جمعه 28 ارديبهشت 1403 - 7 ذيقعده 1445 - 17 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 153
متن
بسم الله الرحمن الرحيم
درس خارج فقه بحث قضاء جلسه 153
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
دعاى هنگام تقاص
حضرت امام(ره) در مسأله 22 مىفرمايند: «يستحب أن يقول عند التقاص: - اللهم انّى آخذ هذا المال مكان مالى الذى اخذه منى و انّى لم آخذ الذى اخذته خيانة و لا ظلماً - و قيل يجب، و هو احوط.»
در بين رواياتى كه دلالت بر مشروعيّت مقاصه مىكرد، روايت صحيحه ابىبكر حضرمى بود كه قسمت اولش را هم به مناسبت مسأله جلسه قبل خوانديم. در ذيل اين روايت، امام(ع) بعد از آن كه اجازه در مقاصه مىدهند و مشروعيت مقاصه را بيان مىكنند، مىفرمايند: «و لكن لهذا كلامٌ». آنگاه سائل سؤال مىكند كه كلام چيست؟ بعد يك دعايى را امام ذكر مىكنند كه مضمون آن دعا اين است كه انسان به خداوند تبارك و تعالى خطاب مىكند كه خدايا اين مالى كه از اين مديون برداشتم، اين به عنوان خيانت و ظلم نيست، بلكه به جاى آن مالى است كه از من گرفته و انكار مىكند. در حقيقت اين جاى مال خودم است نه اينكه بخواهم به صورت خيانت و ظلمى بر آن مديون، كارى انجام بدهم.
حالا يك بحث در اين است كه آيا اين دعا، عند التقاص واجب است يا مستحب است؟ مشهور قائل به استحباب شدهاند، لكن روايت فى نفسه ظهور در وجوب دارد؛ براى اينكه مىفرمايد: «و لكن لهذا كلام»، ولو اينكه اين جمله انشائيه و اِفعل نيست، لكن اين هم از قبيل همان جملههاى خبريهاى است كه دلالت بر وجوب مىكند، بلكه به قول مرحوم آخوند دلالتش بر وجوب اقوا و آكد از دلالت صيغه امر است؛ مثل كلمه «يعيد، يغتسل، يتوضأ، يتيمم» و امثال ذلك كه در روايات وارد شده و به صورت جمله خبريه است، لكن باطن و مفادش، امر به اعاده است، امر به اغتسال است، امر به وضو است. فقط آنها جملههاى خبريه فعليه است، اما اين جمله خبريه «لكن لهذا كلام» اسميه است كه عرف از آن وجوب را استفاده مىكند. آيا بايد بر طبق اين روايت، حكم به وجوب اين دعا كرد؟ يا بر طبق نظريه مشهور كه قائل به استحباب شدهاند، حكم به استحباب اين دعا كرد عند التقاص؟
استحباب دعاى مخصوص تقاص
ظاهر «لكن لهذا كلام» اين است كه اين كلام، واجب است عند التقاص گفته بشود. لكن در اينجا مطالبى هست كه مسأله استحباب را تأييد مىكند:
يكى فتواى مشهور است كه خودش مؤيد استحباب است.
يكى اين جهت است كه ادلهاى كه دلالت بر مشروعيت مقاصه مىكرد، يك روايت يا دو روايت نبود بلكه روايات متعددى بود كه از آنها مشروعيت مقاصه استفاده مىشد و در هيچ كدام از اين روايات، غير از همين روايت ابىبكر حضرمى، مسأله دعا مطرح نشده، با اينكه روايات صحيحه بود، روايات تقريباً صريحه بود؛ اما در هيچ كدام از روايات ذكرى از دعا نشده و اشارهاى به وجوب اين دعا نشده و اين روايات هم در مقام بيان بودند، در مقام حاجت بودند و اشارهاى به مسأله دعا نكردند.
