• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: وقوف در مشعر الحرام " حضرت آية الله‏
    العظمى فاضل لنكرانى " مد ظله العالى ""
    جلسه هشتاد و چهارم "
    بحث در اين بود كه آيا در وقوف بين الطلوعين در مشعرالحرام آيا استيعاب لازم است؟ يعنى مبدأ بايد طلوع فجر باشد و منتهى طلوع شمس؟ يا اينكه استيعاب لزوم ندارد؟ صاحب جواهر عليه الرحمه، ايشان مى‏فرمايد كه استيعاب لازم نيست، از نظر مبدأ دليلى را ذكر كردند كه ملاحظه فرموديد با جوابش و از نظر منتهى كه عبارت از طلوع شمس است، ايشان رواياتى را مورد استدلال قرار دادند كه يك روايتش را ملاحظه فرموديد با جواب از آن روايت، لكن روايات ديگرى هم هست كه بايد اين روايات انشأالله ملاحظه بشود. اين روايات معمولا در باب 15 از ابواب وقوف به مشعر ذكر شده، از جمله اين روايت (روايت 2 باب 15) كه سند هم صحيح است. هشام بن الحكم عن ابى عبدالله (ع) قال: لا تجاوز وادى محسر حتى تطلع الشمس، عنوان و تعبير همين عنوان است، لا تجاوز وادى محسر حتى تطلع الشمس، وادى محسر يكى از حدود مشعر از يك طرف و حدود منى از طرف ديگر است و در حقيقت بين مشعر و بين منى وادىِ محسر واقع شده. حالا تعبير در اين روايت اين است كه لا تجاوز وادى محسر حتى تطلع الشمس، آيا مقصود از اين لا تجاوز اين است كه وادىِ محسر را عبور نكن از او حتى تطلع الشمس؟ كه مقصود اين باشد كه وادىِ محسر اگر قبل طلوع الشمس از او عبور بشود اين مانعى ندارد، يا اينكه اين لا تجاوز به معناى لا تدخل است؟ يعنى وارد وادىِ محسر نشو قبل طلوع الشمس، بعد از آنى كه شمس طلوع كرد مى‏توانى وارد وادى محسر بشوى، اگر اين ما اين لا تجاوز را به معناى لا تدخل معنى كنيم، ظاهرش همين حرف ما خواهد بود، مى‏خواهد بفرمايد كه از مشعر الحرام در آن جهتى كه مربوط به وادى محسر است، اين قبل طلوع الشمس خارج مشو كه به عبارت ديگر فرقى نمى‏كند كه بگويد خارج نشو از مشعر قبل طلوع الشمس، يا بفرمايد داخل نشو در وادى محسر قبل طلوع الشمس؟ اگر كسى بخواهد قبل طلوع الشمس داخل در وادى محسر نشود، معنايش اين است كه تا طلوع شمس بايد در مشعر باشد. حالا اگر اين عبارت روايت مقصود از لا تجاوز لا تدخل باشد، ظاهرش اين است كه اين خلاف فرمايش صاحب جواهر است، اما اگر مقصود از لا تجاوز يعنى وادىِ محسر را قبل طلوع الشمس پشت سر قرار ندهد و نگذر از وادى محسر قبل طلوع الشمس، اين معنايش اين است كه ميتوانى مشعرالحرام را قبل طلوع الشمس ترك كنى و وارد وادىِ محسر بشوى، منتهى وادى محسر را ديگر صبر كنيد طلوع شمس در وادى محسر تحقق پيدا بكند، بعد از وادى محسر عبور كنيد و
