• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و نهم "
    مسأله 2 " يجب فى رمى الجمارامورٌ الاول النية الخالصة للّه تعالى كسائر العبادات "
    يكى از چيزهايى كه در رمى معتبر مى‏باشد مسأله نيت است، به لحاظ اينكه اين عمل اگر بخواهد به عنوان جزو حج واقع شود و ارتباطى با حج پيدا كند (مخصوصاً كه به حسب ظاهر يك عملى است كه به نظر ما نمى‏آيد كه جنبه عبادى و جزييت للحج داشته باشد) جز از طريق نيت راهى براى تعيين او وجود ندارد.
    كسى كه مشغول پرتاب سنگ است چه مى‏دانيم كه اين به عنوان جزو حج انجام مى‏گيرد، جز از طريق نيت راهى براى تعيين آن وجود ندارد و حتى در مسأله رمى يك خصوصيتى هست به لحاظ آن مطلبى كه در بحث‏هاى قبلى ذكر شد دو جور رمى واقع مى‏شود، گاهى ادأً واقع مى‏شود و گاهى قضأً واقع مى‏شود، اما به خلاف ساير اعمال حج كه عنوان قضأ در آنها كمتر وجود دارد، بلكه اعمالى كه فوت مى‏شود اصلا يا عنوان قضا ندارد يا اتيان به آنها لازم نيست. اما در باب رمى ملاحظه فرموديد كه هم در رمى جمره عقبه كه از احكام يوم النحر است و هم رمى جمرات روزهاى بعدى از روايت استفاده شد كه اين وقتش ادأً و قضأً ايام تشريق است. لذا اين رميى كه واقع مى‏شود ظاهرش اين است كه اگر بخواهد به عنوان ادائى واقع شود يا به عنوان قضايى تحقق پيدا كند، آن هم راهى براى تعيين جز مسأله نيت وجود ندارد، لذا در باب رمى اين مسأله ادأ و قضأ هم مطرح است، اما به خلاف قسمت زيادى از اعمال حج كه عنوان قضأ در آنها اصلاً وجود ندارد و لذا نيت ادأ و قضأ هم در آنها مطرح نيست. كما اينكه رمى چون عبادت است، يعنى حج مجموعه عباداتى است كه اين عبادات هم جزئيت للحج دارند و هم تقريباً يك نوع استقلالى در آنها وجود دارد، بايد اين عنوان قصد قربت و خلوص از ريا هم در آنها ملاحظه شود و داعى و محرك به اتيان اين عبادت فقط مسأله خدا و قصد امتثال امر الهى باشد نه مسأله ريا و امثال ذلك كه به تحقق عبادت مضر است. اين يكى از چيزهايى است كه در باب رمى مطلقا - چه رمى جمره عقبه و چه رمى در روزهاى يازدهم و دوازدهم و احياناً روز سيزدهم - معتبر است.
    دوم چيزى كه معتبر است " الثانى القائها بما يسمى رمياً فلو يضعها بيده على المرمى لم يجز " ملاحظه مى‏فرماييد كه هم در لسان روايات و هم در كلمات فقهأ عنوانى را كه در اينجا ذكر كرده‏اند عنوان رمى است، چه در رابطه با جمره عقبه و چه در رابطه با جمار در روزهاى ديگر عنوان عنوان رمى است، اين‏
    رمى خصوصيتى در آن وجود دارد، رمى به معناى پرتاب كردن است نه به معناى قرار دادن، لذا اگر كسى اين سنگها را ببرد و بگذارد روى جمرات و جمره عقبه " لايصدق عليه اسم الرمى " بلكه اسم وضع بر آن تطبيق مى‏كند، قرار دادن سنگ روى جمرات غير از پرتاب كردن سنگ به سوى جمرات است، رمى خصوصيت دارد و لذاست كه در مورد صيادها هم عنوان رامى تطبيق مى‏شود. بلكه اصلاً در معناى رمى يك هدف‏گيرى هم دخالت دارد، يعنى انسان سنگ را پرتاب كند به نيت اينكه اين سنگ به آن محل مخصوص برسد و به آن بخورد، و لذاست كه در اين جريان عام الفيل كه قرآن شريف همان مسأله را در سوره فيل بيان مى‏كند مى‏فرمايد " و ارسل عليهم طيراً ابابيل # ترميهم بحجارة من سجيل " از اين كلمه ترميهم استفاده مى‏شود كه آن ابابيل با آن حجارة من سجيل اين فيلها و فيل‏سواران را هدف گيرى مى‏كردند، مثل يك انسانى كه سنگ را به طرف يك محل مقصود هدف پرتاب مى‏كند، اينها هم همينطور بود كه اين ابابيل نه اينكه حالا حجارة من سجيل را پرت مى‏كردند كه ممكن بود كه به آنها اصابت كند و ممكن بود اصابت نكند، ترميهم يعنى هم پرت مى‏كردند و هم هدف‏گيرى مى‏كردند آن فيلها و اصحاب فيل را.