از خلوّ اكثر روايات مشروعيت مقاصه، از ذكر اين دعا استفاده مىشود كه اين دعا، يك امر واجبى نيست. بله؛ به مقتضاى اين روايت ابىبكر حضرمى، مستحب است اين دعا را بخوانيم؛ اما اينكه لزوم هم داشته باشد، مسأله اين طور نيست.
حمل اختلاف روايات در نقل استحباب بر مراتب استحباب
يك نكتهاى در اينجا هست: در موارد ديگرى كه ما روايات مختلفى داريم كه درباره يك موضوع، يك مستحبى را بيان مىكند، لكن به صورتهاى مختلف، ما اينجا از نظر قاعده در جمع بين اين روايات مىگوييم: دلالت همه اينها را بر استحباب مىپذيريم، لكن چون در استحباب، مراتب متعدد وجود دارد، اين روايات را حمل بر اختلاف مراتب مىكنيم؛ مثلا اولين مرتبه استحباب، دومين مرتبه استحباب، آخرين مرتبه استحباب. آيا كسى مىتواند اين حرف را در مانحن فيه بزند به لحاظ اينكه دعا در روايت ابىبكر حضرمى، يك طورى ذكر شده و در روايت ديگرش فرضاً دعا طور ديگرى مطرح شده؟
اين طور نيست كه فقط ابىبكر حضرمى به يك كيفيت دعا را بيان كرده باشد؛ در يك روايتش به يك كيفيت است و در روايت ديگرش به كيفيت ديگر، مثلا در روايت چهارم كتاب التجاره وسائل از ابواب ما يكتسب به، باب 83 كه صدرش را جلسه قبل خوانديم بعد از اينكه صدر روايت را بيان مىكند، امام فرمود: «و لكن لهذا كلامٌ»، براى مقاصه، يك كلامى هست كه گفتيم: اين ظهور در وجوب دارد به عنوان جمله اسميه كه مقصود از آن، يك امر انشائى است، با اينكه صورت ظاهر، يك جمله خبريه است، لكن در باطن، جمله انشائيه داله بر وجوب است. «قلت و ما
هو» ابوبكر مىگويد: پرسيدم اين دعا چيست؟ «قال: تقول» اينطور مىگويى: «اللهم انى لا آخذه (نسخه بدل دارد لم آخذه يا لن آخذه) ظلماً و لا خيانة و انما اخذته مكان مالى الذى أخذ منى لم أزدد عليه شيئاً» حتى من در تقاص سر سوزنى بر مقدار ماليت خودم، اضافه نكردم. اين را در حديث چهارم دارد؛ اما حديث پنجم، دعا را اينطور دارد «قال: نعم و لكن لهذا كلام يقول: اللهم انى آخذ هذا المال مكان مالى الذى آخذه منى» اين در دعاى قبلى در آخر ذكر شده بود، «و انّى لم آخذ الذى آخذته خيانة و لا ظلماً» مفادش تقريباً همان مفاد است و لكن دعا فرق مىكند از نظر تقدم و تأخير، از نظر عبارات دعا، بين دعا در اين روايت و دعا در آن روايت فرق است.
اگر اين دو روايت ابوبكر، دو روايت بود، همان طورى كه صاحب وسائل و به تبع ايشان كتابهاى فقهى دو روايت قرار دادهاند، ما مىتوانستيم بگوييم: اين اختلاف كه دو رقم دعا در اين دو روايت ذكر شده، در حقيقت خودش دليل بر استحباب است؛ براى اينكه در امر واجب كه اين طورى اختلاف تحقق پيدا نمىكند. لكن با آن نكتهاى كه عرض كرديم كه اين دو روايت ابىبكر در حقيقت يك روايت است؛ منتها چون شاگردان ابوبكر حضرمى متعدد بودهاند، يك شاگردش اين طورى از او نقل كرده و شاگرد دوم طور ديگر نقل كرده و اگر دو شاگرد از يك استاد يك مطلبى را ولو با مختصر تفاوت اخذ بكنند، اين دليل بر تعدد روايت نيست. روايت واحد است و راوى هم واحد است، ولى اين راوى واحد، اين شاگردش اين طورى نقل كرده، شاگرد ديگرش طور ديگرى نقل كرده است و اگر اختلاف دعا در چنين دو روايتى واقع بشود، اين دليل بر استحباب نيست. ممكن است اصل دعا واجب بوده، آن هم كه از امام صادر شده يك نوع بوده؛ منتها راوى براى شاگردانش، مختلف نقل كرده، يا شاگردانش از او مختلف نقل مىكنند.
