• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: طواف "حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    "مد ظله العالى ""
    جلسه هفتم "
    در مسئله 16 اينطور مى‏فرمايند "لو نقص من طوافه سهواً فأن جاوز النصف الاقوى وجوب اتمامه الا ان يتخلل الفعل الكثير و حينئذٍ فلاحوط الاتمام و الاعادة و ان لم‏يجاوزه اعاد الطواف لكن الاحوط الاتمام والاعادة"مسئله 17 هم مربوط به همين بحث است "لو لم‏يتذكر بالنقص الا بعد الرجوع الى وطنه مثلاً يجب مع الامكان الرجوع الى مكة لاستينافه و مع عدمه او خرجيته تجب الاستنابة و الاحوط الاتمام ثم الاعادة"عرض مى‏شود كه در باب طواف مى‏فرمايد اگر كسى سهواً از طواف كم كند كه اين سهوى كه ما امروز بحث داريم، غير از آن مسئله ساهى و غافل و جاهل است كه ديروز بحث مى‏كرديم، آنها در رابطه با حكم بود كه اگر كسى حكم را مى‏دانست لكنه سهى عن الحكم اما بحث امروز راجع به عمل خارجى است، يعنى كسى مى‏داند كه طواف هفت شوط است لكن در مقام پياده نمودن سهواً كمتر از هفت شوط انجام داد، مثلاً شش شوط انجام داد، خيال كرد كه هفت شوط است (فراموش كرد) در اينجا فتواى مشهور اين است كه اگر آن مقدار ناقصى كه بعد يادش آمده و مقدارى كه از طواف كم گذاشته است اگر به اندازه يك شوط يا دو شوط يا مثل اينها باشد و به عبارت ديگر از نصف تجاوز كرده باشد، كه مقصود از تجاوز از نصف يعنى از شوط رابع تجاوز كرده است، مسلم است كه چهار شوط را انجام داده، لكن بعد يادش آمد كه مثلاً سه شوط يا دو شوط يا يك شوط ناقص بوده اما چهار شوط قطعاً در خارج واقع شده عقيده مشهور اين است كه در اينجا لازم نيست طواف من رأس اعاده شود، بلكه هر جا يادش آمد طوافش را اتمام كند و آن مقدار ناقص را جبران كند، منتهى يك استثنائى امام بزرگوار ذكر مى‏كنند: مى‏فرمايند الا يتخلل الفعل الكثير مگر اينكه يك فعل كثيرى فاصله شده باشد، كه خصوصيت اين فعل كثير در اينجا روشن نيست اگر تعبير شده بود كه موالات فوت شده باشد چون مسئله فوت موالات غير از مسئله تخلل فعل كثير است، ممكن است در فوت موالات هيچ عملى هم انجام نداده باشد و هيچ فعلى تخلل پيدا نكرده باشد لكن طول زمان مانع است كه عرف بگويد، اين مجموع يك طواف است و عنوان وحدت عمل به مجموع بدهد، بالاخره تعبير ايشان اين است كه اگر فعل كثير فاصله شده باشد، در اينجا مقتضاى احتياط وجوبى اين است كه اين طواف را تكميل كند و اتمام كند. سپس طواف را استيناف كرده و من رأس انجام دهد.
