• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و ششم "
    در مسأله (1) بعد از آن كه وقت رمى مشخص شد كه نسبت به جمره عقبه كه در روز عيد قربان بايد رمى بشود وقتش عبارت از اول طلوع شمس تا غروب شمس است.
    حالا يك فرعى اينجا مطرح است و آن اين است كه اگر كسى فراموش كرد عنوانى كه در مسأله ذكر شده موضع نسيان است، اگر كسى فراموش كرد روز عيد قربان رمى بكند جمره عقبه را، با توجه به اينكه وقتش همان " مابين طلوع الشمس الى غروبها " اينجا تكليف چيست؟ اولاً لازم است قضا كند، لازم است اين فوت شده را مانند نمازى كه فوت مى‏شود قضائش را انجام بدهد، يا نه؟ اگر لازم شد قضائش را انجام بدهد چه وقتى مى‏تواند انجام بدهد؟ آيا در شب يازدهم مى‏تواند قضأ رمى روز دهم را انجام بدهد؟ يا اينكه نه حتماً بايد صبر كند تا فردا كه روز يازدهم است در روز يازدهم رمى جمره عقبه فراموش شده را، قضائش را انجام بدهد؟ روى اين فرض كه لازم است صبر بكند تا روز يازدهم و شب يازدهم نمى‏تواند قضأ رمى را انجام بدهد حالا صبح يازدهم كه شد يك تكليف ادائى خود روز يازدهم دارد و آن رمى جمرات ثلاثه است، يك تكليف قضائى هم نسبت به رمى جمره عقبه مطرح است به لحاظ اينكه فراموش كرده روز دهم انجام بدهد، حالا آيا روز يازدهم كه بايد هم رمى ادائى و هم رمى قضائى انجام بدهد آيا ترتيب وجود دارد؟ يعنى اول بايد رمى قضائى را انجام بدهد، بعد نوبت به رمى ادائى مى‏رسد؟ يا اينكه نه اين مخير است، مى‏تواند ابتدأً رمى ادائىِ روز يازدهم را انجام بدهد، بعد رمى قضائى را؟ آنى كه فتوى بر طبقش هست و مرحوم محقق هم در شرايع عرض كرديم در جلد (20 جواهر همان اوائلش حدود صفحه 20 يا يك مقدار كمتر يا بيشتر متعرض است)، ايشان مى‏فرمايد: كه بله، لازم است روز يازدهم اول قضأ روز دهم را انجام بدهد، بعد آن وظيفه ادائىِ آن روز را، به نحو وجوب اين ترتيب مطرح است، يعنى ترتيب ادا و قضأ، اول قضأ ثم الادأ، پس اين مسائلى است كه در اينجا مطرح است، اولاً رمى جمره عقبه فراموش شده قضا دارد يا نه؟ بر فرض كه قضأ داشته باشد كى مى‏تواند قضأ او انجام بگيرد؟ آيا در شب يازدهم مى‏شود يا نه؟ اگر در شب يازدهم نشد و لازم بود تأخير بيندازد قضأ را تا روز يازدهم، به لحاظ اينكه در روز يازدهم يك وظيفه ادائى نسبت به رمى جمرات ثلاثه وجود دارد آيا بين اين ادأ و قضأ ديروز ترتيب معتبر است كه حتماً بايد قضأ اول واقع بشود و ادأ امروز دوم؟ يا اينكه نه ترتيبى اعتبار ندارد و اين حاجى مخير است اول ادأ را انجام بدهد، بعد قضأ روز گذشته را يا بالعكس؟
    اينها مسائلى است كه بايد از روايات استفاده كنيم. متأسفانه روايات زيادى هم در اين مسأله وجود ندارد، يكى دو روايت بيشتر نيست ولو اينكه در كلمات بعضى‏ها تعبير به روايات شده است، كه معنايش اين است كه روايات متعددى وجود دارد و در كلمات بعض ديگر خواستند از يك سرى از رواياتى كه به نظر نمى‏رسد كه ارتباطى به اين بحث ما داشته باشد استفاده بكنند، لكن اجمالاً يكى دو روايت است كه يكى از آنها مسأله اصل قضأ را دلالت دارد و يكى ديگر هم در رابطه با اين ترتيب يك بيانى دارد كه حالا ببينيم مى‏توانيم وجوب را از آن استفاده كنيم يا نه.
    روايات در باب پانزدهم از ابواب رمى جمره عقبه، سه روايت نقل كرده منتهى يكى از آنها تقريباً متحد المضمون است و بحث مفصل دارد كه او را بعد از روايت سوم عرض مى‏كنيم.
