چهارشنبه 26 ارديبهشت 1403 - 5 ذيقعده 1445 - 15 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طواف حج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 129
متن
درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
ظله العالى " "
جلسه يكصد و بيست و نهم "
در ذيل امر رابع، دو مطلب ديگر باقى مانده است، مىفرمايند" :
ولا بأس بشقاق الأذن وثقبه، والأحوط عدم الاجتزأ به، كما أن الأحوط عدم الاجتزأ بما ابيضت عينه " .
يك مطلب راجع به آن گوسفند يا حيوانى است كه اعور بودنش نه به ذهاب عين باشد كه عرض كردم اعور را در درجه اوّل به اين معنا مىكنند كه علاّ مه در كتاب منتهى معنا كرده است آن كه " انخسفت عينها و ذهبت " ، لكن آن يك مصداق كامل براى اعور است، امّا اگر اعور به همين مقدار بياض على عينه باشد، روى چشم آن يك سفيدى وجود دارد، آيا اين هم مانعيت از هدى دارد؟
اينجا شهيد در كتاب شرح لمعه تصريح مىكند، به اينكه " لا يجزى الاعور ولو ببياض على عينه " ، كه اين حداقل در معناى اعور است. امّا احتمال دارد كه مقصود از روايت على بن جعفر كه عنوان " لا يجزى عن يكون الهدى ناقصاً " ، را بر عنوان اعور تطبيق كرده است ، احتمال داده مىشود كه مقصود همان اعورى باشد كه تفسيرش در كلام علامه ذكر شده است.
لكن " لقائل ان يقول " كه ما اگر در تطبيق عنوان ناقص بر اعور شكى داشته باشيم، روايت على بن جعفر اين شك را از بين مىبرد. آن ديگر كاملاً دلالت دارد كه عنوان ناقص بر اعور منطبق است، امّا كدام اعور، اين ديگر يك معناى عرفى دارد. و اگر مقصود يك اعور خاصى بود، بايد اشارهاى سوالاً و يا جواباً در روايت على بن جعفر شده باشد. امّا مىبينيم كه موضوع و مورد سوال عنوان اعور است، و جواب عدم الاجزأ روى عنوان ناقص است.
خوب فهميده مىشود الاعور ناقصٌ، اما كدام اعور؟ اين را بايد عرف معنا كند، آن وقت اگر شك داريم در اينكه عرف در مورد بياض على العين، آيا عنوان اعور را تطبيق مىكند يا نه؟ اگر شك داشته باشيم، ديگر وجهى براى حكم به عدم اجزا، جز به يك احتياط وجوبى باقى نمىماند. امّا اگر به عرف مراجعه كرديم، كمااينكه از تعبير شهيد صاحب شرح لمعه، برمى آيد، " لا يجزى الاعور ولو به بياضٍ على عينه " ، معلوم مىشود كه اين بياض على عين، يك مصداق اعور است و از نظر عرف عنوان اعور بر اين منطبق است و ترديدى هم در اين جهت نيست.
حالا ايشان كلمه لو آورده است، اين خفا از نظر حكم است نه خفا از نظر تطبيق عنوان اعور. تطبيق عنوان اعور حل ترديد از نظر عرف و لغت نيست. اگر از نظر عرف و لغت نباشد، ما كاملاً از روايت على بن جعفر اين معنا را استفاده مىكنيم، كه حكم روى عنوان اعور بار شده است، و روايت ناقص را
هم بر عنوان اعور تطبيق كرده است، حالا تطبيق آن تعبّدى يا غير تعبدى باشد، بالاخره ناقص بر عنوان اعور تطبيق شده است. و هر چه هم صدق اعور بر آن بكنند، از روايت على بن جعفر به عنوان ناقص استفاده عدم جواز مىشود.
ايشان هم به صورت احتياط وجوبى اين معنا را ذكر كردهاند، و معلوم مىشود كه يك قدرى در معناى عرفى اعور شبههاى وجود داشته است، كه به صورت احتياط وجوبى مطرح شده است. لكن با اين جهاتى كه عرض شد، ظاهر اين است كه بالاتر از احتياط وجوبى، كه اگر اعوريت به بياض على العين باشد، اين هم در مقام هدى كفايت نمىكند. و شاهدش هم صحيحه على بن جعفر است.
