• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

است حسن بن محمد به حضور من شرفياب نشده است، يا خروج كرده يا غايب شده است. بايد اورا حاضر كنيد والا شما را زندانى مى كنم. يحيى جواب داد:لابد كار داشته و نتوانسته بيايد و براى ما هم مقدور نيست او را حاضر نماييم. انصاف چيز خوبى است، تو چنانكه ما را حاضرو غايب مى كني، افراد طائفه عمربن خطاب را نيز احضار كن، سپس به حاضر و غايب كردن آنان بپرداز اگر تعداد غائبان آنان بيش از ما نبود حرفى نداريم و هر تصميمى كه مى خواهى درباره ما بگير، ليكن حاكم به آن جواب ها قانع نشد و سوگند ياد كرد كه اگر در ظرف امروز و امشب حسن را حاضر نكنيد منازلتان را خراب ميكنم، آنجا را به آتش مى كشم و حسين بن على راهزار تازيانه مى زنم.مقاتل الطالبين ص 2.94 ــ 296از اين قبيل حوادث به خوبى استفاده مى شود كه موضوع غيبت و پنهان زيستن بعض از سادات علوى يكى از وقايع مرسوم عصر خلفاى بنى عباس بوده است. به مجرد اينكه يكى از آنان از نظرها غايب مى گرديد از دوطرف مورد توجه واقع مى شد، از يك طرف توجه تودهء ملت به سوى او معطوف مى شد مخصوصاً بدان جهت كه يكى از آثار و علائم مهدى كه عبارت از غيبت باشد در او به وجود مى آمد. از طرف ديگر دستگاه خلافت نسبت باو حساسيت خاصى پيدا مى كرد و به وحشت و اضطراب ميافتاد. مخصوصاً بدان جهت كه مى ديد يكى از خصائص مهدى در او پيدا شده و مردم احتمال مهدويت درباره اش مى دهند و ممكن است به وسيلهء او انقلاب و غوغايى برپا شود كه خاموش كردن آن براى دستگاه خلافت ارزان تمام نمى شود. اكنون كه توانستيد اوضاع بحرانى و منقلب عصر بنى عباس يعنى عصر تأليف كتب و نقل و ضبط احاديث را پيش خودتان مجسم سازيد تصديق مى فرماييد كه نويسندگان و دانشمندان و راويان احاديث آنقدر آزادى نداشتند كه بتوانند احاديث مربوط به مهدى موعود، مخصوصاً آن احاديثى را كه راجع به غيبت و قيام مهدى منتظر، وارد شده بود در كتابها بنويسند يا نقل كنند. آيا تصورمى شود كه خلفاى بنى عباس، در مقابل مهدويت كه در آن عصر جنبهء سياسى پيدا كرده بود هيچگونه دخالت و اعمال نفوذى ننموده باشند و. به راويان احاديث آزادى مطلقداده باشند كه احاديث مربوط به مهدى منتظر و غيبت و قيام او را كه كاملاً به ضررشان تمام مى شد در كتاب ها بنويسند يا نقل كنند؟! ممكن است پيش خودتان بگوييد كه: خلفاى بنى عباس لابد اين مقدار را درك مى كردند كه محدود ساختن دانشمندان و دخالت كردن در كارآنان به صلاح اجتماع نيست. بايد دانشمندان و راويان احاديث را آزاد گذاشت تا حقائق را بنويسند و بگويند و مردم را بيدار و روشن سازند. بدين جهت ناچارم نمونه هايى از دخالتهاى بيجاى خلفاى بنى اميه و بنى عباس بلكه خلفاى پيشين را، به عنوان شاهد ذكر كنم تا حقيقت روشن گردد و بدانيد كه الملك عقيم.

