اليمين على المدعى فان حلف ثبت دعواه و الا سقطت؟ قولان، و الأشبه الثانى.»
منكر گاهى از اوقات قسم مىخورد و در اين صورت، حاكم به نفع او حكم مىكند. گاهى از اوقات قسم را رد الى المدعى مىكند.
ما مسائل حلفِ مدعى را بحث كرديم. صورت سوم اين بود كه منكر نكول مىكند، نه قسم مىخورد و نه رد قسم الى المدعى مىكند، هيچكدام از اين دو به وسيله منكر انجام نمىشود. آيا در اينجائى كه نكول مىكند، نه قسم مىخورد و نه رد قسم الى المدعى مىكند، آيا به مجرد نكولش، حاكم حكم مىكند بر عليه او يا اينكه خود حاكم به جاى منكر، رد قسم مىكند الى المدعى و احكامى كه در فرض دوم رد منكر ذكر كرديم، اينجا ترتب پيدا مىكند با فرض اينكه در اينجا رد قسم به وسيله حاكم تحقق پيدا كرده است و در فرض دومى كه ديروز عرض كرديم، به وسيله خود منكر رد قسم حاصل شده است.
اقوال در حكم حاكم بر عليه منكرِ نكول كننده
بر اين مسأله ولو اينكه در بعضى از كتابها ادعاى اجماع هم شده است، لكن مسأله به تمام معنا خلافيه است، جماعتى از فقهاء من القدماء و المتأخرين قول اول را اختيار كردهاند كه به مجرد نكول «يحكم عليه»، ديگر مسأله رد قسم در اينجا به وسيله حاكم تحقق ندارد. قول دوم اين است كه «كأنّ الحاكم يقوم مقام المنكر فى رد اليمين» و مسائلى كه در رابطه با حلف و عدم حلف مدعى ذكر كرديم، اينجا پياده مىشود. اين قول را هم جماعت زيادى از فقها و متأخرين اختيار كردهاند، نسبت به اكثر هم اين قول داده شده است. لكن مسأله، «مسألة خلافية»، بعضى قول اول را اختيار كردهاند، مثل مرحوم محقق(ره) در شرايع كه مىفرمايد: قول اول هم اظهر است و هم مطابق با روايت و امام بزرگوار تبعاً از خيلى
از علما، قول دوم را اختيار كردهاند. مرحوم سيد(ره) هم در ملحقات عروه همين قول را اختيار كرده است، بايد ببينيم كه روى هم رفته، مقتضاى ادله در رابطه با اين مسأله چيست؟ بعد از آنكه روى يك نكته خيلى دقت كرديم و آن اين است كه در مسأله «رد الحاكم الى المدعى، الحلف»، هيچ روايتى نداريم كه در آن به صراحت اين معنا ذكر شده باشد. بلكه در بعضى از تعبيراتى كه عرض مىكنيم ان شاء الله، صيغه مجهولى ذكر شده است «يُرد اليمين الى المدعى». عرض مىكنيم كه نكتهاى هم در آن هست، «يُرد اليمين الى المدعى»، در بعضى از روايات كه ديروز نقل شد، به صراحت مىگفت: منكر رد يمين الى المدعى مىكند، در بعضى از روايات داشت: «يُرد» يا «تُرد اليمين الى المدعى» لكن راد يمين را ذكر نكرده بود كه آيا رادّ يمين منكر است يا حاكم در صورتى كه منكر نكول كند؟ اجمالاً در هيچ روايتى به صراحت اين معنا ذكر نشده است كه حاكم مىتواند قسم را الى المدعى رد كند.