مطلب ديگر راجع به شقاق الأذن، مشقوق و مثقوب بودن آن است، ما آن روز در رابطه با مقطوع الأذن، يك اشارهاى كرديم. به لحاظ اينكه آن روايتى كه مقطوع الأذن را دلالت مىكرد، اين مساله مشقوق و مثقوب هم در آن مطرح شده بود. لكن چون يك روايت ديگرى هم در مقابل آن روايت وجود دارد، در حقيقت بحث مشقوق بودن و مثقوب بودن به طور مستقل با توجه به هر دو روايت، بايد مطرح شود.
آن روايتى كه ما آن روز خوانديم و به لحاظ مقطوع الأذن، روايت را مطرح كرديم، عبارت بود از همان معتبره سكونى كه مىگفت " اذا لم يكن مقطوعاً " مانعى ندارد، روايت اين بود:
در باب 23، روايت مرسله محمد بن ابى نصر، به ضميمه روايت سكونى بود. در مرسله محمد بن ابى نصر وارد شده بود" :
قال سئل ان الاضاحى اذا كانت الأذن مشقوقة او مثقوبة بسمة،(اگر اذن مشقوق و پاره شده و يا سوراخ شده باشد)، " فقال ما لم يكن منها مقطوعاً فلا بأس " ، ما به اين مناسبت مساله مشقوق، مثقوب را مطرح كرديم.
اما روايتى كه مقابل اينها است و براى بحث خود مشقوق و مثقوب لازم است مطرح شود، صحيحه حلبى است.
(سوال... پاسخ استاد) سمت يعنى علامت و نشانه و وصف.
صحيحه حلبى " قال: سألت ابا عبدالله عن الضحيّة تكون الاذن مشقوقة،(أذن يك قربانى و هدى پاره است، آيا جايز است يا نه؟) فقال: أن كان شقّها وسما فلا بأس، (در حقيقت تفصيل مىدهد كه اين مشقوقيت براى چه هدف و چه منظورى است، اگر شق الأذن به عنوان وسم و علامت و نشانه مطرح است، كه گوشش را پاره كرده اند؟)، فلا بأس، و ان كان شقاً فلا يصلح " ، اما اگر هدف علامت و نشانه، مطرح نيست، بلكه به عنوان پاره كردن است، بدون اينكه هدف علامت و نشانه در كار باشد، صلاحيت و قابليت براى اضحيه ندارد.
آن روايت قبلى تكيه روى مقطوعيت داشت، و مىگفت: " ما لم يكن منها
مقطوعاً فلا بأس " ، اگر عنوان مقطوعيت تحقق نداشته باشد، مشقوق باشد و شق آن هم لأجل الوسم باشد يا لغرض غير الوسم باشد. هيچ مانعى نيست.
آن وقت بگوييم: بين اين دو روايت يك جمع دلالى وجود دارد، حالا جمع دلالى به دو نحو است: يك نحو اين است كه بگوييم: اين " لا يصلح " حمل بر كراهت مىشود. كه اگر يك گوسفندى مشقوق الأذن بود و مشقوقيت آن هم لأجل الوسم نبود، اين در مقام هدى كراهت دارد از آن استفاده شود.
ظاهر هم اين است كه به اين كيفيت جمع بين دو روايت شود، و يا اينكه عرض مىشود بياييم و به طور كلى بين هدى و بين غيرهدى تفصيل قائل شويم، بگوييم: آن روايت به لحاظ اينكه مقطوعيت را جلوگيرى مىكند، مقطوع الأذن در هدى مجزى نيست. اما در قربانى معمولى غير هدى مانعى ندارد.
پس بايد بگوييم: آن روايت موردش عبارت از خصوص هدى است، براى اينكه در جانب مفهومش مقطوع الأذن را محكوم به عدم جواز مىكند. اين روايت در اصل ظهور " لا يصلح " در حرمت، ترديد كنيم و بگوييم: اين روايت معلوم نيست كه مربوط به مسأله هدى باشد.
پس اجمالاً ما نمىتوانيم در مساله مشقوق و مثقوب كه در آن روايت عطف به مشقوق شده است و ظاهرش اين است كه اين دو از نظر حكم متحد است، حكم به عدم الاجتزأ كنيم. مگر به صورت احتياط مستحبى.
(سوال... پاسخ استاد) نه، اگر وسماً نبود جاى اين احتمال بود كه اين شقاً جاى وسماً است، والا " شقها " در هر دو است، و غرض از شق چيست؟ آيا شقها وسماً يا شقها شقاً، نه براى هدف علامت و نشانه، اين شقاً جانشين وسماً است، كه در جمله اولى ذكر شده است.
آخرين امرى كه در باب هدى معتبر است مىفرمايد:
الخامس - " أن لا يكون مهزولاً، ويكفى وجود الشحم على ظهره، والأحوط ان لا يكون مهزولاً عرفاً " .
