• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: تقصير " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى ""
    جلسه شصت و دوم "
    بحث در تقصير بود. يك بحث در اين است كه اين رواياتى كه در رابطه با تقصير وارد شده است، نسبت به شعر همين مقدار دارد كه "قصّر من شعرك " از موى خودت مقدارى كوتاه كن. آيا اين از نظر كميت به چه مقدار حاصل مى‏شود؟ اگر كسى مثلا يك مو از موهاى سر و يا يك مقدار از آن را كوتاه كند، آيا اين عنوانِ تقصير، تحقق پيدا مى‏كند؟ ظاهر اين است كه در يك مو و حتى دو مو، از كلمات، آنهائى كه متعرض شده‏اند استفاده مى‏شود كه كافى نيست. اما سه مو باشد، سه تا از موهاى لحيه يا موهاى سر را بوسيله مقراض، يك مقدارى بچيند، آيا اين كافى است يا نه؟ علامه قدس سره مى‏فرمايد بله، اين ديگر اقلّ ما به يتحقق التقصير است و با همين عنوان تقصير صدق مى‏كند، لكن صاحب جواهر (عليه الرحمة) در اين مناقشه دارد. مخصوصا با يك تعبيرى كه شيخ طوسى (عليه الرحمة) فرموده است كه يك جماعتى از شعر و مقدارى از مو بايد تقصير بشود. تعبير به جماعت در كلام شيخ است. و جماعت همان است كه ما در تعبير خودمان مى‏گوئيم كه مثلا يك مشت از مو يا يك قبضه از مو، نه اينكه حالا جمع منطقى يا نحوى ، "جماعة من شعره " يعنى يك قبضه‏اى از مو را بگيرد و يك مقدارى را كوتاه بكند. حالا آيا كدام يك از اينهاست؟ اين "قصّر من شعرك " اگر بخواهيم بطور ديگرى مطلب را تعبير بكنيم، آيا در حقيقت بايد اينجور باشد كه اگر كسى نگاه مى‏كند، بفهمد كه حالت قبل التقصير و بعد التقصير متفاوت است، مثل ماها كه اصلاح مى‏كنيم و موهاى سر را كوتاه مى‏كنيم. خوب حالا اين فرد موهايش خيلى بلند است، اين محسوس است، هر كسى كه نگاه مى‏كند، مى‏فهمد كه اين مويش را كوتاه كرده و.موى سرش را اصلاح كرده، آيا بايد به يك عنوان محسوسى باشد و حالت قبل التقصير و بعد التقصير براى كسى كه اين دو حالت را مشاهده كرده ، روشن باشد، يا اينكه نه؟ در مسأله ناخن ولو يك ناخن را هم انسان بچيند، ولو اينكه از ريشه هم نچيند، ولو بعض يك ناخن را هم انسان بچيند، اين يك مطلب محسوس و ملموسى است براى كسى كه ملاحظه بكند. اما در مسأله مو با كثرتى كه در مو مطرح است، و به اين زوديها هم محسوس نمى‏شود، آيا اينجورى كسى از اين روايات استفاده كند؟ "و قصّر من شعرك " يعنى تقصير بايد طورى باشد كه حالت قبل التقصير و بعد التقصير از نظر كسى كه اين دو حالت را ملاحظه كرده متفاوت باشد. ظاهر اين است كه ما نمى‏توانيم اين معنى را ملتزم بشويم، مخصوصا اينكه در ناحيه طول بعضى از رواياتى كه ديروز نخوانده‏ايم و البته مرسل است، لكن مرسله ابن ابى عمير كه حالا
