جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 52
متن
جلسه پنجاه و دوم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 12 / 9 / 76
قَسم منكر پس از طلب مدّعى
حكم قَسم منكر پس از موافقت مدّعى
حضرت امام(ره) در ذيل مسأله قبل اين فرع را هم عنوان كردهاند: اگر مدّعى بعد از آنكه خودش منكر را استحلاف كرد و با اذن و با موافقت خاطرش، حلف واقع شد، منكر رسماً قسم خورد، بعد از قسم منكر، اگر مدّعى اقامه بيّنه هم كند، "لا تسمع"، ديگر شنيده نمىشود و حتى اگر اين حاكم غفلتى كند يا حاكم ديگرى كه از اين جريانات مطلع نيست بر طبق بيّنه اين مدّعى حكم كند، "لا يعتد بحكمه".
بر حسب روايات و طبق نظر مشهور مطلب اين است، بلكه ادعاى اجماع هم شده است كه البته اجماع نوعاً در اين مسائل روائى اصالت ندارد. لكن در مقابل مشهور، تفصيلاتى و نيز قول مطلق به سماع بيّنه وجود دارد. علاّمه(ره) در كتاب مختلف گفته است: اگر مدّعى بعد از قسم، بينه بياورد، "تسمع دعواه و بيّنته" و فرقى هم بين موارد نيست. لكن بعضى تفصيل دادهاند، مثل مرحوم شيخ(ره) و ابن حمزه(ره) و قاضى(ره)، كه محقق(ره) هم در شرايع از آنها چنين نقل مىكند، كه حالف يك وقت اين است كه در ضمن قسم يا مقدمة للحكم مىگويد كه من به شرطى قسم مىخورم كه با قسم من ديگر مطلب تمام شود و مدّعى ديگر حقى نداشته باشد، يك وقت چنين شرطى مىكند، يك وقت اين است كه شرطى هم نمىكند و به صورت عادى قسم مىخورد.
اقوال فقها در مورد قَسم منكر پس از موافقت مدّعى
اين بزرگواران سه گانه فرمودهاند: اگر منكر، سقوط حق مدّعى را "بواسطة الحلف" شرط نكند، اگر مدّعى بعد از قسم، بيّنه اقامه كند، ما بيّنه او را مىپذيريم، در حقيقت تفصيل دادهاند و گفتهاند كه در بعضى از صور، بيّنه پذيرفته نمىشود و آن جائى است كه منكر شرط كند كه با قسم اين مطلب تمام شود. امّا اگر اين شرط از او تحقق پيدا نكرده باشد،
"تسمع بيّنة المدعي"، بعضى هم مثل مرحوم شيخ در بعضى از مواضع مبسوط، بين صورت نسيان و جهل و علم، فرق گذاشتهاند، گفتهاند: چه طور مىشود كه اگر مدّعى اول بيّنه نياورده و منكر را استحلاف كرد، منكر هم قسم خورد، پس يك وقت هم اين است كه جاهل بوده است به اينكه بيّنه دارد. يك وقت عالم بوده و فراموش كرده است. يك وقت هم اين است كه با توجه و التفات به همه خصوصيات، بيّنه را نياورده است، تنبلى كرده است كه بيّنه اقامه كند، گفتهاند: اگر حلف در صورتى محقق شود كه "عن علم و توجه" بيّنه نياورده باشد، ديگر بيّنهاى بعد الحلف، "لا تقبل منه"، امّا اگر آدمى بوده است كه نمىدانسته است كه بيّنه دارد يا اگر مىدانسته است و فراموش كرده است و در هنگام طرح دعوا، خودش را فاقد بيّنه مىدانسته است و لذا منكر را استحلاف كرده است و بعد از استحلاف او، منكر قسم خورده است، حالا اگر بعد از قسم اگر مدّعى يادش آمد يا جهل او تبدل به علم پيدا كرد و فهميد كه بيّنه دارد، مثلاً بيّنه آمادگى براى شهادت دارد، چرا بيّنه را نپذيريم؟ بين صورت جهل و نسيان و علم فرق گذاشتهاند، جهل و نسيان را يك طرف قرار دادهاند و علم را يك طرف ديگر.