از روايات، مسائلى را در كنار هم گذاشتهاند، مثلاً منكر، ممتنع عن الحلف است، ممتنع عن الرد است، «و الحاكم يقوم مقام الممتنع» روى اين قائم مقام ممتنع بودن يا ولىّ ممتنع بودن، از اين راهها استفاده شده است و الا روايتى دلالت بر اين معنا نمىكند كه حاكم «رد اليمين الى المدعى» كند. بعد از آنكه اين نكته را براى همه روايات و ادله ديگر داشته باشيم، در اين مسأله چه بايد گفت؟ بالاخره آن چه كه هست و نيست، بايد از روايات اين معنا را استفاده كنيم و چون پاى روايات در كار است نفياً او اثباتاً، ديگر نوبت به اصول عمليه نمىرسد، اگر جائى پاى روايت مطرح بود، نه اصل عملى موافق با روايت حجيّت دارد و نه اصل عملى مخالف با روايت، براى اينكه روايات از باب امارات حجت است و اصول عمليه در جائى كه اماره وجود داشته باشد، چه اصول عمليه موافقه و يا مخالفه، هيچكدام براى آن ارزشى ندارد، اگر بينهاى قائم شد مثلاً بر اينكه «هذا الماء نجس»، ديگر نه استصحاب طهارت در آن جريان پيدا مىكند، نه استصحاب نجاست با اينكه استصحاب نجاست هم موافق با بيّنه بر نجاست است، ولى با وجود اماره، نوبت به اصل عملى نمىرسد. پس بر اين اصول - كه پشت سر هم در اينجا بياوريم كه اصل اين است كه قسم بر مدعى لازم نيست، اصل اين است كه قسم مدعى حقش را ثابت نمىكند، اصل اين است كه حاكم وظيفه ندارد قسم را به مدعى رد كند و اصول اين چنينى، - فائدهاى بار نمىشود. بايد در روايات دقت كنيم و ببينيم از روايات چه مسألهاى استفاده مىشود؟ كه آيا با نكول منكر، حكم به ضرر منكر داده مىشود، يا اينكه همان طورى كه منكر رد يمين مىكرد، حاكم
در مسأله «رد اليمين الى المدعى» جانشين منكر شود؟
اين نكته را هم توجه بفرمائيد: روايتى ديروز عرض كرديم كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به سند صحيح نقل شده است: «البيّنة على المدعى و اليمين على من ادّعى عليه» با ملاحظه مطلبى كه ديروز به حسب روايات و فتاوا ثابت كرديم كه گاهى از اوقات اگر منكر قسم را به سوى مدعى رد كند با قسم مدعى دعوايش ثابت مىشود، پس با «البينة على المدعى» چه كار كنيم؟ گفتيم: ظاهرش اين است كه با ملاحظه اين روايات، «البيّنة على المدعى» را معنا مىكنيم به حسب اينكه مىگوئيم: ميزان اوليه در باب قضاوت اين است، نه اينكه همه جا بايد منكر قسم بخورد، همه جا هم بايد مدعى بيّنه داشته باشد. ما بعداً عرض مىكنيم كه گاهى از اوقات براى منكر، بيّنه ثابت است، منتها اگر مدعى بيّنه داشت، منكر هم بيّنه داشت، آيا بيّنه مدعى مقدم است يا بيّنه منكر مقدم است؟ اينها را بحث مىكنيم.
ديروز اين عبارت را اين جور معنا كرديم، گفتيم: به حسب وظيفه اوليه اين است و الا با فروع بعدى هيچ منافاتى ندارد، گاهى هم منكر بيّنه دارد، گاهى هم مدعى قسم مىخورد در آنجائى كه منكر رد حلف الى المدعى مىكند كه ديروز عرض كرديم. لذا از اين روايت نمىتوانيم چيزى استفاده كنيم، نه اصول عمليه به درد مىخورد و نه اين روايت به درد مىخورد، بايد ببينيم كه آيا از روايات ديگر مىشود استفاده كنيم كه به مجرد نكول منكر، حاكم عليه او حكم بدهد يا اينكه مستفاد از روايات اين است كه «الحاكم يقوم مقام المنكر فى ان يردّ اليمين الى المدعى». از اين روايت شروع مىكنيم، روايتى هست كه الان مىخوانم كه روايت جالبى است، ولو اينكه مشهور هم بر طبق آن عمل نكردند و جمهور هم از امير المؤمنين طور ديگرى نقل كردهاند.