    روايت سوم روايت بريد عجلى است، اين سؤال اول او مربوط به رمى جمره عقبه در روز عيد قربان نيست، سؤال بعدى او مربوط به اين است، " قال: سئلت ابا عبدالله (ع) عن رجلٍ نسى رمى جمرة الوسطى فى اليوم الثانى " جمره وسطى را در روز دوم كه همان روز يازدهم است فراموش كرد انجام بدهد، " قال: فاليرمها فى اليوم الثالث " در روز سوم اين جمره وسطى را دو مرتبه رمى مى‏كند، " فاليرمها فى اليوم الثالث لما فاته و لما يجب عليه فى يومه " هم به عنوان قضأ رمى مى‏كند و هم به عنوان اينكه در امروز هم رمى جمره وسطى نيز وجوب دارد، باز اين هم از آن ترتيبى استفاده نمى‏شود، ولو اينكه اين سؤال به ما ارتباطى ندارد لكن مى‏گويد دو مرتبه رمى كند، يكى به عنوان قضأ، يكى هم به عنوان ادأ اما نمى‏گويد كه لازم است قضأ را مقدم بر ادأ بدارد، مقتضاى اطلاق آن اين است كه ترتيبى اعتبار ندارد اين سؤال به ما مربوط است: " قلت: فان لم يذكر الا يوم النفر " مقصود از سؤال اين است كه يادش نمى‏آيد از جمرات چه چيزى را ترك كرده مگر همان يوم النفر را، يعنى مى‏داند كه يوم النفر را ترك كرده، خوب يوم النفر همان جمره عقبه است كه ترك مى‏شود، چون رمى جمره عقبه بيشتر واجب نيست، " قال: فاليرمها و لا شئ عليه " لكن يك احتمال ديگرى هم در اين سؤال هست كه روى اين احتمال باز اين روايت اصلاً به ما ارتباط پيدا نمى‏كند اگر ما اينطورى معنى كنيم، بگوئيم " فان لم يذكر الا يوم النفر " معنايش اين است كه اين فقط يادش است كه روز عيد رمى كرده اما روزهاى ديگر، روز يازدهم را به طور كلى احتمال مى‏دهد كه رميى تحقق پيدا نكرده كه مقصود از اين " فان لم يذكر الا يوم النفر " يعنى فقط يادش است كه روز عيد قربان جمره عقبه را رمى كرد، اما روز يازدهم احتمال مى‏دهد كه هيچ رميى ازش تحقق پيدا نكرده، " قال فاليرمها " بگوئيم آن وقت ضمير به جمار و جمرات برمى‏گردد، همه جمرات‏
    را بايد رمى بكند " و لا شئ عليه " ، اگر روايت را اينطورى معنى كنيم نتيجه اين مى‏شود كه اين روايت هم به رمى جمره عقبه هيچ ارتباطى ندارد، اما اگر آنطورى معنى كنيم " فان لم يذكر الا يوم النحر " يعنى آنى كه براى آن متيقن است اين است كه رمى يوم النفر تحقق پيدا نكرده، آن وقت ضمير مؤنث فاليرمها مى‏خورد به خصوص جمره عقبه، براى خاطر اينكه رمى يوم النحر فقط اختصاص به جمره عقبه دارد و جمرات ديگر لازم نيست رمى بشوند در روز عيد قربان، پس اين روايت روى يك احتمالش به ما ارتباط پيدا مى‏كند و روى اين احتمالى كه به ما ارتباط پيدا مى‏كند اين همين مى‏گويد فاليرمها، مى‏گويد بايد قضأ بشود اين رمى جمره، اما كى قضأ بشود؟ با چه خصوصيتى قضأ بشود؟ ديگر دلالتى بر خصوصيات قضا نه از نظر زمان و نه از نظر ترتيب بين قضأ و ادأ هيچگونه دلالتى بر اين معنى نمى‏كند.