سلب آزادى در عصر خلفا

سلب آزادى در عصر خلفا ابن عساكر ازعبدالرحمان بن عوف روايت كرده كه عمربن خطاب اصحاب رسول خدا(ص) مانند: عبدالله بن حذيفه، ابودردا، ابوذرغفارى و عقبة بن عامر، را از تمام بلاد اسلامى احضار كرد و مورد عتاب و سرزنش قرار داده گفت:اين احاديث چيست كه از پيغمبر نقل مى كنيد و در بين مردم منتشر مى سازيد؟ اصحاب پاسخ دادند: لابد مى خواهى ما را از نقل احاديث ممنوع سازي؟ عمرگفت: شما حق نداريد از مدينه بيرون رويد و تا زنده هستم نبايد از من دور شويد. من بهتر مى دانم چه حديثى را قبول كنم و چه حديثى را مردود سازم. اصحاب رسول خدا ناچار شدند تا عمر زنده بود نزدش بمانند. كتاب اضواءعلى السنة المحمدية تأليف محمود ابوريه چاپ اول ص 2.9محمدبن سعد و ابن عساكر از محمودبن عبيد نقل كرده اند كه گفت: از عثمان بن عفان شنيدم كه برفراز منبر مى گفت: هيچكس حق ندارد حديثى نقل كند كه در زمان ابوبكر و عمر روايت نشده استاضواء ص 3.0 .معاويه به تمام فرمانداران بخشنامه كرد كه هركس از فضائل على بن ابيطالب و اولادش حديثى نقل كند از امان من خارج است. كتاب النصائح الكافيه تأليف سيد محمد بن عقيل چاپ سوم ص 8.7.معاويه به فرمانداران نوشت: به مردم دستور بدهيد كه در فضائل صحابه و خلفا روايت كنند و آنان را وادار كنيد كه هر فضيلتى كه دربارهء على بن ابيطالبروايت شده مانندش را دربارهء صحابه روايت نمايند(.النصائح الكافيه ص 8.8مأمون در سال 218 هجرى دستور دادتمام دانشمندان و فقهاى عراق و ساير شهرها را احضار كردند.آنگاه از عقائدشان جويا شد وبازپرسى نمود كه دربارهء قرآن چه عقيده اى دارند؟ آن را حادث مى دانند يا قديم؟ سپس كسانى را كه عقيده داشتند قرآن حادث نيست تكفير نمود و به شهرستانها نوشت كه شهادتشان را قبول نكنيد. بدين جهت، همه، دانشمندان ناچار شدند عقيده خليفه را در مورد قرآن بپذيرند جز چند نفر معدودتاريخ يعقوبى ج 3 ص 2.02مالك بن انس فقيه بزرگ حجاز فتوايى برخلاف ميل جعفربن سليمان فرماندار مدينه داد. فرماندار او را با وضع فجيعى احضار نمود و دستور داد هفتاد تازيانه باوزدند به طوريكه تا مدتى بسترى شد. بعداً منصورمالك را احضار نمود، ابتداء از قضيه تازيانه زدن جعفربن سليمان اظهار تأسف كرد و پوزش خواست. سپس گفت: كتابى در موضوع فقه و حديث بنويس. ليكن مواظب باش احاديث دشوارعبدالله بن عمر و مطالب سهل عبدالله بن عباس و احاديث شاذابن مسعود را در كتاب ننويسي. تنها مطالبى را بنويس كه صحابه و خلفا بر آنها اتفاق دارند. كتاب را بنويس تا در تمام شهرها بفرستم و از مردم التزام بگيرم كه به غير از آنها عمل نكنند. مالك مى گويد: عرض كردم: عراقى ها در فقه و علوم عقيده هاى ديگرى دارند و مطالب ما را قبول ندارند. منصور پاسخ داد: تو كتاب را بنويس من آنرا برمردم عراق نيز تحميل مى كنم و اگر قبول نكردند گردنشان را مى زنم و با تازيانه بدنشان را سياه مى كنم. زودباش و در تأليف كتاب تعجيل كن كه سال آينده فرزندم مهدى براى تحويل گرفتن آن پيش تو خواهد آمد.الامامة و السياسية ج 2 ص 1.77ــ 180معتصم عباسى احمدبن حنبل را احضار نمود و در مسئله مخلوق بودن قرآن امتحانش كرد سپس دستور داد تازيانه اش زدند.تاريخ يعقوبى ج 3 ص 2.06.منصور، ابوحنيفه را به بغداد جلب كرد و مسمومش نمود.مقاتل ص 2.44.هارون الرشيد خانهء عبادبن عوام را ويران كرد و از نقل احاديث ممنوعش ساخت.مقاتل ص 2.41خالدبن احمد فرماندار و امير بخاري، به محمدبن اسماعيل بخارى كه يكى از علماى بزرگ حديث بود گفت: كتابت را پيش من بياور و قرائت كن. بخارى امتناع نمود و پيغام داد اگر اينطور است مرا از نقل احاديث ممنوع ساز تا در نزد خدا معذور باشم. همين قضيه سبب شد كه آن دانشمند را از وطن تبعيد كردند. او به يكى از قريه هاى سمرقند بنام خرتنگ رفت و تا آخر عمر در همانجا منزل داشت. راوى مى گويد: از بخارى شنيدم كه بعداز نماز شب با خدا مناجات مى كرد و مى گفت: خدايا اگر زمين براى من تنگ شده جانم را بگير! و در همان ماه روحش به سوى جهان ابدى شتافت.تاريخ بغداد ج 2 ص 3.3.هنگامى كه نسائى كتاب خصائص را تأليف كرد و احاديثى را دربارهء فضائل على بن ابيطالب(ع) در آن كتاب نوشت، وى را به دمشق جلب كرده گفتند : بايد يك چنين كتابى هم دربارهء فضائل معاويه بنويسى. پاسخ داد: من دربارهء معاويه فضيلتى سراغ ندارم تا بنويسم. فقط همين مقدار مى دانم كه پيغمبر درباره اش فرمود: خدا هرگز شكمش را سير نكند. پس آنقدر با كفش به آن مرد دانشمند زدند وخصيه اش را فشار دادند تا از شدت درد جان داد.النصائح الكافيه ص 1.09