اين مطلبى است كه ما مكرراً روى آن پافشارى داشتيم كه اين قبيل موارد را نبايد روايات متعدده ناميد، بلكه روايت واحده است و آن كه از امام صادر شده براى ما روشن نيست؛ براى اينكه يك شاگرد راوى، اين طور نقل مىكند، شاگرد ديگرش نحوه ديگر نقل مىكند. اين مطلب، مانحن فيه را از آنجايى كه احياناً اختلاف را دليل بر استحباب و مراتب استحباب قرار مىداديم، خارج مىكند؛ بلكه منافاتى ندارد كه اين دعا واجب باشد، لكن صورت آن دعاى واجب پيش ما مردد است كه آيا به همين عبارتى كه در حديث چهارم نقل شده بايد باشد، يا به عبارتى كه در حديث پنجم نقل شده، امام كدامش را فرموده؟ نمىدانيم كدامش را
فرموده. شايد اولى را فرموده باشد، شايد هم دومى را فرموده باشد. براى ما مبهم و مجهول است و قاعده اوليه در چنين مواردى، اقتضاى احتياط به جمع دارد كه انسان هر دو را بخواند تا آن دعايى كه امام فرموده مثلاً واجب است، تحقق پيدا كرده باشد.
لذا كسى نمىتواند اين اختلاف دعا در اين دو روايت مثل ساير موارد، دليل بر استحباب قرار بدهد. ما اينجا دو روايت نداريم، ابوبكر حضرمى از امام صادق(ع) يك روايت دارد. امام هم در جواب او، يك دعا را بيان كردهاند؛ اما آن دعايى كه امام بيان كردند، آيا مطابق با حديث چهارم اينجاست يا مطابق با حديث پنجم اينجاست؟ اين را نمىدانيم. لكن در عين حال، اين را دليل بر استحباب قرار نمىدهيم، مع ذلك در اصل وجوب مناقشه داريم؛ براى اينكه درست است كه اولاً گفتيم: جمله خبريه در مقام انشا، دلالتش بر وجوب، اقوا و آكد است. «يعيد» دلالتش بر وجوب اعاده بالاتر از «أعد» است. «يغتسل» دلالتش بر وجوب اغتسال، بالاتر از آن «اغتسل» است؛ اما اين به اين معنا نيست كه هر جمله خبريهاى را هر كجايى كه احتمال انشا در آن مىرود، حمل بر انشا بكنيم.
لذا ممكن است اولاً در اين مناقشه بكنيد كه «لكن لهذا كلام»، ظهور عرفى در وجوب داشته باشد و اين مثل «يعيد» باشد كه عرف از آن وجوب اعاده استفاده مىكند و «لهذا كلام» هم؛ يعنى «يجب ان يقول هذا الكلام». دلالت اين كلام بر معناى انشائى و وجوبى روشن نيست.
استبعاد شرطى بودن وجوب دعا براى جواز تقاص
علاوه؛ اين وجوبى كه شما مىخواهيد بگوييد كه اين تقاص كننده عند التقاص خطاب به خدا بكند و اين دعا را بخواند، آيا مىخواهيد اين وجوب را يك وجوب شرطى قرار بدهيد كه اگر تقاص كنندهاى اين دعا را نخواند، تقاص حاصل نمىشود؟ مثل وضو كه شرط نماز است كه اگر بدون آن، نماز خواند، نماز تحقق پيدا نمىكند شما هم مىخواهيد يك چنين حرفى بزنيد كه اين دعا، شرطيت براى تقاص دارد؛ به طورى كه اگر تقاص كننده دعا را نخواند اصلاً تقاص حاصل نمىشود؟ اين كه «ابعد مما بين السماء و الارض» كه كسى بخواهد اين حرف را بزند.
