• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: طواف " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى " "
    جلسه بيست و هشتم "
    مسئله اين بود كه اگر در اثنأ سعى متذكر بشود كه طوافى را كه انجام داده است ناقصاً انجام گرفته است، اينجا حكم چيست؟ عرض كرديم كه امام بزرگوار فتوايشان اين است كه بايد هر دو ناقص تكميل شود، منتهى به اين صورت كه برگردد ابتدائاً طواف را تكميل كند و بعد برود به مسعى و سعى را تكميل كند، و فرقى نمى‏كند كه اين طواف ناقص متجاوز از نصف باشد يا كمتر از چهار شوط باشد، لكن يك احتياط استحبابى اضافه كرده بودند.
    روايت اسحاق بن عمار كه ديروز ملاحظه كرديم درست اطلاقش بر همين فرمايش امام، كه جمع ديگرى هم از فقهأ متقدم و متوسط قائل هستند بر همين معنا را دلالت مى‏كند و هيچ اشاره‏اى به مسئله تجاوز از نصف و عدم تجاوز نشده است، لكن در كلام محقق بزرگوار، صاحب شرايع ملاحظه كرديد كه تصريح كرده به اين كه اگر تجاوز از نصف شده باشد طواف را اتمام مى‏كند و مفهوم آن اين بود كه اگر تجاوز از نصف نشده باشد بايد طواف را از سر بگيرد و ديگر جائى براى اتمام و اكمال وجود ندارد، آنگاه بحث اين است كه منشأ اين فتوا چيست؟ يك استظهارى صاحب جواهر از خود روايت مى‏خواهد بفرمايد، منتهى روى همان نقلى كه خودشان نقل كرده‏اند، چون در سؤال اسحاق بن عمار در اين فرض اول، عنوان اين بود كه "فبين ما هو يطوف اذ ذكر انه قد ترك من طوافه بالبيت" كه ما عرض كرديم كه "من"، "من" تبعيضيه است و مفادش يعنى بعضى از اشواط طواف، اما صاحب جواهر اين سؤال را به اين صورت نقل كرده است كه "اذ ذكر انه قد تُرك من طوافه بالبيت شئٌ" يك كلمه "شئٌ" در نقل اين روايت در كلام صاحب جواهر ملاحظه مى‏شود، ايشان روى اين كلمه شئ تكيه مى‏كند مى‏فرمايد "شئٌ" يعنى "شئ يسير" شيئى كه تقريباً به نصف نرسيده و اگر پنج شوط طوافش را فراموش كرده و فقط دو شوط را انجام داده است، اين صدق نمى‏كند كه از طواف او چيزى باقى مانده است، اين كلمه چيزى باقى مانده است ظهور دارد در يك يا دو يا سه شوط، ديگر نصف و تجاوز از نصف را نمى‏گيرد، روى اين معنا هم صاحب جواهر تكيه كرده است كه از خود اين روايت همين فتواى مرحوم محقق استفاده شود، لكن اين دو جواب دارد، يك جوابش اين است كه اولاً در متن روايت كه در وسائل نيست و اصولاً اين كليت دارد كه روايات را به آن كيفيتى كه در كتابهاى فقهيه نقل شده است انسان نمى‏تواند به آنها اعتماد كند، روايت را بايد از كتاب روايت گرفت و فى زماننا هذا از مثل وسائل استفاده كند، وسائل در اينجا نقل كرده و در پاورقى‏ها هم كه معمولاً اگر صاحب وسائل با اصل منبع و مصدر
