• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: طواف " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى " "
    جلسه بيست و چهارم "
    اگر كسى در آخر يا در اثنأ شوط شك كند كه شوط هفتم است يا كمتر و بطور كلى در مواردى كه احتمال نقيصه مطرح است، مثلاً شك كند شوط سوم است يا چهارم در همه اين موارد مشهور قائل شده‏اند كه طواف باطل است و لازم است از اول اعاده شود، لكن صاحب مدارك و جمعى از قدما قائلند كه بنا را بر اقل بگذارد و طواف او صحيح است و اعاده لازم نيست، بهترين دليل كه اينها به آن استدلال نموده‏اند صحيحه رفاعة بود كه ديروز ملاحظه نموديد كه از جهت سند مشكلى نداشت، و عنوان آن هم از نظر مورد، ترديدى نداشت "انه قال فى رجل لا يدرى ستة طاف او سبعة قال يبنى على يقينه" بحث در اين بود كه اين يبنى على يقينه چه معنايى دارد، آيا به معنى آن است كه عملى انجام دهد كه يقين كند طواف صحيح انجام گرفته است؟ در اين صورت لزوم اعاده طواف از آن فهميده مى‏شود و اگر معنى آن اين باشد كه آن مقدار متيقن را اخذ كند و واقع را بر طبق آن مقدار متيقن قرار دهد در دوران بين شش و هفت متيقن شش است، بنابراين بايد بگويد بنا را بر شش بگذارد، يك شوط ديگر انجام دهد و طواف او صحيح است، به عبارت ديگر آيا اين يبنى على يقينه شبيه آن روايتى است كه در آن كلمه حتى يحفظ ذكر شده است؟ در اين صورت به اين معنى است كه چون حافظ عدد طواف نبوده بايد طواف را اعاده كند تا حافظ عدد طواف باشد، و من احتمال قوى مى‏دهم كه اين "يبنى على يقينه عبارة اخرى" آن حتى يحفظ باشد، كه در بعضى از روايات گذشته ملاحظه نموديد" .هو اليبنى على يقينه" مبنا را يقين قرار بدهد، "يبنى على يقينه" يعنى بايد مبنا در طواف يقين باشد، مثل اينكه "حتى يحفظ" معنايش اين است كه حفظ لازم است، اينهم همان معنا را به اين عبارت آورده است، يعنى در باب طواف مثل باب نماز نيست كه ابنِ على الاكثر يا مثلاً ابن على‏الاقل، بلكه بايد مبنا در عدد اشواط طواف، يقين باشد، يعنى بايد حافظ عدد اشواط طواف باشد، اين يك احتمال كه به نظر من، اين احتمال قوى است، لكن در بعضى از روايات ديگر كه در شك بين هفت و هشت وارد شده بود، و پاى احتمال زياده مطرح بود، آنجا در تعبير روايت اين بود "اما السبعة فقد استيقن و انما وقع وهمه على الثامن" به قرينه آن "اما السبعة فقد استيقن" بگوئيم كه اين "يبنى على يقينه"يعنى "يبنى على" مقدارى كه يقين دارد به تحقق آن مقدار كه در مورد روايت چون شك بين شش و هفت است يعنى "يبنى على ستة" و يك شوط را انجام بدهد، طوافش كامل شود، آنوقت بحث اين است كه روايت "يبنى على يقينه"يكوقت ما از آن استظهار مى‏كنيم، خلاف آنچيزى را كه روايات ديروز
    دلالت بر او داشت، كه ديديد روايات متعددى دلالت بر بطلان مى‏كرد، از نظر سند هم صحيح بود بعضاً و بلكه اكثر آنها، موردش هم حتى يك واو با مورد اين روايت رفاعه فرقى ندارد، مثل مثلاً صحيحه حلبى كه ما ديروز خوانديم، عين همين مطلب است كه "رجل لم يدر ستة طاف او سبعه قال يستقبل" ما يك وقت از روايت رفاعه استظهار مى‏كنيم، آنچرا كه صاحب مدارك و ديگران قائل شده‏اند، يعنى صحت طواف و عدم لزوم اعاده طواف را من رأس يكوقت اين است كه نه استظهار خلاف مى‏كنيم، و يا ترديد داريم در مفاد روايت رفاعه، اگر ما استظهار