اما اگر بخواهيد بگوييد: وجوب نفسى دارد؛ يعنى اين كارى به تقاص ندارد لكن عند التقاص واجب است كه تقاص كننده اين دعا را بخواند. اگر هم نخواند، تقاص به جاى خودش محفوظ است؛ منتها مخالفت يك واجب نفسى شده. اين البته استبعادش كمتر از اولى است، لكن فى نفسه اين هم بعيد است؛ براى اينكه وقتى كه ادله مشروعيت تقاص را ملاحظه
مىكنيم، مىبينيم شارع مقدس يك راهى براى مغصوب منه باز كرده كه بتواند ماليت مال را جبران بكند و در خود اين هم شرط كرده كه بيشتر از مقدار حقش برندارد، بلكه اگر يك جنسى شبيه جنسى كه بر عهده مديون دارد در اختيارش است، از جنس ديگر حق ندارد تقاص بكند، آن وقت اين دعا چه نقشى در اين معنا دارد و چه ارتباطى با اين معنا مىتواند داشته باشد؟ براى اينكه اگر مقصود اين است كه اين دعا به همين لفظ عربى خوانده بشود كه كثيراًما اصلاً تقاص كننده آشناى به لغت عربى نيست و اگر مقصود اين است كه در هر لغتى ترجمه اين دعا خوانده بشود، اين با ظاهر روايتى كه اين دعا را متعرض است، منافات دارد.
رافعيت دعا نسبت به اتهام خيانت در مال مردم
آن كه به ذهن مىرسد و من بعيد نمىدانم اين است كه اين دعا، ارشاد به يك واقعيت است، چون كسى كه تقاص مىكند ظاهر عملش عنوان خيانت دارد، در بعضى از روايات هم بود كه «ان خانك فلا تخنه» لذا براى اينكه تهمت از او دفع بشود و مردم در جريان قرار بگيرند، اين الفاظ را مىگويد و مستحب هم هست كه اين الفاظ را بگويد؛ براى اينكه مؤمن بى جهت خودش را در معرض تهمت قرار نمىدهد، در معرض اينكه حرف زشتى، عمل زشتى به او نسبت داده بشود، قرار نمىدهد. تلفظ به اين لفظ، اين اثر را دارد كه اين را از معرض اتهام خيانت و ظلم و امثال ذلك خارج بكند؛ اما اگر تلفظ هم نكرد، ترك واجبى نكرده، در مقاصه او، خللى تحقق پيدا نكرده است.
پس اين دعا براى اين جهت است كه مؤمن در معرض تهمت واقع نشود. مردم مثلاً آنجا حاضر هستند لذا مىگويد: من اين مال را به جاى مال خودم برداشتم، «لم ازدد عليه شيئاً» و هيچ گونه خيانت و ظلمى در اين رابطه تحقق پيدا نكرده، اين منشأ استحباب اين دعا مىشود؛ اما اينكه اقتضاى وجوب داشته باشد و ما بگوييم: عند المقاصه واجب است كه تكلم به اين دعا به لغت عربيه، يا «بكل لغة يفهم معناها» بكند، از اين روايت نمىتوانيم اين را استفاده بكنيم، لكن به فرموده امام، مقتضاى احتياط اين است كه اين دعا را بخواند؛ اما اگر نخواند هم مسألهاى تحقق پيدا نمىكند.