    تجاوز كنيد. پس اين عبارت دو احتمال دارد و ما به قرينه نظائر اين روايت استفاده مى‏كنيم كه مقصود از لا تجاوز لا تدخل است، اگر نظرتان باشد بعضى از رواياتى بود كه در رابطه با مشعرالحرام اين عبارت را داشت، مى‏گفت: لا تجاوز الحياز ليلة المزدلفه، حياز هم يكى از حدود مشعرالحرام است، و حدى است كه خارج از مشعرالحرام است، اين لا تجاوز الحياز همانطوريكه اين روايت را خوانديم و معنى كرديم، مقصود اين بود كه در شب مزدلفه كه وارد مى‏شويد اينطور نباشد كه به حياز كه يكى از حدود مشعر است، برويد وارد حياز بشود، آنجا هم كلمه لا تتجاوز يا كلمه لا تجاوز عبارت به كار رفته بود و معناى از لا تتجاوز همان لا تدخل بود كه قبلا هم معنى كرديم، لذا به نظر مى‏رسد كه اين لا تجاوز وادى محسر همان معنايش لا تدخل است و اگر معنايش لا تدخل باشد اين منطبق بر اين مى‏شود كه طلوع شمس را انسان بايد در مشعرالحرام درك كند. لكن عجيب اين است كه در كلام صاحب جواهر ايشان اينجورى مى‏فرمايد، مى‏فرمايد حتى اگر ما لا تجاوز را به معناى لا تدخل بگيريم، معنايش اين نيست كه طلوع شمس در مشعرالحرام بايد تعلق پيدا كند، در حاليكه اين تقريبا روشن است كه اگر ما لا تجاوز را به معناى لا تدخل گرفتيم، پس كجا بايد طلوع شمس تحقق پيدا بكند، اگر گفت قبل طلوع الشمس وارد وادى محسر نشويد، پس معنايش اين است كه طلوع شمس را بايد در مشعر انسان درك كند، لذا اين حرف ديگر از اصل استدلال مشكل‏تر است، خوب حالا استدلال شايد مبتنى بر اين است كه ما قبول نداريم كه لا تجاوز به معناى لا تدخل باشد، خوب اين حرفى است اما بر فرض هم كه لا تجاوز به معناى لا تدخل باشد باز هم اين روايت دلالت ندارد بر اينكه منتهاى وقوف عبارت از طلوع شمس است، ظاهر اين است كه اين حرف ديگر قابل قبول نيست و اگر لا تجاوز به معناى لا تدخل شد، اين يك دلالت واضحه دارد بر اينكه بايد تا طلوع شمس انسان مشعرالحرام را ترك نكند. پس اين روايت هم به اين صورت است. (س:...) (پاسخ استاد:) نه ديگر، اخر اين عنوان سومى ندارد، عنوان سوم هم مى‏شود جزو حدود مشعر، همان حكم وادى محسر را دارد و علت اينكه وادى محسر را ذكر كردند براى اينكه در طريق مشعر به منى اين حد مشعر واقع شده كه عبارت از وادى محسر است. پس اين ديگر ظاهر اين است كه به هيچ وجه انسان نمى‏تواند اين را قبول كند كه اگر لا تجاوز هم به معناى لا تدخل شد، مع ذلك اين روايات دلالت ندارد بر اينكه طلوع شمس بايد در مشعر تحقق پيدا كند، در حاليكه روى اين فرض دلالتش روشن است، اين يك روايت. روايت ديگر (روايت 4 اين باب) كه اين روايت درش يك ارسالى است: على بن مهزيار عن من حدثه، من حدثه نقل كرده عن حماد بن عثمان عن جميل بن دراج عن ابى عبدالله (ع) قال ينبغى للامام ان يقف بجمعٍ‏
    حتى تطلع الشمس. مقصود از امام در مسأله حج همان امير الحاج است، آن كسى كه سرپرستى حجاج به عهده او هست، در باب حج مقصود از امام يك همچين آدمى است كه هم خودش در حج شركت دارد و هم سرپرستى حجاج به عهده او است. اين روايت مى‏فرمايد كه ينبغى للامام، آن كسى كه اميرالحاج است براى او سزاوار است ان يقف بجمع حتى تطلع الشمس، تا طلوع شمس در مشعر الحرام بماند و از جاى خودش حركت نكند اما و سائر الناس، اما سائرين مردم معمولى