• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: وقوف در عرفات " حضرت آية الله العظمى‏
    فاضل لنكرانى " مد ظله العالى ""
    جلسه شصت و نهم "
    عرض كرديم كه كلمات را كه انسان ملاحظه مى‏كند، مى‏بيند كه بيشتر در جهت اختلاف به اين امر توجه دارد، كه آيا همانطورى كه ركن از وقوف همان مسماى وقوف است، آيا واجب هم همين است كه بين ركن و بين واجب فرقى وجود نداشته باشد، آنى كه لازم است و آنى كه ركن است يك لحظه از وقوف منتهى "فى ما بين الزوال و غروب الشمس ". يا اينكه نه دائره واجب اوسع از دائره ركن است، آن چيزى كه واجب است، عبارت از چند ساعت تقريبا وقوف به عرفات است. بطورى كه اگر ترك شود، اخلال به حج تحقق پيدا نمى‏كند، لكن استحقاق عقوبت و استحقاق مؤاخذه به دنبالش است. كلمات روى اين معنا خوب نشان مى‏دهد كه اختلاف وجود دارد و حتى خود صاحب جواهر هم كه به شدت اين معنى را تعقيب مى‏كند كه به تعبير اينها استيعاب لازم است و بايد از زوال وقوف شروع شود، خود ايشان هم در ضمن كلامش يك مقدار تنزل مى‏فرمايد حالا اگر ما هم بگوئيم كه تأخير يك ساعت به اندازه نماز ظهر و عصر و امثال اينها هم جايز است، اما معنايش اين نيست كه ما قائل بشويم به اينكه واجب با ركن عبارت از شئ واحد است، نه واجب يك معناى وسيع‏ترى هست. گرچه ايشان هدف اوليش اين است كه آن "من‏الزوال " را تثبيت كند و كلماتى را كه ديروز خوانديم و يكى دو تا را هم امروز مى‏خوانيم و كلمات ديگرى هم كه هست، ايشان تمام اينها را مى‏خواهد توجيه كند و بلكه يك كارى كند كه برگردد به اينكه همان وقوف از اول زوال باشد، مثل اينكه در روايات بود كه در "نمره " زوال شمس كه تحقق پيدا مى‏كند، نماز ظهر و عصر را جمع بكند و بعد برود به موقف، يا در آن روايتى كه عمل رسول خدا (ص) را حكايت مى‏كرد، ايشان اينجورى توجيه مى‏كند كه برود به آن جاى مستحب از موقف، چون در عرفات هم بعضى از نقاطش داراى فضيلت است و او همانى است كه در كلمات فقها و در بعضى از روايات به "ميسرة الجبل " ازش تعبير مى‏شود. در ناحيه چپ كوهى كه در عرفات واقع شده، ايشان اينطورى توجيه مى‏كند كه نه رسول خدا رفتند به آن قسمت مستحبى كه در مسأله موقف مطرح است و وقوف به آنجا داراى فضيلت است، كه او عبارت از "ميسرة الجبل " باشد. در حالى كه در همان روايتى كه حكايت مى‏كند عمل رسول خدا را با طول و تفصيل و در كنارش بعضى از كارهائى را كه مردمى كه در خدمت رسول خدا بودند نقل مى‏كند، در همان روايت هيچ اشاره به اين معنى نيست كه رسول خدا وقتى كه در موقف و به موقف حركت كردند به " ميسرة الجبل " رفتند، در آن روايت هيچ اين مسأله ميسرة الجبل مطرح نيست،
    بلكه اين مسأله مطرح است كه مى‏گويد مردم هرجائى كه جاى پاى شتر رسول خدا بود سعى مى‏كردند كه خودشان را نزديك كنند به آن جاى پاى شتر رسول خدا، بعد رسول خدا اشاره كردند گفتند كه موقف اختصاص ندارد به اين جائى كه شتر من در حركت هست، اشاره به آن صحراى عرفات كردند و فرمودند كه همه اين عنوان موقف را دارد، روى اين بيان رسول خدا مردم هم ديگر مسابقه و مبادره را كنار گذاشتند و هر كدام يك طرفى به عنوان موقف براى خودشان اتخاذ كردند در اين روايت كه همه اين جزئيات را بيان مى‏كند، هيچ اشاره به اين معنى نشده، كه وقتى رسول خدا مثلا در موقف بودند به قول صاحب جواهر يا از نمره وارد موقف شدند به قول ما، رفتند به جانب ميسرة الجبل، نه ظاهرش اين است كه رسول خدا بعد از نماز ظهر وقتى حركت كردند، الى الموقف حركت كردند، لا الى بعض نقاط الموقف و هو ميسرةالجبل.