تأييد استحباب دعا به كمك مرسله صدوق
در روايت چهارم كه صدوق آن روايت را به استناد خودش از ابىبكر حضرمى نقل مىكند، صاحب جواهر يك كلمهاى دارد البته اين را هم به
عنوان يك روايت مستقل شمرده، مىفرمايد: «و زاد» صدوق اضافه كرده: «و فى خبر آخر» يك روايتى كه مرسله است و نمىتوانيم به آن اعتماد بكنيم، ولى در فهم وجوب و استحباب دعا يك مقدار به ما كمك مىكند، مىفرمايد: «و فى خبر آخر اِن استحلفه على ما أخذ منه» اگر آن مديون، دائن را بر اين مالى كه از او اخذ كرده استحلاف بكند؛ براى اينكه مالى بايد اخذ بشود با نيت تقاص كه تقاص تحقق پيدا بكند. «ان استحلفه على ما اخذ منه فجائز أن يحلف اذا قال هذه الكلمة»؛ يعنى اين دعا روى آن «جواز الحلف» اثر مىگذارد.
ولو اينكه اين روايت ثابت نيست و ما مىتوانيم بر طبقش فتوا بدهيم، ولى اين مقدار را دلالت مىكند كه نقش و اثر اين دعا چيست؟ مىگويد: اثرش اين است كه اگر آن مديون به دائن گفت: شما هزار تومان مال از من برديد در حالى كه من به شما بدهكار نبودم، دائن اگر اين دعا را خوانده باشد، مىتواند قسم بخورد. پس اثر دعا را روى اين حلف قرار مىدهد، نه اينكه اگر اين دعا را نخوانده باشد، اصلاً تقاصش بهم خورده و با يك امر واجبى مخالفت شده. هيچ يك از اين مسائل در كار نيست. اين روايت ششم با اين عبارت، يك تأييدى مىكند بر اينكه اين دعا واجب نيست تا چه برسد به اين كه شرطيت براى تقاص مثل شرطيت وضو براى نماز داشته باشد.
كيفيت تقاص شريكين
مسأله 23 چنين است:«لو غصب عيناً مشتركة بين شريكين فلكل منهما التقاص منه بمقدار حصته، و كذا اذا كان ديناً مشتركاً بينهما، من غير فرق بين التقاص من جنسه أو بغير جنسه، فاذا كان عليه ألفان من زيد فمات و ورثه ابنان فان حجد حق أحدهما دون الاخر فلا اشكال فى أن له التقاص بمقدار حقه، و ان جحد حقهما فالظاهر أنه كذلك، فلكل منهما التقاص بمقدار حقه، و مع الاخذ لا يكون الاخر شريكاً، بل لايجوز لكل المقاصة لحق شريكه.»
اين مسأله با اينكه صورتش مفصل است، ولى باطنش كوتاه است. مىفرمايد: اگر يك غاصبى يك عينى كه بين دو شريك مشترك بود را غصب كرد و بعد هم به طور كلى انكار كرد و گفت: چيزى پيش من نيست، غصبى تحقق پيدا نكرده. اينجا در مقام تقاص، اين دو شريك چه مقدار مىتوانند تقاص بكنند؟
پيداست كه هر شريكى به عنوان مال مشترك، حق مقاصه ندارد بلكه به عنوان مال شخصى خودش كه غصب شده، حق مقاصه دارد؛ اما اين كه
بگويد: با زيد شريك بودم و مال مغصوبم عين مشترك بود اما حالا كه مىخواهم تقاص بكنم، در مقابل مجموع عين مشترك تقاص مىكنم، مطلب اين طور نيست. هر كسى به اندازه سهم خودش حق مقاصه دارد و در آن مقدار حق خودش هم كه تقاص كرد، ديگر شركتى تحقق ندارد، بلكه به شخص خودش ارتباط دارد.