ان شائوا عجلوا و ان شائوا اخّروا، اگر دلشان خواست قبل از امام و قبل از اميرالحاج از مشعر كوچ كنند به جانب منى، و اگر هم دلشان خواست بعد طلوع شمس و بعد از آنى كه امام حركت كرده، نيم ساعت يك ساعت بعد از او اينها افاضه كنند به مشعرالحرام. خوب اين دلالتش به حسب ظاهر يك دلالت خوبى است، براى اينكه در رابطه با غير امام تقريباً تصريح به اين معنى دارد كه اگر دلشان خواست قبل الامام حركت كنند و از مشعرالحرام بيرون بروند. مثلا نيم ساعت قبل طلوع الشمس، اگر هم دلشان خواست نيم ساعت بعد طلوع الشمس از مشعر حركت كنند. اين روايت دلالتش دلالت خوبى هست ولو اينكه يك مناقشه‏اى بر دلالتش هم ممكن است جريان پيدا كند، و آن اين است، (خوب دقت بفرمائيد!) مسأله وقوف به مشعرالحرام يعنى آنجائى كه انسان در مشعرالحرام شب را بيتوته كرده بين الطلوعين آنجا بوده، خوب آن جاى وقوفش و جاى استراحتش معمولا يك جائى است كه اينطور نيست كه جاى وقوف انسان همچى چسبيده به وادى محسر باشد كه به مجردى كه انسان پنج قدم حركت كند وارد مرز مشعر و وادى محسر بشود، كما اينكه در عرفات هم همينطور است، خوب اينهائى كه اول غروب از عرفات كوچ مى‏كنند، اينها بعضى‏هايشان چه بسا تا دو ساعت از شب رفته با اينكه در حركتند، لكن در خود عرفات هستند، درست است كه از محل خودشان حركت كردند خيمه و خرگاه را جمع كردند و سوار ماشين يا مراكب آن زمان شده‏اند، اما اگر اينها بخواهند از عرفات بيرون بيايند چه بسا مدتى طول مى‏كشد. در باب مشعر هم همينطور است، اينطور نيست كه تا مسأله وقوف به مشعر تمام شد و انسان خواست از مشعر حركت كند يك دقيقه بعدش بيرون مشعرالحرام خواهد بود، چه بسا دقايقى ده‏ها دقيقه و چه بسا يك ساعت يا بيشتر طول مى‏كشد كه همين آدمى كه از مشعر حركت كرده بخواهد وارد وادىِ محسر بشود. لذا اين احتمال در اين روايت جريان دارد، ينبغى للامام ان يقف، معنايش اين است كه امام از جاى خودش تكان نخورد، همان جائى كه بوده با خيمه و خرگاه و تشكيلات، همانجا باشد. اما سائر مردم اگر دلشان خواست زودتر حركت كنند، معنايش اين نيست كه زودتر حركت كنند و قبل از طلوع شمس وارد وادى محسر بشوند، يعنى زودتر بساطشان را
    جمع كنند و حركت كنند، حالا كى اينها از مشعر خارج بشوند، چه بسا اصلا قضيه به زمانهائى بعد طلوع شمس منتهى بشود، به عبارت روشن‏تر اين تعبيرى كه مى‏فرمايد ينبغى للامام ان يقف بجمع حتى تطلع الشمس، يعنى امام همانجائى كه بوده باشد، نه اينكه مردم متكى به امام هستند و توجه به امير دارند مخصوصا در مسأله حج، مى‏گويد امير از جاى خودش تكان نخورد تا طلوع فجر، حالا ديگران مى‏خواهند قبل از امير حركت كنند، معناى حركت اين نيست كه حركت كنند و از مشعر بيرون بروند و فورى وارد وادىِ محسر بشوند، يعنى آنها ديگر مقيد نيستند، آنها ديگر چون كسى تابع آنها نيست، عبارتى ندارند، مسأله‏اى ندارند، آنها مى‏توانند زودتر بساطشان را جمع كنند و حركت