حالا رواياتى را مىخوانيم كه نوعاً به صراحت يا به اطلاق اين تفاصيل را نفى مىكند و از آن استفاده مىشود كه اگر بيّنه بعد از قسم بيايد، مقتضاى اطلاقش اين است كه به هر صورتى كه باشد، "سواء كان عن جهل و نسيان او عن علم و التفات، لا يقبل تلك البيّنة"، بعضى از روايات را براى همين منظور مىخوانيم كه صرفاً به فتواى مشهور در اين رابطه اكتفا نشده باشد.
روايات در مورد قَسم منكر پس از موافقت مدّعى
مهمترين روايتى كه در اين باب داريم، صحيحه ابن ابى يعفور(1) است كه سابق آن را براى يك هدفى خوانديم، ولى ذيل آن را هم كه در بعضى از طرق يك اضافهاى دارد، آن را نخوانديم، حالا دوباره اين روايت و بعضى از روايات ديگر را براى اثبات اين مطلب عرض مىكنيم. در روايت ابن ابى يعفور چنين دارد، "عن أبى عبدالله عليه السلام قال: اذا رضى صاحب الحق"، صاحب الحق يعنى مدّعى حق، نه اينكه بخواهد حق را به مدّعى بدهد، مدّعى ادعاى حق مىكند و الا به حساب واقع معلوم نيست كه او صاحب الحق باشد، "اذا رضى صاحب الحق، بيمين المنكر لحقه"، اگر خودش راضى شود، تقاضا كند، استحلاف كند، اينكه منكر قسم بخورد، "فاستحلفه" بعد تقاضا كند قسم را از منكر، التماس كند، "فحلف ان لا حق له قبله" منكر قسم خورد كه در پيش او و در ذمه او هيچ حقى وجود ندارد، براى اين كسى كه ادعا مىكند كه صاحب حق است، آن وقت امام (عليه السلام) مىفرمايد: "ذهبت اليمين بحق المدعي"، يمين ديگر حق مدّعى را به حسب ظاهر شرع و نيز فصل خصومت را از بين برد، "فلا دعوى له"، ديگر حق ندارد كه اين دعوا را در اين خصوص مطرح كند و دنبال كند، نه پيش اين حاكم و نه پيش حاكم ديگر. "قلت له:"، ابن ابى يعفور مىگويد كه من خدمت امام (عليه السلام) عرض كردم "و ان كانت عليه بيّنة عادلة" و اگر چه مدّعى بر اين حق، بيّنه عادلهاى داشته باشد، اما اولا جاهل بوده است و فراموش كرده است يا اينكه حالا فهميده است و حالا بيّنه پيدا شده است، ديگر بيّنه بعد الحلف نمىتواند حقى را اثبات كند؟
سپس چنين دارد "قال: نعم"، بله؛ اگر بيّنه هم داشته باشد، فايده ندارد "و ان أقام بعد ما استحلفه بالله خمسين قسامة ما كان له"، بعد از آنكه منكر قسم خورد، قسم او هم به رضايت خود مدّعى بود، حالا ديگر مدّعى، پنجاه قسامه هم اقامه كند، فايده ندارد. "و كانت اليمين" يمينى كه منكر خورده است "قد أبطلت كل ما ادعاه قبله مما قد استحلفه عليه"، آن روز تا اينجا روايت را خوانديم.
لكن در روايت صدوق كه همين روايت را نقل كرده است، اضافهاى هم دارد كه اين اضافه را صاحب وسائل به عنوان روايت بعدى(2) آورده است. "قال رسول الله (صلى الله عليه و اله): من حَلِف لكم على حقّ"، اگر كسى در رابطه با حقى براى شما قسم خورد، لابد كسى كه قسم مىخورد، منكر است و مىخواهد نفى حق كند، "فصدّقوه" واجب است كه تصديق كنيد او را "و من سألكم بالله فاعطوه"، اگر فقيرى از شما مسألت كرد و قسم به خدا داد، "فاعطوه، ذهبت اليمين بدعوى المدعي و لا دعوى له"، اين اضافهاى است كه علاوه بر اصل روايت ابن ابى يعفور در نقل صدوق آورده شده است.