    در رمى اين خصوصيت اعتبار دارد. اجمالاً آنكه ايشان در امر دوم ذكر مى‏فرمايند مسأله رمى را در مقابل وضع رويش تكيه دارند كه اگر كسى اين سنگريزه‏ها را روى اين جمرات قرار بدهد اين در وظيفه رمى جمره كفايت نمى‏كند، بايد حالت پرتاب و شبيه تيراندازى باشد. نسبت به صيادها شبيه يك چنين معنايى مى‏باشد، و علت هم همين است كه لغت رمى كه در روايات و كتب فقهيه ذكر شده است عنايتى در معنايش وجود دارد و بايد اين عنوان صدق كند و با كلمه وضع و عنوان وضع صدق عنوان رمى تحقق پيدا نمى‏كند، پس اين هم يك خصوصيتى است كه در باب رمى معتبر است كه عبارتشان اين بود: " القائها " اين جمرات را، اين سنگها را طورى القأ كند " بما يسمى رمياً " كه عنوان رمى تحقق پيدا كند، " فلو وضعها " اگر اين سنگها را قرار بدهد ولو به دست خودش، اما به صورت وضع اينها را قرار بدهد " على المرمى " كه عبارت از جمرات است، اين " لم يجز " براى اينكه عنوان رمى تحقق پيدا نكرده، اين هم روشن است" .
    الثالث: ان يكون الالقأ بيده فلايجزى لو كان برجله و الاحوط ان لايكون الرمى بآلة كالمقلاع و الا يبعد الجواز " ،
    آيا در تحقق رمى اين معنى معتبر است كه حتما بايد بادست تحقق پيدا كند؟ و علاوه بر اينكه با دست تحقق پيدا كند، حتماً بايد به كمك آلتى مثل مقلاع و سنگ‏انداز نباشد؟ كه دو خصوصيت معتبر است: يكى اينكه با دست اين معنى تحقق پيدا كند، در مقابل اينكه اگر كسى سنگ ريزه‏ها را روى پاى خودش قرار
    داد و با حركت پا اين سنگريزه‏ها را پرتاب كرد به سوى جمرات و تصادفاً اصابت هم كرد به جمرات، بگوييم اين كفايت نمى‏كند، حتماً بايد اين كار بوسيله دست واقع شود، اما با ساير اعضأ بدن كه معمولاً با پا هم امكان دارد، مخصوصاً شايد در بعضى از افراد شايد به وسيله پا برايشان آسانتر است رمى كردن تا به وسيله دست، بگوييم اين كفايت نمى‏كند، و حالا هم كه با دست و به كمك دست اين معنى واقع مى‏شود، بگوييم دست استقلال بايد داشته باشد، اما اگر با سنگ‏انداز سنگها را به جانب جمرات پرتاب كند، اين كفايت نمى‏كند، خوب بعضى‏ها در اين رابطه تخصص دارند، مثل يك برادر اهل علمى بود كه به شهادت رسيد، اين در همان دوران مبارزه من يادم هست ايشان يك تخصصى در اين معنى داشت كه مقابل مسجد چهارمردان مى‏ايستاد و از همانجا بوسيله مقلاع مأمورين طاغوت را اول خيابان چهارمردان هدف مى‏داد و خيلى در اين رابطه فعال بود و ايشان به شهادت رسيد، بسيار جوان خوبى بود، " حشره الله مع شهدأ كربلا ان شأالله " . حالا اگر كسى بوسيله مقلاع اين سنگها را به جمرات پرتاب كند اين كفايت مى‏كند يا نه؟ امام بزرگوار نسبت به رمى به رجل " پا " به وضوح مى‏فرمايند كفايت نمى‏كند، اما نسبت به رمى مقلاع اول احتياط مى‏كنند بعد مى‏فرمايند " و ان لا يبعد الجواز " ،