    اين در آنجائى كه آن مقدار ناقص در صورتى باشد كه چهار شوط را مسلم انجام داده باشد و ديگر فرقى نمى‏كند هم روى اطلاق كلام امام و هم روى‏
    رواياتى كه عرض مى‏كنيم: فرقى نمى‏كند كه آن ناقصى را كه فراموش كرده است يك شوط باشد يا دو شوط باشد يا سه شوط باشد، همين مقدارى كه عنوان تجاوز از نصف تحقق پيدا كرد اين موجب است كه اين مقدارى را كه از طواف انجام داده است، صحيحاً واقع شده است و بقيه را اتمام مى‏كند، در غير فرض تخلل فعل كثير در صورت عدم تخلل فعل كثير فرقى نيست بين ما اذا كان المنسى شوطا واحدا او شوطين او ثلاثة اشواط بين يك شوط يا بيشتر فرقى وجود ندارد، خلافاً لبعضى از فقهأ كه مسئله را اختصاص به شوط واحد داده‏اند و گفته‏اند در آنجا كه منسى تنها يك شوط باشد، آنجا عملى كه انجام داده است صحيحاً واقع شده است و آن يك شوط منسى را تكميل مى‏كند، كه رواياتش را ان شأ الله بررسى مى‏كنيم و مى‏بينيم مجموعه روايات چه چيزى از آن تحصل مى‏يابد، اين در آنجائى كه تجاوز از نصف تحقق پيدا كرده باشد، اما آنجائى كه اگر يادش آمد كه فرضاً چهار شوط را كم گذاشته يا پنج شوط را كم گذاشته است، ايشان در آنجا مى‏فرمايند اعاد الطواف، حتماً بايد طواف را من رأس اعاده كند آنهم بطور فتوا، لكن يك احتياط مستحبى در جمع بين اين معنا كه آن مقدار ناقص را تكميل كند و ثم طواف را از سر بگيرد و اعاده كند، اين چيزى است كه ايشان مى‏فرمايند، غير از بعضى از جزئياتش كه همان مسئله تخلل فعل كثير باشد، نظريه مشهور هم همين معنا است، لكن رواياتى كه در خصوص اين مسئله وارد شده است كه شايد مجموعاً بيش از سه روايت نباشد، چندان دلالتى بر اين نظريه مشهور يعنى بر تفصيل بين تجاوز از نصف و عدم تجاوز از نصف ندارد. اين روايات را ملاحظه كنيم و بعد ببينيم كه مشهور از كجا اين مطلب را استفاده كرده‏اند.
    دو روايت كه عمده روايات است در باب 32 از ابواب طواف يكى روايت اول است كه موثقه است، تا ابن ابى عميرش صحيح است لكن حسن بن عطيه ثقه است "قال سئله"يك اشكال اضمارى هم در اين روايت هست لكن بعد اين اضمار را خودش در جملات بعدى رفع مى‏كند "قال سئله سليمان بن خالد و انا معه"من با سليمان بن خالد با هم بوديم لكن سليمان بن خالد بعداً مى‏گويد از امام صادق سؤال كرد "ان رجل طاف بالبيت ستة اشواط"يك كسى طواف به بيت را شش شوط انجام داده است، چون سؤال ايشان فى نفسه دو احتمال در آن جريان دارد: يك احتمال اينكه اين معنا را عالماً عامداً انجام داده و اصلاً طواف را شش شوط انجام داده يك احتمال اينكه اين معنا سهواً تحقق پيدا كرده است، چون در عبارت سؤال هر دو احتمال جريان داشته است، اين سبب شده است كه امام يك توضيحى بخواهند از اين سليمان بن خالد و سؤال كنند كه گويا مقصود تو از اين مورد سؤالت چيست؟
    ببينيد سؤال اين است كه "رجل طاف بالبيت ستة اشواط"اين هم با علم و عمد