دقت نظر در روايت ابن ابى يعفور
اين روايت به لحاظ اينكه سند خيلى خوبى هم دارد، لازم است در مفاد آن دقت بيشترى داشته باشيم. اولاً قولى كه مىگويد: بيّنه بعد الحلف مطلقا پذيرفته مىشود، اين روايت بالصّراحه آنرا نفى مىكند، اين ديگر صريح در اين معناست "و ان كانت عليه بيّنة العادلة" باز هم فايده ندارد "ذهبت اليمين بحق المدعي" و اگر چه مثلاً در واقع ذى حق باشد. لذا با صراحت آن قول را - كه ما تكيه كنيم بر بيّنه بعد الحلف مطلقا - نفى مىكند. ديگر نبايد فرقى هم بين موارد قائل باشيم، اين روايت صحيحه «صريحة فى خلافه». امّا آن اقوال ديگر كه اين روايت به اطلاق نفى مىكند، نه با صراحت براى اينكه مىفرمايد: "و ان كانت عليه بيّنة عادلة"، يعنى "سواء كانت هذه البيّنة، مجهولة أم منسية"، يا اينكه حالا اين بيّنه را آورده باشد، اطلاق اين روايت اين معنا را نفى مىكند و همين طور اطلاقش قول بزرگان ثلاثه را نفى مىكند، كجاى اين روايت دارد كه "ذهبت اليمين بحق المدعي"، شرطش آنجاست كه حالف در حلف خودش سقوط حق مدّعى را شرط كند. بعبارة أخرى؛ اينكه مىگويد: "و ان كانت عليه بيّنة عادلة" باز هم اطلاقش اين قول را نفى مىكند، يعنى "سواء كان اليمين من الحالف المنكر مع شرط سقوط حق المدعي و ذهاب حق المدعي"، چنين شرطى را كرده باشد يا چنين شرطى هم تحقق پيدا نكرده باشد. اشارهاى به وجود و عدم اين شرط در اين روايت نشده است و مقتضاى اطلاقش اين است كه اگر بيّنه عادله ولو مدّعى در صورت عدم اشتراط منكر آورده باشد، "لا يقبل هذه البيّنة من المدعي". اين روايت كافى است كه همه اقوال را "امّا بصراحتها و امّا باطلاقها"، جواب بدهد.
لكن تذكر مطلب ديگرى هم در اين روايت لازم است چونكه دارد: "اذا رضى صاحب الحق"، يعنى فرض كرده است آنجائى كه دعوا و انكار روى دين دور مىزند. حق مربوط به دين است، آيا از اين روايات نمىتوانيم الغاء خصوصيت كنيم و بگوييم كه اين اختصاص به دين ندارد، بلكه در مورد عين هم اگر چنين قسمى واقع شد، چنين است؟ اينكه امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: "ذهبت اليمين بحق المدعي"، آيا منحصر به جائى است كه مسأله حق مطرح باشد يا اگر مسأله عين هم مطرح بود هم همين طور است؟ و اگر دعوا و انكار روى عين دور مىزد، فايده ندارد، چون خصوصيت حق از اين روايت استفاده مىشود، روايت موردش دين است، لكن ظاهر اين است كه اختصاصى به اين مورد ندارد، در مورد عين هم مسأله هكذا است.
پس همين روايت به تنهائى "بما انّها رواية صحيحة" كافى است كه جواب براى تمام تفصيلات و اقوال ديگران واقع شود، منتها اين روايت در مقام جواب، بعضى را به صراحت و بعضى را به اطلاق دلالت دارد. حالا بعضى از روايات ديگر هم هست كه آنها سندشان خيلى خوب نيست، آنها هم به عنوان مؤيد بايد براى اين روايت ذكر شود.