    روايت بعضى موارد اختلاف وجود داشته در پاورقى‏ها تذكر داده شده است، در اين وسائل ما هيچ تذكرى هم نسبت به اين معنا داده نشده است كه مثلاً در مصدر اين روايت كلمه شئ وجود دارد، پس اولاً وجود كلمه شئ در روايت اول كلام است و ثانياً فرضنا كه كلمه شئ هم در اينجا وجود داشته و نقل مطابق با همان نحوى است كه صاحب جواهر نقل كرده است، لكن ذيل روايت، اين كلمه شئ در مقام جواب سؤال فرقى كه اسحاق بن عمار مى‏كند امام در جواب به اين شكل مى‏فرمايد، (عرض كرديم كه اسحاق بن عمار آن نقطه حساس سؤالش روى مسئله سعى بوده كه چطور شد شما در يك صورت فرموديد كه سعى را بايد استيناف كند و در يك صورت فرموديد سعى را اتمام كند نه استيناف كند)، امام در جواب آنهم با لام علت مسئله را بيان كردند، فرمودند:" لان هذا قد دخل فى شئ من الطواف و هذا لم يدخل فى شئ من الطواف" آيا اين دو شيئى كه در اين تعليل امام ذكر شده با آن شئى كه فرضاً در سؤال اسحاق بن عمار مطرح بوده دو معنا دارد، يعنى شيئى كه در كلام اسحاق بن عمار مطرح است بقول شما يعنى "شئ يسير" خوب در اين تعليل چطور، "لان هذا قد دخل فى شئ منه" خوب اگر پنج شوط انجام داده باشد اينكه به طريقه اولى بايد اكمال تحقق پيدا كند، اين "قد دخل فى شئ منه" با توجه به اينكه اين دخول در شئ در اين تعليل هرچه شئ كثيرتر باشد اين صلاحيت براى عليتش بيشتر است، اين قرينه بر اين است كه اگر ما فرض كنيم در كلام سائل هم كلمه شئ در آن عبارت بوده اين معناى شئ شئ يسير نيست و بلكه به معناى همان بعض است و بعض همانطور كه بر قليل اجزأ يك مركب صادق است بر كثير اجزأ يك مركب هم صادق است، پس اين تفكيك، كه ما "شئ" در كلام سائل را به آن شكل معنا كنيم با آنكه در تعليل ذيل دوبار اين كلمه شئ استفاده شده و قدر متيقن از مورد اين تعليل شئ كثير است اين شاهد بر اين است كه معناى شئ آن نيست كه صاحب جواهر ذكر فرموده‏اند، لذا ما نمى‏توانيم فرمايش محقق در شرايع را از اين روايت استفاده كنيم، اين روايت نمى‏شود مستند مرحوم محقق صاحب شرايع قرار بگيرد، لكن همان مطلبى كه ما مكرر عرض مى‏كرديم كه در بعضى از رواياتى كه وارد شده در اين مسئله كه اگر زن در حال طواف بعد از شوط چهارم مبتلاى به حيض شود، رواياتى بود كه دلالت مى‏كرد بر اينكه اين طوافش صحيح است، منتهى صبر كند بعد از آنيكه حيض ذايل شد و كنار رفت طوافش را تكميل كند، و در بعضى از روايات اين علت را ذكر كرده بود "لانها جاوز النصف" براى اينكه اين از نصف تجاوز كرده است، آنوقت آيا اين تعليل به "لانها جاوزت النصف" آيا از آن يك ضابطه كلى به تمام معنا استفاده مى‏شود؟ يا اينكه نه اگر ما تعليل را هم تعميم بدهيم به مواردى مثل مورد روايت تعميم مى‏دهيم، مثلاً ما از اين استفاده مى‏كنيم كه در مورد
    عروض مثلاً جنابت اگر كسى بعد از شوط چهارم جنابتى براى او در حال طواف پيش آمد، جوانى بود كه يك منظره زن زيبائى در حال طواف در نظر او آمد و ديد "و صار جنباً خرج منه المنى" ما مى‏توانيم از روايات حيض و اين تعليل به اين مورد هم مسئله را سرايت دهيم، حتى به مورد حدث اصغر با اينكه رواياتى در خود حدث اصغر هم در فرق بين تجاوز از نصف و عدم تجاوز وارد شده بود به آنهم مى‏توانيم سرايت دهيم، اما بيائيم يك قاعده كلى از اين استفاده