روايات دال بر حكم حاكم عليه منكر به مجرد نكول او
روايت صحيحه محمد بن مسلم(1) از امام صادق (عليه السلام) سؤال كرد كه اگر منكر آدم اخرسى است و مدعى هم بيّنه ندارد، منكر هم بايد قسم بخورد، از اين طرف اين آدم اخرسى است و نمىتواند صحبت كند و حرف بزند، كيفيّت حلف اخرس چه جورى است؟ روايت خيلى مفصل است شايد بيش از نيم صفحه باشد. امام صادق (صلوات الله عليه) بر طبق اين روايت، فرمودند: كسى خدمت امير المؤمنين (صلوات الله عليه)
آمد و به ايشان عرض كرد كه من حقى بر گردن برادرم كه اخرس است، دارم و حقم را نمىدهد و منكر است كه حقى داشته باشم، بيّنه هم ندارم كه به واسطه بيّنه اثبات كنم كه دينى به گردن اخرس دارم، تكليف چيست؟ «و قال امير المؤمنين (عليه السلام):» اول امير المؤمنين شكرانهاى به جا آورد، فرمود: «الحمدلله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى بيّنتُ للأمة جميع ما تحتاج اليه، ثم قال: إيتونى بمصحف» قرآن براى من بياوريد «فأتى به، فقال للاخرس» از اخرس سؤال كردند كه «ما هذا؟» اين كتاب چيست؟ «فرفع رأسه الى السماء و أشار انّه كتاب الله عزوجلّ» با اشاره فهماند كه اين قرآن مربوط به خداوند تبارك و تعالى است، «ثم قال: ايتونى بوليّه»، بعد فرمودند: مدعى و دوست اين را بياوريد، «فأتى باخ له فأقعده الى جنبه ثم قال: يا قنبر علىّ بدواة و صحيفة» كه ما به معناى كاغذ معنا مىكرديم، لكن در حاشيه مىگويد: «و الصحيفة قصعة تشبه الرجل». «فأتاه بهما، ثم قال لأخى الاخرس: قل لأخيك هذا بينك و بينه انّه علىّ» قرآن را گذاشت و گفت: اين جورى بگو، «فتقدم اليه بذلك، ثمّ كتب أمير المؤمنين».
عمده اين جهت است، امير المؤمنين مفاد قسم را نوشتند، فرمودند: «و الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة، الرحمن الرحيم، الطالب الغالب، الضّار النافع المهلك المدرك، الذى يعلم السر و العلانية انّ فلان بن فلان المدّعى ليس له قِبل فلان بن فلان، أعنى الاخرس حقّ» هيچ حقى ندارد، «و لا طلبة بوجه من الوجوه و لا بسبب مع الاسباب، ثمّ غَسَله» بعد اين نوشته را شستند با آب، «و أمر الاخرسَ أن يشرب» به اخرس دستور دادند كه آبى كه پاك شده اين قسم است، شرب كن، «فأمتنع» امتناع كرد از خوردن، «فامتنع، فألزمه الدين» به مجردى كه امتناع كرد از خوردن آب كه در حقيقت امتناع از قسم خوردن است، «فألزمه الدين» امير المؤمنين فرمودند: مدعى دين را به گردن اين اخرس دارد و اخرس بايد از عهده اين دين خارج شود.
عمده فاء تفريعيه است كه «و الفاء للترتيب باتصال» كه هيچ فاصلهاى هم نشد، «فأمتنع فألزمه الدين» به مجردى كه امتناع كرد از خوردن آبى كه به وسيله آن، قسم شسته شده است، حضرت «الزمه الدين». اين به حسب ظاهر مىتواند دليل بر قول اينهايى باشد كه مىگويند: به مجرد نكول، حاكم حكم مىكند.
