جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 33
متن
جلسه سى و سوم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 7 / 8 / 76
ششمين شرط در سماع دعوا؛ معلوم بودن اجمالى مدعى به
حضرت امام(ره) در تحرير الوسيله در دنباله شروط سماع دعوى مىفرمايند:
«السادس - «أن يكون المدعى به معلوماً بوجه، فلا تسمع دعوى المجهول المطلق، كأن إدّعى أن لى عنده شيئاً، للتردد بين كونه مما تسمع فيه الدعوى أم لا، و أمّا لو قال: «ان لى عندهُ فرساً أو دابة أو ثوباً فالظاهر أنه تسمع، فبعد الحكم بثبوتها، يطالب المدعى عليه بالتفسير، فان فسّر و لم يصدّقه المدعي، فهو دعوى أخرى و ان لم يفسّر لجهالته مثلاً فان كان المدعى به بين أشياء محدودة، يقرع على الاقوى، و ان أقرّ بالتلف و لم ينازعه الطرف، فان اتّفقا فى القيمة و الا ففى الزيادة دعوى أخرى مسموعة.»
امام(ره) مىفرمايند: شرط ششم كه در سماع دعوا اعتبار دارد، مربوط به مدعى به است - (چون گفتيم: اين شرايط فرق مىكند، بعضى مربوط به مدعى است و بعضى مربوط به دعواست، بعضى مربوط به مدعى به است و بعضى مربوط به مدعى عليه است.) - ايشان اين طورى تعبير مىكنند كه بايد مدعى به، «بوجهٍ» معلوم باشد. دو مثال مىزنند كه در يك مثال مىفرمايند: «لا تسمع الدعوى»، در يك مثال مىفرمايند: «تسمع» ولى جمعى از متقدمين و بعضى از فقها مثل شيخ و ابوالصلاح حلبى، ابن زهره و ابن حمزه و ابن ادريس، علامه در بعضى از كتابهايش، و شهيد اول در كتاب دروس تعبير ديگرى كردهاند و هر دو فرضى را كه ما عرض كردهايم، حكم به بطلان كردهاند.
اول كلام اين بزرگان بايد روشن بشود. اينها مىفرمايند كه مدعى به بايد معلوم باشد «بجنسه و نوعه و وصفه و قدره»، يكى از شرايط سماع دعوا اين است. بعد ايشان دو مثال را با هم تقرير مىكنند و حكم به بطلان مىكنند. يك مثال اين است كه اگر مدعى ادعا كند كه «ان لى عند عمرو شيئاً» بعد ادعايش اين است كه پيش عمرو چيزى دارم، كلمه شىء مجهول مطلق است و مبهم به تمام معناست، همه اشياء از صغير و
كبير را شامل مىشود. اگر نزد حاكم اينجور ادعا كرد و گفت كه «ان لى عنده شيئاً» آيا اين دعوا قابل طرح و بررسى هست يا نه؟ اين بزرگانى كه اسامى آنها ذكر شد، فرمودهاند: اين دعوا قابل طرح نيست. مثال دوم اگر يك درجه بلكه بيشتر از ابهام و جهل مطلق بكاهد، بگويد: «انّ لي عنده فرساً» يا «انّ لى عنده دابةً» يا «انّ لى عنده ثوباً» تا اين درجه از ابهام. اين بزرگان فرمودهاند: اين دعوا هم قابل طرح نيست و حاكم بررسى اين دعوا را نمىپذيرد. پس در هر دو صورت اينها قائل به عدم سماع دعوا و بطلان شدهاند.
تفصيل امام (ره) در ادعاى مجهول
امام بزرگوار(ره) تفصيل قائل شدهاند، در مثال اول قائل به بطلان و عدم سماع دعوا شدهاند، امّا در مثال دوم مىفرمايند: «تسمع». اگر بگويد: «انّ لى عنده شيئاً» كه مجهول مطلق و مبهم به تمام معنا باشد، اين دعوا پذيرفته نيست. امّا اگر بگويد: «ان لى عنده فرساً» يا «انّ لى عنده دابةً» و امثال ذلك، قابل پذيرفتن و بررسى است. ما بايد يكى يكى اينها را ملاحظه كنيم.