كنيم كه بعد از آن كه چهار شوط انجام گرفت اين ديگر آزاد شد، ديگر هر مشكلى براى او پيش بيايد و هر مسئله‏اى براى اين طواف كننده تحقق پيدا كند ديگر ناراحت نباشد، برگردد بقيه‏اش را تكميل كند و ديگر مسئله استيناف در كار نيست و در نقطه مقابلش كه عمده بحث ما، عمده اختلاف ما با مرحوم محقق صاحب شرايع در آن طرف مسئله است كه "اذا لم يتجاوز النصف" اگر در حال سعى فهميد كه دو شوط از طواف را انجام داده، اينجا محل اختلاف ما است با ايشان، و الا اگر پنج شوط انجام داده باشد، هم ما مى‏گوئيم براى تكميل طواف برگردد، و هم مرحوم محقق مى‏فرمايد براى تكميل طواف برگردد، اختلاف در صورت عدم تجاوز از نصف است كه ما به مقتضاى اطلاق روايتِ اسحاق بن عمار مى‏گوئيم هيچ مانعى ندارد. و اگر در وسط سعى فهميد كه فقط دو شوط از طواف را انجام داده، هيچ مانعى ندارد، برگردد پنج شوط ديگر را انجام دهد و "ثم يعود الى المسعى فيتم السعى" اما مرحوم محقق بر حسب مفهوم عبارتى كه ذكر كردم استفاده مى‏شود كه در اينجا طواف باطل است و بايد طواف را از سر بگيرد، ما از كجا اين مطلب را استفاده كنيم؟ روايت حيضى كه مسئله صحت را معلل مى‏كنند به تجاوز از نصف آيا بصورت يك ضابطه كليه ما از اين تعليل مى‏توانيم مطلب را استفاده كنيم؟ صاحب جواهر مى‏فرمايد بله، و اينقدر هم اين ضابطه كلى و مطلب قرص و محكم است كه ايشان ميفرمايد روايت اسحاق بن عمار اگر اطلاق هم داشته باشد، و اگر آن معنائى كه ايشان ذكر كرده‏اند آن را هم كسى نپذيرد و اطلاق روايت را يك اطلاق ثابتى ببيند، ميفرمايد آن ضابطه به عنوان مقييد حكومت دارد بر اطلاق روايت اسحاق بن عمار، يعنى يك ضابطه كليه‏اى است و ما بايد اين اطلاق را تطبيق به آن ضابطه دهيم، بگوئيم اين آدمى كه "يرجع الى البيت" بايد حساب كند ببيند مقدار ناقص طوافش چقدر است؟ اگر تا سه شوط است، طواف را اتمام كند و اما اگر چهار شوط يا بيشتر است اين طواف او باطل است و "يجب الاستيناف من رأس"، آيا ما از آن روايات حيض مى‏توانيم يك چنين قاعده كليه‏اى استفاده كنيم كه در مثل ما نحن فيه كه نه حدث حيضى در كار است و نه حدث جنابتى و نه حدث اصغر، فقط مسئله اين است كه فراموش كرده طوافش را تكميل كند، و خيال مى‏كرده طوافش‏
    كامل است و رفته شروع به سعى كرده و در اثنأ سعى متذكر شده كه طوافش ناقصاً انجام گرفته، آيا مى‏شود از آن تعليل ما يك چنين مطلبى را استفاده كنيم و در مقابل اطلاق موثقه اسحاق بن عمار به عنوان يك دليل مقيد بايستيم يا اينكه همانطورى كه در موارد ديگر هم عرض كردم، ما نمى‏توانيم اين معنا را استفاده كنيم، حالا اگر مسئله سعى هم نبود، چون بين سعى و طواف يك مقدارى تأخير جايز است، خوب حالا اگر كسى خيال كرد طوافش كامل است و رفت نماز طواف را خواند و رفت دنبال كارش تااينكه چند ساعت ديگر برود و شروع سعى كند، بعد از چند ساعت متوجه شد كه طواف را ناقصاً انجام داده بايد در تمامى اين موارد روى فرمايش محقق و صاحب جواهر همان ضابطه كلى را