خلاف كرديم و يا ترديد داشتيم، مشكلى براى ما وجود ندارد، اما اگر كسى آمد و مثل صاحب مدارك، رسماً استظهار كرد از اين روايت كه "يبنى على يقينه" معنايش اين است كه يبنى على ستة و يأتى بالسبعة، اگر اين معنا را استظهار كرد، آنوقت اين مسئله پيش مى‏آيد كه در مقام جمع بين اين روايت و مثل روايت حلبى و روايات ديگرى كه ديروز ملاحظه كرديد، بايد اينجورى جمع كنيم كه چون در بعضى از روايات ديروز، عنوان طواف فريضه مطرح شده بود، و در بعضى از روايات ديگر هم، ولو اينكه مشكل سندى دارد، رسماً بين طوافِ فريضه و طوافِ نافله، در همين مسئله شك بين ستة و سبعة، تفصيل قائل شده است، كه اگر طواف، طواف واجب است "يجب" اينكه اعاده بكند اين طواف را، و اگر طواف، مستحب است، همان بنأ بر اقل مى‏گذارد و ديگر لازم نيست كه از نو اين مستحب را اعاده بكند، آنوقت اگر ما از روايت رفاعه همان نظريه صاحب مدارك را استفاده كرديم، و گفتيم كه روايت رفاعه ظهور دارد در صحت طواف در مورد شك بين ستة و سبعة، آنوقت جمع بين اين روايت و روايات گذشته اين مى‏شود كه اين روايت را حمل بر طواف نافله كنيم، و روايات گذشته در مورد طواف فريضه كه مورد بعضى از آنها هم اين قيد طواف فريضه در آن ذكر شده است، پس در نتيجه عمده دليل صاحب مدارك اين روايت است، و اين روايت به نظر ما دو مرحله دارد، يك مرحله اين است كه اصل ظهور آن در مدعاى صاحب مدارك مورد خدشه و مناقشه است، و اگر ما استظهار خلاف هم نكنيم، لااقل مى‏گوئيم اين روايت اجمال دارد، نمى‏دانيم "يبنى على يقينه" آيا معناى "حتى يحفظ" را دارد كه در بعضى از روايات تعبير شده است، يا اينكه مثل آن روايت "اما السبعة فقد استيقن و انما وقع وهمه على الثامن" خوب اگر اجمال داشته باشد در مقابل روايات ظاهرة الدلاله مشهور يك روايت مجمل نمى‏تواند صلاحيت معارضه داشته باشد، در مرحله دوم "فرضنا و سلمنا" كه ظهور دارد در فرمايش صاحب مدارك، آنوقت ما جمع دلالى مى‏كنيم و مسئله اطلاق و تقييد را مطرح مى‏كنيم و حكم مى‏كنيم به اينكه آن روايات مشهور در مورد طواف فريضه است، و اين روايت حمل بر طواف نافله مى‏شود و اطلاق‏
    آن بواسطه آن روايات مقيد مى‏شود، پس در نتيجه مشكلى براى ما بعلت اين صحيحه رفاعه پيش نمى‏آيد، لكن در بعضى از رواياتى كه ما به صدر آن روايت و روايات براى كلام مشهور استدلال كرديم، آن روايات بعضى‏هايشان ذيلى دارد كه اين ذيلش مورد استناد صاحب مدارك قرار گرفته و بر خلاف آن تفسيرى كه سابقاً ما مى‏كرديم ايشان طور ديگرى روايت را معنا كرده‏اند، حالا اينها را ملاحظه بفرمائيد، يكى همان روايتِ محمد بن مسلم بود كه ديروز بحث عبد الرحمن بن سيابه كه در سند اين روايت روى نقل شيخ وارد شده است، مورد بحث قرار گرفت، آنجا اول محمد بن مسلم سؤالى كرد، گفت "سئلت ابا عبد الله عليه‏السلام ان رجل طاف بالبيت فلم يدر استة طاف او سبعه طواف فريضة" يكى از رواياتى كه در آن تصريح به طواف فريضه شده است، همين روايت است. خوب امام در جواب فرمودند بر حسب اين روايت "قال فليعد طوافه" و ظاهر فليعد طوافه، بطلان اين طواف است، اما "قيل" بدنبال سؤال محمد بن مسلم يك كسى كه مثلاً آنجا حاظر بود و اين سؤال و جواب را شنيد يك سؤال دومى را ديگرى مطرح كرد، "قيل انه قد خرج و فاته ذلك" اين خارج شده، حالا از دائره مطاف، يا