اشكال در روايت حلف اخرس
مّا اشكالى در اين روايت است: اينكه آيا در مسأله «حلف الاخرس» به
طور كلى آيا فتوا هم همين است كه اگر مدعى عليهى اخرس بود بايد همين روشى كه امير المؤمنين بر طبق اين روايت داشتند، رعايت شود؟ مشهور قائل به اين معنا نيستند و در حقيقت مشهور اعراض از اين روايت كردهاند. روايت اگر صحيحه هم باشد، لكن مشهور از آن اعراض كنند، ديگر نمىتواند سنديت داشته باشد. حال اگر كسى تفكيك كند بگويد: اعراض مشهور در رابطه با «كيفية حلف الاخرس» است، امّا در رابطه با قسمت ذيل كه «فامتنع فألزمه الدين» كه مشهور اعراض نكردهاند، مسأله ما نحن فيه مسأله خلافيه است، لكن بالاخره دليل را قدرى متزلزل مىكند به طورى كه انسان بر طبق اين دليل نمىتواند فتواى قرص و رسمى بدهد. لذا اين روايت را هم مثل «البيّنة على المدعى و اليمين على المدعى عليه» بگذاريم كنار. از روايات ديگر ببينيم مسأله استفاده مىشود يا نه؟
استدلال به روايت هشام بن سالم
روايت بعد از هشام بن سالم(2)است روايتى كه بعضى از آن را ديروز خوانديم، جمله كوتاهى در اين روايت بود كه بر حسب وسائل كه روى آن خيلى دقت شده است، به صورت مؤنث هم نوشته شده است كه ديگر احتمال نمىدهيم كه ضمير به منكر برگردد، اينجا دارد: «تردّ اليمين على المدعى»، اگر عبارت اين بود كه «يردّ اليمين على المدعى» شما استفاده مىكرديد كه يعنى منكر «يرد اليمين على المدعى». امّا وقتى كه فرموده: «تردّ اليمين على المدعى»، اين «تردّ» كه ندارد «من الذى يرد اليمين»، اين هم صدق مىكند با اينكه منكر رد يمين الى المدعى كند و هم تطبيق مىكند با اينكه حاكم رد يمين الى المدعى بكند، كلمه «يردّ» ندارد، بلكه «ترد اليمين على المدعى» هم بر رد منكر صادق است و هم بر رد حاكم صادق است.
لكن اشكال عمدهاى كه به نظر مىرسد، اين مطلب است كه اصلاً روايت در مقام بيان اين معنا نيست كه «من الذى يرد اليمين على المدعى». روايت در مقابل همان روايت صحيحه منقوله از رسول اكرم(صلى الله عليه و آله) است كه فرمودند: «اليمين على المدعى عليه» مىخواهد بفرمايد كه نه، اين طور نيست كه به طور كلى، يمين بر مدعى عليه باشد، «قد تردّ اليمين على المدعى» امّا چه كسى رد مىكند، كجا رد مىكند؟ روايت در مقام بيان اين جهت نيست. لذا با اينكه كلمه «تردّ» دارد و مرجع ضميرى در آن نيست كه به منكر برگردد و از نظر رادّ، اطلاقى
دارد، نمىتوانيد به اطلاق آن «اليمين» روايت تمسك كنيد. پس خيال نشود كه حالا كه كلمه «تردّ» دارد، نه كلمه «يردّ»، به اطلاقش تمسك كنيم و بگوئيم كه «تردّ اما سواء كان الراد المنكر» اگر هم منكر رد نكرد، حاكم رد الى المدعى كند، به اطلاق آن نمىشود تمسك كرد.
