• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • جلسه دوم تاريخ 16 / 6 / 76
    درس خارج فقه‏
    بحث قضا
    حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
    معناى لغوى قضا
    تبيين موارد استعمال قضا در قرآن‏
    عرض كرديم كه قضاء «بالمدّ و القصر» يك معناى لغوى دارد و يك معناى اصطلاحى فقهى. از آنجا كه در قرآن كلمه قضا در موارد مختلفى به حسب ظاهر استعمال شده است، اينطورى خيال شده است كه معانىِ قضا متعدد است و براى هر معنايى هم يك شاهدى از كتاب الله حداقل ذكر شده است. استعمال اين كلمه در كتاب خدا در آيات متعدده، فراوان است، به طورى كه صاحب جواهر مى‏فرمايد كه شايد به ده معنا رسيده باشد. به حسب ظاهر هم همين طور است، بعضى از آيات را ديروز عرض كرديم و در آيات فراوانى مثل «و اللّه يقضى بالحقّ»(1) كه «يقضى» را به معناى قول گرفته‏اند و احتمال هم دارد كه معناى «يقضى» همان «يحكم» باشد. يك جايى مى‏فرمايد: «و قضى ربّك ألاّ تعبدوا الاّ ايّاه»(2) مسأله قضا را در رابطه با فعل مكلّف و ترك او ذكر كرده است كه اين را به قرينه آيات ديگر به معناى امر گرفته‏اند، گفته‏اند: «و قضى ربّك اى أمر ربّك ألاّ تعبدوا الا ايّاه» ليكن در بعضى از آيات ديگر به فعل مكلّف هم ارتباط ندارد. مثلاً به خلقت آسمانها مربوط است كه مى‏فرمايد: «فقضاهنّ سبع سموات»(3) در اينجا گفته‏اند كه قضا به معناى خلق است، يعنى «خلقهنّ سبع سموات» يا در آيه ديگر در رابطه با اعمال حج دارد: «فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا اللّه كذكركم آباءكم»(4)، «اى عند المشعر الحرام» كه اين «فاذا قضيتم» يعنى «أتممتم مناسككم» مناسك حج هم هر كدام عبادت مستقلى هستند و مجموعشان هم عبارت از حج يا عبارت از عمره است.
    در داستان حضرت شعيب (عليه السلام) و حضرت موسى (عليه السلام) دو مرتبه كلمه قضا استعمال شده است، يكى را خداوند
    استعمال كرده است، يكى را هم از قول حضرت موسى(عليه السلام) نقل مى‏كند. حضرت موسى مى‏گويد: «ايّما الأجلين قضيت فلا عدوان علىّ»(5) خداوند هم بعد كه اين داستان را حكايت مى‏كند و اينكه حضرت موسى وفاى به وعدش كرد و آن مدت معين را در آنجا براى شعيب اجير شد، مى‏فرمايد: «فلمّا قضى موسى الأجل»(6) كه اين تعبير خود خداوند است. در اينجا قضا به معنى اتمام و اكمال و فراغ - به حسب ظاهر - استعمال شده است. همينطور در داستان ساحران در مقابل فرعون، وقتى كه آن معجزه صحيحه را از حضرت موسى ديدند، فرعون به آنها گفت: شما با موسى تبانى كرده‏ايد كه اين برنامه را به اين صورت اجرا كنيد، آنها گفتند: نه، ما تبانى نكرده‏ايم، ما واقعيت و حقيقت برايمان روشن شد: «آمنّا بربّ هارون و موسى»(7) بعد رو به فرعون كردند و گفتند: «فاقض ما أنت قاض»(8) كه اين قضا را به معناى فعل گرفته‏اند. در تعبير فارسىِ ما به فرعون گفتند: هر كارى دلت مى‏خواهد بكن، ما قبلاً مى‏خواستيم به نفع تو كارهايى كنيم، بعد واقعيت و حقيقت براى ما روشن شد، لذا به خداى موسى و ربّ العالمين ايمان آورديم، تو هر كارى دلت مى‏خواهد بكن، ما در اختيار تو، قدرت هم در دست تو، هر كارى مى‏خواهى انجام بدهى، انجام بده.
