• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: سعى " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى ""
    جلسه چهل و نهم "
    در باب سعى عرض كرديم كه اگر متعمداً سعى را ترك كند سوأ كان عالماً ام جاهلا و سوأ كان جاهل قاصراً ام مقصرا بر حسب اطلاق دليل عليه الحج من قابل " و عملش باطل است، و اما در صورت نسيان اگر كسى سعى را فراموش كند و "ان نسيانٍ و عدم التفات "بجا نياورد، اين بحث را خوب انشأالله دقت بفرمائيد، اينجا يك فتوائى براى مشهور هست، كه حتى مخالفى هم در قدما و در متوسطين ذكر نشده است ولو يك نفر، تنها از متأخرين مرحوم نراقى صاحب مستند، ايشان در جمع بين روايات يك نظريه‏اى بر خلاف مشهور داده‏اند، اما قبل از مرحوم نراقى نه در بين قدمأ و نه متوسطين مقارب عصر علامه و محقق و حتى شهيدين كسى بر خلاف نظريه مشهور نظرى نداده است، نظر مشهور اين است كه اگر كسى سعى را فراموش كند اين چه در مكه باشد و چه از مكه بيرون آمده باشد، چه ماه ذى‏الحجه باشد و چه ماه ذى‏الحجه خارج شده باشد اين كس اگر امكان دارد و براى او تعذر و يا مشقتى وجود ندارد بايد خودش برگردد به مكه و سعى را انجام بدهد، ولو اينكه به اقصا نقاط عالم رفته باشد و برگشته باشد، يك كسى است كه خيلى هم متمكن است و راه هم برايش باز است و مشقتى هم براى او وجود ندارد، بايد برگردد به مكه و بالمباشرة خودش سعى را انجام دهد، اما اگر خير، براى او متعذر باشد يا مشقت و حرجى تحقق داشته باشد، اينجا نوبت به استنابه مى‏رسد، پس در حقيقت نظريه مشهور استنابه در طول مباشرت اول است، اول خودش انجام دهد به همان شرطى كه لم‏يكن متعذراً عليه و لا حرجيا اما در صورت حرج تصل النوبت الى الاستنابه، اين يك فتواى محكمى است كه مشهور داده‏اند، در اين مسئله سه روايت وارد شده است كه دو روايت از اين سه روايت مسئله استنابه را مطرح كرده است و يك روايت مسئله اينكه خودش بايد سعى را انجام دهد، آنوقت بحث در اين واقع شده است كه آيا بين اين دو طائفه از روايات كه يكى معنا و ظهورش اين است كه بالمباشرة سعى را انجام دهد بدون هيچ قيد و شرطى و ديگرى ظاهرش اين است كه استنابه كند به نحو اطلاق، بين اين دو دسته روايات به چه نحو مى‏شود جمع كرد، و آيا آن نظريه مشهور مى‏تواند مستند به جمع بين اين روايات باشد، و اگر بخواهد مستند به جمع باشد نحوه جمع و كيفيت جمع عبارت از چه نحو است، پس ما اول رواياتش را كه عرض كرديم سه روايت است يكى هم از آن دو روايت از نظر سند چندان جالب نيست، اين سه روايت را ملاحظه بفرمائيد تا ببينيم جمع بين اين دو طائفه از روايات آيا به اين نحوى كه مشهور قائل هستند اين قابل‏
    تطبيق هست يا خير؟