در باب دين هم مىفرمايد: اگر يك دينى مشترك بود، دين مشترك چگونه است؟ مثلا فرض كنيد اين عينى كه بين اين دو نفر مشترك بود را هر دو با توافق و رضايت هم به شخص ديگرى فروختند. ثمن اين عين گردن اين شخص ديگر مىآيد، ثمن هم در مقابل عين مشترك «يكون مشتركاً»، لكن همه را انكار كرد و گفت: چيزى به عهده من نيست. مثلا اگر يك كسى دو هزار تومان به زيد قرض داد و قبل از آن كه اين قرض برگردد و پرداخت بشود، اين شخص قرض دهنده مُرد و دوتا وارث دارد كه هر دو مثلا پسر هستند. هزار تومان از اين دين به يك پسر مربوط است و هزار تومان ديگر هم به پسر ديگر مربوط است. در حقيقت حالا كه اين دو پسر جاى پدرشان نشستهاند، هر كدامشان هزار تومان از زيد مىخواهند. اينجا اگر زيد اقرار كند به اين كه بايد به هر دو پسر بپردازد كه هيچ؛ اما ممكن است حق يكى را اقرار كند و حق ديگرى را انكار كند مثلا، به اين پسر وارث مىگويد: تو هزار تومان از من مىخواهى، نه به عنوان ارث؛ امّا نسبت به پسر ديگر به كلى انكار دارد. اينجا مطلب چيست؟
اينجا نسبت به آن كسى كه حقش را انكار مىكند، جواز المقاصه هست، لكن به مقدار هزار تومان خودش؛ امّا نسبت به هزار تومان ديگرى كه جحد و انكارى نسبت به آن تحقق ندارد، عنوان مقاصه تحقق پيدا نمىكند؛ امّا نسبت به آن پسر دوم كه جاحد حق اوست و مىگويد: چيزى از من نمىخواهد، حق المقاصه ثابت است فقط نسبت به هزار تومان خودش و اگر هزار تومان را از او تقاص كرد، همهاش هم به خودش ارتباط دارد، ديگر هيچ ارتباطى به برادر ديگرش ندارد.
كما اينكه اگر حق هر دو را انكار كرد، گفت: نه اين پسر، چيزى از من مىخواهد، نه آن پسر چيزى از من مىخواهد، اينجا حق المقاصه براى هر كدام ثابت است؛ منتها نسبت به مقدار حق خودش و ديگرى هم در اين حق المقاصه او شركت ندارد. خودش بايد به اندازه هزار تومان از مال زيد تقاص بكند و خودش نيّت تقاص بكند بدون اينكه شركتى در كار باشد؛ مخصوصاً با توجه به اينكه اينجا دين است، نه اينكه عين باشد كه كسى احتمالا در آن تخيّل شركت بكند. در دين اگر هزار تومان مقاصه
كرد، برادر ديگرش به چه مناسبت در آن شركت داشته باشد؟ او هزار تومان از مقتص منه مىخواهد، اين هم هزار تومان از مال او را پيدا كرده، تقاص هم كرده و به برادر ديگرى هيچ ارتباطى ندارد مگر اينكه آن هم هزار تومان از مال او پيدا بكند و قصد مقاصه خودش را انجام بدهد.
عدم تفاوت اقسام حقوق ماليه از نظر تقاص
در مسأله 24 مىفرمايند: «لا فرق فى جواز التقاص بين اقسام الحقوق المالية، فلو كان عنده وثيقة لدينه فغصبها جاز له أخذ عين له وثيقة لدينه و بيعها لاخذ حقه فى مورده، و كذا لا فرق بين الديون الحاصلة من الاقتراض أو الضمانات أو الديات فيجوز المقاصة فى كلها.»