    و هم با سهو و نسيان مى‏سازد "فقال ابو عبد الله عليه‏السلام و كيف طاف ستة اشواط"چگونه اين شش شوط را انجام داده؟ مقصود شما چيست؟ "قال" سليمان بن خالد توضيح داد "استقبل الحجر"اين در شوط ششم رسيد در مقابل حجر الاسود "و قال الله اكبر"همانطورى كه مرسوم هم هست مخصوصاً برادران اهل تسنن مقيد به اين معنا هستند كه تا مقابل حجر الاسود مى‏رسند در آنجا تكبير مى‏گويند "قال استقبل الحجر و قال الله اكبر و عقد واحدا"اين به نظر من مقصود اين است: يعنى در حالى كه اين استقبال حجر كرد و الله‏اكبر گفت داشت اشواط طواف را مى‏شمرد اشتباهاً اين را يكى شمرده و اين را به عنوان شوط هفتم اشتباهاً به حساب آورد، اگر مثلاً با انگشتانش مى‏شمارده و يا با اجزأ اسابع خود مى‏شمارده تا استقبال حجر كرده و الله اكبر گفته گويا رفته در عالم ديگرى و ديگر آن عدد را اشتباهاً به عنوان عدد هفتم شمرده و به حساب آورده كه اين معنايش
    اين است كه سهواً واقع شده و مسئله ستة اشواط اين مستند به سهو بوده است: پس عبارت اين است كه "قال استقبل الحجر و قال الله اكبر و عقد واحداً"يعنى اين را اشتباهاً يكى شمرد چون متوجه حجر شده بود و الله اكبر گفتن ديگر ذهنش در عالم ديگرى رفت و اين را يكى شمرد و به عنوان شوط هفتم يكى قرار داد "و قال ابو عبد الله عليه السلام يطوف شوطاً"مشكلى نيست خوب آن شوط فراموش شده را طواف كند و طوافش هم صحيح است "فقال سليمان" سليمان به سؤالش اضافه نمود "فأنه فاته ذلك حتى اتى اهله"اين مسئله يادش نيامد تا برگشت به اهل و عيال خود و وطن خودش آنوقت يادش آمد كه يك شوط از طواف را ناقص گذاشته است، "قال يأمر من يطوف عنه"امر كند كسى را كه از ناحيه او طواف انجام دهد، آيا مقصود اين است كه "يأمر ان يطوف عنه طوافاً كاملاً"يا خير چون قبلاً خود امام عليه‏السلام تعبير نموده بود به بطوف شوطاً ظاهرش اين است كه يأمر من يطوف عنه شوطاً واحدا كه اينطور نيست كه كلمه يطوف قرينه بر اين باشد كه تمام طواف را بايد اعاده كند مگر اينكه اين مسئله را در اينجا پيش آوريم كه كسى كه به اهل خودش رجوع مى‏كند اين لا محال ديگر مسئله موالات به كلى بر هم مى‏خورد و بطلان طواف استناد به موالات و فوت موالات پيدا مى‏كند نه استناد به اينكه يك شوط از آن كم گذاشته شده و ناقصاً واقع شده است، فعلاً اين دو احتمال در اين روايت هست تا ببينيم روايت بعدى مفادش چيست؟
    روايت بعدى هم موثقه اسحاق بن عمار است، اين هم موثقه است "قال قلت لابى عبد الله عليه السلام رجل طاف بالبيت"طواف به بيتش را يعنى به حسب اعتقاد خودش انجام داد، يك طواف كامل لكن به حسب اعتقادش "ثم خرج الى الصفا فطاف بين الصفا و المروة"مشغول سعى بين صفا و مروه شد "فبين ما
    هو يطوف"در بين اينكه سعى بين صفا و مروه را انجام مى‏داد "اذ ذكر"يك مرتبه متوجه شد كه انه قد ترك بعض طوافه بالبيت"يادش آمد كه از اشواط طوافى كه طواف قبل از سعى است بعضى از اين اشواط را فراموش كرده است انجام دهد، ظاهر اطلاق اين سؤال مى‏گويد "اذ ذكر انه قد ترك بعض طوافه" خوب بعض بلا اشكال به يك شوط و دو شوط و سه شوط صادق است، آيا آنجائى كه مثلاً يادش بيايد كه پنج شوط طوافش را فراموش كرده است يا شش شوط طوافش را فراموش كرده است، اينهم آيا اطلاق كلمه بعض مى‏گيرد يا اينكه خير؟ اين يك قدرى مشكل است ولو اينكه كلمه بعض به حسب لغت اطلاق دارد، اما به حسب عرف اينطور نيست كه هر كجا كلمه بعض بكار رود، مثلاً اگر كسى فرض كنيد ده مهمان دعوت كرده است، حالا از اين ده ميهمان فقط دو مهمان آمده و هشتايشان نيامدند، آيا در تعبير عرفى صحيح است كه بگوئيم بعضى از مهمانهاى ما نيامدند؟ در حاليكه از ده‏تا هشتايشان نيامده و دوتايشان فقط آمده، تا چه رسد به اينكه يكى از آنها آمده و نه‏تايشان نيامده است بگوئيم خوب بعضى از مهمانهاى ما نيامده‏اند در حاليكه از مهمانها تحقيقاً يك نفر آمده، تعبير عرفى در رابطه با كلمه بعض غير از آن معناى لغوى بعض است، بعض را نوعاً در جائى انسان استعمال مى‏كند كه نسبت آن بعض به مجموع حد اقل كمتر از نصف باشد، از صدتا چهل تا از صدتا سى‏تا لكن از صدتا نودتا اين كلمه بعض مشكل است در تعبير عرفى انسان از آن استفاده كند، حالا عنوان اين است كه "اذ ذكر انه قد ترك بعض طوافه بالبيت"يادش آمد كه بعضى از اشواط طوافى را او ترك كرده و تركش هم نسياناً بوده تكليفش چيست؟ امام فرمودند "يرجع الى البيت"با اينكه در وسط سعى است سعى را رها كند و برگردد بسوى خانه كعبه "فيتم طوافه"طوافش را تكميل كند "ثم يرجع الى الصفا و المروه فيتم السعى"بعد برگردد به صفا و مروه و سعى خودش را تمام كند، خوب روايت قبلى مسئله اين بود كه شوط واحد را فراموش كرده است، اين روايت هم مى‏گويد "اذ ذكر انه قد ترك بعض طواف" نه در آن و نه در اين روايت هيچ‏كدامش عنوان تجاوز از نصف مطرح نيست.
    يك روايت ديگرى داريم كه اين روايت صحيحه است در باب 31 از همين ابواب طواف روايت اول صحيحه حلبى است "عن ابى عبد الله عليه‏السلام قال قلت رجل طاف بالبيت فاختصر شوطاً واحداً فى الحجر قال يعيد ذلك الشوط"اين روايت را سابقاً خوانده‏ايم و روى معناى سابقى كه ما از اين روايت كرده‏ايم ولو اينكه صاحب جواهر اين روايت را در ما نحن فيه ذكر مى‏كند، اما اين روايت خارج از ما نحن فيه است، اين روايت مال آن مسئله‏اى است كه خوانديم، يعنى كسى در حال طواف شوط خودش را مختصر مى‏كند و اختصارش هم به اين استكه بجاى اينكه از بيرون حجر به شوط ادامه بدهد،
    از داخل حجر به شوط خودش ادامه مى‏دهد، اين غير از مسئله نسيان شوط يا اشواط است كه مورد بحث ما است ولو اينكه صاحب جواهر هم اين روايت را در ذيل همين روايات آورده است، لكن انصاف اين است كه اين روايت به ما مربوط نبوده و مربوط به آن كسى است كه شوط را از حجر الاسود شروع كرده لكن بجاى اينكه از خارج حجر اسماعيل ادامه دهد، "اختصر"خود كلمه اختصر دلالت بر اين معنا مى‏كند مختصر كرده يعنى راه نزديك پيدا كرده و به تعبير ما ميان‏بر پيدا كرده، گفته اگر از داخل حجر برويم زودتر طواف را مى‏توانيم تمام كنيم، لذا دليل منحصر است به همان دو روايت، خوب اين دو روايت يكى در مورد نسيان شوط واحد وارد شده بود، نه اينكه اختصاص داشت به آنجائى كه شوط واحد نسيان شده باشد، مورد سؤال اين بود، همانطورى كه مكرر عرض مى‏كرديم، يك وقت اين فرض مسئله در كلام خود امام مطرح مى‏شود، مثل اينكه اگر امام مبتدئاً و بدون مسبوقيت به سؤال بفرمايند "اذا طاف ستة اشواط و نسى شوط واحدا يجب عليه الاتمام"ما اينجا فكر مى‏كنيم كه اين مسئله خصوصيت دارد، ممكن است كه اين شوط واحد فقط در اين معنا نقش داشته باشد، و الا چه وجهى داشته كه