    البته منافاتى ندارد كه مسلم رسول خدا يك امر استحبابى را آن هم در حجة الوداع بعد از ده سال دورى از حج ترك نمى‏كنند، يعنى رسول خدا به همان ميسرة الجبل رفتند، اما روايت اين خصوصيت را بيان نمى‏كند و عدم بيان روايت حاكى از اين است كه روى اين جهت نظرى نبوده كه روايت آن را حكايت و نقل كند، پس اينكه ما مى‏گوئيم روايت حكايت نكرده نه اينكه اين دليل بر عدم اين معنى بوده دليل بر عدم توجه، يعنى عنايت خاصى در اين نقل روى اين جهت نبوده، بلكه عنايت به آن جهات ديگر بوده و الا عدم نقل دليل بر عدم وقوع نيست، حالا از اين جهت دور نشويم كه خود صاحب جواهر با اين حدت و شدتى كه دارد، مع ذلك در ضمن كلامش يك حالت تنزلى انسان مى‏بيند، آنى كه صاحب جواهر روى آن تكيه مى‏كند و در مقام مخاصمه به اصطلاح مخاصمه علمى در مقابلش قيام كرده، آن عبارت از اين معنى است كه كسى بخواهد بگويد واجب با ركن در مسأله وقوف شئ واحد است كه اگر كسى يك لحظه وقوف به عرفات كند، هم واجب تحقق پيدا كرده هم ركن تحقق پيدا كرده و هيچ گونه استحقاق گناه و مؤاخذه‏اى هم در مسأله وجود ندارد، اين را صاحب جواهر در مقام كوبيدن شيخ است كه ما هم در بعضى از مسائل آينده روى اين جهت بحث مى‏كنيم، اما آنى كه فعلا داريم روى آن بحث مى‏كنيم عبارت از اين معنى است كه "هل يجب الوقوف من اول الزوال " ، مثل همان مسأله دخول وقت صلاتين يا اينكه نه، "يجوز تأخير الوقوف عن الزوال " به مقدار نماز ظهر و نماز عصر و جمع بين اينها و يك مقدار هم حركت كردن تا رسيدن به موقف، ما مى‏گوئيم از كلمات اين معنى استفاده مى‏شود. بعضى از كلمات را ديروز ملاحظه فرموديد و توجيه صاحب جواهر نسبت به آنها را ديديد كه يك توجيه خلاف ظاهرى بود.
