• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث "حج: تقصير " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى ""
    جلسه شصت و يكم "
    القول فى التقصير:
    مسأله 1 "يجب بعد السعى التقصير، اى قصّ مقدار من الظفر او شعر الرأس او الشارب او اللحيه، و الاولى الاحوط عدم الاكتفأ بقص الظفر، و لا يكفى حلق الرأس فضلا عن اللحية. آخرين عملى كه در عمره تمتع واجب است، تقصير است. تقصير از نظر علمأ شيعه و فقهأ اماميه ضمن اينكه با تقصير مُحل مى‏شود و محرمات احرام، حلال مى‏شود. علاوه بر اينكه اين اثر را دارد عمده اين است كه به عنوان يكى از واجبات عمره تمتع مطرح است، مثل ساير اعمالى كه در عمره واجب است، مثل طواف و سعى. همانطورى كه طواف و سعى از واجبات عمره است و در مسأله بعد هم ما مى‏گوئيم تقصير مثل طواف و سعى واجب است و درش نيت معتبر است و نيتش هم بايد مشتمل بر همه خصوصياتى كه در نيتِ طواف و سعى معتبر است بايد مشتمل برآن نيت باشد كه از جمله مسأله قربت و خلوص از ريا و امثال ريا است. لذا اين يك مسأله‏اى است از نظر فقهأ شيعه مسلم است كه "تقصير جز من العمره و عملٌ من اعمال العمره "، منتهى به لحاظ اينكه آخرين عمل عمره قرار گرفته است و با تقصير، عمره تمام مى‏شود، اين محرمات احرام هم بدنبال تقصير كنار مى‏رود. لكن از بعضى از بزرگان علمأ اهل تسنن نقل شده است كه تقصير اصلا جز عمره نيست. او فقط نقشش عنوان محلليت است و به تعبير او، اطلاق محذور يعنى آزاد كردن محرمات و ممنوعات است كه حالا اين يك شبهه‏اى است كه حتى در باب نماز هم در رابطه با تسليم و سلام كه آخرين جز نماز است، وجود دارد، بعضيها اين شبهه برايشان پيدا شده كه سلام بعنوان جز نماز مطرح نيست، سلام به اين عنوان مطرح است كه انسان را از نماز بيرون مى‏برد و آن محرماتى را كه خود نماز ايجاد كرده به واسطه تسليم، حلال مى‏شوند. اما اين شبهه‏اى است كه در اين باب است. آنجا هم واقعيت مسأله هم همين است كه تسليم به عنوان جز اخير نماز مطرح است، لذا اگر كسى قبل التسليم مثلاً محدث شود اين تكون صلاته باطلاً لانّ الحدث وقع فى اثنأ الصلاة قبل اتمام الصلاة اين به خاطر اين است كه تسليم جزئيت دارد، منتهى چون به عنوان آخرين جز مطرح است، و آخرين جز هر عمل مركبى كه تحقق پيدا كرد آن عمل تمام شده، فراغت از او حاصل مى‏شود و در نتيجه مسائلى را كه آن عمل به دنبال داشته، محرماتى را كه به وجود آورده به واسطه انجام آخرين جز كنار مى‏روند. پس اين شبهه، شبهه‏اى است كه در باب تسليم هم هست، لكن نظر واقعى اين است كه هم در باب نماز، هم در باب عمره، (عمره تمتع مخصوصا)
    كه ديگر بعد التقصير، هيچ مطلبى باقى نمانده، بخلاف عمره مفرده كه طواف نسأ به دنبال تقصير مطرح است، اما اين به عنوان آخرين جز و فى رديف ساير الاجزأ مدخليت در عمره تمتع دارد. اولين بحث اين است كه: دليل بر وجوب تقصير بعد از سعى در عمره تمتع چيست؟ دليل آن علاوه بر تسلم و تسالم بين اصحاب، روايات متعدده‏اى است كه در اين باب، با لسانهاى مختلف وارد شده است. يك سرى رواياتى داريم كه در اول مباحث حج، يعنى كيفيت حج، بيان شده است كه از آن تعبير مى‏كنند به روايات بيانيه، كه اين روايات كيفيت حج و كيفيت عمره را بيان مى‏كنند، روايات مفصله‏اى است. در آن روايات مفصله تقصير را بعد از طواف و سعى در همه‏شان به عنوان جز عمره تمتع ذكر كرده است، و روايات ديگرى داريم كه در مقام بيان ماهيت تقصير هستند، كه اصلا ماهيت تقصير چيست؟ خوب روايات زيادى اين معنى را بيان كرده‏اند كه از آنها استفاده مى‏شود كه مسأله وجوب تقصير به عنوان يك امر مفروغ عنه مطرح است. آن وقت بعد از فراغ از وجوب تقصير كيفيت تقصير را بيان كرده‏اند كه تقصير به چه چيزى حاصل مى‏شود و به چه نحو تحقق پيدا مى‏كند. پس اين اساس مطلب. بدنبال اين مسأله كيفيت تقصير مطرح است. وقتى كه انسان كلماتى را كه صاحب جواهر (عليه الرحمه) در جلد 20 جواهر صفحه 450 كه ديگر جز آخرين مراحل كتاب الحج است، چون مرحوم محقق در شرايع، آنجا مطرح فرموده است، صاحب جواهر هم آنجا مطرح مى‏كند. ملاحظه مى‏كند، يك اختلافات زيادى در آنها ملاحظه مى‏شود. در اين معنى تقريبا توافق هست كه تقصير اجمالا عبارت از اين معنى است كه يا يك مقدار از ناخن دست يا ناخن پا را بگيرد و يا مقدارى از مو، كه قدر متيقن آن تقريبا عبارت از موى سر است كه يك مقدار از موى سر را اگر كوتاه كند و بچيند، اين تقصير تحقق پيدا مى‏كند، لكن حالا علاوه بر سر، آيا موى شارب هم حكم موى سر را دارد؟ كلمات مختلف است. آيا موى حاجب و ابرو هم حكم موى سر را دارد؟ كلمات اثباتا و نفيا به حسب ظاهر مختلف است. يعنى بعضى‏ها متعرض حاجب نشده‏اند، بعضيها متعرض حاجب شده‏اند. مسأله لحيه حالا در كثيرى از كلمات به چشم مى‏خورد. لكن همانطورى كه صاحب جواهر فرمودند، نبايد بگوئيم بين كلمات به حسب واقع اختلاف وجود دارد. اينها به عنوان مثال، بعضى‏ها مواردى را ذكر كردند، بعضى‏ها ذكر نكردند، ولو اينكه حالا شايد جمود بر ظاهر كلامشان غير از اين معنى را دلالت دارد، لكن به حسب مراد واقعى و مراد جدى آنها مسأله اين است. لذا فرقى نمى‏كند. مو باشد، حالا من الرأس او اللحيه او الشارب او الحاجب. و شايد موارد ديگر را هم شامل شود. اگر نسبت به آنها صدق چيدن مو كند، فقط يك احتياط مستحبى در كلامِ امام مطرح است، و آن اين است كه: اولى اين است كه به‏
    چيدن ناخن اكتفا نكند، بلكه يا به چيدن مو و كوتاه كردن مو اكتفا كند و يا اگر بخواهد احتياط بيشترى بكند، جمع كند بين امرين. اما فقط اكتفأ به چيدن ناخن كند، اين خلاف احتياط است و علتش هم اين است كه اصولا عنوان اين جز عمره تمتع، عنوان تقصير است. طواف و سعى و تقصير. تقصير به معناى كوتاه كردن است و نوعا در مسأله ناخن، كلمه تقصير بكار نمى‏رود. حالا مگر على سبيل التغليب كه در بعضى روايات ملاحظه مى‏كنيم، اما آنجائى كه كلمه ناخن فقط باشد، اين تعبير كوتاه كردن معمولا در رابطه با مو استعمال مى‏شود نه در رابطه با ناخن. لكن در عين حال احتياطش احتياط وجوبى نيست براى اينكه از روايات و همينطور از كلمات استفاده مى‏شود كه مسأله چيدن ناخن يكى از چيزهائى است كه يتحقق به التقصير، ولو اينكه در كنارش تقصير مو و كوتاه كردن مو نباشد.