قضاوت كنيد

قضاوت كنيد با توجه به اوضاع بحرانى وانقلابى عصر خلفا و با توجه به اينكه موضوع مهدويت مخصوصاً موضوع غيبت و قيام جنبهء كاملاً سياسى پيدا كرده بود، اذهان عمومى بدان توجه داشت و از آن بهره بردارى مى شد و با توجه به محدوديتهايى كه براى نويسندگان و راويان احاديث وجود داشت، اكنون قضاوت كنيد: آيا نويسندگان و راويان احاديث مى توانستند احاديث مربوط به مهدى موعود و علائمو آثار و غيبت و قيامش را نقل كنند و در كتابها بنويسند؟ آيا خلفاى وقت آنقدر آزادى به نويسندگان مى دادند كه هرچه را شنيده يا خوانده بودند روايت كنند و در كتابها بنويسند؟حتى اگر احاديثى باشد كه رنگ سياست به خود گرفته و براى دستگاه خلافت توليد خطر كند! آيا امثال مالك بن انس و ابوحنيفه مى توانستنداحاديث مهدويت و غيبت علويين را در كتابهاى خودشان كه به دستور منصورعباسى تأليف مى شد بنويسند؟ در صورتى كه در همان عصر، محمد بن عبدالله بن حسن وابراهيم برادرش غايب و متوارى بودند و بسيارى از مردم عقيده داشتند كه محمد همان مهدى موعودى است كه نهضت مى كند و جلو تعديات را مى گيرد واوضاع جهان را اصلاح مى كند! با اينكه منصور از موضوع غيبت و قيام محمد در بيم و هراس بود و براى دستگيرى او گروهى از علويين بى گناه را زندانى ساخته بود. مگر همين منصور نبود كه ابوحنيفه را مسوم ساخت؟ مگر جعفربن سليمان فرماندارش، مالك بن انس را تازيانه نزد؟ مگر همين منصور وقتى به مالك بن انس دستور داد كتاب بنويسد در كار او دخالت نكرد و صريحاً نگفت كه احاديث عبدالله بن عمر و عبدالله بن عباس و ابن مسعود را ننويس؟ و هنگامى كه مالك گفت: اهل عراق نيز علوم و احاديثى دارند و ممكن است احاديث ما را قبول نكنند منصور پاسخ نداد كتاب تورا باضرب سرنيزه و تازيانه برآنان تحمل مى كنم؟! مگر كسى جرئت داشت به منصور بگويد: با اموردينى مردم چكار داري؟ از كجا فهميدى احاديث و علوم عراقيان باطل است؟ مگر امثال عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و ابن مسعود چه جرمى داشتند كه احاديثشان مورد قبول تو نيست؟ من نمى توانم براى دخالتهاى بيجايى كه امثال منصور در تدوين احاديث مى نمودند محمل صحيحى پيدا كنم جز اينكه بايد گفت: در بين احاديث اهل عراق و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و ابن مسعود احاديثى وجود داشته كه با سياست دستگاه خلافت سازگاز نبود بدين جهت نوشتن آنها قدغن بود. دربارهء مالك مى نويسند: صدهزار حديث شنيده بود اما بيش از پانصد حديث در كتاب موطأ ننوشت.اضواء ص 2.71آيا احمدبن حنبل كه به وسيلهء معتصم تازيانه خورد، و بخارى كه از وطن تبعيد شد و نسائى كه از ضرب كتك جان داد مى توانستند در كتابهايشان احاديثى را بنويسند كه بنفع علويين و ضرر دستگاه خلافت باشد؟

