• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: سعى " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى ""
    جلسه چهل و دوم "
    در مسئله سعى، عرض شد كه، اتفاق، تقريباً، بر اين قائم است كه بايد، شروع سعى، از صفا باشد و ختم، به مروة.
    حالا، بحث در اين بود اگر كسى عكس انجام دهد، و شروع سعى را به جاى صفا، از مروة انجام دهد، گفته شد اين دو صورت دارد، يك وقت اين است كه يك شوط را تمام نكرده، و از مروه كه شروع مى‏كند، قبل از آن كه به صفا برسد متوجه مى‏شود، اگر نسياناً شروع كرده، متذكر مى‏شود و اگر جاهلاً شروع كرده عالم مى‏شود به اين كه، نمى‏بايست از مروة شروع بشود. اينجا، هم بر حسب قاعده و هم بر حسب اطلاق روايات، آن مقدارى را كه انجام داده، آن را الغأ مى‏كند، و طرح مى‏كند و كالعدم فرض مى‏كند. بعد سراغ صفا مى‏آيد، و از صفا شروع مى‏كند به سعى كردن. اين مشكلى ندارد. اشكال در جائى بود كه اگر فرضاً، دو شوط، انجام داده ، يا بيشتر از دو شوط انجام داده است، و حالا متوجّه شده كه شروع سعى‏اش، از مروة بوده، در حالى كه،=class=مأمور=class=و واجب بوده كه از صفا شروع كند. آيا در اين فرض، همه آن مقدارى را كه انجام داده، باطل است؟ و حتى اگر مثلاً 6 شوط را انجام داده، بگوييم، همه اين شش شوط، باطل است و "كأنه لم يقع و لم يتحقق منه سعى و الواجب عليه، الاستيناف من رأس ". بايد لذا از ابتدا شروع كرد. و از صفا، نيّت سعى نمايد، و سعى را انجام بدهد، آيا اين طور است؟ يا اينكه خير بگوييم، آن شوط اولى كه از مروة به صفا، بر خلاف قاعدة و مأمور به، انجام گرفته، آن باطل است. امّا آنهائى كه از صفا به بعد انجام شده، آنها صحيحا واقع شده است. مثلاً در اين فرضى كه ما ذكر نموديم، كه 6 شوط انجام داده، خوب، در اينجا بگوييم، كه يك شوط آن، باطل است و پنج شوط آن صحيح، و دو شوط ديگر اضافه كند، يك سعى كاملى، تحقق پيدا مى‏كند. آيا كدام يك از اينها است؟
    عرض شد، كه در بعضى از روايات وارده در مسئله يك تشبيهى شده، به يك مسئله‏اى در باب وضو، كه از آن تشبيه، صاحب جواهر (ره)، خواسته، استفاده كند كه در اينجا كه 6 شوط انجام داده، بايد بگوييم، يك شوطش باطل است، امّا آن مقدارى كه از صفا به بعد واقع شده، كه عبارت از 5 شوط است، اين محكوم به صحت است. حالا، روايات را ملاحظه مى‏كنيم، و كلام صاحب جواهر هم كه يكى دو سطر، بيشتر نمى‏باشد و من آورده‏ام، ملاحظه مى‏كنيم، تا ببينيم، روى هم رفته، با دقت در روايات، كدام يك از اينها، استفاده مى‏شود.
    روايات را عرض كرديم كه در ابواب سعى، در باب دهم، همه روايات، در آنجا، ذكر شده است. منتهى، يكى دو روايت آن است كه ما نحن فيه را، به همان‏
    مسئله وضو، تشبيه كرده است.