    خاطره‏اى از دوران طاغوت‏
    يك جمله معترضه به مناسبت يادم آمد؛ وقتى ما در زمان طاغوت گرفتار دستگاه خبيث كذايى به نام سازمان امنيت شديم، صورت كار اين بود كه مى‏خواستند با ما مصاحبه‏اى كنند، ما هم در وسطهاى حرفمان به آن مسؤولشان و مأمورشان گفتيم: شما واقعاً مى‏خواهيد مصاحبه بكنيد؟ مصاحبه معنايش اين است كه حرف منطقى را شما گوش بدهيد، والاّ ما معتقد هستيم كه شما هر نوع قدرتى داريد، هر كارى هم كه بخواهيد انجام بدهيد، مى‏دهيد، ما هم با شما معارضه مسلحانه نداريم، اين اعتقاد را هم داريم كه شما هر كارى بخواهيد انجام بدهيد، مى‏دهيد، قدرتش را هم داريد، ولى ديگر اسمش را مصاحبه نگذاريد. مصاحبه معنايش اين است كه آدم حرف منطقى و معقول را بشنود، يعنى بحث استدلالى بكنيم. بعد گفت: ما آماده‏ايم كه حرف منطقى را گوش بدهيم. گفتم: صد در صد آماده‏ايد؟ گفت: بله، گفتم: من دو سه جمله بيشتر هم به شما نمى‏گويم، يك آقاى خمينى پيدا شد كه ادعايى داشت و كارهايى انجام داد، شما مى‏گوييد: اين يك مرد سياسى است و از فلان دولت پول گرفته است، فلان كس از دولتهاى خارجى، در فرودگاه مهرآباد پول برايش آورده است. ما هم در مقابل شما هستيم، مى‏گوييم: يك مرد الهى است، مرد خدايى است، براى اسلام فداكارى مى‏كند، براى اسلام مبارزه مى‏كند، از آن طرف هم ما طلبه هستيم، طلبه يعنى آنكه با دليل سر و كار دارد، شما دليل داريد بر اينكه ايشان غير از اين است كه ما ادعا داريم؟ اگر دليلى داريد، اقامه كنيد، ما هم تابع دليل هستيم، اما اگر دليل نداريد، چرا مردم را اذيت مى‏كنيد؟ او يك مرد الهى است، يك هدف الهى دارد، با چه كسى ارتباط دارد؟ از چه كسى پول گرفته است؟ چرا اين تهمتها را به ايشان مى‏زنيد؟ آن وقت خيلى به ما احترام كرد، اما حرف ديگرى نداشت كه بزند.
    بخشى ديگر از موارد استعمال قضا در قرآن‏
    به هر حال، اين «فاقض ما أنت قاض» معنايش اين است كه يعنى ما ايمان آورده‏ايم، قدرت هم در دست توست، هر كارى هم بخواهى بكنى، مى‏كنى. هر كارى از دستت مى‏آيد، انجام بده، ما راهمان را پيدا كرده‏ايم، ايمان آورده‏ايم، به خداى موسى معتقد شده‏ايم، تو هم هر كارى مى‏خواهى بكنى، بكن، قدرت هم در دست توست. همينطور كلمه قضا در باره حضرت سليمان نيز آمده است: «فلمّا قضينا عليه الموت ما دلّهم على موته الاّ دابّة الارض تأكل منسأته»(9) كه در تاريخ هم دارد كه روزى حضرت سليمان مى‏خواست فارغ البال و با خيال راحت در قصر خودش مشغول تفرّج و تفريح شود، بعد خداوند مأمور خودش، عزرائيل را فرستاد و همانجا در حال ايستاده سليمان را قبض روح كرد. حواريونش هم از اين مطلب خبر نداشتند، يك عصايى در دستش بود، خداوند يك موريانه را مأمور كرد كه آن عصا را بخورد، عصا كه كوتاه شد، زمين افتاد، آن وقت فهميدند كه سليمان چند روز است كه مرده و اينها از مردنش خبر نداشتند. اينجا هم دارد: «فلمّا قضينا عليه الموت» كه «قضينا» به معناى حتم است، يعنى «فلما حتمنا عليه الموت» و همينطور باز استعمالات ديگرى در قرآن به لحاظ لغت و به حسبِ ظاهر در باره كلمه قضا هست. استعمالات ديگرى هم هست كه در قرآن هم نيست، «قضى فلان اى مات فلان» يا در داستان زيد بن حارثه و ازدواج رسول خدا(صلى الله عليهو آله) با عيال وى، خداوند مى‏فرمايد: «فلما قضى زيد منها وطراً زوّجناكها»(10) يعنى عقدش را ما خودمان خوانديم، ولى پس از قضاى وطر زيد، يا در جاهاى ديگرى هم باز كلمه قضا در قرآن هست كه به معناى ديگرى هست.