بحمد اللّه آخرين مسأله در كتاب القضاء كه خيلى هم راحت است اين مسأله است كه همان طورى كه در باب عين و منفعت تقاص مىشود، در رابطه با حقوق ماليه هم تقاص مىشود؛ منتها قبلا يك فرض ديگرى مورد نظر ما بود كه الان ذكر مىكنيم: اگر عين مرهونهاى پيش اين شخص رهن بود به عنوان وثيقه دين كه اگر روزگارى شد و مديون دينش را نپرداخت، اين بتواند عين مرهونه را بفروشد و به اندازه دينش از پول اين عين مرهونه، جواب قرض خودش را بدهد. حالا فرض اين است كه اگر غاصبى اين عين مرهونه را غصب كرد و بُرد و بعد هم انكار كرد و گفت: من غصبى نكردم، چيزى پيش من نيست، چيزى به من ارتباط ندارد. اين آدم تقاص كننده وقتى كه مىخواهد چيزى از اموال غاصب تقاص كند، تقاصش به اين نحو است كه يك عينى را از اعيانى كه مربوط به غاصب است بگيرد و پيش خودش نگه بدارد تا روزى كه روز پرداخت قرض مديون است، اگر مديون قرضش را پرداخت، اين هم اين عين را به غاصب تحويل بدهد؛ اما اگر مديون قرض خودش را نپرداخت، اين حق داشته باشد كه اين عين مأخوذه را به جاى عين مرهونه مغصوبه كه غاصب غصب كرده بفروشد و به مقدار حقّش كه عبارت از قرضى است كه بر آن مديونِ غير غاصب دارد، بردارد.
در باب تقاص، اين معنا هم جايز است، ولو اينكه اين مسأله به صورت مثال در مثالهايى كه در روايات تقاص ذكر مىشد ذكر نشده بود لكن ما از روايات تقاص، يك عنوان كلى استفاده مىكنيم، كما اينكه در ذيل مىفرمايند: اين كه شما مىگوييد: شخص دائن و مديون و منكر دين، اين دين از كجا پيدا شده؟ مىگويد: فرق نمىكند چه اين دين به واسطه قرض دادن باشد يا دين به واسطه ضمانات «من اتلف مال الغير فهو له
ضامن» باشد يا از قبيل دياتى باشد كه شارع مقدس در كتاب الدّيات مقرر كرده. عنوان دين شامل همه اين معانى مىشود. نه اين كه كسى خيال كند كه دين اختصاص به قرض دارد. مقصود اين است كه اين شخص، مالى بر عهده آن طرف داشته باشد چه علت اينكه اين مال را بر عهده او دارد، مسأله قرض باشد يا مسأله ضمانات باشد يا مسأله ديات و امثال ذلك باشد. اينها در باب تقاص فرقى ايجاد نمىكند.
تا اينجا بحمد اللّه خداوند لطف كرد و توانستيم كتاب القضاء را ببينيم و كتاب القضاء تمام شد.
عدم تعرّض تحرير نسبت به احكام قسمت
يك اشكالى به تحرير الوسيله امام هست؛ براى اينكه محققين از فقها در ذيل كتاب القضاء، مسائل قسمت و احكام قسمت كه نسبتاً مفصل است را متعرض شدهاند لكن ايشان نسبت به مسائل قسمت و احكام قسمت تعرّضى نكردهاند. مىتوان گفت: مسائل قسمت خيلى هم به كتاب القضاء ارتباطى ندارد؛ امّا يك مطلبى بوده كه مناسب با كتاب القضاء مورد بحث است و آن مسأله قاضى تحكيم است. ايشان در مسائلى كه ذكر كردند، اشارهاى به مسأله قاضى تحكيم نكردند با اينكه مورد بحث است كه آيا مشروعيّت دارد يا ندارد؟ ما هم تبعاً براى ايشان كتاب القضاء را همين طورى كه بحث كردند، تمام كرديم لكن شما مخصوصاً مسائل قاضى تحكيم را مطالعه كنيد.
پرسش
1 - دليل استحباب دعاى مخصوص تقاص چيست؟
2 - آيا اختلاف روايات دعاى تقاص حمل بر مراتب استحباب مىشود؟ چرا؟
3 - دليل استبعاد شرطى بودن وجوب دعا براى جواز تقاص چيست؟
4 - كيفيت تأييد استحباب دعاى تقاص را به كمك مرسله صدوق توضيح دهيد.
5 - رمز استحباب دعاى تقاص از نظر استاد چيست؟
6 - كيفيت تقاص شريكين را بيان كنيد.
7 - آيا اقسام حقوق ماليه از نظر تقاص متفاوت است؟
پايان بحث قضا
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...