    در باب دهم، سه روايت در اول ذكر مى‏كنند، و اين سه تا روايت، هر سه‏اش، مربوط به معاوية بن عمار مى‏باشد، لذاست كه روى همين حسابِ صاحب وسائل، بعضى ها گفته‏اند، اين سه روايت است، و از آن تعبير كرده‏اند. به صحاح معاوية بن عمّار. يعنى سه تار روايت صحيحة است، از براى معاوية بن عمار. و صاحب جواهر هم، دو تا از اين روايات معاوية بن عمّار را، به عنوان، دو روايت، نقل مى‏كند. لكن، روى آن مبنائى كه ما، مكرر، عرض مى‏كرديم، اين ها، روايت واحد است و راوى آن هم، معاوية بن عمّار است، منتهى، در سلسله روات گاهى، تشتت واقع شده است. يعنى فرض كنيد از معاوية بن عمّار اين روايت را، سه نفر از شاگردانش نقل كرده اند و هر كدام هم، براى شاگردان خودشان نقل كرده‏اند. امّا اين سبب نمى‏شود كه اگر سه نفر يك مطلبى را، از يك شخصى نقل كرده‏اند، ما اسمش را سه تا روايت بگذاريم.معناى سه روايت، اين است كه يا راوى متعدد باشد، با مروى عنه متعدد باشد. يا اين كه در جلسات متعدد، مطلب را از امام گرفته باشد. در حالى كه وقتى كه عبارات را انسان ملاحظه مى‏كند، مى‏بيند عبارات، عين هم مى‏باشد. منتهى، آنهائى كه از معاوية بن عمار نقل كرده‏اند، آنها، متعدد هستند. گاهى هم شده كه، از معاوية بن عمّار هم، باز يكى از شاگردانش نقل كرده است. امّا شاگردان آن شاگرد، متعدد بوده‏اند .يعنى شاگرد معاوية بن عمّار، براى سه نفر، نقل كرده است. اما خودش، از معاوية بن عمّار نقل مى‏كند. لذا، اين ها سه روايت نيست، بلكه يك روايت است، و روايت صحيحه هم مى‏باشد، و الفاظ آن هم، يا متّحد و يا متقارب باهم مى‏باشد.
    روايت اول، روايتى است كه شيخ نقل مى‏كند:"باسناده عن موسى بن القاسم عن صفوان عن معاوية بن عمّار عن ابى عبدالله (ع) قال : من بدأ بالمروة قبل الصفا " اگر كسى در سعى، ابتدا به مروة كند، به جاى اين كه بايد به صفا ابتدأ كند، ابتدا به مروة نمايد، "من بدأ بالمروة قبل الصفا، فليطرح ما سعى "آن مقدارى را كه از سعى انجام داده، آن را بايد كنار بگذارد و دور بريزد."و يبد بالصفا قبل المروة ".
    بسيار خوب، حالا، يكى دو نكته در اين روايت، قابل دقت است:
    يكى موضوع آن، "ا ن بد بالصفا قبل المروة "، اين ظاهرش، همان طورى كه قبلاً هم اشاره نمودم، شامل عالم عامد نمى‏شود. عالم عامد، يعنى كسى كه مى‏داند سعى را بايد از صفا شروع كرد، و در حال سعى هم توجّه دارد، لكن معذلك، بجاى اين كه از صفا شروع كند، از مروه شروع نمايد. اين عالم عامد، ظاهرش اين است كه،از مورد اين روايت، خارج است.