روايت خضر نخعى و كلام استاد در آن
روايت ديگر روايت خضر نخعى(3) است كه معلوم نيست توثيقى داشته باشد، "عن أبى عبدالله عليه السلام" اگر اين روايت به عنوان مؤيد باشد، براى ما كافى است، "فى الرجل يكون له على الرجل المال فيجحده" كسى بر ذمه كسى مالى دارد و اين شخص انكار كرده است و گفته است كه نه، چنين دينى بر عهده من نيست، حال اينجا تكليف چيست؟ "قال: ان استحلفه"، اگر ذو الحق منكر را قسم بدهد و قسم هم بخورد كه عرف استفاده مىكند، "فليس له أن يأخذ شيئاً"، ديگر حق ندارد كه چيزى را اخذ كند، مقتضاى اطلاق اين روايت چيست؟ همان اطلاقى كه در آن روايت گفتيم، در اين روايت هم هست، "فليس له أن يأخذ شيئاً"، يعنى ولو اينكه بعد از آن بيّنه بياورد، مع ذلك حق ندارد كه چيزى را اخذ كند، امّا "و ان تركه و لم يستحلفه فهو على حقه"، امّا اگر كارى به كار او نداشته باشد، استحلافى تحقق پيدا نكند، خودش، خودش را محقّ مىبيند، در اين صورت همه جا هم مىتواند طرح دعوا كند، جاى ديگر بيّنه اقامه كند يا همين جا، چون هنوز دعوا باقى است و حكمى هم تحقق پيدا نكرده است، يمينى هم از منكر ثابت نشده است.
بيان روايت سوم، روايت عبدالله بن وضاح و نظر استاد
روايت بعدى روايت عبدالله بن وضاح(4) است كه اين هم سند خوبى ندارد، "عبدالله بن وضاح قال: كانت بينى و بين رجل من اليهود معاملة"، مىگويد: بين من و مرد يهودى معاملهاى بود، داد و ستدى بود، "فخاننى بألف درهم"، در اين معامله 1000 درهم به من خيانت كرد، "فقدّمته الى الوالى"، بعد من شكايت كردم و او را پيش والى شهر بردم، "فأحلفتُه"، يعنى "فاستحلفته"، "فحلف" در پيش والى از او خواستم كه قسم بخورد، او هم قسم خورد، يكى از اشكالات اين روايت هم همين مسأله است كه مسأله استحلاف و حلف در حضور والى انجام شده است و ظاهر اين است كه والى "ليس بقاض" ولو اينكه از قضات جور هم نيست، والى عنوان ديگرى دارد، غير عنوان قاضى. لكن گفتم كه اين به عنوان مؤيد است. "فقدمته الى الوالى فاحلفته فحلف، و قد علمت أنه حلف يميناً فاجرة"، مىگويد كه من مىدانم كه او به دروغ قسم خورد، "يمين فاجرة"، يعنى يمين كاذبهاى كه خود قسم خورنده كذب خودش را مىداند، از روى دروغ قسم خورد، عند الوالى قسم خورد كه من چيزى به اين آدم بدهكار نيستم، "فوقع له بعد ذلك عندى أرباح و دراهم كثيرة"، بعد از اين جريان، - معلوم مىشود كه راوى عامل مضاربه او بوده است، لذا - مىگويد: ارباح و دراهم زيادى از يهودى در دست من آمد.