    حالا يك كلامى صاحب رياض دارد، با اينكه ايشان هم در آخر كلامش همان مسأله اتحاد واجب و ركن را استظهار مى‏كند اما از نظر ترتيب عنوان مسأله و اينكه كلمات فقهأ و رواياتى كه در باب وارد شده، اين مفادش عبارت از چيست؟ يك كلام خيلى روشن و واضح و خالى از ابهام است، حالا اين كلام را حداقل ما ملاحظه كنيم تا ببينيم كه نتيجتا در مقابل صاحب جواهر چه بايد گفت. اين كلام را خود صاحب جواهر از رياض نقل مى‏كند، لابد آن كلمات ديگر را هم ملاحظه فرموديد. و قال فى الرياض (خوب دقت بفرمائيد!) خيلى جالب مسأله را طرح كرده صاحب رياض، فرموده:"و هل يجب الاستيعاب " آيا واجب است كه از اول زوال اين وقوف شروع بشود و تا غروب ادامه پيدا كند و تمام ما بين الزوال والغروب را وقوف شامل بشود، اين عنوان ما بين الزوال والغروب را وقوف فرا بگيرد، از اين تعبير به استيعاب مى‏كنند."و هل يجب الاستيعاب حتى ان اخل به فى جز منه "، اگر اخلال به وقوف در يك جزئى از اين مابين الزوال والغروب شد، اثم، حداقل گناه كرده باشد و ان تم الحج، چه كسى اين حرف را زده؟ تا بحال آنچه كه در كلمات ديده مى‏شد اين بود كه مشهور مى‏گويند كه من الزوال بايد شروع بشود، خوب شما ببينيد كه مى‏فرمايد كما هو ظاهر الشهيدين فى الدروس واللمعة و شرح اللمعه، حالا ظاهر شهيدين بل صريح الثانى الشهيدين، شهيد دوم به صراحت اين معنى را بيان كرده، خوب اگر اين مسأله، مسأله‏اى بود كه مشهور قائل بودند، يعنى چه كما هو ظاهر الشهيدين فقط اين دو شهيد بزرگوار اول و ثانى آن هم شهيد اول ظاهر كلامش است و شهيد دوم فقط تصريح به اين معنى كرده، كه مسرع عبارت از يك نفر است فقط و او شهيد ثانى است. آيا استيعاب واجب است " ام يكفى المسمى "، يا اينكه نه، همانى كه ركن است واجب هم همان است ولو قليلا يك لحظه باشد، كما عن السرائر، ابن ادريس اين معنى را قائل شده و عن التذكره كه عبارت تذكره را ديروز مستقلا خوانديم، حالا رياض نقل مى‏كند:" و عن التذكره ان الواجب اسم الحضور فى جز من اجزأ العرفه "، واجب مسماى حضور در جزئى از اجزأ عرفه است، مسمايش و او به لحظه هم صادق است ولو مجتازا مع النيه، ولو اينكه انسان در حال عبور و حركت باشد، منتهى خوب شرطش اين است كه اين حركت هم به نيت وقوف جز حج باشد كه اعتبار نيت جاى بحث نيست، بعد مى‏فرمايد و ربما يفهم هذا ايضا عن المنتهى. خوب هل يجب الاستيعاب ان يكفى المسمى اشكال، مسأله محل اشكال است، بعد مى‏فرمايد كه و ينبغى القطع بفساد القول الاول، سزاوار است كه انسان قاطع باشد به اينكه آن مطلبى كه ظاهر شهيدين است كه بايد از اول زوال وقوف تحقق پيدا بكند، قاطع باشد انسان به فسادش، چرا؟ لمخالفته، براى اينكه اين قول اول مخالفت دارد، لما يحكى عن ظاهر الاكثر، آن چيزى‏