    بعضى‏ها قائل به حجيتش هستند، در آن روايت مى‏گويد زن مى‏تواند از موهاى خودش به اندازه انمله كوتاه بكند.( يعنى به اندازه يك بند انگشت) اين از ناحيه طول. آن وقت همين ما را هدايت مى‏كند، پيداست زن اگر يك قسمتى از مو را به اندازه انمله كوتاه بكند، اين محسوس نيست، اين شخص نمى‏فهمد كه او از موى خودش كوتاه كرده است ، حالت قبل التقصير و بعد التقصير يك چيز محسوسى نيست كه تفاوت كند ، از اينجا ما بيائيم در ناحيه كميت هم بگوئيم هيچ ضرورتى ندارد كه از نظر كسى كه اين دو حالت را ملاحظه كرده متفاوت باشد، ولو هيچ تفاوت محسوسى هم نداشته باشد. لكن همينكه صدق بكند، ولو از نظر خود اين كسى كه مشغول عمره تمتع و تقصير است، اگر ازاو سؤال بكنند كه تو از موى خودت كوتاه كردى، چون از اهل عرف است. در جواب بگويد بله. آن وقت آيا اين مقدار عرفى نياز به "جماعة من الشعر " دارد؟ بايد يك مقدارى از مو تحقق داشته باشد. يا همانطورى كه علامه فرموده اگر سه تا از موهاى خودش را از هر كدام يك قسمت، بچيند، اين كفايت مى‏كند در تقصير. يا اينكه نه، ما اصلا ميزانش را تعيين نكنيم، ما حواله به عرف بكنيم مثل ساير موضوعاتى كه حواله به عرف مى‏شود، اين را هم حواله به عرف بكنيم وبگوئيم عرف بايد بگويد كه "انه قصّر من شعره "اگر در يك جائى هم ترديد داشت، اين كفاتت نمى‏كند ،بايد به اندازه‏اى اضافه بكند، تا اينكه اين صدق عرفى بصورت متيقن و محرز وجود داشته باشد، و ظاهر هم همين است كه نبايد تعيين حد در اين رابطه كرد. نه ثلاث شعرات ونه جماعت من شعره بلكه بايد حواله به عرف كرد و خود اين هم من اهل العرف است، اگر گفت "من قصّرت من شعرى " و در عرف ديگر، تزوير و تقلبى هم در كار نيست، همين كفايت مى‏كند. (س:...) (پاسخ استاد:)بايد احراز بكند، بايد اين مقدار تقصير بشود كه احراز بشود، براى اينكه اين يك موضوع عرفى است بايد در خارج تحقق پيدا بكند، مثل مسأله سعى و طواف نيست كه مسأله هفت شوط و خصوصيات را بيان كرده باشند، امتياز مسأله تقصير همين است كه مثل سعى و طواف ديگر نياز به بيان شارع نداشته، همان احاله به عرف كردند منتهى‏ عرف بايد ترديد نداشته باشد بلكه عن يقينٍ و احراز اين معنى را بگويد، .
    عنوانى كه در دليل اخذ مى‏شود اگر يك عنوان شرعى نباشد، بايد از عرف گرفت، اين قاعده كليه است. فرق بين ميته و دم هم همين است، ميته يك عنوان شرعى است، اما دم يك عنوان عرفى است. ميته را بايد شارع معنى بكند، دم را بايد عرف معنى بكند. لذا در مواردى كه عرف مى‏گويد هذا ليس بدم ولو اينكه با دليل عقلى دميتش ثابت باشد، ولى ما مى‏گوئيم كه عرف مى‏گويد، هذا ليس بدم در پارچه سفيدى اگر خونى ريخته شد و بعد آن خون را كاملا شستند،