اولاً: اينجا آيه و روايتى نداريم كه روى آن بحث كنيم و ببينيم شرط ششم از آن استفاده مىشود يا نه؟ بلكه خودمان روى تناسبات و امور ديگرى كه در سماع دعوا معتبر است، بايد حساب كنيم ببينيم آيا تحقق دارد يا ندارد؟ بايد روى اينها حساب كنيم. خودشان علّت بطلان را در فرض اول كه به مجهول مطلق يا مبهم مطلق ادعائى داشته باشد، ذكر مىفرمايند: «للتردد بين دعوى مسموعة و غير مسموعة» براى اينكه اين شيئى كه به عنوان مدعى به قرار داده شده، مردد بين دعواى قابل سماع و عدم قابل سماع است و اگر ترديدى در كار باشد، مثل شبهه مصداقيه عام كه با وجود ترديد و شك، اگر شما در زيدى شك كرديد كه «انه عالمٌ او ليس بعالم» ديگر نمىتوانيد به عموم «اكرم العلماء» به عنوان شبهه مصداقيّه خودش - غير از مسأله شبهه مصداقيه مخصص كه محل بحث است و در اصول ملاحظه فرمودهايد - مولا گفته است: «اكرم العلماء» و شما در زيد شك داريد كه «هو عالمٌ او ليس بعالم؟» در شبهه مصداقيه عموم و اطلاق، نمىشود به عموم و اطلاق تمسك كرد.
امام(ره) هم چنين دليلى ذكر مىكنند كه وقتى گفت: «انّ لى عنده شيئاً» تعبير ايشان هم باز براى اينكه اطمينان داشته باشيد «للتردد بين كونه مما تسمع فيه الدعوى ام لا؟» چون مردد بين چيزى است كه دعوا
در آن پذيرفته مىشود يا پذيرفته نمىشود، لذا وقتى كه گفت: «ان لى عنده شيئاً لا تسمع دعواه». اينجا چند نكته قابل توجه است: اولاً: نكتهاى در اين مسأله، در ذهن شما باشد كه در كتاب الاقرار، مسألهاى را عنوان مىكنند كه اگر كسى اقرار به مجهول مطلق كرد، مثالش اين است كه اگر گفت «ان لى عنده شيئا»، در كتاب الاقرار اينجورى گفت: «انّ لزيد عندى شيئاً» كه عنوان اقرار باشد نه عنوان دعوا و قضا و فصل خصومت، آيا اين اقرار پذيرفته است يا نه؟ خودشان گفتهاند كه اين اقرار پذيرفته است و حاكم شرع مُقرّ را الزام مىكند به اينكه اين شىء را تفسير كند و اگر تفسير كرد به تفسيرى كه عرف هم مخالف با اين تفسير نبود، چون بعضى از جاها عرف مخالف است، مثلا اگر كسى در وصيّت نامه خودش نوشت كه بعد از من، يك چيزى به خادمه منزل يا به نوكر ما بدهيد، آيا صدق مىكند كه بعد از او يك ريال پول به او بدهند و بگويند: يك ريال «شىءٌ»، عرف مخالف با اين معناست چون معناى يك چيزى يعنى مالى كه نسبتاً معتدٌ به باشد كه در بعضى از روايات قضا اين بود كه «من عرف شيئاً من حلالنا» يا «من قضايانا» يا «من قضائنا» - كه در بعضى از نسخ بود - گفتيم كه مقصود از اين شىء آن طورى كه عرف مىفهمد، «جملة معتداً بها» است، نه اينكه مسألهاى را بداند و اين به عنوان قاضى بودن كفايت كند، بلكه مقدارى را كه لااقل معتد به باشد، بداند.
اگر در باب اقرار كسى گفت: «ان لزيد عندى شيئاً» همين عبارت را به كار برد، كسى نگفته كه اقرارش پذيرفته نيست، بلكه گفتهاند: اقرار پذيرفته است، منتها او را الزام مىكنند به تفسير، تفسير هم بايد مخالف با نظر عرف نباشد، عرف هم به حسب موارد فرق مىكند، گاهى از اوقات - همان جا هم مثال مىزنند - اگر تفسير كرد به اينكه مقصود از اينكه مىگويد: «زيد پيش من چيزى دارد» اين بود كه كفشهايش را روزى گم كرده بود، يك لنگه كفش پاره او پهلوى من است. لنگه كفش پاره كه شايد ماليّت هم نداشته باشد.