    روايات در باب هشتم از ابواب سعى وارد شده است، روايت اول كه صحيحه معاوية بن عمار است، و اين را هم مرحوم شيخ نقل كرده است و هم كلينى نقل كرده است "معاوية بن عمار عن ابى عبد الله عليه‏السلام قال قلت له "معاوية بن عمار سؤالى را مطرح مى‏كند، سؤال اين است كه "رجل نسى السعى بين الصفا و المروة "سعى بين صفا و مروه را فراموش كرده است بطور كلى انجام دهد، حالا اطلاق مورد سؤال هم سعى حج را شامل مى‏شود، هم سعى عمره تمتع را شامل مى‏شود و هم سعى در عمره مفرده را شامل مى‏شود، كلمه حج در اينجا و در مورد سؤال مطرح نيست "قال " امام در جواب فرمودند "يعيد السعى " بايد سعى را اعاده كند، خوب حالا كلمه اعاده با توجه به اينكه مورد سؤال اين است كه اصلاً سعى را انجام نداده است و سعى منسى واقع شده است، اين يعيد به معناى يأتى است كه مثل كلمه قضأ مى‏ماند، كه كلمه قضأ گاهى به معناى اتيان عن اصل العمل است، گاهى هم به معناى قضاى اصطلاحى است، اين يعيد هم يعنى يأتى به اصل السعى، اما خوب واجب است و ظاهر يؤيد السعى يعنى: يعيد بنفسه، يعنى بالمباشره بايد خودش سعى را انجام دهد، هيچ چاره‏اى هم غير از اين نيست، معاوية بن عمار سؤال ديگرى مى‏كند در همين رابطه "قلت فأنه خرج " يا در نسخ بدل "فاتحه ذلك حتى خرج " كه نسخه بدلش است، اولى مى‏گويد "فأنه خرج " اين از مكه خارج شده است، و قاعدتاً و معمولاً اگر كسى از مكه خارج شده باشد، قاعدتاً يك مشكلى براى برگشتن به مكه وجود دارد، اينجا هم باز مى‏فرمائيد كه خودش برگردد و سعى را انجام دهد "قال يرجع فيعيد السعى "امام تكرار مى‏فرمايند، مى‏فرمايند اين آدم هم خودش بايد برگردد، خودش بايد سعى را انجام دهد، پس اين روايت مخصوصاً با اينكه دو فرض را هم مطرح كرده است، در هر دو ظاهرش اين است كه به مباشره بايد خودش برگردد به مكه و سعى را انجام دهد، يعنى استنابه و اينكه كسى به جاى او سعى را انجام بدهد، ظاهر اين روايت نفى اين معنا و عدم اجتزأ به استنابه است، خوب اين عمده روايتى كه ظهور در اين معنا دارد، همين روايت است كه سنداً و دلالتاً هم خالى از مناقشه و اشكال است، اما دو روايت ديگر هست كه يكى سوم اين باب است به لحاظ اينكه سندش صحيح است آن را اول مى‏خوانيم: روايت سوم صدوق "باسناده عن العلى ابن رضين عن محمد بن مسلم عن احدهما عليهم السلام قال "محمد بن مسلم مى‏گويد " سئلته عن رجل نسى ان يطوف بين الصفا و المروة "همان مورد سؤال است، كسى فراموش كرد سعى بين صفا و مروه را انجام دهد، "قال يطاف عنه " بايد از ناحيه او سعى واقع شود، خوب كلمه طواف هم در سؤال هم مقصود سعى است "يطاف عنه "سعى بين صفا و مروه به عنوان نيابت از طرف او بايد تحقق‏
    پيدا كند، خوب اين ظاهر روايت قبلى تعيين مباشرت بود، ظاهر اين روايت تعيين استنابه و اتيان نايب است، روايت دوم هم خوب از نظر سند در آن اشكال است، يكى ابن ابى جميله نقل مى‏كند از زيد الشهام از ابى عبد الله عليه‏السلام "قال سئلته ان رجل نسى ان يطوف بين الصفا و المروة "اضافه‏اى كه اين سؤال دارد حتى يرجع الى اهله، فراموش كرد و يادش نيامد تابرگشت به خانه و وطن خودش، در آنجا يادش آمد كه سعى را فراموش كرده است و انجام نداده است، فقال يطاف عنه، اينهم همان جواب روايت محمد بن مسلم است، يعنى از ناحيه او و به نيابت از او طوافى