امر پنجم اين است كه اين گوسفند مهزول نباشد، مهزول در مقابل سمين است. اينجا سه بحث دارد كه يك بحث مربوط به مسائل بعدى است كه خود امام بزرگوار هم در يكى دو مساله بعد، مطرح كردهاند. بحثى كه الان مطرح است: يكى اين است كه اصل مهزوليت و عدم اعتبار مهزوليت به نحو اجمال ولو فى بعض الموارد، چه دليلى بر آن دلالت كرده است.
مطلب دوّم معناى مهزوليت است، كه در بعضى از روايات، يك معناى خاصى براى هزال استفاده مىشود.
بحث سوّم كه عرض كرديم در مسائل بعدى مطرح است، وآن اين است كه اگر كسى يك گوسفندى را به اعتقاد اينكه سمين است، خريدارى كرد و بعد آن را ذبح كرد. " ثم كشف كونه مهزولاً " ، بعد از ذبح معلوم شد كه اين گوسفند
مهزول است، آيا در اين فرض هم قائل به عدم كفايت مىشود يا نه؟ اين يك بحث مستقل مربوط به بعد است.
اما آن كه الان مطرح است، اصل و اعتبار عدم الهزال فى الجمله، ولو در آن جايى كه يقين دارد كه اين گوسفند مهزول است، ومع ذلك مىخرد و بعد هم كشف خلاف نمىشود، و معلوم مىشود كه همانطورى كه فكر مىكرده است واقعاً مهزول بوده است. اين قدر متقيّن از مورد بحث ما است.
آيا در چنين موردى دليل بر عدم اعتبار هزال داريم يا نه؟، جواب: اينكه ادله و روايات متعددى در اين باب وجود دارد، و اين معنا استفاده مىشود.
روايات را اكثراً در باب شانزدهم از ابواب ذبح، در وسايل نقل كرده است.
روايت اول از باب شانزدهم، صحيحه محمد بن مسلم، " عن أحدهما (فى حديث) قال: وأن اشترى اضحية وهو ينوى أنّها سمينه، (يك اضحيه به عنوان اينكه اين سمين و غير مهزول است، خريدارى كرد)، فخرجت مهزولة، (لكن تصادفاً بعد از ذبح معلوم شد كه مهزول است)، اجزأت عنه، (كفايت مىكند)، وأن نواها مهزولة فخرجت سمينه، (عكس صورت قبلى، اين هم) اجزأت عنه،(پس كجا مجزى نيست)، وان نواها مهزولة فخرجت مهزولة (به عنوان يك گوسفند لاغر اين را خريد وبعداً هم كشف خلاف نشد و معلوم شد كه همان مهزولهاى است كه فكر مىكرد، مىفرمايد): لم يجز عنه " .
پس همين صورت اگر اين روايت دلالت بر عدم اجزا كند، براى اثبات اصل مطلب ما كافى است. براى اينكه ما كه نمىخواهيم حكمى را به صورت اطلاق بيان كنيم. فعلاً مىخواهيم همين مقدار براى ما روشن شود كه يكى از امور معتبره هدى، عدم الهزال است ولو فى مورد خاص، آن جايى است كه علم داشته باشيد " بانه المهزول " ، و بعد از ذبح هم هيچ كشف خلافى براى شما روشن نشود، و همان عنوان مهزوليت سر جاى خود باقى باشد. پس اين روايت كاملاً دلالت بر اين معنا دارد.
و همينطور روايت دوّم اين باب كه سنداً مشكل دارد، منصور يا سيف بن منصور،(سيف عن منصور يا سيف بن منصور)، " عن ابى عبدالله قال: وان اشترى الرجل هديا وهو يرى أنّه سيمن اجزأ عنه، وأن لم لم يجده سمينا،(ولو اينكه بعد معلوم شود كه بى خود معتقد به سمين بودن آن شده است)، ومن اشترى هديا و هو يرى انّه مهزول فوجده سميناً،اجزأ عنه، (امّا صورت سوّم) وأن اشتراه وهو يعلم أنّه مهزول (كه قرينه مقابله با جمله قبلى است، اقتضا مىكند كه بعداً هم كشف خلاف نشد و معلوم شد كه همان مهزول بودنى كه او فكر مىكرده است، واقعاً هست، مىفرمايد:)، لم يجز عنه)، و عدم اجزا مطرح است.