    كه حكايت شده از ظاهر اكثر علمأ و باز مخالفت دارد لظاهر المعتبرة المستفيضه، هم فتواى اكثر بر طبقش است و هم روايات متعدده معتبره برآن دلالت مى‏كند، كه آن چيست "بان الوقوف بعدالغسل و صلاة الظهرين " كه نه تنها روايات اين مطلب را دلالت دارد بلكه كلمات فقها و ظاهر اكثر هم اين معنى را دلالت دارد، به ان الوقوف بعد الغسل و صلاة الظهرين. بعد ايشان شروع مى‏كند به نقل رواياتى كه ما خوانديم و استفاده از روايات كرديم، ثم قال: بعد از آنى كه روايات را نقل مى‏كند، مى‏فرمايد: والاحوط العمل بمقتضاها، احوط اين است كه انسان به مقتضاى اين روايات عمل بكند، اما اگر بخواهيم تحقيق كنيم، ايشان هم مى‏رود همان قول را اختيار مى‏كند، و ان كان القول به كفاية مسمى الوقوف لا يخلوا من قربه، همان قولى كه از سرائر و تذكره و منتهى نقل كرد كه بگوئيم مسماى وقوف در واجب كافى است و بين واجب و ركن هيچگونه اختلافى نيست، بعد مى‏رود سراغ اصالة عدم الوجوب و امثال ذلك و توجيه بعضى از رواياتى كه مى‏گويد وقوف بعد صلاتى الظهر والعصر واقع شد. خوب ببينيد اين كلام صاحب رياض از دو جهت كاملا قابل استفاده است، يكى اينكه مسأله اينكه من الزوال بايد وقوف تحقق پيدا كند، اين يك مسأله‏اى نيست كه مشهور قائل شده باشند، همينطورى انسان بگويد مشهور اين معنى را قائل شدند كه من الزوال و من الزوالش هم مثل زوال در باب نماز ظهر و عصر باشد، اولا كه مشهور اين را نمى‏گويند ظاهر الاكثر خلافه، و ثانيا روايات معتبره مستفيضه هم دلالت بر خلاف اين معنى دارد، بطورى كه خود صاحب رياض مى‏خواهد يك كارى بكند كه از گير آن روايات هم خلاص شود و مسمى را براى اصل واجب در عرفه مورد اكتفا قرار بدهد، آن وقت اينجا اين معنى مطرح مى‏شود كه دليل بر اينكه بايد وقوف من اول الزوال تحقق پيدا بكند، آن دليل چيست، چه دليلى دلالت بر اين معنى كرده؟ عمل متشرعه و سيره مستمره كه ازآن كاملا استفاده مى‏شود، اين است كه اصل الوقوف واجب بل ضرورى وجوب الوقوف، اما مقدارش چه مقدار واجب است و مبدأش چه مبدئى است؟ او ديگر استفاده از چيزى نمى‏شود و ما نمى‏توانيم استفاده بكنيم كه بايد از زوال مسأله وقوف شروع بشود. لذا به صاحب جواهر اين نكته را ما عرض مى‏كنيم (خوب دقت كنيد!) كه شما كه انقدر در مقام توجيه روايات برآمده‏ايد، در مقام توجيه كلمات برآمديد، و روايات را بر خلاف ظاهر معنى مى‏كنيد، با اينكه روايت تصريح دارد كه نمره دون الموقف و دون عرفه، و ظاهر آن روايت اين است كه رسول خدا در نمره و در مسجد نمره نماز ظهر و عصر را خواندند و مردم را ارشاد و هدايت كردند و بعد رفتند به جانب موقف براى وقوف، خوب داعى شما بر اينكه اين روايات را و اين كلمات را اين مقدار توجيه كنيد چيست؟ اگر
    ما در مقابل يك دليلى مى‏داشتيم كه آن دليل مسأله زوال را مطرح مى‏كرد، مثل اينكه در باب نماز ظهر و عصر گفت اذا زالت الشمس و قد دخل الوقت يك روايت هم مى‏گفت كه اذا زالت الشمس فقد دخل وقت الموقف، اگر يك چنين دليلى ما مى‏داشتيم، ما مى‏گفتيم به استناد اين دليل هر روايت ديگرى را و هر كلامى از كلمات فقها را كه بر خلاف اين دلالت داشته باشد، ما توجيه مى‏كنيم، خوب حرفى بود، اما از ايشان سؤال مى‏شود كه مجوز اين توجيهات چيست؟ چه سبب شده كه شما انقدر در كلمات و در روايات توجيه مى‏كنيد؟ آيا يك مسأله مسلمى است كه وقوف بايد من الزوال باشد؟ تازه خودتان هم در تعبيرات صاحب جواهر دقت كنيد، خود ايشان هم وقتى مسأله استيعاب را مطرح مى‏كند عنوانش اين است: الاحوط الاحوط بل الاظهرالاستيعاب، يعنى يك مسأله مسلمى نيست، اگر يك مسأله مسلمى بود كه با كلمه الاحوط و الاظهر نبايد مطرح بشود. معناى الاحوط اين است كه فتواى روشنى درش نيست، معناى الاظهر اين است طرف مقابلش هم خالى از ظهور نيست، منتهى ظهور اين بيشتر از آن است، مثل الاشهر مى‏ماند كه طرف مقابل هم واجد شهرت است، لكن شهرت اين طرف بيش از شهرت طرف مقابل است. خود شما هم داريد اينطورى تعبير مى‏كنيد و اين دليل بر اين است كه يك دليل روشنى كه ظهور در اين معنى داشته باشد، كه بايد وقوف من اول الزوال شروع بشود، ما دليلى نداريم و اگر بود در روايات خوب بايد برخورد كرده باشيم به يك همچين روايتى. وقتى كه اين معنى وجود ندارد از ايشان سؤال مى كنيم چه سبب شده كه شما انقدر كلمات و روايات را توجيه مى‏كنيد، آخر توجيه وجه لازم دارد، علت لازم دارد، بايد بگوئيد يك همچين دليلى هست ما به لحاظ اين دليل اين كلمات را توجيه مى‏كنيم، اما وقتى در مقابل اگر از شما سؤال بشود ماالدليل، از صاحب جواهر ماالدليل على ان يكون الوقوف واجبا من الزوال، شما چه در مقابل داريد به عنوان دليل اقامه كنيد، ولو اينكه همه اين كلمات، همه اين روايات نمره و امثال نمره را كنار بگذاريم، هيچ يك ازاينها نبود، مائيم و سؤال، ماالدليل على ان يكون الوقوف واجبا من حين الزوال، چه داريد شما در مقابل به عنوان دليل ارائه كنيد، وقتى شما فاقد دليل بر اين معنى هستيد، حتى شهرت فتوائيه هم وجود ندارد، خوب ديديد كه صاحب رياض مسأله وجوب استيعاب را فقط به دو نفر نسبت داده، بعد هم فرموده و ينبغى القطع بفساد هذا القول، پس معلوم مى‏شود شهرتى در كار نيست، خوب اگر يك مسأله‏اى نه روايت دارد، نه شهرت فتوائيه درش وجود دارد، پس بر چه پايه‏اى ما روايات و كلمات فقها را بيائيم اينطور توجيهات غير قابل قبول و توجيهات غير صحيح درآن مرتكب بشويم، فقط در بين كلمات صاحب جواهر يك نكته هست كه به آن نكته توجه كنيد و آن اين است: كه ايشان‏
    مى‏فرمايد كه مسأله استحباب جمع بين صلاتين حتى از نظر فقهأ شيعه اينطور نيست كه جمع بين صلاتين مستحب باشد، اين روشى كه الان بين ما معمول است، آن مقدارى كه ما در مقابل اهل تسنن مى‏توانيم اقامه دليل كنيم اين است كه الجمع بين الصلاتين جايز، رواياتى هم هست كه خود رسول خدا در مواقعى بدون هيچ عنوانى ابن عباس روايت كرده من غير صفر و لا مطر و لا عذر، رسول خدا گاهى جمع مى‏كردند بين صلاتين. در مقابل اهل تسنن ما اين معنى را داريم كه مسأله جمع بين صلاتين بر خلاف نظر آنها كه قائل به عدم جواز هستند، ما قائل به جوازيم، اما جوازش به معنى استحباب نيست، اينطور نيست كه عنوان جمع بين صلاتين استحباب داشته باشد، ما خيلى زحمت بكشيم جوازش را ثابت بكنيم، اما در مواردى اين جمع بين صلاتين دليل بر استحبابش قائم شده است. صاحب جواهر مى‏فرمايد اجماع