    يك سرى روايت در اين ابواب مختلفه تقصير هست، كه ما اين روايات را براى چند هدف مى‏خوانيم. اولا از خود اين روايات استفاده مى‏شود. مفروغ عنه بودن مسأله وجوب تقصير، ثانيا كيفيت تقصير از آن استفاده مى‏شود، ثالثا در بعضى از رواياتش ظهور در اين معنى دارد كه حتما بايد بين چيدن ناخن و تقصير لحيه و بعضى از موهاى ديگر، جمع شود. ظاهرش اين است كه ما به قرينه روايات ديگر بايد دست از ظهور اين روايت برداريم. و رابعا آيا در چيدن مو و ناخن يك آلت خاصى دخالت دارد؟ يا اگر كسى با دست خود ناخنهايش را چيد، يا در بعضى روايات دارد كه زنى با دندانهاى خودش موى سر خودش را كند، امام مى‏فرمايد مانعى ندارد، آيا از نظر آلتى كه به سبب آن آلت چيدن ناخن و تقصير تحقق پيدا مى‏كند، ببينيم اطلاق دارد يا نه؟ و در كنار اين ملاحظه كنيم كه اگر به جاى چيدن و كوتاه كردن، اگر كندن مو مطرح باشد، كه خوب گاهى از اوقات انسان موى خودش را مى‏كند، مثل اينكه بعضى‏ها مبتلا هستند كه در حال بيكارى، موهاى محاسن خودشان را مى‏كنند. آيا اين كندن هم به عنوان تقصير كفايت مى‏كند كما اينكه از كلام صاحب جواهر استفاده مى‏شود و صاحب حدائق هم صريحا فتوى داده است، يا اينكه مسأله كندن جاى تقصير و چيدن و كوتاه كردن را نمى‏گيرد؟ اين روايات را كه ملاحظه مى‏كنيم براى خاطر همين مقاصدى است كه اشاره شد و ضمنا اصل مطلب را هم تأييد مى‏كند. روايات در ابواب مختلفه تقصير وارد شده است. باب اول روايت اول، روايت صحيحه معاوية بن عمار است عن ابى عبدالله (ع) كه اصل اين روايت، در رابطه با سعى و بعضى از خصوصيات سعى وارد شده است. لكن بعد از آنكه مسأله مربوطه به سعى را مطرح كرده، فرموده است در اين روايت:"ثم قصّر " يا نسخه بدل "قصّه " - يعنى بچين، قصر كوتاه بكن - "ثم قصّر من رأسك من جوانبه " ظاهرش اين است كه از جوانب مختلفه‏
    سر تقصير شود، "والحيتك " علاوه بر رأس لحيه، "و خُذ من شاربك "، علاوه بر رأس و لحيه، خذ من شاربك. حالا اين سه تا در رابطه با مو."و قلم اظفارك " ، اظفار خودت را تقليم كن، ببينيد در رابطه با اظفار كلمه تقليم بكار مى‏رود، كلمه تقصير معمولا به كار نمى‏رود. ظاهر اين روايت معاوية بن عمار اين است كه همه اينها بايد تحقق پيدا كند. در ناحيه مو من الرأس واللحية والشارب، در ناحيه اظفار هم مى‏فرمايد و قلم اظفارك. بعد مى‏فرمايد:"و ابق منها لحجك "چون مسأله عمره تمتع است و عمره تمتع بدنبالش حج وجود دارد، و در حج هم مسأله حلق يا تقصير مطرح است، مى‏گويد يك مقدار از اينها را هم براى حجت باقى بگذار، بالاخره روز عيد قربان در پيش است، آنجا هم مسأله حلق و تقصير مطرح است. و ابق منها لحجك. آن وقت بعد تفريع مى‏كند، "فاذا فعلت ذلك " كه ظاهرش اين است كه همه اين كارها انجام بگيرد، "فقد احللت من كل شئٍ يُحل منه المحرم و احرمت منه ". آن وقت مُحل مى‏شوى از هر چيزى كه محرم از او مُحل مى‏شود، و احرمت منه، و از او محرم شدى در احرام عمره تمتع، اين ظاهرش يك چنين معنائى مى‏دهد، لكن به قرينه فتاوا و به قرينه روايات متعدده ديگرى كه در اين باب است و بعضى از آنها را مى‏خوانيم، انشأالله، بايد بگوئيم جمع بين اينها لزوم ندارد، هر كدام از اينها تحقق پيدا كرد، اولا از مو يا تقليم ظفر، در مو هم جمع بين موى سر و موى لحيه و شارب، اين ضرورت ندارد، يكى از اينها كفايت مى‏كند، اما خوب ظاهر بدوى اين روايت، اين است كه جمع بين اين عناوين چهارگانه دخالت در حصول تحليل و مُحل شدن دارد.
