• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: سعى " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى "
    مد ظله العالى ""
    جلسه چهل و پنجم "
    بالاخره نتيجه اين شد كه طهارت از حدث در سعى اعتبار ندارد، اگرچه استحباب دارد. رواياتى كه دلالت بر اين معنا مى‏كرد حمل بر استحباب شد. و اما مسئله طهارت از خبث.
    در باب طواف، طهارت از خبث هم معتبر بود، اما در باب سعى از نظر فتاوى صاحب جواهر مى‏فرمايند جماعتى از فقهأ تصريح كردند به اينكه طهارت از خبث استحباب دارد. ايشان مى‏فرمايد كه ما حتى دليلى بر استحباب نيافتيم براى اينكه استحباب هم نياز به دليل دارد، ولو اينكه آن دليل قاعده تسامح در ادله سنن باشد. و الا همين‏طور كه نمى‏تواند انسان يك چيزى را محكوم به استحباب نمايد!! خوب در بحث طهارت از حدث ما گفتيم رواياتى كه مى‏گويد "لا تطوف و لا تسعى الا بوضؤ " اين حمل مى‏شود بر استحباب طهارت، يا بر كراهت عدم طهارت، اما در باب طهارت از خبث ايشان مى‏فرمايد هيچ دليلى وجود ندارد و فقط عنوان تعظيم مطرح است. حالا اين عنوان تعظيم را از كجا انسان احراز كند؟ آيا سعى بين صفا و مروه راه تعظيمش اين است كه انسان لباسش آلوده به نجاست نباشد؟ چرا در باب صوم شما اين حرف را نمى‏زنيد كه تعظيم صوم به اين است كه انسان طاهر از خبث باشد؟ از كجا اين معنا را ما استفاده كنيم؟ در مناسك ديگر هم همينطور است. لذا خود عنوان تعظيم هم فرع بر اين است كه ما ارتباط را كشف كرده باشيم. بفهميم كه اگر سعى در حالى واقع شود كه خالى ازنجاست خبثيه باشد، اين يك مرحله كمالى براى او خواهد بود. ما از كجا اين معنا را مى‏توانيم بدست آوريم؟ چه ارتباطى بين سعى و بين طهارت از خبث است؟
    به نظر ما كه آشناى به روابط واقعيه نيستيم و مسائل عبادى مخصوصاً جهات و ملاكشان براى ما غير روشن است، ما از كجا اين معنا را بدست آوريم كه تعظيم اقتضأ مى‏كند كه سعى در حالى واقع شود كه نجاست خبثيه وجود نداشته باشد؟ لذا ما دليلى بر استحباب هم در آنجا نداريم، علاوه بر اينكه عرض كردم صاحب جواهر مى‏فرمايد نهايت اين است كه جماعتى قائل به استحباب شده‏اند و استحبابش هم محل مناقشه است، و اينكه از كلام بعض الاعلام قدس سره استفاده مى‏شود كه جماعتى قائل به اعتبار شده‏اند، اين ظاهراً ديگر يك اشتباهى است كه از ايشان واقع شده است، هيچ كس قائل به اعتبار طهارت از خبث نشده است، قائل به استحباب هست كه آنهم دليلش محل مناقشه است، و همينطور است مسئله ستر العورة، كه در باب طواف بحث كرديم نظر حضرت امام قدس سره اين بود كه ستر العورة در طواف‏