پياده كنيم، بگوئيم بيايد حساب كند و ببيند كه اگر چهار شوط انجام داده بعد كه برمى‏گردد سه شوط را تكميل كند ولى اگر كمتر از چهار شوط را انجام داده "يجب ان يستئنف طواف من رأس" آيا صرف يك تعليل آنهم در يك روايت از روايات وارده در حيض يك چنين ضابطه كليه عامه در باب طواف از آن استفاده مى‏شود كه ما در مقابل اطلاق موثقه بايستيم، يا به نظر مى‏آيد كه نمى‏شود از اطلاق موثقه دست برداشت؟ ظاهر اين است كه انسان نمى‏تواند دست بردارد و همانطورى كه جماعتى ذكر كرده‏اند مسئله در اينجا اطلاق دارد و فرقى بين صورت عدم تجاوز و تجاوز نيست، لكن خوب آن احتياط استحبابى "خروجاً من خلاف مثل المحقق" در جاى خودش است، لكن يك نكته‏اى هست كه مسئله احتياط مستحبى هم تنها در رابطه با طواف مطرح است، اما در رابطه با سعى كه آنهم محل اختلاف واقع شده است كه عرض كردم بعضى‏ها گفته‏اند سعى را "من رأس" استيناف كند، بعضيها قائل شده‏اند كه سعى را اتمام و اكمال كندو احتياط استحبابىِ امام، در باره سعى هم ايشان ذكر كرده‏اند كه ظاهرش اين است كه ديگر اين احتياط استحبابى خيلى قوتى ندارد، در همان عالم استحبابش هم خيلى اساسى ندارد، اگر استحبابى باشد دررابطه با طواف است، اما در رابطه با سعى كه بگوئيم كه اگر سه شوط سعى را انجام داده و برمى‏گردد ولو براى اتمام طواف رعايت احتياط استحبابى در طواف به جمع بين اتمام و اعاده، بگوئيم در باب سعى هم اين احتياط استحبابى جريان دارد كه هم سعى را اتمام كند و هم مجدداً سعى را اعاده كند اين ديگر خيلى مأونه لازم دارد براى اينكه آن تعليل بالاخره موردش مسئله طواف است ولى در باب سعى آن تعليل احتمال جريانش هم وجود ندارد، مگر اينكه منشأ احتياط فقط وجود بعضى از اقوالى باشد كه اينها گفته‏اند "يستئنف السعى" همين مقدار منشأ براى احتياط استحبابى شود، پس نتيجتاً در اين مسئله و اصل مسئله حق همانطورى است كه امام بزرگوار فرموده‏اند، مسئله بعدى را من مى‏خوانم و جاى رواياتش را به شما عرض مى‏كنم ولى‏
    چون مسئله استحباب و كراهت است ديگر وقت را صرف خواندن نكنيم بشرط اينكه شما مطالعه كنيد.
    مسئله 26 مى‏فرمايد "التكلم و الضحك و انشاد الشعر لا تضر بطوافه لكنها مكروهة و يستحب فيه قرائت و دعأ و ذكر الله تعالى" صاحب جواهر در صفحه 347 طبعاً للمحقق و شرحاً لعبارته" آنجا ذكر مى‏كنند، منتهى رواياتش را مخلوط مى‏كنند، چون اين مسئله يك حكم كراهتى در آن است و حكم استحبابى، رواياتى كه دلالت بر كراهت مى‏كند يكى باب 54 حديث 2، يكى باب 55 حديث 1 و بعضى روايات ديگر است، و رواياتى كه دلالت بر استحباب مى‏كند اكثرش در باب 20 از ابواب طواف ذكر شده است، از حديث اول گرفته تا حديث هفتم كه يك ادعيه خاصه‏اى را در بعضى از اين روايات مطرح كرده، يكى هم در باب 21 حديث اول، و چون حالا مسئله استحباب است ديگر ضعف سند بعضى از رواياتش هم قادح در اين جهت نيست با توجه به قاعده تسامح در ادله سنن، فردا انشأالله مسئله 27 را ذكر مى‏كنيم.