    لكن نسبت به رجل آن مى‏توانيم ما اين حرف را بزنيم، بگوييم از ادله استفاده مى‏شود رمى، انصراف به رمى متعارف دارد، رمى متعارف رمى به يد است، اما رمى به رجل خارج از متعارف است، ولو اينكه بعضى‏ها رمى به رجل برايشان از رمى به يده آسانتر است. اما نسبت به اين دومى هم كه ايشان فرمودند " لا يبعد الجواز " ما مى‏توانيم همان حرف اول را ولو يك مقدار ضعيف‏تر اينجا پياده كنيم، بگوييم اگر مسأله مسأله تعارف است، تعارف اقتضأ مى‏كند كه بدون استفاده و استعانت به مقلاع رمى تحقق پيدا كند، كه خود دست به تنهايى سبب شده باشد كه اين سنگها به آن جمرات اصابت كند، اما با كمك آلت اين مشكل است كه ما از ادله استفاده كنيم، ولو اينكه حالا ممكن است كسى هم مناقشه كند، اما حداقل به صورت يك احتياط وجوبى اينجا لااقل اين مسأله مطرح مى‏شود، با توجه به اينكه هيچ هم ديده نشده است كه مسلمانها (اعم از شيعه و سنى) براى رمى جمرات از آلت استفاده كنند. با اينكه نظرهاى مختلفى هست، بعضى از فقهأ اهل تسنن معتقدند كه سنگريزه اصلاً خصوصيت ندارد، حتى در عبارتشان هست كه اگر كسى هفت عدد گنجشك مرده بياورد و اينها را به جمرات پرتاب كند كفايت مى‏كند، اصلا لازم نيست سنگ باشد، همين عنوان شئ صادق است.
    آنكه من در ذهنم است اين است كه گاهى مى‏ديديم بعضى‏ها با كفش رمى مى‏كردند جمرات را، اما در عين حال بدست خودشان اين رمى تحقق پيدا
    مى‏كرد بدون استفاده از مقلاع، اما امام بزرگوار نفى بُعد مى‏كنند از جواز و مى‏گويند گويا صدق مى‏كند، حالا بوسيله مقلاع هم باشد، شايد هم يك مؤيدى بشود براى ايشان ذكر كنيم كه خوب اينهايى كه تيراندازى مى‏كنند و تيرشان اصابت مى‏كند، ما مى‏بينيم عرف عنوان رامى بر اينها تطبيق مى‏كند، در حاليكه در مسأله تيراندازى به كمك همان سلاح و آلت اين تير به آن مرمى اصابت مى‏كند، لذا روى اين جهت ايشان نفى بعد از جواز كردند، اما در عين حال يك چيز خلاف متعارفى است، در مثل رمى جمرات و احتياط وجوبى اقتضأ مى‏كند كه از اين آلات هيچ استفاده نشود" .
    الرابع: وصول الحصاة الى المرمى فلا يحسب ما لايصل " اين روشن است كه يكى از خصوصيات معتبره اين است كه اين سنگ‏ريزه‏ها نه صرفاً پرتاب شوند، بلكه پرتاب شوند و به جمرات برسند و اصابت كنند به جمرات، و الا اگر هفت عدد سنگ را فرض كنيم انداخت، لكن هيچكدام آنها به جمرات اصابت نكرد، ولو اينكه به قصد اصابه هم رمى شده بود و با هدف اصابه هم رمى شده بود فايده ندارد. در موارد ديگر هم اينطور است، حالا اگر يك صيادى به قصد يك صيدى تيرى را رها كرد، لكن اين تير به آن صيد نخورد، ما نمى‏توانيم در مقام تعبير بگوييم " رميه " ، رميه به صرف قصد كفايت نمى‏كند، قصد داشت كه او را رمى كند تا زمانى كه به مرمى اصابه واقع نشود و به مرمى نخورد لكن خارجاً رمى تحقق پيدا نمى‏كند. لذا مى‏فرمايد از اين هفت سنگى كه رها مى‏شود، هر كدام آنها كه به مرمى اصابت نكند او را نبايد جزو حساب بياورد.