    معتبر است، ما هم آنجا در آن بحث به صورت نياز وجوبى اين معنا را تأئيد كرديم كه مفصل بحث شد، اما در باب سعى ما هيچ دليلى بر اين نداريم كه ستر العورة شرطيت براى صحت سعى داشته باشد، و يا حتى در حال سعى استحباب داشته باشد. يعنى يك ارتباطى بين سعى و بين ستر العورة وجود داشته باشد، هيچ دليلى دلالت بر اين معنا نكرده است، هيچ روايتى و يا حتى هيچ قولى بر اين معنا وجود ندارد. و باز در طهارت از خبث جماعتى قائل به استحباب شده بودند كه معناى استحباب اين است كه بين سعى و طهارة از خبث يك رابطه استحبابى وجود دارد، اما در باب ستر العورة حتى اين استحباب را هم كسى قائل نشده است و معنايش اين است كه ستر العورة، البته ولو اينكه واجب نفسى است و سعى هم بعنوان واجب عبادى و جزئاً للحج اوالعمرة مطرح است، اما بين اين دو ارتباط نيست، اولاً موردهايش ممكن است با هم فرق كند، براى اينكه مسئله ستر عورة در جائى است كه يك ناظر محترمى وجود داشته باشد، و الا اگر انسان در محلى باشد كه هيچ ناظرى وجود ندارد، يا خير در محلى باشد كه ظلمت وجود دارد و ظلمت مانع از اين است كه عورت او ديده شود، در آنجا ديگر ستر العورة واجب نيست، اما اگر ستر العورة شرطيت پيدا كند، مثل باب نماز (در باب نماز اگر انسان در يك خانه در بسته‏اى كه هيچ‏كس هم در آن وجود ندارد بخواهد نماز بخواند " يجب عليه ان يستر عورته " بعنوان وجوب شرطى واجب است كه ستر عورت كند) پس اينطور نيست كه اينها مواردشان هميشه يكسان باشد، اگر ستر العورة شرطيت پيدا كرد، معنايش اين است كه اگر كسى بدون ستر عورت سعى كند سعيش باطل است، ولو در ظلمت باشد، ولو در موقعى باشد كه يك نفر هم در مسعى و محل سعى وجود نداشته باشد، كما اينكه در باب طواف ما ستر العورة را شرط مى‏دانيم حالا يا بصورت فتوى يا بصورت احتياط وجوبى، اگر كسى تنها هم در مسجد الحرام بود و هيچ كس ديگرى هم نبود و اطمينان هم داشت كه نمى‏آيد بايد براى صحت طواف و تماميت طواف ستر عورت كند، پس نتيجه اينكه ستر عورت وجوب نفسى دارد، آنهم در جائى كه ناظر محترمى وجود داشته باشد و ظلمت و امثال ذلك وجود نداشته باشد اين سبب نمى‏شود كه ستر عورت ارتباطى به سعى پيدا كند، حالا اگر كسى خداى ناكرده آمد خلاف شرع هم كرد و در همان حضور مردم، مكشوف العورة آمد سعى بين صفا و مروه را انجام داد از نظر سعى عملش صحيح است و هيچ مانعى ندارد، ولو اينكه از نظر واجب نفسى مخالفت حاصل شده است، لذا سعيش " يتصف بالصحة لكن يعاقب على ترك واجب " واجبى كه عبارت از ستر عورت است، پس در باب سعى اين خصوصيت هم هست كه مسئله ستر العورة هيچ‏گونه رابطه‏اى ولو رابطه استحبابى هم با مسئله سعى ندارد و اين دو
    مستقل هستند بدون اينكه كمترين ارتباط و اتصالى بين اينها باشد، اين مقدار راجع به مسئله سه بود كه مانده بود، عرض كرديم.