كنند، مى‏توانند هم ديرتر بساط را جمع كنند و حركت كنند، اما اين امير كه يك حد متوسطى را سزاوار است رعايت كند و آن اين است كه تا طلوع شمس به همان كيفيتى كه وقوف به مشعر براى او داشته به همان كيفيت بماند بعد از آنى كه طلوع شمس تحقق پيدا كرد آن وقت حركت كند و طبيعى است حالا هم كه حركت مى‏كند مدتى حركتش در همين مشعرالحرام خواهد بود تا بعد برسد به وادى محسر و از آنجا هم عبور كند و خودش را به منى برساند. لذا دلالت اين روايت هم به اين كيفيت قابل مناقشه است و اينطور ظهور ندارد در اين معنائى كه در وادى نظر به ذهن انسان مى‏رسد. علاوه حالا اين مشكله هم ندارد، اگر كسى در دلالتش هم اين حرف را از ما نپذيرفت، ما اينجا راه فرار آسان داريم، روايت مرسله است، اعتبار ندارد، اگر دلالتش هم روشن باشد صاحب جواهر نميتواند به اين روايت استدلال كند. (س:...) (پاسخ استاد:) چرا، اتفاقا اين حرف شما حرف مرا تأييد كرد، براى خاطر اينكه همانهائى هم كه قبل الامام از مشعر حركت مى‏كنند باز در مشعر هستند، منتهى بساطشان را جمع كرده‏اند. خصوصيت امام اين است كه وقتى خيمه و خرگاه جمع شد مثل اين است كه همه چيز بهم مى‏خورد، مى‏گويد امام به عنوان اينكه يك ملجأ و مرجعى براى حجاج است و در حقيقت اضعف مأمومين اضعف حجاج را هم رعايت كند، اين خوب است دست به زندگيش نزند، حتى تطلع الشمس، اما معنايش اين نيست كه وقوف حقيقى حتى تطلع الشمس باشد ديگران ممكن است قبل باشد ممكن است بعد باشد، ناظر به اين جهت نيست كه كسى بخواهد يك همچين استفاده‏اى از آن بكند، لكن عرض كرديم اگر كسى اين شبهه دلالتى را هم نپذيرفت و گفت اين روايت دلالت روشن دارد، لكن قابل استدلال نيست به لحاظ ارسال روشنى كه در سند اين روايت است. اما يك روايتى داريم كه آن يك قدرى مشكل است، روايت اول اين باب است، راوى آن اسحاق بن عمار است و روايت موثقه است، سند موثقه است. قال: سئلت اباابراهيم (ع) (اسحاق بن عمار مى‏گويد من سؤال كردم) اىّ ساعة احب اليك‏
    ان افيض من جمع؟ (كدام ساعت پيش شما محبوبتر است كه من از مشعرالحرام افاضه كنم؟ بهترين ساعات افاضه از مشعرالحرام كى است؟) اىّ ساعة احب اليك ان اُفيض من جمعٍ؟ قال ابوابراهيم (ع): قبل ان تطلع الشمس بقليلٍ (يك زمان كمى كه مانده به طلوع شمس) فهو احبّ الساعات الىّ، (بهترين ساعات نزد من يك همچين ساعتى است كه مقدار كمى به طلوع شمس باقى مانده باشد) قلت: (اسحاق مى‏گويد كه من سؤال كردم) فان مكثنا حتى تطلع الشمس؟ (اگر ما مكث كرديم و افاضه نكرديم تا زمانى كه شمس طلوع كرد، و در آن ساعتى كه احب اليك بود افاضه تحقق پيدا نكرد، بعد از آن لحظه افاضه حاصل شد) قال: لا بأس (فرمودند اين هم مانعى ندارد). خوب اين روايت از نظر سند هم مشكلى ندارد، لكن همان حرف در رابطه با اين روايت مطرح است، اىّ ساعة احب اليك ان افيض من جمعٍ، آيا مقصود از افاضه از مشعرالحرام اين است كه به طور كلى از مشعرالحرام خارج بشود؟ يا مقصود از افاضه همانى است كه عرض كرديم بساط وقوف را جمع كند و حركت كند؟ اما اينكه اين حركت كى برسد به خروج از مشعر و كِى وارد وادى محسر بشود، با توجه به اين معنى اينطور نيست كه حجاج درست در همان نقطه مرزى وادىِ محسر وقوف كنند، بلكه معمولا در اين قبيل از موارد كه بيشتر رعايت احتياط مى‏شود، بيشتر آن قسمتهاى متيقنِ متيقن را حجاج رعايت ميكنند، يعنى ميروند وسط مشعرالحرام، در عرفات هم مى‏روند آن قسمتهاى وسط عرفات كه يقيناً ديگر عرفات بودنش هيچ جاى ترديد نباشد، آن وقت بگوئيم اين اسحاق بن عمار هم كه مى‏گويد اىّ ساعة احب اليك ان افيض من جمع، مقصودش يك همچين معنائى هست، يعنى كِى من حركت كنم؟ كِى بساط وقوف به مشعر را جمع‏آورى كنم و به طرف منى و وادى محسر حركت كنم، و الا اگر اينطور بود كه مقصود خروج از مشعرالحرام بود، بايد يك همچين تعبير بشود كه كِى مناسب است كه من خارج بشوم از وادى مشعرالحرام؟ به عبارت روشن‏تر اين جهتى كه مورد نظر سائل است، اولا يك جهت استحبابى است، براى اينكه مى‏گويد اى ساعة احب اليك، بعد هم كه امام مى‏فرمايد كه قبل ان تطلع الشمس بقليلٍ، او سؤال ميكند كه اگر ما در مشعرالحرام بمانيم حتى تطلع الشمس، امام مى‏فرمايد مانعى ندارد (اين نكته‏اى است دقت بفرمائيد!) از اينجا معلوم مى‏شود كه نظر سائل و محط نظر سائل استفهام از يك وظيفه نبوده و الا اگر استفهام از يك وظيفه بوده، آيا اين جاى سؤال است كه اگر كسى به كسى اينطورى سؤال كند كه اگر من تا طلوع شمس در مشعرالحرام بمانم، ديگر جاى بحث نيست كه خود صحب جواهر كه مى‏فرمايد قبل طلوع الشمس بقليل مى‏شود از مشعرالحرام خارج شد، مع ذلك ايشان احتياط مى‏كند و هيچ جاى ترديد نيست كه مسأله احتياط مقتضىِ‏
    اين معنى است كه انسان طلوع شمس را در مشعرالحرام درك كند و قبل طلوع الشمس از مشعرالحرام خارج نشود. پس اين سؤال اسحاق بن عمار يك قدرى مسأله را روشن مى‏كند. اين يعنى چه فان مكثنا حتى تطلع الشمس؟ يعنى شبهه داشته اين معنى؟ شبهه داشته كه كسى در مشعرالحرام تا طلوع شمس بماند؟ اينكه قدر متيقن است؟ اينكه مسلم بين الكل است؟ كه كسى در مشعرالحرام طلوع شمس را درك كند. پس معلوم مى‏شود كه مسأله خروج از مشعر ملاك نيست، مورد نظر سائل و محط نظر سائل نيست، آنى كه محط نظر سائل است اين معنى است كه آيا حالا كه من وقوف كردم به مشعر چه ساعت و چه لحظه‏اى اولى است كه بساط را جمع كنيم و حركت كنيم؟ ولو اينكه اين حركت هم در خود مشعر خواهد بود، امام فرمود قبل ان تطلع الشمس بقليل، بعد هم گفت حالا اگر ما صبر كنيم بعد طلوع الشمس بساط را جمع كنيم و حركت كنيم مشكلى در كار است؟ امام فرمود نه، پس خود اين سؤال دوم اسحاق بن عمار به ضميمه اين نكته‏اى كه عرض شد خدمت شما كه اصلا چه معنى دارد كه اين سؤال بشود و ان مكثنا فيه حتى تطلع الشمس؟ مگر شبهه‏اى در اين معنى وجود دارد؟ اينكه قدر متيقن است حتى عند صاحب الجواهر كه بعد از همه استدلالاتى را كه صاحب جواهر مى‏فرمايد، آخر مى‏فرمايد و مع ذلك بهتر اين است كه رعايت احتياط بشود، و قبل طلوع الشمس انسان از مشعرالحرام خارج نشود، پس اين سؤال اسحاق بن عمار فان مكثنا فيه حتى تطلع الشمس چه شبهه‏اى درش وجود داشته؟ اگر مسأله به اين كيفيت است كه صاحب جواهر در استدلال از اين روايت استفاده كرده، بايد اين سؤال دوم اسحاق بن عمار بلاوجه باشد. كدام آدم عاقل عالمى مى‏آيد سوال ميكند كه آيا ما تا طلوع شمس مى‏توانيم در مشعرالحرام باشيم يا نه؟ تازه امام هم به كلمه لابأس اين معنى را بيان كنند، پس معلوم مى‏شود كه وجهه نظر اسحاق بن عمار يك مطلب ديگرى است و آن اين است كه مى‏داند كه از نظر وظيفه شرعيه بايد طلوع شمس را در مشعرالحرام درك كند، لكن سؤالش در رابطه با آماده حركت شدن است، چه ساعتى بهتر است كه ما بساط را جمع كنيم و آماده حركت بشويم، امام مى‏فرمايد قبل ان تطلع الشمس بقليل، بعد او سؤال ميكند كه حالا ما نخواستيم قبل ان تطلع الشمس بقليل آماده حركت بشويم و همينطور مانديم حتى تطلع الشمس و بعد آماده حركت شديم؟ امام مى‏فرمايد لا بأس، و الا غير از اين اگر بخواهيم روايت را معنى كنيم اين سؤال دوم اسحاق بن عمار را چطورى مى‏شود توجيه كرد؟ (س:...) (پاسخ استاد:) لذا از جوازش سؤال نكرده، از احب اليك سؤال كرده، از استحبابش سؤال كرده نه از جوازش، اين تعبيرات روايات را درش دقت كنيد، مورد سؤال اىّ ساعة احبّ اليك است، يعنى مسأله استحباب را دارد از امام سؤال مى‏كند. در ايام حج عملا
    همينطور است كه قبل از طلوع فجر انسان سوار ماشين مى‏شود، يك مقدار زيادى هم در مشعرالحرام حركت مى‏كند و انسان در همان مرز مشعرالحرام مى‏ماند تا احراز كند طلوع شمس را، آن وقت ماشينها حركت مى‏كنند و وارد وادى محسر مى‏شود، اصلا عملا هم برنامه اينطور است كه اينطور نيست كه در مشعرالحرام انسان در همان محلى كه وقوف كرده بماند، حتى تطلع الشمس، نه نيم ساعت قبل طلوع الشمس حركت مى‏كند انسان، لكن سعى مى‏كند كه طلوع شمس را در مشعر درك كند بعد از مرز مشعر بيرون برود. عمل هم بر همين معنى است. لذا صاحب جواهر در مقابل اين سؤال ما ايشان به نظر من پاسخى نداشته باشد كه اين سؤال دوم اسحاق بن عمار روى مبناى شماى صاحب جواهر چه معنائى مى‏تواند داشته باشد، آيا اسحاق بن عمار ترديد دارد كه اگر كسى طلوع شمس را در مشعر درك كند، اين اشكالى به كار او وارد است؟ پس پيدا است كه وجهه نظر او يك مطلب ديگر است و اين جز آن چيزى كه ما عرض كرديم نخواهد بود. فبالنتيجه اين رواياتى كه صاحب جواهر به آنها استدلال كرده اين روايات از نظر دلالت ناتمام است و بعضى‏هاى آنها هم اگر كسى مناقشه دلالى در جواب داشته باشد سنداً قابليت استدلال ندارد، لذا وقوف به مشعر درش استيعاب معتبر است، من طلوع الفجر الى طلوع الشمس. حالا دليل بر ركنيت وقوف به مشعر آن هم يك لحظه از اين مقدار چيست؟ آن را هم فردا انشأالله عرض مى‏كنيم.
    پايان