روايت سوم روايت عبيد بن زراره(3) كه ديروز خوانديم، «فى الرجل يدعى عليه الحق و لا بيّنة للمدعى» كسى ادعا كرده است حقى را عليه كسى و آن مدعى هم فاقد بيّنه است، بيّنهاى براى اثبات حقش ندارد، «قال: يُستحلف» چه كسى «يستحلف»؟ همانى كه «يدعى عليه الحق» يعنى مدعى از مدعى عليه طلب حلف مىكند كه قسم بخور بر اينكه من حقى به عهده تو ندارم. اين ديگر دنبال آن است و عرف مىفهمد كه يا او قسم مىخورد، اگر مدعى عليه قسم خورد، ديگر مطلب تمام مىشود، «او يردّ اليمين على صاحب الحق» يا خودش رد مىكند يمين را «على صاحب الحق» كه مدعى حق است. منكر رد مىكند يمين را الى المدعى و ديروز هم همين استفاده را از روايت كرديم. عمده باز ذيلش است «فان لم يفعل، فلا حق له» اين «ان لم يفعل فلا حق له»، يعنى چه؟ به دنبال رد منكر قسم را به مدعى، مىفرمايد: «فان لم يفعل، فلا حقّ له» يعنى اگر مدعى قسم نخورد، «فلا حق له» كه ديروز روايت را همين جور معنا كرديم و ظاهر معناى روايت هم همين است. آيا احتمال داده مىشود كه بگوئيم كه «فان لم يفعل» يعنى اگر منكر نه قسم خورد و نه رد يمين كرد، ديگر حقى به نفع او نيست؟ مسأله حقى به نفع او نيست، منظور كدام حق است؟ بحث در اين نبود كه منكر حق دارد يا ندارد؟ بحث در اين بود كه مدعى ادعاى حقى عليه منكر كرده است.
پس اينكه مىگويد: «فلا حق له» دليل بر اين است كه اين مطلبى است مربوط به مدعى نه مربوط به منكر، «ان لم يفعل» معنايش اين است كه اگر بعد از آنكه منكر قسم را به مدعى رد كرد، اگر مدعى قسم نخورد، ديگر حقى براى مدعى نسبت به مدعى عليه ثابت نيست. ديروز هم همين طور معنا كرديم. اگر اين طور معنا كنيم، كجاى اين روايت دلالت دارد بر اينكه بر نكول منكر و نه قسم خوردن او و نه رد كردن او، حاكم نمىتواند حكم كند، «ان لم يفعل فلا حق له» معنايش اين است كه «ان لم يحلف المدعى فلا حقّ له على المنكر». معنا كنيم كه «ان لم يفعل» يعنى اينكه اگر منكر نه قسم خورد و نه رد كرد، «فلا حق له» منكر كه مسأله حقى در باره خودش مطرح نبود، حق را مدعى ادعا مىكرد على المنكر و الا منكر كه حقى را
بر عليه كسى ادعا ندارد.
لذا «فان لم يفعل فلا حق له» معنايش اين است كه «ان لم يحلف المدعى بعد رد المنكر فلا حق له» حقى كه خودش ادعا مىكرد به گردن منكر. پس اين روايت هم دلالتى ندارد، بلكه مىتوانيم بگوئيم كه «أو يردّ اليمين» ديگر از مفهوم لقب هم پايينتر است كه ما روى كلمه «يردّ اليمين على المدعى» تكيه كنيم و بگوئيم كه معنايش اين است كه بايد منكر رد اليمين الى المدعى كند و مثلاً مفهوم دارد كه حاكم نمىتواند رد اليمين الى المدعى كند، اين دلالتى بر اين معانى ندارد، ولو اينكه مفهوم را در جاى خودش قائل شويم، فضلا از اينكه مفاهيم را به طور كلى انكار كرديم، حتى مفهوم شرط كه در رأس مفاهيم قرار گرفته است، ديگر از مفهوم لقب هم پايينتر است. در اينجا روايت ديگرى هست كه ان شاء الله فردا عرض مىكنيم.
پرسش
1 - اقوال در حكم حاكم بر عليه منكر نكول كننده را بيان كنيد.
2 - آيا از روايات مىشود استفاده كرد كه به مجرد نكول منكر، حاكم عليه او حكم بدهد؟
3 - استدلال به روايت حلف اخرس و اشكال در آن را بيان كنيد.
4 - استدلال به روايت هشام بن سالم براى حكم بمجرد نكول منكر چه ايرادى دارد؟
1) - وسائل الشيعة ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 33، ح 1.
2) - وسائل الشيعة ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 7، ح 3.
3) - وسائل الشيعة ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 7، ح 2.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...