    اما مسئله 4: مسئله چهار مى‏فرمايد "يجب ان يكون السعى بعد الطواف و صلاته ولو قدمه على الطواف اعاده بعده ولو لم يكن عن عمد و علم " يكى از خصوصياتى كه در سعى معتبر است، اين است كه مى‏فرمايد سعى بايد عملاً بعد از طواف و نماز طواف واقع شود، جايش عبارت از بعد از طواف و نماز طواف است، حالا اگر كسى آمد سعى را مقدم بر طواف قرار داد، و قبل از اتيان به طواف انجام داد، مى‏فرمايد اين سعيش باطل است، چه اين آدم عالم عامد باشد، و چه جاهل باشد، و چه از روى سهو و نسيان اين معنا را انجام داده باشد، حتى اگر كسى سهواً آمد سعى خودش را قبل از طواف و نماز طواف انجام داد و بعد متذكر شد، اين واجب است كه طواف و نماز طواف را انجام دهد و سعى را اعاده نمايد و سعى را تكرار نمايد، اين مسئله را همانطورى كه مراجعه كردم قبلاً هم امام بزرگوار در تحرير الوسيله در اوائل بحث طواف همين معنا را ذكر كرده‏اند، منتهى يك تفاوتى در نظر بين اين دو مورد ملاحظه مى‏شود، آنجا كه مسئله را عنوان كردند بصورت احتياط وجوبى مسئله اعاده سعى را مطرح كردند، اما در اينجا بصورت فتوى مى‏فرمايد "اعاده بعده ولو لم يكن عن عمد و علم " كه تصريح به اين معنا است كه حتى در صورتى كه از روى عمد و علم هم نباشد واجب است سعى را اعاده كند، (بصورت فتوى) اما در آنجا كه در اوائل بحث طواف است در مسئله چهارم عبارتشان اين بود كه مى‏فرمودند "
    لو سعى قبل الطواف فالاحوط اعادته بعده " منتهى ما آنجا عبارت ايشان را معنا كرديم و گفتيم مقصود ايشان صورت نسيان است ولى صورت عمد آن ديگر قطعى است كه بايد اعاده كند، ونظر ما اين بود: ما عرض كرديم آدم عالم عامد كسى كه مى‏داند كه سعى مشروط به طواف است و بايد متأخر از طواف واقع شود و هيچ هم فراموش نكرده، در كمال التفات و تذكر است. خوب اين آدم اصلاً نمى‏تواند سعى را با نيت قربت قبل الطواف شروع كند ، از او قصد قربت به سعى اينچنينى‏تمشى پيدا نمى‏كند، مثل آدمى كه ميداند نماز عصر متأخر از نماز ظهر است، و مى‏داند هم كه نماز ظهر را نخوانده و وقت هم وقت اختصاصى نيست و دو ساعت به غروب مانده است و همه مسائل هم براى اين هم مورد توجه است. آيا چنين آدمى مى‏تواند قبل از اتيان به نماز ظهر شروع به نماز عصر كند و نماز عصر را با نيت قربت و به عنوان قصد امتصال امر الهى انجام دهد؟ اين اصلاً تصور نمى‏شود و لذا عرض كرديم كه در حديث لا تعاد معروف، در باب نماز ولو اينكه بعضى از بزرگان شايد در ذهنشان آمده باشد كه عالم عامد را هم شامل مى‏شود لكن تحقيق اين است كه‏
    عالم عامد را نمى‏گيرد، براى اينكه مسئله اعاده مربوط به آن كسى است كه در مقام امتثال هست، لكن بعد فهميده كه يك خللى در اين امتثالش تحقق پيدا كرده است، حالا نسياناً يا جهلاً اما متوجه و ملتفت و عالم اين چطور مى‏تواند بيايد نماز عصر شروع كند قبل از آن كه نماز ظهر را اتيان كرده باشد، لذا است كه ما اين عبارت مسئله چهار قبل امام را ولو اينكه ايشان كلمه نسيان و... در آن ذكر نكرده‏اند، لكن خود سياق عبارت "لو سعى قبل الطواف فالاحوط اعادته بعده " احتياط وجوبى اين است كه شما اعاده