    روايت دوم روايت عبدالله بن سنان است عن ابى عبدالله (ع) قال: سمعته يقول طواف المتمتع، اين شايد تنها روايتى باشد كه طواف را علاوه بر طواف و سعى بر تقصير هم تطبيق كرده و شايد حالا به عنوان تغليب بوده براى اينكه در سعى يك حركتى وجود دارد، من الصفا الى المروة و من المروة الى الصفا، اما در باب تقصير، حركتى وجود ندارد، عنوان طواف را بر تقصير هم تطبيق كرده است. قال: سمعته يقول طواف المتمتع كلمه متمتع هر كجا به تنهائى گفته مى‏شود، ظهور در عمره تمتع دارد، طواف المتمتع عن يطوف بالكعبه و يسعى‏ بين الصفا والمروه و يُقصّر من شعر، كه يقصر من شعر هم داخل در عنوان طواف المتمتع است، بر حسب تعبير اين روايت كه شايد هم متفرد باشد، روايت به اين تعبير. و يُقصر من شعر، فاذا فعل ذلك فقد احل، خوب از اين كاملا استفاده مى‏شود كه در باب تقصير، همينكه صدق كند كه انه قَصّر من شعر، ديگر مى‏خواهد من الرأس باشد، من اللحيه باشد، من الشارب باشد، من الحاجب باشد، حتى از غير اينها هم باشد، عنوان، يقصر من شعر است، همين كفايت مى‏كند در حصول حليت و مُحل شدن."فاذا فعل ذلك فقد احل "، ديگر
    از احرام بيرون آمده و محل شده است، و نظير اين، روايت بعدى مى‏باشد كه عمر بن يزيد - كه اين سندش اشكال دارد، ولى مطلب اختصاصى ندارد - عن ابى عبدالله (ع) قال:"ثم ائت منزلك " بعد از آنكه سعيت تمام شد، برگرد به منزل، اين برگشتن و رفتن به منزل هم خصوصيتى ندارد، گرچه اين خصوصيت هست كه تقصير حتما بايد در مكه تحقق پيدا كند، در عمره تمتع، اما لازم نيست كه در مسعى بعد از آنكه انسان به مروه رسيد و سعيش تمام شد، همانجا در مروه فورا انسان تقصير كند، و شايد هم علت اينكه امام مى‏فرمايند: "ثم ائت منزلك " براى خاطر اين است كه شايد وسيله‏اى براى تقصير در مروه وجود ندارد. اينطور هم نيست كه هر كسى كه عمره انجام مى‏دهد، يك قيچى همراهش باشد براى كوتاه كردن مو، "ثم ائت منزلك فقصر من شعرك و حلّ لك كل شئ "، همه چيزها براى تو حلال است، البته اين استثنأ هم دارد، براى اينكه در فاصله بين عمره و حج حلق الرأس جايز نيست، اين حل لك كل شئٍ، بعضى از موارد محرمات احرام باقى مى‏ماند، مسأله صيد كه اصلا مرتبط به حرم است، نه اينكه مرتبط به احرام باشد. خوب اين روايت هم حكم را روى عنوان قصّر من شعرك آورده و اين اطلاق دارد از هر ناحيه‏اى كه شعر تحقق داشته باشد، اين تقصير صدق مى‏كند.
    باب دوم روايت اول - يك روايت هم بيشتر نيست - معاوية بن عمار عن ابى عبدالله(ع) روايت صحيحه است، عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن متمتعٍ قرض اظفاره، اين در روايت كلينى است، اما در روايت صدوق همين روايت را دارد: قرض من اظفاره باسنانه با دندانهاى خود ناخنهايش را يك مقدار چيد، عن متمتع قرض اظفاره، در روايت كلينى به اسنانه ندارد "و اخذ من شعره به مشقص "، مى‏گويد كه از موى خودش بوسيله مشقص، (مشقص آلتى است كه اشيأ را تكه تكه مى‏كند، و معمولا در رابطه با مو از آن استفاده نمى‏شود، حالا يك نوع آلت برنده‏اى است، قال لا بأس، امام فرمودند اشكالى ندارد، "ليس كل احدٍ يجد جلماً "، اينطور نيست كه هر كسى دسترسى به مقراض و قيچى داشته باشد، مخصوصا در آن زمانهاى گذشته كه طبعا اين آلات كمتر وجود داشته است. اين هم يك روايت، اين روايت از نظر آلت يك توسعه‏اى را دلالت مى‏كند، از آن استفاده مى‏شود كه آلتهاى معمولى و متعارف در رابطه با چيدن ناخن و تقصيرِ مو، دخالت ندارد. اگر آلت غير متعارف هم شد، در عنوان تقصير كفايت مى‏كند.