    بررسى معناى لغوى قضا
    به حسب ارتكاز، همه ما كه عرب نيستيم، ولى با عربيّت هم ارتباط داريم، به ذهنمان نمى‏آيد كه كلمه قضا معانى متعدد داشته باشد، از طرفى هم با اين استعمالات قرآنى مواجه مى‏شويم؛ آن وقت اين اختلاف واقع شده است كه آيا اين قضا با اينكه به حسب ظاهر در قرآن در معانى مختلفه استعمال شده است و از طرفى هم مرتكَز در اذهان ما اين است كه قضا داراى معانى متعدد نيست، ما براى الفاظى كه داراى معانى متعدده است، مثل كلمه عين و براى الفاظى كه دلالت بر معانى متضاده دارد، مثل كلمه قرء كه گاهى در طهر استعمال مى‏شود و گاهى هم در حيض كه دو معناى متضاد هستند؛ اما براى كلمه قضا به ذهنمان نمى‏آيد كه معناى متعدد باشد. لذا مرحوم شيخ انصارى(ره) در كتابى كه در باب قضاء نوشته و از ايشان در كنگره شيخ انصارى چاپ شده است، مى‏فرمايد: «و لايبعد» كه همه معانى قضا، ارجاع به معناى واحد داده شود؛ اما آن معناى واحد كدام است؟
    ريشه معناى قضا در كلام ازهرى و در كلام فاضل هندى
    از ازهرى كه يكى از لغويين است ظاهراً كتاب تاج العروس - كتاب مهمى در لغت است كه همه مسائل در آن هست، به نام «تاج العروس فى شرح القاموس» كه شرح قاموس فيروز آبادى است، اين كتاب چند بار هم چاپ شده است، كتاب بسيار نفيسى هست، شايد اين چاپ اخيرِ اخيرش به چهل پنجاه جلد برسد، اين قدر كتاب مفصّلى است. - اين مطلب را از ايشان نقل كرده است. كتاب ديگرى هم به نام لسان العرب است كه آن هم تقريباً ده پانزده جلد قطور است، آن هم كتاب لغت بسيار خوبى است. به هر حال، در تاج العروس ظاهراً محكىّ است، خودم نديدم، از ازهرى نقل كرده است كه ايشان گفته است كه همه معانىِ قضا به معناى واحد برمى‏گردد و آن معناى واحد عبارت از اتمام و فراغ است. ايشان اينطورى گفته است، ولى به حسب ظاهر حرف درستى نيست. براى اينكه بعضى از مستعمل فيه‏هاى كلمه قضا، در قرآن با اين معنا نمى‏سازد، التزامِ به تجوّزش هم قدرى مشكل است، مثل «و قضى ربك ألاّ تعبدوا الاّ ايّاه»(11) ما چطورى اين را به معناى اتمام و فراغ معنا بكنيم؟ يك مسأله الهى و ربوبى چطورى به معناى اتمام و فراغ باشد؟ با اينكه از يك لغوى بزرگ هم اين معنا نقل شده است، ولى قابل قبول نيست.
    معناى واحدى را باز مرحوم شيخ از كتاب كشف اللثام كه در شرح قواعد علامه است، - اخيراً هم مجدداً مشغول چاپ آن هستند - كتاب كشف اللثام مال فاضل هندى خيلى كتاب دقيقى است و حتى صاحب جواهر خيلى از آن استفاده كرده است، الان چند جلدش به طرز خيلى جالب و خيلى بديع هم چاپ شده است. صاحب كشف اللثام، مرحوم فاضل هندى گفته است كه آن معناى واحد عبارت از «فصل الامر قولاً و فعلاً» است و معناى «فصل الامر» هم اختصاص به صورت تنازع و تخاصم ندارد، فصل الامر آن است كه كسى خودش مى‏نشيند و مطلبى را پيش خودش تسجيل مى‏كند، در تعبيرات عرفى مى‏گوييم كه فلان آقا خودش بريد و دوخت، اين بريد و دوخت، نه اينكه وى خياط است كه بريدن و دوختن داشته باشد، بلكه يعنى خودش مطلب را تمام كرد، بدون اينكه مشورتى كند، از كسى سؤالى كند، تحقيقى كند.