از مسجد الحرام، به قرينه "و فاته ذلك" يعنى اصلاً از مكه هم بيرون آمده و ديگر مسئله طواف از دسترسى او خارج شده است، ديگر بيرون آمد و مسائل مكه و طواف پشت سر قرار گرفت در اينجا تكليف چيست "قال ليس عليه شئ" ما در آن بحث گذشته كه اين روايت را معنا مى‏كرديم به اين شكل معنا كرديم كه اين شك بين شش و هفت يك وقت در حال وصول على الحجر الاسود و به تعبير ديگر "قبل الانصراف" اين شك پيدا مى‏شود كه بحث ما هم در همين فرع سوم، همين فرض قبل الانصراف است و لذا فرقى قائل نيستيم بين اينكه در آخر دور شك كند و يا در وسط دور شك كند، پس معلوم مى‏شود كه مسئله مربوط به صورت قبل الانصراف است، ما به اين شكل معنا مى‏كرديم كه اين روايت مى‏گويد "قبل الانصراف" اگر شك بين شش و هفت واقع شود "فليعد طوافه"طوافش باطل است، آنوقت مورد سؤال دوم را كه "انه قد خرج و فاته ذلك"مورد را اينجورى قرار مى‏داديم كه شك بين شش و هفت "بعد الخروج" تحقق پيدا كرده، بعد الانصراف تحقق پيدا كرده و لذا مى‏گفتيم "ليس عليه شئ"هيچگونه منافاتى با آن فليعد طوافه در جواب از سوال اول ندارد، براى اينكه موردشان با يكديگر فرق مى‏كند، درست است كه در هر دو شك بين شش و هفت است و پاى نقيصه در كار است، لكن سؤال اول مربوط به قبل الانصراف است، و سؤال دوم مربوط به بعد الانصراف، كه ظرف وصول شك هم بعد الانصراف و الخروج و الفوت تحقق پيدا مى‏كند، لذا مى‏گفتيم كه اين صدر و ذيل با هم منافاتى ندارد، و دو مسئله را متعرض است، در يكى حكم به بطلان طواف‏
    مى‏كند و در ديگرى با "ليس عليه شئ" حكم مى‏كند به صحت طواف، اما صاحب مدارك و... اين روايت را اينطور معنا نمى‏كنند، مى‏گويند كه "انه قد خرج و فاته ذلك" نه اينكه معنايش اين است كه حدوث و شك بعد الانصراف باشد، خير، حدوث و شك همان قبل الانصراف بوده، لكن آن شخص رها كرده است و از مكه بيرون آمده و ديگر مطلب تمام شده است، در همين مورد امام مى‏گويد "ليس عليه شئ" خوب اين "ليس عليه شئ" اگر در همان مورد سؤال اول باشد، اين قرينه مى‏شود بر اينكه اين فليعد طواف اين بايد حمل بر استحباب بشود، ديگر اعادة الطواف لا تكون لازمة" براى اينكه چطور مى‏شود كه طواف باطل باشد، مع ذلك امام هم بفرمايد "ليس عليه شئ" بعد از آنكه مورد واحد است، لازمه ليس عليه شئ اين است كه آن فليعد طواف" از وجوب كنار برود، و ما از ظاهرش رفع يد كنيد، آيا اينطور است مسئله؟ يا اينكه اگر بخواهيم روايت را اينطور معنا بكنيم، به فرمايش بعض الاعلام قدس سره لازمه‏اش اين است كه اگر "ليس عليه شئ" است و "فليعد" هم مسئله استحباب است، پس بالاخره در شك بين شش و هفت تكليف چيست؟ ظاهر روايت اين است كه هيچ، نه لازم است كه طواف را من رأس اعاده كند و نه يك شوط اضافه كند، براى اينكه آن روايات "حتى يبنى على يقينه" داشت خوب شما معنا مى‏كرديد يبنى على يقينه را به اينكه شش متيقن است و هفتمى مشكوك است و اين هفتمى را اتيان بكند تا عدد اشواط طواف به صورت يقين تحقق پيدا كرده باشد، اما اين روايت كه "حتى يبنى على يقينه" ندارد، اين روايت در جواب از سؤال اول دارد، "فليعد طوافه" شما هم مى‏گوئيد اين فليعد يعنى مستحب اعادة الطواف، خوب نمى‏خواهد به اين استحباب عمل بكند، پس ظاهرش اين است كه ديگر حتى يك شوط هم اضافه نكند، و الا اگر لازم بود كه آن شوط