انجام بگيرد، خوب حالا بحث اين است كه بين اين دو طائفه كه حالا ما دو صحيحه مى‏گوئيم: يكى صحيحه معاوية بن عمار يكى هم صحيحه محمد بن مسلم كه اينها در دو طرف واقع شده بودند، آيا ما چطورى جمع كنيم، اينجا مرحوم نراقى صاحب مستند (عرض كردم كتاب بسيار خوبى است مخصوصاً در مسئله كتاب الحجش كه بزرگانى از فقهأ و مراجع مقيد بودند كه در مسائل حج هميشه به كتاب مستند نراقى مراجعه كنند و اخيراً هم شنيده‏ام كه يك چاپ جالب و جديدى را مشغول هستند، كه خيلى به نظر من اين خدمت خوبى هم هست، چون كتاب بسيار خوب است مستند) صاحب مستند ايشان فرموده است كه جمع بين اين دو روايت اين است كه ما مسئله تخيير را قائل شويم، براى اينكه آن روايت تعيّن مباشرت را دلالت دارد، اين روايت هم تعيين نيابت را دلالت دارد، و چون نمى‏شود كه دو تعيين وجود داشته باشد ترجيحى هم وجود ندارد، لذا ما قائل به تخيير مى‏شويم، مى‏گوئيم مكلفى كه سعى بين صفا و مروه را فراموش كرده است، مخيير فى ان يرجع الى مكه و يسعى بنفسه او ان يستنيب و يعت نائب بالسعى عنه "ايشان مسئله را به اينطور تمام كرده است، لكن عرض كرديم كه چنين فتوائى قبل از مرحوم نراقى حتى به صورت احتمال هم از كسى نقل نشده است، آنوقت اين مشكل پيش آمده است كه ما فتواى مشهور را كه مشهور قائل به ترتب هستند و مى‏گويند در درجه اول اگر حرج و مشقتى وجود نداشته باشد ولو در اقصى نقاط عالم هم رفته باشد، بايد خودش برگردد و سعى را انجام بدهد، اما اگر مسئله تعذر يا حرج و مشقت در كار آمد، آنوقت نوبت به استنابه و عمل نائب مى‏رسد، خوب اين را با اين دو روايت كه هر دو ظهور در تعيّن داشت، ما چطورى جمع كنيم، مخصوصاً ديديد كه در صحيحه معاوية بن عمار، خود معاوية بن عمار سؤال دوم كرد، گفت اين شخصى كه سعى بين صفا و مروه را فراموش كرده است، يادش نيامد تا زمانى كه از مكه خارج شد و مثلاً به اهل و عيالش هم رسيد آنوقت متذكر شد، باز امام فرمود " يرجع و يعيد السعى " بايد خودش برگردد و سعى را انجام دهد، صاحب جواهر عليه الرحمة كه واقعاً كتابش جواهر است، ايشان متوجه بوده است كه‏
    ما اگر بصورت طبيعى بخواهيم بين اين دو روايت جمع كنيم نتيجه‏اش آن جمع و حرف مشهور نخواهد بود، براى اينكه جمع طبيعى يا بايد مسئله اطلاق و تقييد باشد عام و خاص باشد، امثال ذلك باشد كه ما بين دو روايت جمع كنيم، نص و ظاهر باشد، اظهر و ظاهر باشد، در حاليكه صحيحه معاوية بن عمار تعيّن مباشرت را دلالت دارد، صحيحه محمد بن مسلم هم تعيين استنابه را دلالت دارد، ما چطور اطلاق و تقييدى نداريم كه از راه اطلاق و تقييد و اشباه ذلك ما وارد شويم، صاحب جواهر اين معنا را متوجه بوده است، مى‏فرمايد كه بله جمع بين اين روايات به طورى كه بخواهد نتيجه‏اش حرف مشهور باشد، با توجه به يك مسائلى اين جمع امكان دارد، آن مسائل چيست؟ آن مسائل اين است كه: اولاً خود فتواى مشهور را در نظر بگيريم، كه بعضى‏ها هم در اين رابطه ايشان ميفرمايد ادعاى اجماع هم كرده‏اند، بالاتر از شهرت، فتواى مشهور را در نظر بگيريم، اين معنا را هم در نظر بگيريم كه در افعال در درجه اول مسئله مباشرت مطرح است، و كأنّ تا زمانى كه مباشرت امكان داشته باشد، نوبت به نيابت نمى‏رسد، اين را هم در نظر بگيريم، و باز در نظر بگيريم كه سعى يك مسئله نيابت بردار و قابل استنابه است، و اگر اينها را روى هم بريزيم به كمك اين مسائل مى‏توانيم جمع بين اين روايات را به همين كيفيت كنيم‏