    براى اينكه اطمينان بيشترى در اين رابطه باشد در يك روايتى هم صريحاً اين معنى مورد تعرض واقع شده است و در آن روايت دو جمله است، جمله اولش به اين مطلب مربوط است، جمله دوم آن به امور بعدى ارتباط دارد. روايت در باب ششم از ابواب رمى جمره عقبه، روايت اول، صحيحه معاوية بن عمار عن ابى عبدالله (ع)، اين روايت خيلى مفصل است، لكن يك تكه‏اش مربوط به اين جا است " فى حديثٍ قال " امام صادق درباره رمى اينطور فرمودند: " فان رميتَ بحُصاٍْ فوقعتْ فى محمل " اگر به سنگى رمى تحقق پيدا كرد، لكن به جاى اينكه به جمره عقبه اصابت كند در يك محمل يا محلى واقع شد، به جمره عقبه اصابت نكرد، تكليف چيست؟ " فاعد مكانها " به جاى اين بايد يك رمى و يك سنگ ديگرى را رمى كنى تا اصابت كند به جمره عقبه و به مرمى و " و بعد الاصابة " جزو حساب بيايد و جزو آن هفت تا شناخته شود، لكن روايت هم نبود ما از خارج اين معنى را استفاده مى‏كرديم، روايت هم به عنوان تأكيد اين مطلب دلالت دارد" .
    الخامس: ان يكون وصولها برميه فلو رمى ناقصاً فاتمّه حركة غيره من حيوانٍ‏
    او انسانٍ لم يجز نعم لو رمى‏ فاصابت حجراً او نحوه و ارتفعت منه و وصلت المرمى صح "
    (اين را خوب دقت كنيد!) در اين الخامس اينطور مى‏فرمايند، مى‏فرمايند شرط است كه اين سنگريزه كه پرتاب شده و به جمره هم اصابت كرده‏است، علت اصابت تنها رمى خود او باشد، علت تامه براى اصابت اين سنگ به جمره رمى خود او باشد، مگر غير از اين تصور مى‏شود؟ بله اينجا سه صورت كه حالا در كلام امام بزرگوار دو صورت بيشتر ذكر نشده است، لكن سه فرض ما اينجا داريم كه ببينيم كداميك از آنها مجزى و كداميك مجزى نيست، يك وقت اين است كه اين سنگى را كه اين پرتاب مى‏كند، در راه به يك چيز ديگرى هم برخورد مى‏كند، لكن از او مى‏گذرد و به جمره عقبه يا جمرات ديگر اصابت مى‏كند، اما آن چيزى كه اين سنگ در وسط راه به او خورد، آن نقشى در اصابت اين سنگ به جمره نداشت، بلكه چه بسا يك مقدار حركت آن را هم كندتر كرد، اما همين مقدار سنگ را پرتاب كرده، به جمره عقبه هم خورده است، علت خوردنش هم رمى اين شخص بوده است. فقط در بين راه فرض كنيد به سر يك انسانى خورد، از اين انسانهايى كه جلوتر ايستاده‏اند، يا به لباس يك انسانى خورد، لكن از او عبور كرد و به خود جمره رسيد، بطوريكه خوردن به اين انسان يا شئ ديگر در وسط راه سنگ هيچ نقشى در اصابت اين سنگ به جمره نداشت، بلكه اگر اثرى هم داشت اين بود كه يك قدرى شتاب و حركت اين سنگ را كندتر كرد، اين مورد را كه ما نمى‏توانيم به عدم اجزأ حكم كنيم.
    مشكلى در اينجا وجود ندارد، بلكه ذيل روايت معاوية بن عمار كه ان شأالله مى‏خوانيم بر صحت اين دلالت مى‏كند، اما دو صورت ديگر هست، يك صورت اين است كه اين سنگ در وسط راه به يك جسم سخت اصابت كرد، و اصابت به آن جسم سخت سبب شد كه اين سنگ به جمرات اصابت كند، مثل اينكه در وسط راه اين سنگ به يك سنگى برخورد كرد از سنگهاى بزرگ بود و سخت بودن اين سنگ سبب شد كه روى اين سنگريزه اثر گذاشت و اصابت كرد به جمره، آيا اين كافى است يا نه؟ و همينطور يك فرض ديگرى هست و آن فرض يك قدرى روشن است و آن اين است كه اگر سنگ را انداخت، فرض كنيد اين سنگ روى شانه يا روى دست يك انسانى قرار گرفت و حركت آن انسان سبب شد كه سنگ به جمره بخورد، بطورى كه اگر اين اصابت تحقق پيدا نمى‏كرد و آن انسان واسطه نمى‏شد اصابت نمى‏كرد اين سنگ به جمره، اينجا را هم على القاعده روشن است كه ما بايد به عدم صحت حكم كنيم كه از جمله مثالهايى كه صاحب جواهر ذكر مى‏كند اين است كه اين سنگى را كه اين پرتاب كرد توى دامن يك انسان ديگرى واقع شد و آن دامن‏