مشكوك اضافه بشود بايد، روايت نسبت به او تعرضى داشته باشد، و بيانى نسبت به او داشته باشد، در حاليكه هيچ بيانى در رابطه با لزوم اتيان به شوط مشكوك در روايت وجود ندارد، پس نتيجتاً اگر ما بخواهيم اين روايت را به اين كيفيت معنا بكنيم، اين روايت يك مطلبى را دلالت مى‏كند كه خود صاحب مدارك هم نمى‏تواند به آن مطلب ملتزم شود، و آن اين است كه در مورد شك بين شش و هفت هيچ وظيفه‏اى وجود ندارد، نه "اعادة الطواف" و نه اتيان به شوط هفتم، و الا اگر وظيفه وجوبيه‏اى مطرح بود "كان على الامام" در جواب سؤال محمد بن مسلم بيان بكند اين وظيفه وجوبيه را، وظيفه وجوبيه را بيان نكنند، و بعد بيايند و يك وظيفه استحبابيه را به نام فليعد طوافه، يك حكم مستحبى بيان بشود، اما وظيفه وجوبى مورد تعرض قرار نگيرد، اين يك مشكل روايت. لكن معناى اصلى روايت اصلاً اين نيست، بلكه همان معنائى است كه قبلاً هم ما ذكر مى‏كرديم كه مورد اين دو سؤالها فرق مى‏كند، مورد
    سؤال اول شك بين ستة و سبعة، قبل الانصراف است، و مورد سؤال دوم شك بين ستة و سبعه بعد الانصراف والخروج حتى من مكه است، و ما آنروز اشاره كرديم كه كسى در ذهنش نيايد كه اين مسئله خروج اشعار به اين معنا دارد كه اگر بخواهد برگردد مستلزم عسر و حرج است و بنا به قاعده عصر و حرج امام مى‏فرمايد "ليس عليه شئ" ما آنروز عرض كرديم كه اگر پاى مسئله عصر و حرج مطرح باشد و كسى كه طوافش ناتمام و غير صحيح واقع شده، اگر عسر و حرجى در كار باشد، بايد نايب بگيرد و استنابه كند براى اين طواف" در حاليكه ليس عليه شئ با نكره در سياق نفى از آن استفاده مى‏شود كه هيچ وظيفه‏اى بر عهده اين نيست، نه لازم است كه خودش برگردد براى اعاده طواف و نه لازم است كه كس ديگرى را استنابه كند تا بجاى او طواف را انجام بدهد، بالاخره اين روايت معنايش آن نيست كه صاحب مدارك از آن استفاده كرده و در كتاب مدارك مراجعه كرده‏اند رسماً استدلال هم مى‏كند، گرچه اين روايت را بعنوان عبد الرحمن بن سيابه از نظر سند مورد مناقشه ايشان قرار داده است. نظير اين روايت كه آنهم شبيه روايت محمد بن مسلم است، روايت هشتم كه اينرا هم قبلاً خوانده‏ايم روايت منصور بن حازم است "قال سئلت ابا عبد الله عليه السلام عن رجل طاف طواف الفريضه" اين روايت هم از آن رواياتى است كه در آن طواف فريضه مطرح است "فليم يدر ستة طاف ام سبعة قال فليعد طوافه" خوب تا اينجا ظاهرش هم به نفع مشهور است، آنوقت قلت منصور بن حازم خودش يك سؤال دومى مطرح مى‏كند "قلت ففاته" اين ففاته را به قرينه آن روايت محمد بن مسلم كه كلمه خرج را هم اضافه كرده بود، ما از آن استفاده كرديم كه مقصود از اين فاته، يعنى انصراف پيدا كرده و از مكه بيرون آمده "قال ما ارى عليه شيئاً" تا اينجايش همان بحث روايت محمد بن مسلم است، اضافه اين است "و الاعادة احب الى و افضل" اين همان است كه صاحب مدارك باز مى‏گويد كه اين دو تا، دو مورد ندارد، مورد سؤال هر دو آنجائى است كه "عند الوصول الى الحجر الاسود" شك مى‏كند در اينكه ستة طاف ام سبعة، مورد سؤال دوم هم همين است، نه اينكه مورد سؤال دوم حدوث شك بعد الانصراف باشد، نه مورد سؤال دوم هم همين است، منتهى يك وقت اين است كه عرض مى‏شود، رعايت مى‏خواسته بكند، يكوقت نه به اين شك، شك را كلا شك فرض كرده و رها كرده و آمده بيرون و ترتيب اثر نداده، ولى امام در جواب مى‏فرمايد ما ارى عليه شيئا بعد مى‏فرمايد "والاعادة احب" اين والاعاده همان "فليعد طوافه" است نه يك مطلب جديد، صاحب مدارك به اين شكل مى‏فرمايد، اين همان فليعد طوافه است كه به اين صورت تفسير شده و بيان شده، لذا آن فليعد هم مقصود استحباب اعادة الطواف است و اين روايت دلالت مى‏كند "على صحة الطواف" لكن در عين حال اعاده احبيت و افضليت‏