    چون عالم عامد، همان طورى كه عرض شد، اين قصد قربت، از آن ناشى‏
    نمى‏شود. اين سعى را كه انجام مى‏دهد، خالى از قصد قربت است. چون نمى‏شود به چيزى كه مغاير با مأمور به است، انسان ، قصد قربت نمايد، در حالى كه توجّه هم دارد، و هيچ گونه، نسيان و جهلى هم، براى او وجود ندارد. و يك وقت، عرض مى‏كرديم كه اين شبيه به يك مطلبى است كه مرحوم آقاى بروجردى اعلى الله مقامه الشريف، صاحب اين مسجد، ايشان در رابطه با حديث "لاتعاد " شايد در خود همين مسجد بود كه بيان مى‏فرمودند كه حديث "لاتعاد "در باب نماز، اين عالم عامد را شامل نمى‏شود. مى‏فرمودند، علتش اين است كه، اين روايت، مسئله اعاده و عدم اعاده را مطرح مى‏كند. اعاده و عدم اعاده را در مورد چه كسى مى‏شود پياده كرد؟ كسى كه ايستاده و نماز را شروع كرده، قصد قربت نموده، و مى‏خواهد نماز را با تمام اجزأ و خصوصيات، انجام بدهد، اين را مى‏گويند به آن، كه "يجب عليك الاعادة "، يا " لاتجب عليك الاعادة ". امّا كسى كه مى‏داند، مثلاً قرائت فاتحه، جزئيت براى نماز دارد لكن مى‏آيد قصد قربت مى‏كند به نماز خالى از سوره فاتحه، پيداست كه از اول اين شخص، قصد امتثال نداشته، و نمى‏خواسته كه نماز مأمور به را در خارج، انجام بدهد. و الّا شخصى كه قصد امتثال و اتيان به مأمور به را داشته باشد، چطور مى‏شود با علم و عمد، بعضى از اجزأ و شرايط معتبره در مامور به را رعايت نكند؟ لذا، مى‏فرمودند كه عالم عامد، از حديث لاتعاد، خارج است. شبيه اين، در ما نحن فيه است:"من بد بالمروة قبل الصفا "، يعنى كسى كه سعى را شروع كرده، به خيال اينكه، مأمور به انجام مى‏دهد، و با قصد قربت، اين سعى را شروع نموده، اين در مورد چه كسى تصور مى‏شود؟ كسى كه مى‏داند سعى بايد از صفا شروع شود وهيچ نسيانى هم، برايش پيدا نشده، اين چطور تصور مى‏شود كه برود بر روى كوه مروه و نيّت قربت نمايد و سعى مأمور به را بخواهد انجام بدهد؟
    لذا، بايد اين عبارت را بگوييم، كه يا موردش جهل است و يا نسيان، و يا هردو. اما عالم عامد، از مورد اين روايت و عبارت، خارج است. اين يك جهت.
    جهت دوم در اين روايت، اين است:"من بد بالمروة قبل الصفا، فليطرح ماسعى ". اين "فليطرح ماسعى "، اطلاق دارد. هم آن فرض اول را شامل مى‏شود، كه فقط مثلاً يك نيمه شوطى را انجام داده است و هم فرض دوم را، كه مثلاً دو شوط انجام داده است. در هر دوى اينها، صدق مى‏كند كه "بد بالمروة قبل الصفا "، و رويات هم مى‏گويد، "فليطرح ما سعى "، آن مقدارى را كه انجام داده، آن مقدار را دور بريزيد. و منشأ اثر، قرار ندهد. آيا اين روايت، اطلاق ندارد؟ يا اين كه در اطلاق آن، ما نمى‏توانيم مناقشه كنيم، كه هر دو صورت را، شامل مى‏شود. هم آن كسى را كه نصف شوط انجام داده، لكن شروع آن، از مروه بوده است. و هم آن كسى راكه دو شوط انجام داده، و شروع آن از مروه‏
    بوده است، هر دو را مى‏گيرد. يك تعبيرى را در اينجا، بعضى از اعلام، قدس سرهم الشريف، دارند و مى‏فرمايند: بلكه اين تعبير، اصلاً، اين فرض دوم را شامل مى‏شود. فرض اول را، چه بسا بگوييم كه دلالت ندارد، چرا؟ بخاطر اين كه، در صدر كلامشان، يك اشاره‏اى دارند به يك مطلبى، در ذيل هم، يك مطلب ديگرى. درصدر كلامشان، مى‏فرمايند كه اگر اين شخصى كه نصف شوط را انجام داده، اين ديگر نيازى به روايت ندارد كه ما بگوييم، "فليطرح ماسعى ". خود قاعده اقتضأ بطلان اين عمل را دارد.