    خودش را حركت داد و با حركت دامن آن سنگ به جمره اصابت كرد، يا در مثال شتر، فرض كنيم سنگ طورى روى گردن شتر واقع شد و شتر با حركت گردن اين سنگ را سبب شد كه به جمره اصابت كند، اينها در حقيقت خيلى روشن است كه ما حكم به عدم اجزا و عدم كفايت كنيم، اما مشكل آن وسطى است كه سنگ را رها كرده و در بين راه با يك جسم سختى برخورد كرده و اين برخورد با جسم سخت عكس العمل پيدا كرده است و عكس العملش اين شده كه به جمره اصابت كرده است آيا اين كفايت مى‏كند يا نه؟
    (س:...) (پاسخ استاد:) ما سه فرض كرديم، فرض اول اين بود كه خود اين هيچ نقشى اصلا نداشته است، آن حركت ديگرى سبب شده كه اين معنى تحقق پيدا كند، اينجا كه حركتى وجود ندارد، اين صلابت اين سنگ يك چنين اقتضايى كرده است، همين جا را صاحب جواهر در عين اينكه آن فرض را مى‏گويد درست نيست همين فرض را ايشان به صحتش حكم مى‏كند و شايد از روايت معاوية بن عمار هم همين معنى را بخواهد ايشان استفاده كند، در اينكه سه فرض در اينجا وجود دارد، نمى‏شود ترديد كرد كه خود اين فروض با هم از نظر موضوعى مختلف هستند.
    لقائل بگويد از نظر حكمى اختلاف ندارند آن يك بحث ديگرى است، اما از نظر عنوان موضوع نمى‏شود حكم به عدم اختلاف كرد، منتهى در كلام امام دو فرض بيشتر ذكر كرده: ان يكون وصولها برميه، بعد تفريع مى‏فرمايد: فلو رمى ناقصاً، اصلا رمى خود اين اقتضاى وصول به مرمى را ندارد، يك مقتضىِ ناقصى در اين رمى تحقق دارد، فاتمّه حركت غيره، متمم لازم داشت، و متمم آن حركت غير آن بود، حالا غير آن من حيوانٍ او انسانٍ، اين لم يجز، اين روشن است، " نعم لو رمى فاصابة حجراً او نحوه و ارتفعت منه و وصلت المرمى صح "كه گفتيم اين دو صورت دارد، بايد اينطورى حساب كنيم كه يك وقت در راه به سر يك انسانى مى‏خورد و از سر آن انسان عبور مى‏كند و به مرمى واقع مى‏شود، اين مانعى ندارد، براى اينكه وصول به سر آن انسان نقشش اتمام حركت اين نيست، بلكه چه بسا نقش تضعيفى در حركت اين داشته است، اين صدق مى‏كند كه رمى المرمى بنفسه و بعلت رمى خودش اصابت تحقق پيدا كرد اما فرض ديگر اين است كه اين سنگ در راه به يك حجرى خورده، و آن حجر به علت صلابت و سختى كه درش وجود داشته است يك عكس العملى در آن به وجود آورده و به دنبال او اصابت تحقق پيدا كرده است، اين را ولو اينكه صاحب جواهر حكم مى‏كند به اينكه كافى است، اما معلوم نيست كه ما بتوانيم حكم به كفايتش كنيم و ذيل روايت معاوية بن عمار، ببينيد اين عبارت است، همان روايت ذيلش مى‏گويد: " و ان اصابت انساناً او جبلاً " اگر سنگ در راه به يك انسان يا شترى خورد، " ثم وقعت على الجمار اجزئك " اين عبارت‏
    معنايش چيست؟ خوب به انسان بخورد، انسان كه صلب نيست كه عكس العمل داشته باشد، جمل حالت صلابت ندارد كه عكس العمل داشته باشد، آيا از اين عبارت استفاده مى‏كنيم كه اگر در راه به يك سنگ صلبى خورد و نتيجه صلابت آن سنگ اين شد كه كمك كرد كه اين به مرمى بخورد اين هم كفايت مى‏كند، آيا مى‏شود گردن روايت يك چنين معنايى را بگذاريم؟ يا اينكه نه، اين يك فرض سومى است و اين فرض سوم هم على القاعده و هم به مقتضى الروايه بايد كافى باشد.
    پايان