    .حالا بحث اين است كه آيا فى نفسه روى موازين و روى ضوابط مى‏شود يك طورى جمع كنيم كه نتيجه‏اش همين فتواى مشهور شود، شبيه همان مسائل اطلاق و تقييدى كه بين جمع مطلق و مقييد و عام و خاص و نص و ظاهر و اظهر و ظاهر شما پيش مى‏رويد، آيا مى‏شود يك چنين كارى در اينجا انجام داد؟ اينجا بعض الاعلام قدس سره الشريف كه در اين رابطه بحث مفصلى دارند و بحثشان هم دقيق است ايشان تقريباً دو راه ذكر كرده‏اند در ضمن چهار پنج صفحه ايشان اين معنا را مطرح فرموده‏اند، خوب دقت بفرمائيد بيان ايشان را چون كلام جالبى است، ولو اينكه بعضى از مبانى ايشان كه عرض مى‏كنيم مورد اشكال و مناقشه است، لكن اصل حرف، حرف بسيار جالب و خوبى هست، من ديدم كه فايده علمى دارد كه اين مطلب را مطرح كنم، ايشان دو راه ذكر ميكنند، راه اول اين است: مى‏فرمايند كه اوامر و نواهى كه در رابطه با عبادات و اجزأ و شرايط و نواهى عبادات وارد مى‏شود، اينها دو جور است، اكثر اينها عنوانش، عنوان ارشاد است، ارشاد به جزئيت است، اگر مى‏گويد كه صلّ بفاتحة الكتاب، يا صلّ مع الطهارة، اين معنايش اين نيست كه نماز با فاتحة الكتاب يك وجوب نفسى دارد، اين معنايش اين است كه فاتحة الكتاب به عنوان جز براى نماز مطرح است، اگر مى‏فرمايد صلّ مع الطهارة، البته اين مثالها و توضيحات را من عرض مى‏كنم، اين معنايش اين نيست كه نماز مع‏
    الطهارة وجوب نفسى دارد، خير مى‏خواهد بگويد كه طهارت شرطيت براى صحت نماز دارد، يا مثلاً در اجزأ غير مأكول لحم كه در آن موثقه ابن بكيره معروف است در باب نماز، مى‏فرمايد لا تصل فى وبر ما لا يؤكل لحمه اين معنايش اين نيست كه نماز خواندن در وبر ما لا يؤكل لحمه يك حرمت نفسيه دارد و مثل شرب خمر مى‏ماند اين نيست، معنايش اين است كه اگر نماز بخوانى فى وبر ما لا يؤكل لحمه، اين باطل است و اين نهى ارشاد به مانعيت اجزأ غير مأكول لحم است، پس اوامر و نواهى در باب عبادات اكثراً براى ارشاد است، حالا يا ارشاد به جزئيت يا ارشاد به شرطيت و يا ارشاد به مانعيت در باب نواهى، اوامر، النواهى اينطورى اين ديگر مشروط به قدرت نيست، خوب دقت بفرمائيد، اثرش اين است، اگر گفتش كه لا صلاة الا بفاتحة الكتاب، صلّ بفاتحة الكتاب، صلّ مع الطهارة، لا تصل فى وبر ما لا يؤكل لحمه، اين چون جنبه ارشادى دارد، اين مشروط به قدرت نيست، اين نيامده مسئله قدرت را مطرح كند، اين آمده است شرطيت يك چيزى را براى نماز بيان كند، حالا اگر كسى قدرت نداشت كه آن شرط را انجام دهد، ديگر از اين امر ما استفاده نمى‏كنيم كه نمازش بدون اين شرط صحيح است و لذا است كه ايشان مى‏فرمايد اگر در باب نماز ما حديثى به نام حديث لا تعاد نمى‏داشتيم كه از حديث لا تعاد استفاده مى‏كنيم كه در غير آن موارد پنجگانه مستثناى در حديث لا تعاد ديگر لازم نيست كه نماز اعاده شود، ديگر لازم نيست كه نماز تكرار شود، اگر ما حديث لا تعاد را نمى‏داشتيم ما استفاده مى‏كرديم كه اگر كسى يك واو از نماز را جاهلاً ناسياً ترك كند، نمازش باطل است، چرا؟ براى اينكه شرطيت معنايش اين است، مانعيت معنايش اين است، جزئيت معنايش اين است، و كسى كه مأمور به را ناقص انجام دهد ولو كان جاهلاً اين لم يأت بالمأمور به، آدمى هم كه مأمور به را انجام ندهد يجب عليه الاعاده اگر در وقتِ اعاده كند، در خارج وقت قضائش را انجام دهد، لكن حديث لا تؤاد به عنوان امتنان آمديم و مسئله را حل كرد و گفت غير از آن پنج چيزى كه بعضى‏هايش از شرائط و بعضى‏از اجزأ است اين اگر فراموش شود يا جهلاً ترك شود اين لا تجب عليه الاعاده فبالنتيجه اين يك قسم از اوامر و نواهى در باب عبادات است، اما در باب عبادات ما يك سرى اوامر و نواهى داريم كه اينها عنوانش عنوان شرطيت و جزئيت و مانعيت نيست، و در حقيقت اينها عنوان ارشادى ندارد، بلكه به عنوان يك امر مولوى نفسى مطرح است، يا بعنوان نهى مولوى نفسى مطرح است، مثل چه چيزى؟ مثل ما نحن فيه، كدام جهتش؟ همين ما كه مى‏گوئيم آدمى كه سعى بين صفا و مروه را ترك كرده است، نسياناً، روايت معاوية بن عمار مى‏گفت يؤيد السعى، اين يؤيد را بايد معنا كرد، يعنى يجب عليه ان يسعى مباشرتاً، خوب حالا سؤال: اين يجب معنايش چيست؟ آيا اين‏
    وجوب وجوب نفسى است، يا وجوب ارشادى است، و ثمره‏اش در اين ظاهر مى‏شود كه اين آدمى كه سعى بين صفا و مروه را فراموش كرد، فرض كنيد برگشت به محل خودش يادش آمد كه سعى را فراموش كرده است، به او مى‏گوئيم آقا بايد برگردى خودت انجام دهى مى‏گويد مى‏خواهم برنگردم، حالا اگر برنگشت و قدرت هم داشت هيچ گونه اشكالى هم نداشت، گفت نه خودم برمى‏گردم و نه نايب مى‏گيرم، آيا حج يا عمره‏اش باطل است، يا اينكه يك واجب نفسى را ترك كرده است، خوب اينجا را دقت بفرمائيد چون در كلام ايشان هم توضيح داده نشده است، بلكه يك خلط تعبيرى هم در كلام ايشان است، عرض مى‏شود كه دقت بفرمائيد در اين، كسى كه عالماً و عامداً سعى را ترك مى‏كند آن دليلى كه مى‏گويد يجب السعى فى الحج آن يجب، يجب جزئى است، يعنى ارشاد به جزئيت است، لازمه ارشاد به جزئيت بطلان است، لذا گفتيم در صورت جهلش هم باطل است، اما اينجا وقتى كه مى‏آيند از امام مسئله مى‏پرسند، معاوية بن عمار سؤال ميكند كه "رجل نسى السعى بين الصفا و المروة " امام هم مى‏فرمايد حتماً بايد برگردد و سعى را انجام دهد، خوب حالا برنگشت آيا اين روايت مى‏گويد عملش باطل است، يا اينكه اين يك تكليف نفسى و مولوى است كه متوجه اين است، يعنى اگر برنگشت انجام دهد، روز قيامت يعاقب على ترك السعى، و لا يعاقب على ترك الحج، بخلاف آن آدمى كه عامداً عالماً سعى را ترك مى‏كند.