فرق ادعا در باب اقرار و ادعا در مسأله سماع دعوا
اين در حقيقت سؤالى از امام بزرگوار(ره) و امثال ايشان است كه چطور شد كه شما در كتاب الاقرار، اگر كسى بگويد: «ان لزيد عندى شيئاً» اين اقرار را مىپذيريد، منتها به تفسير الزام مىكنيد، امّا در مسأله سماع دعوا اگر گفت: «ان لى عند زيد شيئاً» شما نمىپذيريد؟! چطور مىگوئيد كه اين دعوا قابل طرح نيست؟ چطور مىگوئيد كه اين دعوا
غير مسموع است؟ علّت را ذكر مىكنيد و مىگوئيد: «للتردد بين كون الشىء مما تسمع فيها الدعوى ام لا؟» كدام شرطى را شما در مدّعىبه ذكر كرديد كه حالا مىگوييد تردد دارد؟ شرائطى كه شما ذكر كرديد يا بعدا هم ذكر مىكنيد، مدعى بايد صغير و مجنون و سفيه نباشد و قبلا هم گفتيد كه بايد اين دعوا اثرى داشته باشد و بعدا هم مىگوييد: بايد جزم در دعوا داشته باشد، اين كه مىگوئيد: «للتردد بين كونه مما تسمع فيه الدعوى ام لا؟» روى چه حسابى است؟ علت تردد چيست؟ آيا در مدعى به، ماليّت را شرط كرديد كه يكى از شرايط مدعى به در مسائل مالى، اين است كه مدعى به مال باشد؟
اولاً؛ كه چنين شرطى را خودتان ذكر نكرديد. ثانياً؛ چه دليلى بر اعتبار اين شرط مىكند؟ بعد از آنكه در كتاب مكاسب بين ماليّت و ملكيّت فرق گذاشتيد و تازه در دعوا لازم نيست مسأله ملكيّت باشد، ولى خود شما فرق گذاشتيد، حالا اگر همين لنگه كفش پارهاى كه از نظر عرف و عقلا هيچ ماليّتى هم ندارد، با اسم و خصوصيات نزد حاكم مطرح كرد، اين دعوا پذيرفته نيست؟ ملكيّت آن كه محفوظ است، ولو ماليّت هم نداشته باشد. حال كسى مىخواهد كفش پاره خودش را كه ملكش هست، به لحاظ اينكه مثلاً پارگى اين كفش به عنوان اين است كه زياد به مسجد و درس و حسينيهها رفته و پاره شده است، به عنوان سند وصيت كرده است كه در كفنش بگذارند، اشكال ندارد، كما اينكه در حالات حضرت زهراء (سلام الله عليها)، اينطورى كه از منبريهاى مورد اعتماد شنيدم، ايشان وصيّت كردهاند كه شيشهاى كه مشتمل بر اشكهايى بوده كه در راه عبادت خدا و راز و نيازش سرازير شده است، جمع آورى كرده و بر حسب گفته اين منبرى و بعض ديگر، دستور دادهاند كه اينها با ايشان دفن بشود، به عنوان سند خيلى روشن. اگر كسى اين روشنفكريها را كنار گذاشت، همانطورى كه در احكام شرعيه، خداوندِ محيطِ آشناى به همه جهات دارد، به مسائل معنوى هم خيلى به ديده حقارت نگاه نشود، مسائل معنوى حسابهايى دارد.
يك وقت مىبينيد كه خداوند تبارك و تعالى روى مسأله معنوى كه به نظر من و شما خيلى جزئى است، امّا چون خداوند ارزش اشياء را مىداند، ما ادعا و علم مختصرى داريم، لذا خداوند خيلى روى آن تكيه مىكند، به نظر ما كوچك است ولى به نظر او خيلى بزرگ است. من يادم مىآيد افراد خيلى متدين و مقدسى بودند من العلماء و غير العلماء مواقع محرم كه مىشد، براى گريه كردن دستمال مخصوصى داشتند - نوعا هم سياه رنگ بود - دستور هم مىدادند كه دستمالى كه با
آن اشك چشمشان را پاك كردهاند، با خودشان دفن شود، اين تقريبا امر رايج و مرسومى بود، حالا به نظر روشنفكرى ما اينها چيزى نيست و بايد كنار گذاشت، اينها مسائلى است كه جاى خودش حساب مخصوص و ويژهاى دارد.