    نظر استاد پيرامون معناى لغوىِ واحد قضا
    اگر ما كلمه فصل الامر در كلام كشف اللثام كه مرحوم شيخ انصارى در همين رساله قضايش نقل مى‏كند، را به معناى لغوى بگيريم و عرفى، نه به معناى متداول در كتاب القضاء، خيلى از اين معانىِ مستعمل فيهِ در كتاب اللّه حل مى‏شود، «و اللّه يقضى بالحقّ» همين معناست، «قضى ربّك ألاّ تعبدوا الاّ ايّاه» همين معناست، «قضاهنّ سبع سموات» همين معناست، «فاقض ما أنت قاض» هم معنايش همين است، يعنى آخر كار هر چه از دستت مى‏آيد، انجام بده، تو خودت ببُر و بدوز. خواستى ما را بكشى و زندان بكنى، دست توست، مطلب را تمام كن، مثلاً ما را هم آن قدر معطّل نكن و اينجا نگه ندار يا «اذا قضيتم مناسككم» باز با همين قابل تطبيق است. قضاى در مقابل اداء هم همين است، براى اينكه اگر عمل موقّتى را انسان در خارج وقت انجام بدهد، در حقيقت مطلب را تمام مى‏كند. انسان خداى ناكرده، اگر نماز ظهر و عصر را فراموش كرد و بعد از مغرب، نماز ظهر و عصر را خواند، ديگر كار تمام مى‏شود، مطلب ديگرى باقى نمى‏ماند.
    لذا بعيد نيست كه همه معانى به اين معناى واحد رجوع كند، حتى در همان تعبير موسى «أيّما الاجلين قضيت» يا خداوند كه مى‏فرمايد: «فلمّا قضى موسى الاجل و صار بأهله» اينها همه قابل تطبيق با اين معناست. چون به ذهن انسان خيلى بعيد مى‏آيد كه براى قضا به حسب لغت عرب، مثل كلمه عين كه داراى معانى متعدده است، معانى متعدده‏اى باشد، فضلاً از اينكه مثل قرء، داراى دو معناى متضاد باشد. لذا بعيد نيست كه همين معنا را براى قضاى لغوى قائل بشويم و مقصود از معناى واحد را آن حرف ازهرى نگيريم، بلكه مقصود را همين حرف كاشف اللثام بگيريم، مشروط به اينكه مقصود ايشان از فصل الامر، خصوص مورد تنازع نباشد، فصل الامر يعنى مطلب را تمام كردن، در مسأله تنازع و قاضى كه مورد بحث ماست، باشد يا اينكه در مطالب ديگر باشد و حتى در احكام شرعيه هم كه ما به آن حكم مى‏گوييم، اين هم روى همين حساب است.
    چرا ما به احكام شرعيه، حكم مى‏گوييم؟ چه حكم ظاهرى و چه حكم واقعى و چه حكم وضعى، چرا در باره همه اينها تعبير به حكم مى‏كنيم؟ معنايش همين است كه اينها يك چيز پا بر جايى است كه به اصطلاح ما ديگر مو، لاى درزش نمى‏رود. خدا حكم كرده است به اينكه «اذا زالت الشمس فقد وجبت الصلاة» وقتى كه شمس زوال پيدا كرد، نماز ظهر و عصر واجب است و به اين وجوب، ما حكم مى‏گوييم. يعنى مطلب همين است، نه از باب اينكه الزام دارد، ما در احكام مستحبه هم حكم مى‏گوييم، در احكام كراهتى هم حكم مى‏گوييم، از باب اينكه مطلب تمام است، حكم ظاهرى هم همين طور است، به احكام وضعيه هم به همين حساب حكم گفته مى‏شود. پس معناى لغوى قضا به اين صورت مورد نظر ماست، فردا ان شاء الله معناى اصطلاحى قضا را عرض مى‏كنيم.
    پرسش‏
    1 - سه مورد از معانى قضا در قرآن را توضيح دهيد.
    2 - آيا قضا معناى واحدى دارد يا نه؟ توضيح دهيد.
    3 - ريشه معناى قضا در كلام ازهرى و در كلام فاضل هندى را بيان كنيد.
    4 - نظر استاد را پيرامون معناى لغوى قضا را توضيح دهيد.

    1) - غافر / 20.
    2) - اسراء / 23.
    3) - فصلت / 12.
    4) - بقره / 200.
    5) - قصص / 28.
    6) - قصص / 29.
    7) - طه / 70.
    8) - طه / 72.
    9) - سبأ / 14.
    10) - احزاب / 37.
    11) - اسراء / 23.