    پس اين يؤيد كه در صحيحه معاوية بن عمار مطرح است اين بعنوان يك واجب مولوى نفسى است كه يعاقب على تركه مطرح است، اين روشن شد؟ بعد از آنكه اين مسئله روشن شد، اين دنباله‏اش است كه اگر يك چيزى بعنوان يك واجب نفسى مولوى مطرح شد، بدليل قاعده لا حرج ما جعل عليكم فى الدين من حرج يك قيدى به آن مى‏خورد، يؤيد السعى يجب عليه اعادة السعى، حتى اذا كان حرجياً؟ لا، قاعده ما جعل عليكم فى الدين من حرج، به ضميمه اين يجب، يك قيدى به اين يجب مى‏زند، يجب عليه اعادة السعى اذا لم يكن حرجيا، پس نتيجه اين يجب به ضميمه قاعده لا حرج يك چنين مقيدى شد، خوب حالا كه مقيد شد اين قيد و مقيد روى هم رفته در مقابل صحيحه محمد بن مسلم قرار مى‏گيرد، صحيحه محمد بن مسلم دارد "يطاف عنه "اينجا يك نكته خيلى دقيقى است، يطاف عنه يعنى يجب ان يفعل النائب، السعى عنه، خوب اين چه وجوبى است؟ اين هم وجوب نفسى است، اين هم وجوب مولوى است، خوب اين وجوب نفسى و مولوى مشروط نيست به اينكه حرجى نباشد، چرا! اين با او فرقى ندارد، اما چى حرجى نباشد؟ خوب دقت كنيد! استنابه حرجى نباشد. يجب ان يطاف عنه اذا لم تكن الاستنابة حرجية، اما در رابطه با اينكه خودش قدرت دارد انجام دهد و يا ندارد اين‏
    روايت اطلاق دارد، پس يطاف عنه اين يك قيد اذا لم يكن حرجياً دارد، اما آن لم يكن حرجياً آن به استنابه مى‏خورد، اما در رابطه با اينكه خودش مى‏تواند انجام دهد يا نمى‏تواند و حرجى هست يا حرجى نيست، اطلاق دارد، اطلاق كه داشت صحيحه معاوية بن عمار مقيد اين اطلاق است، براى اينكه صحيحه معاوية بن عمار مى‏گويد اذا كان السعى، مباشرتاً غير حرجى يجب عليه ان يسعى بنفسه، اين در صورت نبود حرج در رابطه با سعى بالمباشره مى‏گويد مباشرت تعيّن دارد، آن مى‏گويد چه خودش اگر بخواهد انجام دهد حرجى باشد يا خير بايد استنابه كند، اين مقيد آن مطلق را تقييد مى‏كند، آنوقت نتيجه اين مى‏شود كه يجب عليه ان يسعى بنفسه مباشرتاً اذا لم يكن حرجيا، و اذا كانت المباشره حرجيتاً يجب عليه الاستنابه، استنابه هم خودش مشروط به عدم حرج است، منتهى عدم حرجش در رابطه با استنابه، اما عدم حرج در رابطه با استنابه غير از عدم حرج در رابطه با مباشرت است، در رابطه با مباشرت اطلاق دارد، صحيحه معاوية بن عمار مقيد است، آن مقيد اين مطلق را تقييد مى‏كند، با اين يك راهى است كه بعض الاعلام قدس سره الشريف براى جمع بين اين دو روايت به طورى كه نتيجه فتواى مشهور شود، به اين كيفيت ذكر كرده‏اند كه حالا يك راه ديگر هم از نظر جنبه علمى آنهم قابل استفاده هست دارند كه آنرا انشأالله فردا ذكر مى‏كنيم.
    پايان