حال اگر كسى آمد نزد حاكم ادعا كرد و گفت: لنگه كفش پارهام را زيد برداشته و رفته است و اين لنگه كفش پاره هم هيچ ماليّت ندارد، يعنى اگر الان در كوچه و خيابان ببريد، هيچ كس نمىخرد، امّا خصوصياتى دارد كه من اين را مىخواهم و به آن علاقه دارم، مثل همان خصوصيتى كه عرض كردم. پس اينكه مىفرماييد: «للتردد بين كونه مما تُسمع فيه الدعوى ام لا؟» سؤال اين است كه علت تردد چيست؟ چرا مىگوئيد: مردد است؟ مگر در مدعى به، در مسائل مالى ظاهرى، بايد ماليّت داشته باشد؟ پس چرا اين را يكى از شرايط ذكر نكرديد؟ چرا دليلش را براى ما ذكر نكرديد؟ در اين شروطى كه ذكر مىكنيد، نمىگوييد كه مدعى به بايد ماليّت داشته باشد، نه! ماليت و ملكيّت هم ندارد، اگر مسلمانى گفت: خمرى كه از من بردهاند، مالك كه نيستم چون مسلمان كه خمر را مالك نمىشود، امّا حق اولويتى در آن دارم، اين دعوا پذيرفته مىشود يا نه؟ پذيرفته مىشود. پس اينكه مىفرماييد: «للتردد بين كونه مما تسمع فيه الدعوى و ما لا تسمع»، درست است كه بين باب قضا و اقرار فرقى هست و آن اين است كه شرايطى كه اينجا در سماع دعوا ذكر مىفرمائيد، در باب اقرار اين شرايط مطرح نيست، امّا چه فرق مىكند كه اگر در باب اقرار بگويد: «انّ لزيد عندى شيئاً» فورى اقرارش را مىگيريد، امّا در مسأله سماع دعوا، اگر گفت: «انّ لى عند زيد شيئاً» مىگوييد: اين دعوا مسموع نيست و اگر به جاى كلمه «شيئاً»، بگويد: لنگه كفش پارهاى كه ارزش مالى ندارد، مىگوييد: ما ادعاى او را قبول مىكنيم، اين چه نحو ترددى است كه اينجا موجب عدم سماع دعوا در اين صورت است؟
(سؤال ... و پاسخ استاد:) شما چه دليلى داريد بر اينكه در «ان لى عند زيد شيئاً لا تسمع دعواه؟» ابهام مضر است؟ مثال اول كه دعواى به مجهول مطلق كند، مىفرمايند: «لا تسمع» و علت عدم سماع را مسأله «التردد بين كونه مما تسمع دعواه ام لا؟» قرار مىدهند كه تعليل ايشان هيچ روشن نيست و روى قاعدهاى كه در كتاب الاقرار ذكر كردهاند، اين است كه اينجا هم بايد دعوا عند الحاكم قبول شود و قابل طرح باشد. در مثال دوم ايشان با ما موافق هستند و مخالف با علمائى كه ذكر كرديم، «انّ لى عند زيد فرساً» بدون اينكه تعيين كند كه اين فرس چه
خصوصيّاتى دارد، فقط همين مقدار بگويد كه «انّ لى عند زيد فرساً» ماليّت فرس كه جاى هيچ شك و ترديد نيست.
ايشان مىفرمايند: اين دعوا را حاكم قبول و بررسى مىكند، اگر حكم به خلاف اين داده شد كه هيچ، «ان لى عنده فرساً» بى خود است، بى خود مىگويد: «انّ لى عند زيد فرساً»، امّا اگر دعوا از نظر حاكم به لحاظ اينكه مثلاً بيّنه دارد يا يمين مردوده را قسم خورد، دعوا به نفع او تمام شد و از نظر حاكم ثابت شد كه «ان للمدعى عند زيد فرساً»، حاكم همين مقدار حكم مىكند، بيشتر از دعوا و مورد نزاع حكم نمىكند. حكم مىكند كه اين مدعى «عند زيد» فرسى دارد. آنوقت بعد از آنكه محاكمه تمام شد، مىآيند سراغ زيد، مىگويند: آقاى زيد، مدعى پيش شما فرسى دارد. اينجا حالات مختلفهاى ممكن است تحقق پيدا كند.