امام بفرمايد "اذا طاف ستة اشواط و نسى شوطاً واحدا"اما يك وقت سائل مى‏آيد از يك مسئله‏اى كه در خارج واقع شده از او سؤال مى‏كند و مى‏گويد چنين جريانى پيش آمده: كسى شش شوط انجام داده و يك شوط فراموش كرده و وقتى كه امام مى‏فرمايد "يتم طوافه"طوافش را تمام كرده و يك شوط را اضافه كند، هيچ در ذهن انسان مى‏آيد كه اين اختصاص دارد به آنجائى كه شوط واحد باشد، كه اگر پنج شوط را انجام داده باشد، و دو شوط را فراموش كرده باشد، ما از اين روايت استفاده نمى‏كنيم؟!!! اين سؤال غير از اين است كه امام مبتدئاً و مستقلاً خودش مسئله را مطرح كند، آنجا مسئله خصوصيت مطرح است و چه بسا ما نتوانيم الغأ خصوصيت كنيم، اما اينجا مسئله مورد سؤال است و سؤال هم به لحاظ يك جريانى است كه در خارج واقع شده، حالا به لحاظ آن جريان امام كه مى‏فرمايد "يتم طوافه"ديگر ما نمى‏توانيم استفاده كنيم كه خير اين روايت فقط در باب شوط واحد اين مسئله را مى‏گويد اما آنجائى كه دو شوط فراموش شده باشد يا سه شوط فراموش شده باشد، آنجائى را ديگر دلالتى ندارد، و اما روايت اسحاق بن عمار كه موثقه بود، آنرا هم عرض كرديم در آن كلمه "بعض" ذكر شده است، اگر كسى به اطلاق كلمه بعض به حسب لغت تمسك كند و بگويد اين معناى عرفى كه براى بعض ذكر كردى ما اينرا نمى‏پذيريم، خوب اين روايت ظاهرش اين است كه اگر كسى در بين سعى يادش آمد كه پنج شوط از طوافش را فراموش كرده خوب حالا اولاً بين خود طواف و سعى مقدارى معمولاً فاصله است، از نظر حكم فقهى هم كسى كه طواف و ركعتين طواف را
    انجام مى‏دهد اينطور نيست كه برش واجب باشد فوراً سعى را انجام بدهد، بلكه اگر كسى صبح طوافش را انجام داد، جايز است كه سعيش را تا شب تأخير بياندازد، به فردا موكول نكند، كما اينكه بعداً در مسائل سعى ان شأالله مطرح مى‏شود، خوب اين طوافش را به اعتقاد خودش انجام داده و ركعتين طواف وارد سعى شده و ساعتها هم بين طواف و سعى فاصله انداخته است مقتضاى اطلاق روايت اينجا را هم مى‏گيرد، اگر وسط يادش آمد كه پنج شوط از طواف را فراموش كرده و انجام نداده، اگر اطلاق اين روايت اين مورد را بگيرد اين در مقابل حرف مشهور واقع مى‏شود، براى اينكه مشهور بين صورت تجاوز از نصف و عدم تجاوز از نصف فرق قائل شده‏اند و امام بزرگوار هم همين نظريه مشهور را در اينجا اختيار فرموده‏اند، اما اگر كسى در رابطه با كلمه بعض آن معنائى را كه ما عرض كرديم كه اين كلمه عرفاً در جائى استعمال مى‏شود كه از نصف كمتر باشد، وقتى كه بعض طواف را فراموش كرد يعنى يك يا دو يا سه شوط اما چهار شوط را ديگر شامل نمى‏شود و يا پنج شوط را ديگر شامل نمى‏شود، اگر ما چنين معنائى براى كلمه بعض كنيم ديگر اين روايت در مقابل مشهور نيست، براى اينكه اين روايت وجوب اتمام طواف را در صورت نسيان بعض طواف قرار داده است و نسيان البعض يتحقق بنسيان الشوط، بنسيان شوطين آخرش هم به نسيان ثلاثة اشواط اما نسيان اربعة اشواط يا خمسة اشواط ديگر اينها داخل در نسيان بعض نخواهد بود. باز در رابطه نظريه مشهور يك دقتى بفرمائيد چون ممكن است مشهور از يك جاهاى ديگرى اين نظريه را برداشت كرده‏اند.
    تا شنبه ان شأالله.
    پايان