    خوب اين حرف، حرف درست به نظر نمى‏رسد. چون آن مطالبى را كه روايات بيان مى‏كند، همه‏اش، لازم نيست كه بر خلاق قاعده باشد. اين اولاً.
    ثانياً، يك نكته ديگرى هست، و آن اين است كه شما، اين قاعده را از كجا بدست آورديد؟ ما قاعده را ازخود اين روايت، داريم بدست مى‏آوريم. اين طور نيست كه ما اين قاعده را، با قطع نظر از روايت، بدست آورده باشيم. به عبارت روشن تر، اگر از ما سؤال كنند، كه شمال چه دليلى داريد، بر اين كه در سعى، بايد شروع از صفا باشد نه از مروه. خوب، اين قاعده براى ما درست مى‏كند.دليل ما، همين روايت و امثال اين روايت است. اين طور نيست كه ما قاعده را، با قطع نظر از اين روايت درست كرده باشيم، و روايات ديگرى، قاعده را براى ما بيان كرده باشد، آن وقت بگوئيم در اينجا كه نصف شوط، از طرف مروه به جانب صفا مى‏رود، خود قاعده حكم مى‏كند به بطلان اين عمل، و ديگر چه نيازى هست كه روايت، دلالت بر اين مطلب داشته باشد؟ قاعده را، خود اين روايت بيان مى‏كند آن گاه اگر قاعده را، نفس اين روايت، بيان نمايد، ديگر معنا ندارد، كه ما بگوئيم، با قطع نظر از اين روايت، خود قاعده اقتضاى بطلان دارد. لذا اين فرمايشِ صدر كلامشان به نظر صحيح نمى‏آيد. بله، يك جمله‏اى در ذيل دارند و آن اين است كه بله اين فرض را، اين روايت شامل مى‏شود. لكن يك فرض نادرى است. بطورى كه اگر ما، بطور فرض، بخواهيم روايت را اختصاص به اين فرض بدهيم، اين تخصيص به فرض نادر خواهدبود، لكن جواب آن اين است كه خير، ندرتى ندارد. كسى اشتباهاً، جهلاًبيايد از مروة ، سعى را شروع كند، و قبل از آن كه به صفا برسد، مطلب براى او روشن شود يا نسيان او زائل گردد. اين طور نيست كه اين فرض، فرض نادرى باشد. لكن آن چه به نظر مى‏رسد اين است كه اين روايت اطلاق دارد هم آن جاييى كه نصف شوط بر خلاف مأمور به انجام داده و هم آنجائى كه دوشوط انجام داده هر دو جا را شامل مى‏شود. اين يك روايت.
    روايت دوم را هم، همين شيخ نقل فرموده، "باسناده عن الحسين بن سعيد، حسين بن سعيد عن صفوان و فُضاله، عن معاوية بن عمار "همان صفوانى كه در سند اول راوى از معاوية بن عمّار بود، در سند دوم، ايشان هم، راوى است ،
    لكن اضافه‏اى هم دارد. فضاله هم، اين معنى را نقل كرده است."عن ابى عبدالله (ع) فى حديث قال، و ان بد بالمروة، فليطرح ما سعى، و يبد بالصفا " همان عبارت است، با يكى دوكلمه، كمتر و بيشتر.