    حالا امروز به مناسبت اينكه سالگرد شهادت به تعبير من اسلام شناس واقعى مرحوم شهيد آيت الله مطهرى است و گفتند در كنار مزار ايشان هم يك مجلسى همين زمان هست چند دقيقه‏اى شركت فرمائيد خواستيم يك ذكر خيرى از ايشان شده باشد، مرحوم مطهرى روحانى اسلامى واقعى بود، يعنى روحانيى كه مرضى خدا و رسول خدا و ائمه هدى و حضرت بقيةالله روحى له الفداه بود، او اسلام شناس واقعى، يعنى در اكثر مسائل اسلامى وارد شده بود و با آن استعداد كافى و با آن ذهن صافى خودش و با آن اعتقاد كامل به اسلام و ولايت و مكتب اهل بيت عليهم‏السلام كاملاً درك كرده بود آنچه را كه مطالعه كرده بود و نوشته بود، لذا من مقصودم از اينكه ايشان را ذكر كردم، ضمن اينكه يك تجديد خاطره‏اى از اين بزرگوار شده باشد كه عمرى را در همين مدرسه فيضيه و در تهران در دانشگاهها در زمان طاغوت كه اصلاً اجازه داده نمى‏شد كه روحانى با دانشگاهى مرتبط باشد، لكن ايشان با فعاليت بسيار زياد سعى كرد خود را با دانشگاه و دانشگاهيان مرتبط كند و آنها كه در آن زمان درست نقطه مقابل روحانيت و اسلام بودند با جلسات متعدد بحثهاى زياد و مجالس بسيار زياد توانست عده چشم‏گيرى از آنها را متوجه به اسلام و روحانيت كند و همان هم تا حد زيادى زمينه شد براى اينكه امام بزرگوار قدس‏سره در طول مبارزاتش بتواند در دانشگاه كاملاً مطالبش راه پيدا كند، به نظر من يك مقدارى زمينه اين معنا به دست همين استاد بزرگوار شهيد مطهرى اعلى‏الله مقامه الشريف واقع شد، ضمن اينكه خواستم يك تجديد خاطره‏اى از اين بزرگوار شود با يك قرائت فاتحه و امثال ذلك ثوابى به روح بزرگوار ايشان عائد و واصل شود، اين نكته را خواستم تذكر دهم كه مرحوم مطهرى يك الگوئى‏
    است براى طلاب و فضلا، بايد راه او را دنبال كنند، بايد زندگى او و روش او و راه او را در ارتباط با معارف اسلام و در ارتباط با نشر معارف اسلام و نوشتن در رابطه با معارف اسلام بايد راه او طى شود، البته من نمى‏خواهم بگويم كه ايشان فرد معصومى بود، كدام انسانى خالى از خطا و اشتباه نيست؟ اما بايد روش كار و اثر عمده و نقش مهم كار را ملاحظه كرد، در نوشته‏جاتش به نظر من در طرح مطالب به قدرى واقعيت‏هاى اسلامى و علمى را جالب پياده كرده است كه من گاهى تعبير مى‏كنم كه يك واو نه كم دارد و نه اضافه، حتى مشكلترين مسائل فلسفى را كه ايشان بحث مى‏كند همين خصوصيت در آن رعايت شده، لذا به عنوان بهترين الگو براى فضلا و طلاب عزيزى كه هدفشان خدمت به اسلام و نشر معارف اسلام است، اين است كه راه ايشان را دنبال كنند، اين اسلام شناس است، نه مدعيان اسلام شناسى كه هنوز ادبيات عرب را در آن لنگ هستند، چون خيلى‏ها مدعى اسلام شناسى هستند كه به اوليات ادبيات عرب وارد نيستند، يك كسى كه همين اواخر فوت شد و داعيه اسلام شناسى او خيلى زياد بود در بعضى از كتابهايش خودم ديدم كه "الحكمة ضالة المؤمن" را ترجمه كرده كه يعنى فلسفه گمراه كننده مؤمن است، اينقدر اينها نسبت به ادبيات عرب بى اطلاع بودند و داعيه اسلام شناسى داشتند، درست نقطه مقابل اين عبارت "الحكمة ضالة المؤمن" كه معنايش اين است كه حكمت آنهم نه فلسفه، حكمت، همان حكمتى كه در قرآن وارد شده اين گمشده مؤمن است يعنى مؤمن بدنبال حكمت مى‏گردد ولى او معنا كرده كه فلسفه گمراه كننده مؤمن است.خوب افرادى كه در ادبيات عرب اطلاعشان كم است چطور اينها مى‏توانند مدعى اسلام شناسى باشند، حداقل آن كسى كه مى‏خواهد اسلام شناس باشد، بايد ادبيات عربش كامل باشد، از قرآن و رايات بتواند كاملاً استفاده كند، لكن اينها در چنين سطحى بوده‏اند و ادعاى اسلام شناسى هم داشته‏اند، اما اين بزرگوار با اينكه اسلام شناس واقعى بود، شايد اگر كسى در حضورش اين عنوان را به او مى‏داد خودش ناراحت مى‏شد و ابا داشت از اينكه اين عنوان را به او بدهند، به عقيده خودش، خودش را كوچكتر مى‏دانست، در حاليكه به حسب واقع يك اسلام شناس واقعى بود، حالا يك فاتحه‏اى براى ايشان قرائت بفرمائيد اگر هم مجلسى است در آنجا شركت بفرمائيد.
    پايان