    اما روايتى كه مربوط به خصوص ما نحن فيه است و مى‏توان گفت تنها روايتى است كه جهات را متعرض است روايت اول اين باب است، اين روايت را شيخ نقل كرده به يك سند صحيحى از عبدالله بن سنان و سند هم صحيح است، كلينى هم همين روايت را با يك مختصر تفاوتى كه عرض مى‏كنيم نقل كرده از همين عبدالله بن سنان كه بنا بر نقل كلينى و نقل شيخ روايت روايت صحيحه عبدالله بن سنان است. اما در كتاب جواهر نقل مى‏كند كه بعضى از اين اصحاب جوامع چهارگانه اين روايت را از معاوية بن عمار نقل كردند، آن وقت صاحب جواهر هم صدر و ذيل كلامش يك قدرى با هم اختلاف دارد، يك جا مى‏گويد از عمار نقل شده اين روايت، يك جا مى‏گويد از معاوية بن عمار نقل شده، اما در كتاب وسائل هيچ اشاره‏اى به عمار يا معاوية بن عمار وجود ندارد، اينطورى كه صاحب وسائل نقل كرده مشايخ ثلاثه هر سه آنها از عبدالله بن سنان اين روايت را نقل كردند منتهى با يك مختصر اختلاف در تعبيرى كه عرض مى‏كنيم، حالا آنى كه شيخ نقل كرده اين است: " قال: سئلت اباعبدالله (ع) عن رجل افاض من جمعٍ " يك حاجى از مشعرالحرام افاضه كرد، " حتى انتهى الى منى " بعد هم وارد منى شد، بعد از آنى كه وقوف به مشعر را انجام داده، حالا كه وارد منى شد خوب اولين عمل در منى همين رمى جمره عقبه است، مى‏گويد " فعرض له عارضٌ " ، يك حادثه‏اى براى او پيش آمد، يك مشكله‏اى براى او پيش آمد، " فلم يرم حتى غابت الشمس " رمى جمره عقبه تحقق پيدا نكرد تا عيد قربان تمام شد، غيبوبت و غروب شمس محقق شد، حالا اين فعرض له عارض مصاديقش چه چيزى است؟ اين فعرض با كلمه فأ مطلب را مطرح كرده، اين بيشتر مى‏سازد با مسأله نسيان، براى اينكه نسيان يك امرى است كه عارض مى‏شود، قبلاً مى‏دانست و متوجه هم بود، اما بعد از آنى كه وارد منى شد براى خاطر نسيان ديگر نشد رمى جمره عقبه بكند، آيا مسأله‏
    جهل را هم مى‏گيرد؟ مسأله جهل به عنوان يك عارض مطرح هست، اما با اين كلمه فأ نمى‏سازد، " فعرض له عارض " انسانى كه جاهل است اينطور نيست وقتى كه وارد منى مى‏شود جاهل مى‏گردد، جهل يك چيزى نيست كه با ورود در منى حادث بشود، اما به خلاف مسأله نسيان، مسأله نسيان يك چيزى است كه در هر شرائطى ممكن است براى انسان عارض بشود، اما بگوئيم نه اين تا قبل از آنى كه وارد منى بشود " لم يكن جاهلاً " اما بعد از آنى كه وارد منى شد " عرض له الجهل " اين يك تعبيرى است كه با جهل نمى‏سازد، لذا بايد بگوئيم قدر متيقن از اين تعبير مسأله نسيان است، البته يك چيزهاى ديگرى هم امكان دارد، يك عوارض ديگرى هم امكان دارد مثل اينكه فرض كنيد اين خوابش برد و رمى جمره نكرد، يا اينكه مبتلا به يك كسالتى شد در منى و ديگر با بى‏اعتنائى و الا آدمى هم كه مريض مى‏شود اگر خودش قدرت ندارد بايد استنابه كند، بايد نايب بگيرد، اگر كسى وارد منى شد " و كان مريضاً و غير قادر على رمى الجمره يجب عليه ان ينيب " حالا بايد بگوئيم مريض شد و با بى‏اعتنائى و مسامحه و بى‏موالاتى با مسأله رمى جمره عقبه برخورد كرد مخصوصاً اگر غير اهل علم هم باشد، مثل عوامها كه يك مختصر ناراحتى كه براى آنها پيش مى‏آيد خيال مى‏كنند كه ديگر همه چيز تحت الشعاع قرار مى‏گيرد و يك مختصر كسالت همه چيز را تجويز مى‏كند، حالا اجمالاً اين " فعرض له عارض " با كلمه فأ ما نمى‏توانيم بگوئيم جهل را هم مى‏گيرد، مگر اينكه با اتحاد مناط و اتحاد ملاك مسأله جهل را مطرح كنيم. " فعرض له عارض فلم يرم حتى غابت الشمس، قال: " خوب اين روشن