    لكن يك اثر ضعيفى از آن خون باقى است. عقل مى‏گويد اين اجزأ صغار دم است، اما عرف مى‏گويد هذا ليس بدمٍ و چون ملاك عرف است ما مى‏گوئيم ديگر اين پارچه پاك است و اينطور نيست كه نجس باشد و نماز با او غير جائز. مطلبى كه ديروز هم اشاره كرديم اين است كه آيا در مسأله تقصير به جاى تقصير نطف هم كفايت مى‏كند؟ اگر كسى چند مو از موهاى سر يا لحيه را بچيند، نطف بكند، آيا اين به عنوان تقصير مى‏تواند كافى باشد؟ كما اينكه از عبارت جواهر و صاحب حدائق استفاده مى‏شود. ظاهر اين است كه نه. اينهائى كه مى‏گويند كفايت مى‏كند، مى‏گويند ما از اين روايات استفاده مى‏كنيم كه ازاله شعر ولو بعض شعر نقش دارد، اما كيفيت ازاله و نحوه ازاله چه باشد؟ ديگر فرق نمى‏كند. لذا در بين روايات ديروز هم ملاحظه كرديد كه اگر موى سرش را در آن زن محرمه با دندان خودش جدا بكند از موى سر بجود، چند تا از موى سر را از قسمت پائينش جدا بكند، روايت فرمود كه مانعى ندارد، "ليس كل احدٍ يجد جِلماً اى مقراضا "، اينطور نيست كه هر كسى آن آلت متعارفه كه عبارت از مقراض باشد در اختيار او وجود داشته باشد، اما اين بيان اينها درست نيست، براى اينكه درست است كه ما يك آلت خاصه‏اى را قائل نيستيم، گفتيم كه هيچ خصوصيتى ندارد، اما اگر در رابطه با آلت قرض و آلت قص ما توسعه قائل شديم، اين توسعه ما سبب نمى‏شود كه ما از محدوده عنوان تقصير خارج بشويم، ما توسعه را در آلت قرض قائل هستيم، اما تا زمانى كه عنوان تقصير محفوظ باشد، اين عنوان بايد در كار باشد، و لذاست كه ديروز يك احتياطى را امام بزرگوار قدس سره ذكر كرده بودند، احتياط استحبابى كه كسى در مقام تقصير به چيدن ناخن اكتفا نكند. خوب عرض كرديم علتش اين است كه چيدن ناخن هم عنوان تقصير برآن صدق نمى‏كند، لكن چون در روايات و در كلمات مسأله چيدن ناخن مطرح شده است اين را به عنوان يك توسعه‏اى بايد قائل بشويم. اما حالا كه در مسأله مو مطرح است، بيائيم بگوئيم كه اگر مو را نطف هم بكند، اين يكون مجزياً. مجزياً يعنى از مصاديق تقصير است و مجزى است، خوب نطف ليس من مصاديق التقصير. اگر از مصاديق تقصير نيست، آن وقت ما الدليل على اجزائه، چه دليل قائل شده بر اينكه نطف الشعر هم يقوم مقام قصر الشعر، قصر الشعر يك عنوان است، نطف الشعر يك عنوان ديگر. كما اينكه اين مشكله به نحو وسيع‏تر در رابطه با حلق مطرح است. اگر كسى در عمره تمتع موى سرش را بتراشد، همان حلقى كه در باب حج در روز عيد قربان تخيير بين آن حلق و تقصير وجود دارد، حالا كسى بيايد در عمره تمتع بجاى تقصير حلق بكند. اينجا مشهور قائل شدند به اينكه اين حلق كفايت نمى‏كند، بلكه اين آدمى كه سرش را تراشيد، هنوز تقصير بعهده او است، منتهى‏ حالا موى سر را تراشيده در تقصير
    بيايد از موى لحيه استفاده بكند، از موى حاجب يا شارب استفاده بكند، و الا از مسأله چيدن ناخن استفاده بكند. مشهور قائل به اين معنا هستند و دليلشان هم اين است كه خود شما مى‏گوئيد در حج و در روز عيد قربان، مخير بين حلق و تقصير است. خود اين دليل بر اين است كه "الحلق غير التقصير ". اگر حلق يكى از مصاديق تقصير بود، ديگر يعنى چه مخير است بين حلق و تقصير؟ درست است كه واجب تخييرى است، اما معناى واجب تخييرى، تخيير بين اقل و اكثر كه نيست اينجا، اين تخيير بين متباينين است، متباينين يعنى دو مفهوم مضاد با يكديگر، يكى "عنوان التقصير "، يكى "عنوان الحلق ". اگر ما همانطورى كه در باب حج، آن هم در صرورش محل اشكال است، اگر دليلى داشته باشيم كه در عمره تمتع هم مانند حج تخيير بين حلق و تقصير است، ما قائل به جواز حلق مى‏شويم، بما انه عنوان مستقل، لا بما انه من مصاديق التقصير. كما اينكه در باب حج مسأله اين است. حال از شيخ طوسى عليه الرحمة نقل شده است كه ايشان همين فرمايش را دارند كه همانطورى كه در باب حج تخييرِ بين حلق و تقصير است، در باب عمره تمتع هم تخيير بين حلق و تقصير است. مى‏گوئيم مانعى ندارد، اگر دليلى شما ارائه بكنيد بر اينكه در عمره تمتع هم تخيير بين حلق و تقصير است، ما هم قبول مى‏كنيم اما اين رواياتى كه شما ملاحظه كرديد، و كيفيت عمره تمتع را مطرح مى‏كرد، همه اين روايات ديروز اين بود كه بعد از آن كه سعى را تمام كردى، حالا يا برو منزل يا در همان مسعى، "قصّر من شعرك "، ديگر مسأله حلق در اين روايات مطرح نشده است و حتى در آن روايت مهم ديروز كه عرض كرديم شايد روايت منفردى باشد، اصلا طواف المتمتع را يك معناى جامعى مى‏گرفت، بين طواف به بيت و سعى بين صفا و مروة و تقصير شعر. تقصير فقط عنوانى كه داخل در طواف المتمتع است بعد از طواف به بيت و طواف بين صفا و مروه، "ان يقصر من شعره ". خوب تقصير هم كه شما مى‏گوئيد مباين با حلق است، پس ما الدليل بر اينكه همان طوريكه در باب حج تخيير وجود دارد، در باب عمره تمتع هم تخيير وجود دارد. هيچ يك از رواياتى كه ديروز خوانديم، اشاره به اين معنى نداشت و بالاتر در بعضى از روايات، اين عبارت وارد شده است:" ليس فى المتمتع الا التقصير "، ديگر اين كاملا مطلب را روشن كرده است، " ليس فى المتمتع "كه عرض كرديم هر كجا كلمه تمتع و متمتع و متعه و امثال ذلك استعمال مى‏شود، اين ناظر به عمره تمتع است."ليس فى المتمتع الا التقصى "يعنى ليس فى عمرة التمتع مگر مسأله تقصير. لذا بعد از آن كه ماهيت حلق و تقصير متفاوت است، اين نياز به دليل دارد كه ما حلق را در عمره تمتع بخواهيم در رديف تقصير قرار بدهيم. لكن دو قول ديگر در اينجا وجود دارد. يك قول منسوب به علامه قدس سره است. ايشان مى‏فرمايد كه: با اينكه حلق‏
    با تقصير متباين است، مى‏فرمايد قبول داريم، قبول هم داريم كه واجب تخييرى نيست، آن طورى كه شيخ طوسى واجب تخييرى در عمره تمتع ذكر كرده‏اند، مى‏فرمايد اين هم نيست. لكن در عين اينكه اين حلق مغاير با تقصير است، ايشان مى‏فرمايد كه: اگر كسى حلق بكند، اين مجزى از تقصير است، چرا براى خاطر اينكه آن اولين جزئى كه بواسطه او حلق تحقق پيدا مى‏كند، همان جز اولى كه با تيغ سر را مى‏تراشد، آن جز اولش مصداق تقصير است، و همين كفايت مى‏كند در تحقق عنوان تقصير. خوب اين حرف هم از عجائب حرفهاست. سابقا هم نظرم هست كه اين مطلب را ما از علامه نقل كرديم و جواب داديم. اولا چطور اولين جز يتحقق به التقصير، يعنى حلق مركب از تقصير و غير تقصير است. آيا مطلب اينطور است ؟ مركب از تقصير و غير تقصير است؟ يا اينكه نه، از همان لحظه اول، ماهيت حلق مغاير با ماهيت تقصير است. ظاهر عرف اين است كه اگر ما بخواهيم مغايرت بين حلق و تقصير را مطرح كنيم، از همان جز اول اين مغايرت وجود دارد، شاهدش هم عرف است، بمجردى كه يكى تيغ را به سرش مى‏گذارد و مشغول مى‏شود، عرف مى‏گويد مشغول تراشيدن رأس است. و الا در جز اول نمى‏گويد كه تقصير تحقق پيدا كرده. پس اينكه ما بخواهيم بگوئيم جز اول حلق محقق تقصير است، تباين عرفى بين اين دو عنوان تحقق ميكند با اين معنى مغاير است. لكن حالا فرض مى كنيم كه اين حرف هم درست است كه اولين جز حلق محقق تقصير است. مانعى ندارد مماشات مى‏پذيريم، لكن مجزى بودن به چه دليل؟ مسأله تقصير همانطورى كه در مسأله بعد انشأالله عرض مى‏كنيم، اين نياز به نيت دارد. اولين چيزى كه در نيت تقصير مطرح است، خود عنوان تقصير است، بعد مسأله قصد قربت و امثال ذلك پيش مى‏آيد، مثل اينكه در باب نماز، اولين چيزى كه در باب نيت مطرح است، عنوان صلاة است كه اگر به لفظ بياوريد، مى‏گويد اصلى بعد مى‏گويد قربة الى الله و للتقرب الى الله، در باب تقصير هم اولين مسأله‏اى كه مطرح است، اين تعلق النية به عنوان تقصير است. خوب از علامه بزرگوار مى‏پرسيم، اين كسى كه هدفش حلق الرأس است، درست است كه شما مى‏گوئيد به اولين جز تقصير تحقق پيدا مى‏كند، لكن اين آدم در نيت "هل نوا التقصير، ام نوا الحلق "، شما گفتيد اينها با هم متغاير و مختلف هستند، خوب اگر مختلف هستند، پس معلوم مى‏شود كه النية لم تتعلق به عنوان تقصير، و اگر نيت به عنوان تقصير متعلق نشود، مثل آن تقصيرهاى بدون نيت است كه اين هيچ مدخليتى در اجزأ ندارد، آن تقصيرى مجزى است كه النية التقصير واقع بشود، آن هم مشتمل بر قصد قربت و امثال ذلك باشد و الا اگر كسى خارجا موى سرش را كوتاه بكند نه به عنوان تقصيرى كه مربوط به عمره تمتع است، اين كفايت نمى‏كند. پس چطور كسى كه نيت‏
    حلق كرده است، ما به عنوان اينكه اولين جز حلق تقصير است، اين عمل را كافى بدانيم از تقصيرى كه در عمره تمتع معتبر است. كوتاه كردن يك ماهيت و يك مقوله است و تراشيدن يك مقوله ديگر است. او يك عنوان ديگر است و لذا عرض كردم در باب حج مى‏گوئيد تخيير بين حلق و تقصير است، آيا اين تخيير بين مترادفين است؟ تخيير بين اقل و اكثر است يا تخيير بين دو مفهوم متباين عرفى است؟ در مسأله حج در روز عيد قربان كه شما تخيير بين حلق و تقصير را مطرح مى‏كنيد. پيداست كه تخيير بين دو مفهوم متباين عرفى است، اگر كسى سرش را اصلاح كرد با تيغ تراشيد مى‏گوئيد حَلِق الرأس، اگر كوتاه كرد سرش را مى‏گوئيد قصّر من شعر. دو تا حقيقت است. يك تفصيلى هم صاحب حدائق ذكر كرده. صاحب حدائق فرموده است، اين آدمى كه بجاى تقصير در عمره تمتع حلق مى‏كند، اگر همه رأس را حلق بكند، اين لا يكون مجزيا عن التقصير، اما اگر يك قسمت از خودش را حلق بكند، مثل اينكه ربع رأس را حلق بكند، اين يكون مجزيا عن التقصير. خوب جواب ايشان هم روشن است، كه آيا اگر ربع رأس را حلق كرد، شما مى‏گوئيد اين اسمش حلق است يا تقصير؟ اگر بگوئيد تقصير است، خوب يكذبكم العرف، و اگر بگوئيد حلق است چه دليلى بر مجزى بودن حلق اين مقدار عن التقصير داريد؟ البته اگر دليلى بر اين معنى دلالت بكند، خوب مسائل تعبدى است، ما كه حرفى نداريم. اما بدون دليل از جيب خودمان بخواهيم مايه بگذاريم و بگوئيم اگر كسى ربع رأس را حلق كرد مع كونه حلقا و لا يعد تقصيرا، مع ذلك يكون مجزيا، ما الدليل على اجزائه، چه دليل بر مجزى بودن اين معنى قائل شده؟ مخصوصا عرض كرديم كه يك روايتى هست كه "ليس فى المتمتع الا التقصير "، اين روايت خوبى است و از نظر مفاد قويتر از رواياتى است كه عرض مى‏شود ديروز خوانديم. در باب چهارم از ابواب تقصير، اين روايت باب چهارم، اين روايت است كه روايت دوم، به "اسناده عن موسى بن القاسم عن صفوان بن يحيى عن معاوية بن عمار عن ابى عبدالله (ع) فى حديث قال: و ليس فى المتمتع الا التقصى "، يعنى در مقابل حج اين معنى را دارد بيان مى‏كند كه در عمره تمتع غير از تقصير، خوب پيداست كه يعنى به عنوان عمل آخر، در حقيقت حصرش، حصر اضافى است نه حصر حقيقى، "و ليس فى المتمتع لا التقصير "، يعنى آخرين جز عمل متعه و عمره تمتع منحصرا عبارت از تقصير است و چيز ديگرى جاى تقصير را پر نمى‏كند. اين جاى بحثى است كه حالا در كلام امام بزرگوار مطرح نشده، لكن در كلام محقق و صاحب جواهر و بعض ديگر مطرح است، و آن اين است كه: اگر كسى در عمره تمتع بجاى تقصير حلق بكند، گفتيم اين حلقش مجزى نيست، اين وظيفه عمره تمتع را انجام نداده، لذا براو واجب است كه حالا كه موى سر را حلق كرده است بايد از
    موهاى لحيه يا حاجب يا شارب يا تقليم اظفار، به عنوان تقصير استفاده بكند. خوب حالا اين از نظر وظيفه‏اى كه در رابطه با عمره تمتع دارد. حالا اين حلق چه اثرى دارد؟ اين حلق كفاره‏اى براى آن مترتب است يا نه؟ اگر روايت خاصه معتبره اينجا وجود نداشته باشد، خوب ما مسأله را مى‏بريم و وارد محرمات احرامش مى‏كنيم، يكى از محرمات احرام عبارت از حلق الرأس بود و آنجا مسأله كفاره هم برش ترتب داشت. پس اين آدمى كه بجاى تقصير حلق الرأس كرده در حقيقت يكى از محرمات احرام را به نام حلق الرأس قبل تحقق التقصير مرتكب شده است، لذا اين بحث داخل مى‏شود در همان بحث محرمات احرام و همان كفاره‏اى كه آنجا بحث كرديم، اينجا بار مى‏شود، لكن يكى دو تا روايت خاصه در اينجا وجود دارد، ولو اينكه از نظر سند يا دلالت هم ناتمام است، بلكه انشأالله يك اشاره‏اى هم به اين روايات اينجا بشود، و بعد هم مسأله دوم در باب تقصير را ملاحظه بفرمائيد .
    پايان