    در باب سوم روايت اولش كه روايت بسيار قرصى است، راوى آن جميل بن دراج و حفص بن البخترى و غيرهما - روات درجه اول آن متعدد هستند - "عن ابى عبدالله (ع) فى مُحرم يقصّر من بعض و لا يقصر من بعض "، محرمى از بعضى تقصير مى‏كند اما از بعضى تقصير نمى‏كند، اين اطلاق دارد. يعنى از
    موى سر تقصير مى‏كند لا من اللحية والشارب والحاجب، "قال يجزى " مانعى ندارد. در سر هم اين معنى صادق است، آنطورى كه روايت اول مى‏گفت در رابطه با سر از جوانب مختلفه سر تقصير كند، اين روايت خلافش را دلالت دارد، يقصر من بعضٍ و لا يقصر من بعض، اين صدق مى‏كند، يعنى يقصر من بعض جوانب الرأس و لا يقصر من بعض جوانبه الاخرى، اطلاق دارد هم سر را در مقابل موارد ديگر و هم سر را جانبش را در مقابل جوانب ديگر و حتى بالاتر، در همان موهائى كه تقصير مى‏كند، آن هم مراتب دارد مثل اينكه يك قسمت موى سر را مى‏گيرد، يك وقت از اين قسمت يك سانت تقصير مى‏كند، اما بقيه مو در جاى خودش باقى است، يك وقت اين است كه از اين قسمت دو سانت كوتاه مى‏كند بقيه در جاى خودش باقيست. اطلاقش اين معنى را هم شامل مى‏شود كه حتى از آن مقدارى كه گرفته براى تقصير، اگر يك قسمتش را تقصير كند، اما قسمتهاى ديگر همان موهاى تقصير شده را باقى بگذارد، هيچ مانعى ندارد. حالا باز مقدارش را هم مشخص نمى‏كند، يك سانت دو سانت ظاهر اطلاقش كفايت همه اينها است.
    روايت ديگر از حلبى، كه اين هم صحيحه است، منتهى رسم صاحب وسائل اين است كه اين روايات را به صورت متعدد در يك باب ذكر مى‏كند، هم روايت دوم اين باب ذكر كرده، هم روايت چهارم، در حاليكه يك روايت است. روايت صحيحه حلبى قال:"قلت لابى عبدالله (ع) جُعلتُ فداك، انّى لمّا قضيتُ نسكى للعمرة اتيتُ اهلى و لم اُقصّر " بعد از آنكه مناسك عمره‏ام را انجام دادم، قبل از تقصير، آمدم با زوجه خودم مجامعت كردم، "قال عليك بدنة "، كفاره سنگينى دارد اگر كسى قبل از تقصير جماع كند، كه در بحث محرمات احرام ذكر كرديم، قال: قلتُ، سؤال ديگرى مى‏كند كه اين سؤال دوم و جوابش مقصود ما است از اين روايت، قلتُ "انى لَما اردتُ ذلك منها " وقتى كه خواستم با او مجامعت كنم، اتفاقا آن هم مثل من عمره انجام داده بود و همانطورى كه من تقصير نكرده بودم او هم تقصير نكرده بود، "انى لما اردت ذلك منها و لم يكن قَصَّرَت امتنعت "، چون تقصير نكرده بود، امتناع كرد از اينكه با او مواقعه بشود، "فلما غلبتها " درگيرى بوجود آمد، من غلبه كردم بر او، حالا او هم تقصير نكرده است، "قرضَت‏ة بعض شعرها باسنانها " ديد حالائى كه گرفتار شد يك مقدار از موهاى سرش را بوسيله دندانهاى خودش قرض كرد، فقال، امام فرمودند:"رحمها الله كانت افقه منك " اين زن فقهش از تو بيشتر بوده و بالاخره به وسيله دندانها و چيدن بعضى از موها قبل از تحقق مواقعه تقصير را انجام داده و در رابطه با زن جماع بعد التقصير واقع شده است، آن وقت امام فرمودند:"عليك بدنة و ليس عليها شئ " چون جماع تو قبل از تقصير بوده بدنه بر تو لازم است اما در مورد آن زن چون قبل از تحقق‏
    جماع بوسيله اسنان خودش تقصير كرد، لذا جماع او بعد التقصير واقع شد و هيچگونه كفاره‏اى بر او نيست، حالا اين روايات براى آشنائى به تقصير تا مباحثى كه بدنبال اين هست بعداً، انشأالله.
    پايان