است كه اين مربوط به رمى جمره عقبه است و مربوط به همان بحثى است كه ما در آن هستيم، " قال: " امام فرمود: " يرمى اذا اصبح مرّتين " وقتى كه صبح كرد و فردا شد، دو مرتبه بايد رمى كند جمره عقبه را، خوب تا اينجا چند تا مطلب ما استفاده مى‏كنيم، يك مطلب اين است كه اين " رمى جمرة العقبه اذا فات يجب قضأه " اصل وجوب قضأ را از اين استفاده مى‏كنيم، وقت قضأ را هم استفاده مى‏كنيم " اذا اصبح " با اينكه بين امروز و فردا شب فاصله است اما نمى‏فرمايد كه شب مى‏تواند قضا كند، " يرمى اذا اصبح " يعنى بايد منتظر روز باشد، منتظر فردا باشد تا بيايد عنوان قضأ انجام بگيرد، و باز اين نكته هم از آن استفاده مى‏شود كه در قضائش توسعه تحقق ندارد، بگويد خوب حالا كه اين فوت شد ما نمى‏خواهيم روز يازدهم قضائش را انجام بدهيم، صبر مى‏كنيم و روز دوازدهم قضائش را انجام مى‏دهيم، نه به مجردى كه فردا تحقق پيدا كرد واجب است قضأ انجام بگيرد، پس همانطورى كه تأخير به فردا را دلالت دارد، عدم جواز تأخير از فردا را هم دلالت مى‏كند، و همين يك جمله " يرمى اذا اصبح مرتين " بايد صبر كند فردا صبح كه آمد دو مرتبه جمره عقبه بايد رمى‏
    بشود، " مرّتين لما فاته " يك مرتبه به عنوان قضأ، " والاخرى ليومه الذى يصبح فيه " ديگرى هم به عنوان ادأ براى همان روزى كه منتظر آمدن آن روز بوده كه فردا است. خوب حالا هنوز ترتيب را تا اينجا دلالت نكرده، " اصل وجوب القضأ " وقت قضأ فردا است و تأخير از فردا هم جايز نيست، اما ترتيب بين قضأ و ادأ چطور؟ اين مطلب را در اين جمله مى‏فرمايد: " واليفرق بينهما " بين اين دو (ادأ و قضأ) تفريق بكند و فاصله بياندازد، " يكون احدهما بكرة " يكى را در همان اوائل صبح انجام بدهد، خوب كدام را اوائل صبح انجام بدهد؟ " و هى للامس " آنى را كه مال روز گذشته است، آنى كه مربوط به قضأ است بايد اوائل صبح روز يازده انجام بدهد، " والاخرى عند زوال الشمس " اما ديگرى كه مربوط به ادأ روز يازدهم است آن را عند زوال الشمس انجام بدهد. در نقل شيخ اينطور است اما در نقل كلينى عبارت اين است آنجا كه سائل گفت " وليرم حتى غابت الشمس " اينجا در اين روايت دارد " فلم يرم الجمرة حتى غابت الشمس " يك كلمه جمره اضافه دارد و در جوابش " قال: يرمى اذا اصبح مرتين احدهما بكرةً و هى للامس و الاخرى عند زوال الشمس و هى ليومه " مال همين روزى كه در آن واقع شده، خوب از اين استفاده ترتيب مى‏كنيم كه اول بايد رمى قضائى انجام بگيرد، سپس بايد رمى ادائى انجام بگيرد. لكن صاحب رياض (عليه الرحمه) در استدلال به اين روايت مناقشه مى‏كند، ايشان مى‏فرمايد كه اين روايت كه دلالت بر ترتيب مى‏كند، ترتيب را با يك حكم ديگر با هم بيان كرده: يكى اصل ترتيب را بيان كرده، يكى هم تفريق را بيان كرده، در ذيل روايت در يك جمله در مسأله بيان شده: " الترتيب و التفريق " ، آن وقت ايشان مى‏فرمايد تفريق كه واجب نيست، در حقيقت اين مسلم است كه تفريق واجب نيست، ضرورت ندارد كه رمى قضائى اول آفتاب و بكرةً واقع بشود و رمى ادائى عند زوال الشمس تحقق پيدا بكند و در حقيقت دو سه ساعت بين رمى قضائى و رمى ادائى فاصله بشود، ايشان مى‏فرمايد اين " و اليفرق بينهما " ، درست است كه ظاهر روايت وجوب است و اگر ما اجماع يا كالاجماعى بر خلاف اين واليفرق بينهما نمى‏داشتيم و ما بوديم و ظاهر روايت، حكم مى‏كرديم به اينكه هم ترتيب واجب است، هم تفريق واجب است، اما خوب چه كنيم كه فتاوى حكم مى‏كند به اينكه تفريق ليس بواجب و اگر كسى بخواهد رمى قضائى و رمى ادائى را بلافاصله بدون اينكه مختصر زمانى هم بين آنها فاصله بشود پشت سر هم انجام بدهد هيچ مانعى ندارد، پس ما قرينه خارجيه داريم بر اينكه اين و اليفرق بينهما نمى‏تواند امر آن امر وجوبى باشد، بلكه بايد حمل بر استحباب بكنيم، بگوئيم مستحب است كه بين رمى قضائى و ادائى تفريق و فاصله در كار باشد. خوب اگر اين " و اليفرق بينهما " امر آن امر بر استحباب شد چون ترتيب هم در ضمن همين بيان شده‏