    روايت سوم را هم ، كلينى نقل كرده است. از على بن ابراهيم، از پدر على بن ابراهيم، "ابراهيم بن هاشم، عن ابن ابى عمير، عن معاوية بن عمار، فى حديث قال، و ان بد (منتهى، در اينجا ابى عبدالله(ع) ذكر نشده است) قال، و ان بد بالمروة، فليطرح "، آن مقدارى را كه انجام داده است، كنار بريزد، و يبد بالصفا، پس نتيجتاً، اين دو روايت هست. كه سه روايت ايشان، نقل كرده است. خوب، ما باشيم و همين روايات، غير از اين دو روايتى كه بعداً خواهيم خواند، آيا در ما نحن فيه، اين كسى كه، دو تا شوط انجام داده، اين روايت مى‏گويد، "من بد، بالمروة قبل الصفا، فليطرح، ما سعى "آيا ظاهر اين روايت چيست؟
    ظاهرش اين است كه همه اين دو شوط را بايد طرح كند، و در آن فرضى كه من عرض نمودم، كه مثلاً 6 شوط را انجام داده، ظاهر اين روايت يا روايات " فليطرح ما سعى " يعنى همه اين مقدارى كه سعى كرده، كنار بريزيد و خودش را فرض كند كه كانه لم يأت بالسعى اصلاً، آيا در ظهور روايت، در اين معنى، مى‏شود ترديد نمود؟ به عبارت ديگر، اين روايت معاوية بن عمار، كه آن تشبيه به مئله وضو، در آن ذكر نشده، آيا ظهور خودش چيست؟ هيچ ترديدى نيست، در اين كه ظهور عرفى اين صحيحه معاوية بن عمار، اين كه مى‏گويد "فليطرح ما سعى " مخصوصاً (ما) ى موصوله دلالت بر عموم دارد. يعنى، آن چه را كه از سعى انجام داده، آن مقدارى را كه از سعى انجام داده، همه‏اش رابايد كنار بريزد، و همه را بايد كالعدم، فرض نمايد. لذا، ترديدى نيست در اين كه، اين روايت اطلاق دارد و ترديدى هم نيست در اين كه، ظهور اين صحيحه در اين است كه همه آن مقدارى را كه از سعى انجام داده بايد پشت سر بياندازد و كالعدم فرض نمايد.
    اكنون، ببينيم كه اين دو روايت بعدى مى‏تواند تغيير و تصرفى در اين روايت معاوية بن عمار داشته باشد يا خير.
    روايت چهارم، روايت على بن ابى حمزه است كه اطلاق على بن ابى حمزه انصراف به همان على بن ابى حمزه بطائنى آن كذاب معروف دارد. و لذا اين روايت چهارم، يك مشكل سندى در آن وجود دارد "قال سألت ابا عبدالله (ع) عن رجل بد بالمروة قبل الصفا " كسى بيايد به جاى صفا، شروع سعى را، از مروة انجام داد خوب در اينجا هم، اطلاق سؤال، هر دو صورت را شامل مى‏شود. هم آن جائى كه كمتر از يك شوط را انجام داده باشد و هم آن جائى كه بيش از يك شوط، انجام داده باشد. اطلاق سوال شامل هر دو مى‏شود."قال (ع) يعيد ". امام (ع) فرمودند كه بايد، اعاده نمايد. حالا، با قطع نظر از جمله بعدى،
    آيا از كلمه "يعيد "چه چيزى استفاده مى‏شود؟ "
    يعيد " يعنى همه سعى بايد اعاده شود. مجموعه اين عمل بايد اعاده شود. و چون مورد سؤال هم، اطلاق داشت، شامل آن جائى هم مى‏شود كه اگر يك شوط انجام داده باشد. ظاهر يعيد، اين است كه بايد، همه‏اش را اعاده نمايد.
    پس، تا اين جا، با قطع نظر از اشكال سندى روايت، اين روايت، با روايت معاوية بن عمار، هيچ گونه مخالفتى ندارد.