حالا در ذهن من رفت كه مثلاً تقاص كنم، براى اينكه من مىدانم كه 1000 درهم از اين طلبكارم، اين يهودى هم عند والى قسم خورد به قسم دروغ كه من چيزى به او بدهكار نيستم، "فأردتُ أن أقتص الالف درهم"، مىگويد: من قصد كردم كه مقاصّه كنم 1000 درهمى را كه "التى كانت لى عنده و أحلف عليها"، من از او مىخواستم و او هم در حضور قاضى قسم خورد كه به من بدهكار نيست، در حقيقت مانده بودم كه چه كنم، "فكتبت الى أبى الحسن (عليه السلام)" نامهاى نوشتم به ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام "فأخبرته"، در آن نامه اين جورى اخبار كردم كه "انّى قد احلفته فحلف"، من او را وادار به قسم كردم و او هم در حضور قاضى قسم خورد، ولى در واقع 1000 درهم از او مىخواهم، "و قد وقع له عندى مال" الان هم يك قسمت از مالهاى اين شخص دست من است و مىتوانم مقاصه كنم، تكليف چيست؟ "فان أمرتنى أن آخذ منه الألف درهم" به امام ابوالحسن عليه السلام مىگويد: اگر شما دستور فرمائيد كه من آن 1000 درهم را از اين مالها اخذ كنم، "التى حلف عليها" مثلاً دروغى "فعلت"، من اين كار را انجام بدهم، پولهاى خودم را از اين بگيرم.
امام در جواب مرقوم فرمودند "فكتب" به حسب اين روايت، "لاتأخذ منه شيئاً"، از يهودى يا از اين 1000 درهم چيزى را نگير، "ان كان ظلمك فلا تظلمه"، اگر او به تو ظلم و خيانت كرد، تو ديگر به او ظلم نكن، بعد توضيح دادند "و لولا انّك رضيت بيمينه فحلّفته" و اگر اين معنا نبود كه خودت راضى به قسم خوردن او شدى و اين شخص يهودى هم در حضور والى قسم خورد، "لأمرتك" من به تو اجازه مىدادم، "أن تأخذ من تحت يدك"، از مالهائى كه در اختيار توست و در تحت يد توست، به عنوان مقاصه اخذ كنى، "و لكنّك رضيت بيمينه"، خودت راضى شدى به اينكه او قسم بخورد، حالا قسم او، قسم فاجره است، دروغ است و خودش هم مىداند كه دروغ است، آن در جاى خودش، "و قد ذهبت اليمين بما فيها"، يمين همه مسائل را صاف كرد و از بين برد. آن وقت عبدالله بن وضاح مىگويد: "فلم آخذ منه شيئاً"، از اين دراهمى كه در دست من بود، به عنوان مقاصّه هيچ چيزى بر نداشتم، "و انتهيت الى كتاب أبى الحسن (عليه السلام)" و مطلب منتهى به همين نامه امام (عليه السلام) شد و من طبق دستور ايشان عمل كردم.
عرض كرديم كه اين روايت علاوه بر اينكه مشكل سندى دارد، مشكل دلالتى هم دارد، براى اينكه اين قسم در حضور قاضى واقع نشده است و حتى قاضى جور، بلكه قسم در حضور والى واقع شده است و والى كسى نيست كه در حضور او قسم واقع شود يا مدّعى از والى تقاضا كند كه مدّعى عليه را قسم بدهد.
بعضى از روايات ديگر هم در اين مسأله هست ولى عرض كردم كه عمدهاش روايت ابن ابى يعفور است كه خيلى مطالب از آن روايت يا بالصراحة يا بالاطلاق استفاده مىشود و شما مىتوانيد استفاده كنيد. هذا تمام الكلام در مسأله قبلى تا مسأله بعدى ان شاء الله.
پرسش
1 - حكم قَسم منكر پس از موافقت مدّعى با استحلاف او را بيان كنيد.
2 - اقوال فقها در مورد قَسم منكر پس از موافقت مدّعى را ذكر كنيد.
3 - نظر مرحوم علامه(ره) در مورد اتيان بينه بعد از حلف چيست؟
4 - چرا از ميان روايات در مورد قَسم منكر پس از موافقت مدّعى، به روايت ابى يعفور استناد شده است؟
5 - نظر استاد در مورد روايت عبدالله بن وضاح براى اتيان بيّنه بعد از حلف چيست؟
1) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 9، ح 1.
2) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 9، ح 2.
3) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 10، ح 1.
4) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 10، ح 2.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...