    است مى‏توانيم از اين روايت استفاده ترتيب كنيم؟ اگر ترتيب مستقلاً ذكر شده بود، خوب ما بين اين دو جدا مى‏كرديم، مى‏گفتيم دليل داريم بر اينكه تفريق واجب نيست، اما ترتيب كه نه تنها دليل بر عدم وجوبش نداريم بلكه تقريباً فتاوى دلالت بر ترتيب مى‏كند، اما حالا كه در يك جمله واقع شده، در ضمن همان و اليفرق بينهما و در بيان تفريق مسأله ترتيب بيان شده است، حالا كه ما دليل داريم بر اينكه تفريق ليس بواجبٍ نمى‏توانيم بگوئيم روايت دلالت بر وجوب ترتيب هم مى‏كند، لذا صاحب رياض مى‏فرمايد ما بايد از مسأله روايت در رابطه با ترتيب صرف نظر كنيم بلكه از همان طريق فتاوى و اجماع بيائيم مسأله ترتيب را مطرح كنيم، اما آيا اينطور است مطلب؟ دوباره من اين جمله را مى‏خوانم، ببينيد آيا در اين جمله ما نمى‏توانيم تفكيك كنيم، بگوئيم ولو اينكه يك جمله است ولى چون دو حكم را متعرض است بيائيم بين اين دو حكم تفكيك كنيم، بگوئيم يكى از آنها را اجماع بر عدم وجوب آن داريم كه عبارت از تفريق است، اما آن ديگرى كه نه تنها دليل در مقابل او نيست بلكه مؤيد دارد، جمله اين بود " و اليفرَّق بينهما - يا - و اليفرِّق بينهما " اين آدم بين رمى ادائى و رمى قضائى جدائى بياندازد، آن وقت در مقام بيان جدائى اينطورى مى‏گويد: " يكون احدهما بكرةً و هى للامس " ، اين روز قبلى را در اول صبح انجام بدهد، " و الاخرى (كه مربوط به روز امروز است) عند زوال الشمس " ، آيا اين " و هى للامس " ى كه در ضمن مسأله تفريق دارد بيان مى‏شود ما مى‏توانيم از اين " و اليفرق بينهما " جدايش كنيم؟ بگوئيم و اليفرقش استحباب است، اما اين " و هى للامس " را ديگر ما ظاهر آن را كه عبارت از وجوب است و دليلى هم در مقابل ندارد، ما اين را حمل بر وجوب خودش مى‏كنيم. عرض كردم اين يك خورده اينجا در اين مورد مسأله مشكل است، براى اينكه مانعى ندارد اگر يك روايتى متعرض دو حكم باشد، ما مى‏توانيم يكى از آنها را حمل بر استحباب و ديگرى را حمل بر وجوب كنيم، اما مشكل اين روايت كه در نظر صاحب رياض هم به عنوان يك مشكل مهم مطرح است اين است كه اين حكم دوم در بيان حكم اول قرار گرفته و در ضمن بيان حكم اول، آيا اين وقوعش در ضمن بيان حكم اول از تفكيك مانع مى‏شود؟ آيا سبب مى‏شود كه ديگر ما نتوانيم بين " و اليفرق " و بين " و هى للامس تفكيك " كنيم؟ يا اينكه نه از تفكيك مانع نمى‏شود. بالاخره اين " و اليفرق " تا آخر دو مطلب را دلالت دارد: يكى " التفريق " و يكى " الترتيب " ، تفريق را دليل بر عدم وجوبش داريم اما وجوب ترتيب به قوت خودش باقيست و عرض كردم كه تنها روايتى كه در خصوص رمى جمره عقبه وارد شده است همين روايت است كه اگر كسى رمى جمره عقبه را نسيان كند حكمش چيست؟ تنها همين روايت روشن است كه در موضوع رمى جمره عقبه وارد شده است، لكن بعضى‏ها
    خواستند از بعضى از روايات ديگر هم استفاده بكنند كه ان شأالله روز شنبه آن روايات را عرض مى‏كنيم، ببينيم دلالت دارد يا نه؟
    پايان