    اكنون، امام يك استشهادى را بيان مى‏فرمايند. امام مى‏فرماييد:"الا ترى، انه لو بد بشماله قبل يمينه فى الوضؤ؟ "آيا نمى‏بينى كه اگر كسى در وضو، به جاى اينكه، ابتدا به شستن دست راست نمايد، بيايد ابتداى به شستن دست چپ نمايد، اين هم، عرض شد كه فرضش، در صورت نسيان و جهل مى‏باشد. امام مى‏فرمايد:"اراد ان يعيد الوضؤ، " اراد ، يعنى."يجب عليه ان يريد " بر او واجب است كه اراده نمايد، اعاده وضو را، البتّه اگر ما باشيم و اين عبارت، ما استفاده مى‏كنيم كه وضو بايد اعاده بشود. امّا از خارج، چون مسأله در باب وضو همان طورى كه قبلاً عرض شد براى ما مسلم است، مسئله در باب وضو اين است كه اگر دست چب را قبل از دست راست شست عرض كرديم دو صورت دارد: يك وقت اين است كه هنوز دست را نشسته و متوجه مى‏شود، در اينجا بايد دست راست را غسل كند و بعد از آن دست چب را غسل نمايد. و اگر بعد از شستن دست راست متوجه شد كه اشتباهاً دست چپ را قبل از دست راست، شسته است گفته شد كه در باب وضو حكم اين است كه لازم نيست دوباره دست راست را غسل نمايد. خير همين مقدار كه دست چپ را بعد از دست راست، مجدداً غسل نمايد همين كفايت مى‏نمايد براى صحت وضو. خوب اين جا تنظير وتشبيه شده است اين مطلب را داشته باشيد، تا روايت بعدى را هم بخوانيم، تا استفاده صاحب جواهر را ببينيم.
    روايت بعدى، روايت پنجم است كه راوى آن على سائق است، كه از نظر سند، مشكلى ندارد اسماعيل بن مرار ( يا مرار) هم از آنهائى است كه توثيق عام دارد". قال على سائق، سئل ابو عبدالله (ع)، و انا حاضر " ، در حالى كه من در حضور امام صادق (ع) بودم، كسى اين سؤل را از ايشان كرد، " عن رجل بد بالمروة قبل الصفا "، شايد سائل هم، همان على بن ابى حمزه بوده، كه در روايت قبل،گفت:" سئلت ابا عبدالله (ع)" يعنى در جلسه سؤال او، على سائق هم حضور داشته است، " عن رجل بد بالمروة قبل الصفا، قال يعيد ". اينجا هم تنظير شده است ." الا ترى انه لو بد بشماله قبل يمينه، كان عليه " بر اين متوضى اين چنين لازم است "ان يبد بيمينه ثم يعيد على شماله ". عرض نمودم كه ما در خود اين مسئله چون از خارج مى‏دانيم هيچ مشكلى نيست. و كسى نيامده بگويد كه اين انسان بايد دست راستش را يك مرتبه قبلاً غسل كرده، حالا مجدداً غسل نمايد
    تا بعد به سراغ دست چپ برود. خير اينجا تكرار غسل يدِ يمنى در باب وضو مطرح نيست.
    حالا، با توجّه به اين تشبيه و تنظيرى كه در اين دو روايت، ما نحن فيه را خود امام (ع) تنظير كرده كه بعضى از برادران مى‏گفتند كه اين قياس است من و شما اگر تشبيه كنيم ، قياس است امّا اگر امام (ع) تنظير نمايند و تشبيه كنند ديگر، جا براى چنين حرفهائى نمى‏باشد.
    صاحب جواهر (ره)، بعد از ذكر اين دو روايت، اين عبارت را دارد، مى‏فرمايد:" قلت، (صاحب جواهر) و مقتضى التشبيه المزبور "، مقتضاى اين تشبيهى كه در اين دو روايت شده است "الاجتزأ، بالاحتساب من الصفا "، اين كه ما اكتفا نمائيم به اينكه حساب نمائيم، اين شوطهائى را كه انجام داده، آنهائى را كه قبل از صفا بوده كنار بريزيم و از صفا به بعد همه شوطها را حساب نمائيم. مثلاً در آن مثال دو شوطى كه ذكر شد، يك شوط آن را دور بريزيم ، و يك شوط آن را حساب كنيم".