باز روايت پنجم اين باب روايت صحيحه حلبى است، عن ابى عبدالله " قال:
اذا اشترى الرجل البدنة مهزولة فوجدها سمينة فقد أجزأت عنه، وأن اشتراها مهزولة فوجدها مهزولة، (همانطور كه فكر مىكرده است) فانّها لاتجزى عنه " .
در باب شانزدهم بعضى از روايات ديگر هم هست، مثل روايت ششم كه اين هم روايت صحيحه است، و از عيص بن قاسم است، " عن ابى عبدالله : فى الهرم (گوسفند پيرى كه) الذى قد وقعت ثناياه (دندانهاى آن ريخته است، فرموده): انّه لا بأس به فى الأضاحى (در اضحيه گوسفند پيرى كه دندانهايش ريخته باشد مانعى ندارد و آن كه مانع دارد اين است كه): وان اشتريته مهزولا فوجدته سمينا اجزأك، وان اشتريته مهزولا فوجدته مهزولا فلا يجزى " .
پس از نظر اصل مطلب، روايات صحيحه معتبره وجود دارد كه فتوى هم بر طبق آنها است، و كسى هم مخالفت نكرده است، جاى ترديد نيست كه يكى از خصوصيات معتبره در هدى، عدم الهزال است.
مطلب دوّم اين است كه " ما معنى الهزال؟ " ، معناى لاغر بودن و نبودن چيست؟ اينجا يك روايتى وارد شده است، با اينكه سند صحيحى ندارد و از طرف ديگر، مضمراست. لكن جمع زيادى از فقها بر طبق آن فتوا دادهاند، و عجيب اين است كه بعضى از آنهايى كه بر طبق اين روايت فتوا دادهاند، افرادى مثل ابن ادريس كه اصلاً قائل به حجيت خبر صحيحه معتبره هم، نيستند! مع ذلك بر طبق اين روايتى كه سند حسابى ندارد و از طرف ديگر، مضمر هم است، فتوا دادهاند.
روايت سوم اين باب از فضل است، كه معلوم نيست كه مقصود از فضل كيست؟، " قال: حججت بأهلى سنة، (با زن و بچه خود در يك سالى حج كرديم)، فعزّت الأضاحى، (گوسفندها و حيوانات خيلى كمياب شدند، و قاعدتاً در اثر كميابى قيمتها خيلى بالا رفت)، فانطلقت فاشتريت شاتين بغلا، (كه ظاهرش اين است كه همزه مىخواهد دو تا گوسفند به يك قيمت غالى و سمن بسيار بالا خريدارى كردم، بغلا بايد بغلأ باشد. يعنى به قيمت غالى و بسيار بالا)،
فلما القيت اهابيهما (يعنى بعد از آن كه اين دو را ذبح كردم)، ندمت ندامة شديدة، (خيلى پشيمان شدم كه چرا اين كار را كردم، چرا؟) لما رأيت بهما من الهزال، (ديدم كه يك پول كلانى دادم و يك گوسفند لاغرى را خريدارى كردم)، فأتيته، (ديگر مشخص نمىكند كه سراغ چه كسى رفتم، علت اينكه روايت مضمر است.
نمىگويد: فأتيته، امام صادق يا امام باقر عليهمالسلام)، فأتيته، (به صورت اضمار مساله را بيان مىكند)، فأخبرته بذلك، (حالا اگرنزد امام معصوم رفته است، آنجا مطلب را خدمت امام معصوم عرض كرده است، گفته كه پول كلانى
داديم، معلوم شد كه اين گوسفندها خيلى لاغر و قليل اللحم است،) فقال: (اگر امام بوده در جواب اينطور فرموده است)، ان كان على كليتيهما شئ من الشحم اجزأت " ، اگر روى دو كليه اين حيوان، يك مقدار پى باشد، و آن را احاطه كرده باشد، كفايت مىكند.
در حقيقت با اين بيان، معيار در هزال و عدم هزال را بيان كردند، معيار در هزال اين است كه روى كليه آن چيزى از پى و چربى وجود نداشته باشد، و ملاك در عدم هزال اين است كه يك مقدار پى روى كليه آن موجود باشد. كه انسان ملاحظه مىكند كه آن كليه كه به تعبير فارسى، تعبير به قلوه مىكنيم، روى آن مقدارى پى جمع شده باشد.
پس اين روايت تنها روايتى است كه معيار و ملاك در هزال و عدم هزال را بيان كرده است، و عرض كرديم كه جماعتى از فقها از شيخ طوسى گرفته، تا اين زمانهاى بعد، مرحوم محقق صاحب شرايع، و در وسطها هم ابن ادريس و امثال اينها ، همه بر طبق اين روايت فتوا دادهاند.