قائم شده بر اينكه جمع بين نماز ظهر و عصر براى كسى كه در عرفات حاضر باشد استحباب دارد. ايشان مى‏گويد از اين اجماع ما استفاده مى‏كنيم كه رسول خدا هم كه جمع كرده بين نماز ظهر و عصر در خود عرفات بوده نه در خارج از عرفات. اين تقريبا شايد يك نكته مهمى باشد كه صاحب جواهر را مجبور كرده به اينكه در اين روايات توجيه قائل بشود. لكن ظاهر اين است كه همان نكته‏اى كه من ديروز اشاره كردم، آن نكته اينجا هم جريان پيدا مى‏كند، چون روايات وقتى كه اين حاجى كه محرم به احرام حج مى‏شود، از همان لحظه احرامش حالتهاى استحبابى را هم بيان مى‏كند، مى‏گويد برو تو مسجدالحرام محرم به احرام مثلا حج بشو، حج تمتع، آن هم در يوم الترويه، بعد حركت كن شب نهم را در منى بيتوته كن كه مبيت به منى در شب نهم براى كسى كه محرم به احرام حج شده در راه رفتن به عرفات استحباب دارد كه شب را در منى بخوابد، بعد صبح كه مى‏شود نماز صبح را در منى بخواند، آن وقت مى‏گويد حركت كن از منى به جانب عرفات، و نماز ظهر و عصر را در عرفات بخوان. اين البته آن معناى فى الجمله ظاهرش اين است كه نماز ظهر و عصر در خود عرفات خوانده بشود، يعنى فى نفس الموقف، لكن ما به قرينه عمل رسول خدا و روايات ديگرى كه دستور مى‏داد و ظاهرش اين بود كه ثم تأتى الموقف، يعنى بعد اتيان صلاة ظهرين، ما همچين استفاده مى‏كنيم كه نماز ظهر و عصر بايد در جائى واقع بشود به صورت استحباب، در جائى واقع بشود كه انسان در كنار عرفات واقع باشد، بطوريكه وقتى نماز ظهر و عصرش را خواند و حركت كرد با يك حركت مختصر و حركت يسيرى راه به موقف پيدا مى‏كند، در مقابل اينكه كسى بخواهد نماز ظهر و عصر را در بين راه منى و عرفات بخواند، اين در مقابل آن معنى است و حتى در مقابل آن كسى كه بخواهد نماز ظهر و عصرش را هم مثل نماز صبحش در منى بخواند و بعد از منى حركت بكند به‏
    جانب عرفات، پس عمده چيزى كه صاحب جواهر مى‏تواند روش تكيه بكند و در كلامش هم تكيه كرده همين معنى است كه اين استحباب جمع مال عرفات است، پس هر روايتى هر مطلبى كه مسأله جمع بين صلاتين را در غير عرفات به صورت استحباب مى‏گويد ما مجبوريم اين را توجيهش كنيم كه اين معنى مربوط به خود موقف است و مربوط به خصوص عرفات است. در حاليكه عرض كردم عكس بكنيم ما مسأله روشن‏تر است، اين روايت حاكى از عمل نبى آن روايات داله بر استحباب جمع در نزديكى عرفه اينها را قرينه قرار بدهيم بر اينكه مقصود از استحباب جمع به عرفه خصوص موقف نيست يا موقف يا حول موقف كه به مجردى كه انسان نمازش را تمام مى‏كند يك حركت يسير و مختصرى دارد، پايش را در عرفات بگذارد و دور از عرفات نباشد مثل نماز صبحى كه در منى خوانده مى‏شود. غير از اين مسأله چيزى كه صاحب جواهر بتواند به او تكيه بكند، با اينكه پنج شش صفحه ايشان صحبت كرده و من همه‏اش را ملاحظه كردم با دقت، چيزى كه بتواند رويش تكيه بكند در كلام ايشان ملاحظه نمى‏شود و اين هم به آن نحوى كه ما عرض كرديم قابل توجيه است، حالا نتيجه را فردا انشأالله عرض مى‏كنيم.
    پايان