كنى، آدمى كه در مقام امتثال بوده و خيال مى‏كرده اين عملى كه واقع شده مقرب بوده و مطابق با مأمور به بوده است و الا كسى كه از باى بسم الله مى‏داند كه عملش مخالف با مأمور به است و امكان ندارد از آن قصد قربت تمشى پيدا كند به اين آدم نمى‏گويد نمازت را اعاده كن، كلمه اعاده در مورد اين آدم لا يكون صادقا، پس نتيجتاً در آن مسئله گذشته ايشان به صورت احتياط وجوبى اعاده سعى را مطرح كرده‏اند، ولى در مسئله امروز فرمودند "لو قدمه على الطواف اعاده بعده " به صورت فتوى و نظر است و تصريح هم مى‏كنند براى توضيح "ولو لم يكن عن عمد و علم بل كان نسياناً او كان جهلاً " مع ذلك بايد اعاده كند، حالا چرا؟ چه دليلى دلالت بر اين معنا مى‏كند؟
    (پاسخ سؤال: بحث در اعم نيست، اصلاً اعاده به چه كسى گفته مى‏شود؟ يك كسى از شما سؤال كند و بگويد من با اينكه مى‏دانستم فاتحة الكتاب جز نماز است مع ذلك نماز بى فاتحة الكتاب خواندم، شما در مقام جوابش چه خواهى گفت، مى‏گوئى تو اصلاً نماز نخواندى نمى‏گوئى نمازت را بايد اصلاً اعاده كنى، اين خود كلمه اعاده يك معناى دقيقى دارد، اين منطبق بر آن كسى است كه خيال مى‏كرده كه ماتى به او مطابق با مأمور به است، لكن بعد فهميده اين خيال بى خود بوده است، حالا يا رفع نسيانش شده است، يا زوال جهلش شده است، اما آدم عالم عامد تازه‏اى براى پيش نيامده است، اين حالا عالم عامد است در حال شروع عمل هم عالم عامد بوده است، لذا كلمه اعاده با دقت در معنا و همان ارتكاز عرفى درباره اين صدق نمى‏كند، لكن اين مسئله‏اى كه‏
    (پاسخ سؤال: آن قبلى مسئله احتياطش براى نسيان است و الا صورت عمدش قطعى است، صورت عمدش بحث ندارد، اين كلمه "فالاحوط " دارد، درس امروز خودش تصريح دارد به همه فروضش، خودش تصريح دارد و از تصريحش ما مطلب را استفاده مى‏كنيم به عبارت روشن‏تر در عبارت امروز هم نظر روى مسئله نسيان و جهل است و الا روى مسئله علم و عمدش كه بحثى نيست، خوب پيداست كه سعى مشروط به طواف و نماز طواف است و ارتكاز متشرعه، سيره متشرعه، روايات متعدده اين معنا را حكايت مى‏كند) اما آنچيز كه در اينجا مشكل است و ما براى آن بايد اقامه دليل كنيم اين است كه‏
    اگر كسى سعى كرد قبل الطواف لكن اين سعى قبل الطوافش لم يكن عن عمد و علم بل كان نسياناً، بل كان جهلاً، خوب لقائل ان يقول حديث رفع نسبت به ما لايعلمون يا نسبت به رفع الخطأ و النسيان حكم مى‏كند كه در اين مورد، ترتيب شرطيت ندارد، بله اگر كسى متوجه باشد بايد سعيش را بعد از طواف انجام دهد، ولى آدمى كه يادش رفته است يا آدمى كه جاهل به حكم است، مقتضاى حديث رفع نسبت به ما لايعلمون و حديث رفع نسبت به خطا و نسيان اين است كه در مورد اين ترتيب نبايد شرطيت داشته باشد، لذا سعيى را كه انجام داده على القاعده بايد صحيح باشد، لكن ما روايتى در اينجاداريم كه اين روايت تأئيد مى‏كند همين نظريه حضرت امام را و آن هم اين است كه اگر جاهل هم باشد يا ناسى هم باشد، "يجب عليه ان يعيد سعيه "
    روايت در باب 63 از ابواب طواف ذكر شده است، به مناسبت طواف در باب 63 صاحب وسائل اين روايت را نقل كرده است.