اما به فرمايش صاحب جواهر: بعضى از متأخر المتأخرين روى حساب اينكه اين روايت سند حسابى ندارد، و مضمر هم است. در حقيقت روايت را كنار گذاشتند و گفتند: ما در معناى هزال و عدم هزال بايد به عرف رجوع كنيم. هر چه را عرف مهزول و مهزوله مىبين، حكم به عدم جواز كنيم، و هر چه عرف خلاف آن را مىبيند و در مقابل هزال، سمين مىداند حكم به جواز كنيم.
(سوال... پاسخ استاد) اين بعد از آن معلوم مىشود، ببينيد در آن روايات قبلى هم يك اشارهاى به اين معنا بود، خوب نكتهاى بود، آن اشاره اين است، مىگويد: گوسفندى را به عنوان سمين خريدارى كرده است، بعد معلوم شده است كه اين مهزول است. بعد يعنى چه وقت؟ اگر با نگاه و وزن و امثال ذلك مساله هزال و سمين بودن، روشن مىشود. چرا بعد معلوم مىشود كه اين سمين يا مهزول بوده است؟، ظاهرش اين است كه بعد از ذبح كردن اين معنا روشن مىشود، كه " انه هل يكون مهزولاً او سمينا " .
در رواياتى كه بارها مىگفت: فخرجت سمينا يا فخرجت مهزولاً " اين فخرجت، كى روشن مىشود كه " انها تكون سمينا او مهزولا " ، يعنى وقتى به خانه مىآيد براى او معلوم مىشود؟ مگر در خانه گوسفند تغييرى در وضعش پيدا مىشود؟، كسى كه مىخرد، چشم دارد و خصوصيات را رعايت مىكند، مخصوصاً با توجه به اينكه مساله سمين و هزال در قيمت خيلى نقش دارد. يك گوسفند چاق به مراتب قيمتش بيش از يك گوسفند لاغر است.
(سوال... پاسخ استاد) عرض كردم اشاره است، و در اين روايات قبلى هم يك اشاره به اين معنا وجود دارد كه بعداً معلوم مىشود كه " انها مهزول او سمين " ، بعد از آن كه ذبح تحقق پيدا كرد، روشن مىشود كه " انها سمينا او مهزولا " ، آن
وقت آنها هم يك قدرى با اين روايت موافق هستند.
چيزى كه در كلام امام بزرگوار است، دو مطلب است: يك احتياطى در ذيل مىكنند كه ظاهرش احتياط استحبابى است، و آن اين است كه ما در تشخيص سمين و هزال بودن، به عرف رجوع كنيم، براى اينكه در اين روايات قبلى، همهاش عنوان سمين و مهزول مطرح بود، و اين دو عنوانى است كه بايد از طريق عرف تشخيص داده شود، و اين حرف بدى نيست. مخصوصاً به صورت يك احتياط مستحبى هم مطرح شود، هيچ مشكلى به وجود نمىآورد.
اما مطلب ديگرى كه در كلام ايشان است، مىفرمايد: " ويكفى وجود الشحم على ظهره " ، در روايت كلمه ظهر وجود ندارد، در روايت كلمه كليه وجود دارد، همان كه در تعبير فارسى از آن به قلوه تعبير مىكنيم. آيا اين كلمه ظهر را ايشان از كجا آوردهاند؟ " ويكفى وجود الشحم على ظهره " ، اگر مقصود اين است كه عرف مساله غير مهزول بودن را، اين گونه معنا مىكند، پس چرا دنبالش مىگويند: " والأحوط ان لا يكون مهزولاً عرفا " ، معلوم مىشود كه آن يك مساله، مربوط به عرف نيست، كه دنبالش مىگويند: " والاحوط ان لا يكون مهزولاً عرفا " ، معلوم مىشود كه اين ربطى به عرف ندارد، پس چيزى كه به عرف ربطى ندارد و به روايت مربوط است، و روايت كه " على كليتهما " دارد.
در كلمات فقها مثل مرحوم محقق در شرايع هم، مساله كليه مطرح است. مىفرمايد: " ويكفى وجود الشحم على ظهره " ، اين يك مطلبى است كه نه به عرف ارتباط دارد و نه روايت دليل بر اين معنا مىتواند باشد.
(سوال... پاسخ استاد) نه، ببينيد، بفرماييد؟ كليه جايش در ظهراست؟ الشحم علىظهره يا على كليه؟.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...