    الاجتزأ بالاحتساب من الصفا،اذا كان قد بد، بالمروة، ثم بالصفا " اول از مروة شروع كرد بعد هم به صفا رسيد و ادامه داد " و لا يحتاج الى الاعادة السعى بالصفا، جديداً "ديگر محتاج اين نيست كه همه آن چيزهائى را كه انجام داده، بگوئيم باطل است و لازم است كه سعى را من رأس استيناف كند. خير، لازم نيست."ما صرح به بعض الناس ". بعضى از مردم، كه شايد نظر به بعضى از علمأ عامة است، مى‏فرمايد، تصريح به اين معنى كرده‏اند. البتّه، و ان كان هو احوط. مقتضاى احتياط اين است كه سعى را من رأس استيناف نمايد. امّا اگر نخواست استيناف نمايد، از اين تشبيه، ما اين معنا را استفاده مى‏كنيم.
    سپس، صاحب جواهر ترقى مى‏كند و مى‏فرمايد، " بل، ربما امك دعوى، ظهور النصوص السابقة فيه "، مقصود ايشان از اين عبارت، اين است كه نه تنها مقتضاى احتياط، استيناف من راس است، ممكن است ما ادعا كنيم، كه روايات سابقه، كه مقصود ايشان از روايات سابقه، روايات معاوية بن عمار است، دوتاى آنها را نقل كرده ايشان مى‏فرمايند كه ممكن است ادعا كنيم كه آن ظهور دارد در اين كه بايد همه اين مقدارى را كه انجام داده، كنار بريزد.
    چون در عبارات آنها، اين بود:"فليطرح ماسعى "، و (ما)ى موصولة ، دلالت بر عموم دارد. يعنى همه آن مقدارى را كه به عنوان سعى انجام داده، همه‏اش را بايد كنار بريزد. حتى اگر 6 شوط هم انجام داده، همه را بايد كنار بريزد. پس در نتيجه، صاحب جواهر هم قبول دارد كه روايت معاوية بن عمّار، ظهور در استيناف من رأس دارد، امّا از اين تشبيه، مى‏خواهد استفاده كند كه، خير، لازم نيست كه من رأس استيناف بشود.
    لكن، سوال اين است كه آيا، اولاً شما از كجا بدست آورديد كه اين تشبيه و
    تنظير در كلام امام (ع) در اين روايت، اين تشبيه من جميع الجهات است، و اين تشبيه در همه احكام و خصوصيات است، تشبيه در همه آثار است؟ خير، من الممكن، كه تشبيه در يك بعد باشد. و آن اين است كه اگر كسى دست چپش را قبل از دست راستش شست، اين فايده ندارد. اين شستن دست چپ فايده ندارد امّا دست راستى هم كه بعد از اين شسته، اين را هم بايد كنار گذارد، بر حسب مثلاً ظاهر روايت، به اين كارى ندارد. به عبارت روشن‏تر، اينجا دو بعد وجود دارد در تشبيه، يك بعدش مطرح است و آن اين است كه شستن دست چپ كالعدم است همين مقدار امام (ع) هم مى‏خواهد به اين جهت تشبيه نمايد. امّا اين كه در همه أثار و خصوصيات مى‏خواسته ما نحن فيه را به مسئله وضو تشبيه نمايد همانطور كه در وضو تكرار يدِ يمنى ديگر لازم نيست در ما نحن فيه هم تكرار شوط دوم با اين كه از صفا تحقق پيدا كرده، لازم نيست، اين نياز به يك ظهور قويّى دارد. و ما نمى‏توانيم به صرف يك تشبيه، حكم كنيم به اين كه اين تشبيه، تشبيه فى جميع الجهات و فى جميع الاحكام و الآثار است. مخصوصاً با اين كه، روايت معاوية بن عمار ظهور دارد "فى انه يطرح جميع ما سعى " و خود اين دو روايت هم ، قبل از آن كه نوبت به اين تشبيه برسد، كلمه " يعيد " در آن ذكر شده و خود كلمه " يعيد "ظهور در استيناف من رأس و اعادة من رأس دارد. پس اين كه صاحب جواهر، از تشبيه مى‏خواهند اين مطلب را استفاده كنند، ... . (چند جمله از آخر درس ناقص است).
    پايان