    دارد، خوب جوابى كه ما در رابطه با روايت محمد بن مسلم عرض كرديم، اينجا هم جارى است و نسبت به اين دو روايت ما مشكلى نداريم، اما يك روايت صحيحه ديگرى مربوط به منصور بن حازم است كه روايت ديگر بودن آنهم يك قدرى محل تأمل است، اما حالا چون عبارتهايش مقدارى با يكديگر فرق مى‏كند، ما مى‏توانيم بگوئيم دو روايت است، اين تعبيراتش هم از نظر سؤال و هم از نظر جواب سؤال اول، با اينها فرق مى‏كند و اين روايت يك مشكله‏اى در اين مسئله هست، روايت سوم اين باب است، منصور بن حازم مى‏گويد كه "قلت لابى عبد الله عليه‏السلام انى طفت فلم ادر ا ستة طفت ام سبعة" آيا شش شوط انجام دادم يا هفت شوط "فطفت طواف آخر" اين طواف به معنى شوط است، يك شوط ديگرى انجام دادم، روى همان مبناى اصالة عدم زياده و عدم الاتيان بشوط المشكوك" خوب يك شوطى را انجام دادم، تكليف چيست؟ "فقال" امام در جواب فرمود "هلاّ استئنفت" به صورت توبيخ آميز، چرا طواف را اعاده نكردى و از سر نگرفتى، خوب در همين مقدار ما به آن استدلال كرديم و استدلال جالبى بود، اما ذيلش: سؤال دوم منصور بن حازم "قلت طفت و ذهبت" من يك شوط اضافه كردم بعد هم رفتم دنبال كارم، الان تكليف چيست؟ "قال ليس عليك شئ" خوب اين دو، چگونه با يكديگر جمع مى‏شود، آيا اين طفت و ذهبت را ما مى‏توانيم به اين صورت معنا بكنيم، مثل همان تفكيكى كه در روايت محمد بن مسلم بين دو مورد سؤال مى‏كرديم، اينجا هم بگوئيم طفت و ذهبت معنايش اين است كه "طفت و ذهبت ثم شككت فى انى ستة تفت ام سبعه" آيا اين است معناى اين ذيل روايت كه بعد از آنيكه من طواف را انجام دادم و دنبال كارم رفتم و چه بسا از مكه هم خارج شدم، آنوقت تازه شك كردم كه آيا طوافى كه انجام داده‏ام شش شوط بوده يا هفت شوط؟ اگر معناى روايت اين باشد "قال ليس عليك شئ" درست است، براى اينكه اين شك بعد الانصراف است و در شك بعد الانصراف، ما حكم به صحت كرديم ولو اينكه پاى احتمال نقيصه در كار باشد، اما "لقائل ان يقول" كه كجاى اين ذيل شاهد و قرينه دارد، كه حدوث شك بعد الطواف و الذهاب است، چه بسا كسى بگويد ظاهرش اين است كه همان طوافى را كه "عند الوصوف على الحجر الاسود" در همان حال بين شش و هفت شك كرده و يك شوط هم اضافه كرده و امام هم با توبيخ به آن فرموده‏اند هلاّ استئنفت در همان مورد دارد مى‏گويد طواف اينچنينى انجام دادم و دنبال كارم رفتم، پس اينجا چطور امام مى‏فرمايد "ليس عليك شئ" آن مطلبى كه با آن حدت و شدت و با كلمه "هلاّ استئنفت" امام فرمودند آيا به مجرد ذهاب و به مجرد خروج با اينكه شك در همان حال قبل الانصراف حادث شده است، مع ذلك امام صد و هشتاد درجه به تعبير امروز بفرمايند "ليس عليك شئ" مشكلى براى تو وجود ندارد،
    حالا اين روايت روايتى است كه در معنايش بايد دقت بيشترى انجام شود، ببينيم از اين روايت چه استفاده مى‏شود. فردا انشأ الله.
    پايان