حالات مختلفه در ادعاى مدعى بر مالكيت شىء معلوم
يك حالت اين است كه زيد بگويد: حالا كه حكم به نفع او داده شد و واقع روشن شد، بله او پيش ما فرسى دارد و فرسش هم داراى چنين خصوصياتى است. يك وقت اين است كه مدعى اين خصوصيات را مىپذيرد و مىگويد: فرس من چشمش چطور بود، يال و كوپال آن چطور بود و خصوصيّات آن چطور بود، همين چيزى است كه مدعى عليه مىگويد، هيچ اتفاقى نمىافتد و دعوا تمام مىشود. گاهى نه، فرس مبهم را كه اين مدعى عليه تفسير كرد به فرس خاص، مورد انكار مدعى واقع مىشود. ايشان مىفرمايند: اين دعواى ديگرى مىشود و ارتباط به دعواى اول هم ندارد و اين دو را هم نبايد با هم مخلوط كرد، «هذه دعوى أخرى»، خصوصيات دعواى ديگرى بايد در آن رعايت شود. امّا اگر مدعى عليه گفت: من نمىدانم، گفت: حالا شما حكم كرديد او فرسى از من مىخواهد و فرسى نزد من دارد، امّا اينكه آن فرس كدام است؟ من نمىدانم و جاهل به اين معنا هستم. اينجا مىفرمايند: اگر فرسهايش محصور بود و اشكالى از اين نظر پيش نيامد، مىتوانيم از راه قرعه مطلب را روشن كنيم، به لحاظ اينكه، «القرعة لكل أمر مشكل»، به واسطه حكم حاكم هم فهميديم كه مدعى فرسى در نزد مدعى عليه دارد، مدعى عليه هم واقعاً فراموش كرده و جاهل به تمام معناست كه فرس مدعى كدام است؟ هيچ راهى غير از مسأله قرعه نمىتوانيم در اينجا فكر كنيم، از طريق قرعه مشخص مىشود. اين در صورتى است كه فرس در دست مدعىعليه باقى باشد.
حال اگر هر دو اينها، هم مدعى هم مدعى عليه گفتند: فرس تلف
شده، مدعى هم گفت: تلف شده. در قيمى بايد قيمت داده شود. اينجا يك وقت اين است كه در قيمت توافقى بين اينها هست كه با حصول توافق و دادن قيمت مورد وفاق، مسأله به طور كلى تمام مىشود. امّا اگر سر قيمت هم نزاع كردند، او گفت: ما اگر در قيميّات، قيمت يوم التلف را قائل شديم يا هر قيمتى را، اگر مورد اختلاف واقع شد، مدعى گفت: فرس من در روز تلف، 1000 تومان ارزش داشت، مدعى عليه گفت: نخير! فرس شما در روز تلف قيمتش 500 تومان بوده است. اختلافى در زياده و نقيصه در قيمت پيدا شد. قدر متيقّن را بايد بپردازد و اضافه، دعواى مستقلى مىشود، مدعى ادعا مىكند كه فرس من 1000 تومان ارزش داشت، مدعى عليه مىگويد: 500 تومان ارزش داشته است و قيمت آن بيش از اين مقدار نبوده است.
اينجا مسأله بيّنه و يمين كه در همه دعاوى جريان دارد، باز در اين دعواى جديد هست و از طريق بيّنه و يمين بايد حل شود، اين هم امر ششمى بود كه ايشان ذكر كردهاند.
پرسش
1 - ششمين شرط در سماع دعوا چيست؟ و متقدمين از علماء چه شرطى را لازم مىدانند؟
2 - نظر امام بزرگوار(ره) در مورد سماع دعوا با معلوم بودن اجمالى مدعى به چيست؟
3 - فرق ادعا در باب اقرار و ادعا در مسأله سماع دعوا را توضيح دهيد.
4 - حالات مختلفه در ادعاى مدعى بر مالكيت شىء معلوم را بيان كنيد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...