    روايت دوم صحيحه‏اى است كه كلينى نقل كرده است از محمد بن اسماعيل نيشابورى از فضل بن شاذان عن صفوان بن يحيى عن منصور بن حازم " روايت صحيحه است "قال سئلت ابا عبد الله عليه‏السلام ان رجل طاف بين الصفا و المروة قبل ان يطوف بالبيت "كسى بين صفا و مروه سعيش را انجام داده و به تعبير روايت طبعاً للايه طواف بين صفا و مروه را انجام داده، قبل از آنكه آن طواف اصلى كه طواف به بيت است قبل از اينكه آن طواف را انجام دهد "قال يطوف بالبيت "بايد برود طواف خانه را انجام بدهد با اينكه سعى را انجام داده است "ثم يعود الى الصفا و المروة و يطوف بينهما "بعد بيايد سعيش را تكرار كند، سعى بين صفا و مروه را اعاده نمايد،
    در اين روايت ما بايد دقت كنيم: اولاً اين سؤالى كه منصور بن حازم مى‏كند شبيه همان عبارت قبلى تحرير الوسيله، اين سؤال مى‏كند:"رجل طاف بين الصفا و المروة قبل ان يطوف بالبيت " آيا اين مورد سؤالش كجاست، مى‏شود كسى احتمال دهد كه مورد سؤالش صورت علم و عمد است، يعنى منصور بن حازم سؤال كند و بگويد يك كسى مى‏دانسته است كه سعى مشروط است به طواف، يادش هم نرفته است و ملتفت هم بوده است لكن در عين حال سعيش را قبل از طواف انجام داده است، آيا اين قابل سؤال است؟ اين جاى سؤال است؟ عالم عامد را كسى درش ترديد دارد كه بيايد از حكمش سؤال كند؟ يا اينكه سؤال در مورد شبهه است؟ بايد يك شبهه‏اى در كار باشد، در حقيقت احتمال بدهد كه اين سعيش صحيح باشد، خوب كجا احتمال داده مى‏شود كه اين سعى صحيح باشد؟ آيا در عالم عامد جاى اين احتمال هست؟ يا اينكه اين احتمال در عالم عامد وجود ندارد، بلكه اين احتمال در مورد جاهل است؟ يا در مورد ناسى است؟ و الا در مورد عالم عامد جاى اين بحث نيست، لذا اين‏
    نكته‏اى را كه عرض مى‏كنم خوب درش دقت كنيد: اصلاً مورد اين روايت مسئله نسيان و جهل است، اگر مورد اين روايت مسئله نسيان و جهل شد ديگر كسى نمى‏تواند بگويد حديث رفع اين روايت را تقييد مى‏كند، كسى نمى‏تواند بگويد حديث رفع حاكم بر اين روايت است، اين روايت در مورد جهل دارد حكم به لزوم اعاده مى‏كند، در مورد نسيان حكم به لزوم اعاده مى‏كند، خوب اگر يك روايتى در مورد نسيان يك حكمى را بار كرد، در اصول هم خوانديم كه حديث رفع النسيان مال آنجاهائى است كه يك احكامى روى يك عناوين كليه‏اى بار شده باشد و صحبتى از نسيان و غير نسيان هم نباشد، حديث رفع مى‏آيد كأن اطلاق آنها را تقييد مى‏كند و الا اگر يك حكمى روى خود نسيان بار شده است، مثل اينكه در مورد تشهد در باب نماز دليل مى‏گويد "من نسى التشهد يجب عليه قضأ التشهد و يجب عليه سجدة السهو " خوب اينجا هم ما مى‏توانيم بگوئيم حديث رفع النسيان حاكميت بر اين دليلى دارد كه روى نفس عنوان سهو در تشهد يك حكمى را بار كرده است!! يا در مورد خطا مثال مى‏زنند خوب اينهمه ما در كتاب ديات و ... داريم كه اگر كسى قطع خطائى مرتكب شود بايد ديه بدهد منتهى عاقله بايد ديه را بپردازد، خوب مگر حديث رفع نمى‏گويد "رفع الخطأ و النسيان " پس چرا در مورد قتل خطا شما حكم به ثبوت ديه ميكنيد؟ اين جوابش همين است كه اگر يك حكمى روى نفس عنوان خطا بار شد اين ديگر حديث رفع عاجز از اين است كه آن حكم را بردارد و تقدم بر او و حاكميت بر او پيدا كند، آنوقت در ما نحن فيه مى‏خواهيم نتيجه بگيريم يكوقت اين است (خوب دقت كنيد) يك وقت اين است كه ما سؤال در روايت منصور بن حازم را مى‏گوئيم اطلاق دارد، يعنى هم عالم عامد را مى‏گيرد و هم جاهل را مى‏گيرد و هم ناسى را مى‏گيرد كما اينكه در كلمات اينهائى كه ما ديديم تعبير به اطلاق مى‏كنند، اگر اطلاق داشته باشد حديث رفع حاكم بر اين اطلاق است، حديث رفع مى‏آيد صورت جهل و نسيان را از دائره اين اطلاق بيرون مى‏برد، مثل ساير مواردى كه اطلاق دارد و بواسطه حديث رفع مقيد مى‏شود بصورت علم و بصورت عدم نسيان
    اگر ما گفتيم اين سؤال در روايت هم اطلاق دارد و در نتيجه جواب هم اطلاق داشت روى ترك استفصال اينجا فورى در مقابل ما حديث رفع سبز مى‏شود و حكم مى‏كند به اينكه صورت نسيان و جهل بيرون است، اما اگر آمديم و گفتيم مورد اختصاص به غير صورت علم و عمد دارد، صورت علم و عمدش جاى بحث نيست مورد سؤال نيست، شبهه‏اى درش نبوده كه منصور بن حازم بيايد سؤال كند، آنجائى كه شبهه در ذهنش بوده است، مسئله جهل و يا مسئله نسيان است كه اين دو در يك رتبه هستند بدون اينكه تقدم و تأخرى بينشان وجود داشته باشد، نتيجه اين مى‏شود كه روايت موردش و حكمش اختصاص دارد
    (از نظر روايت) به جاهل و ناسى و در نتيجه حديث رفع هم نمى‏تواند در مقابل اين روايت مقاومتى داشته باشد و حكم كند به اينكه در صورت جهل يا در صورت نسيان "لا تجب الاعادة و لا تلزم الاعادة "، منتهى ممكن است يك شبهه‏اى در ذهن شما بيايد كه من فقط جواب دادم، اينكه از كجا بفهميم كه اصولاً سعى متأخر از طواف است، از كجا ما اين معنا را استفاده كنيم؟ خود سؤال در اين روايت مفروغيت اين معنا را دلالت ميكند، چرا منصور بن حازم شبهه دارد؟ اگر سعى مترتب بر طواف نباشد، اگر شرطيت تأخر درش مطرح نباشد كه براى منصور بن حازم شبهه‏اى پيدا نمى‏شود، پس اينكه براى اين شبهه شده است كه آيا در صورت نسيان يا در صورت جهل سعى مقدم بر طواف صحيح است اين براى اين است كه در ذهنش اين معنا مفروغ عنه و مسلم است كه در حال التفات و توجه اين شرطيت ترتب و تأخر سعى از طواف مطرح است، و الا اگر اين مفروغ عنه نبود خوب اول بايد آن معنا را سؤال كند، مانند اين آدمهائى كه بطور كلى جاهل به مسائل حج هستند بايد بيايد سؤال كند كه آيا سعى لازم است بعد از طواف باشد يا اينكه خير آدم مى‏تواند قبل از طواف هم سعى را انجام دهد، اما اين عبارت "رجل طاف بين الصفا و المروة قبل ان يطوف بالبيت " دليل بر اين است كه اساس مسئله پيش منصور بن حازم روشن بوده كه سعى مرتب بر طواف است و متأخر از طواف است، پس در نتيجه با اين دقتى كه در معناى اين روايت ملاحظه كرديد صحبت، صحبت اطلاق سؤال و اطلاق جواب نيست، تا آن حرفها پيش بيايد. مورد اختصاص دارد به غير مسئله علم و عمد و اختصاص هم به اين نحو است كه صورت علم و عمدش مفروغ عنه است، و لذا است در اين روايت جاى پائى براى حديث رفع نه نسبت به فقره ما لا يعلمون و نه نسبت به فقره الخطأ و النسيان وجود ندارد و همانطورى كه در اينجا در ما نحن فيه فرموده‏اند "يجب اعادة السعى بعد الطواف سوأ كان عامداً عالماً ام عامداً غير عالم ام عالماً غير عامد " در تمام فروض ثلاثه‏اش بايد سعى اعاده شود.
    تا مسئله بعدى انشأالله.
    پايان