نتيجه

نتيجه از مجموع سخنان گذشته چنين نتيجه مى گيريم : چون احاديث مهدويت، بالاخص احاديث غيبت و قيام ، جنبهء سياسى پيدا كرده بود و به ضرر دستگاه خلافت و نفع رقيبان آنان يعنى علويين تمام مى شد علماى عامه به واسطهء محدوديتى كه داشتند نمى توانستند آنها را در كتابها بنويسند! و اگر هم نوشته باشند دستهاى جنايتكار سياستمداران وقت آنها را محو نموده است. شايد اصل وجود مهدى كه به طور ابهام و اجمال ضررى به حال خلفا نداشت از دستبرد حوادث محفوظ ماند، اما احاديث و آثار و علائم كامل مهدى موعود، به وسيلهء خاندان نبوت و ائمه اطهار كه حافظ علوم پيغمبر(ص) بودند ضبط و نگهدارى شد و دربين شيعيان باقى ماند. در عين حال، كتابهاى عامه از موضوع غيبت خالى نيست. مثلاًيك روزدر حضور حذيفه گفته شد : مهدى خروج كرده است. حذيفه گفت: واقعاً سعادت بزرگى نصيب شما شده اگر مهدى ظاهر شود درحالى كه هنوز اصحاب محمد زنده اند! نه، چنين نيست. مهدى خروج نمى كند مگر وقتى كه هيچ غائبى نزد مردم محبوب تر از او نباشد. كتاب الحاوى للفتاوى ج 2 ص 1.59در اينجا حذيفه به موضوع غيبت مهدى اشاره نموده است . حذيفه كسى است كه از حوادث زمانه و اسرار پيغمبر(ص) آگاه بوده است. او مى گويد: من از تمام مردم به فتنه ها و حوادث آينده آگاه ترم، زيرا پيغمبر(ص) آنها را در انجمنى بيان كرد و از حاضران مجلس جز من كسى زنده نيستتاريخ ابن عساكرج 4 ص 9.جلالي: امام غائب چند سال عمر مى كند؟ هوشيار: مقدار زندگى و عمر آن جناب تعيين نشده است، ليكن احاديث اهل بيت او را طويل العمر معرفى مى كنند : از باب نمونه:امام حسن عسكري(ع) فرمود: بعد از من فرزندم قائم است. اوست كه دوسنت پيمبران كه عمر دراز و غيبت است،در موردش اجرا خواهد شد. از بس غيبتش طولانى مى شود دلها سخت و تاريك مى گردند. در ايمان و عقيدهء به آنجناب، فقط كسانى پايدار خواهند ماند كه خدا ايمان را در دلشان استوار نمايد و به روح غيبى تأييدشان كند و...«46» حديث ديگر.حسن بن محمد بن صالح قال سمعت الحسن العسكرى عليه السلام يقول: ان ابنى هو القائم من بعدي، و هوالذى يجرى فيه سنن الانبياء بالتعمير و الغيبة حتى تقسوالقلوب لطول الامد، ولايثبت على القول به الامن كتب الله عزوجل فى قلبه الايمان وايده بروح منه ــ بحار ج 51 ص224.دكتر: تمام سخنانى كه تاحال، راجع به امام زمان فرموديد مستدل و قابل توجه بود لكن عمده اشكالى كه ذهن من و ساير رفقا را ناراحت نموده و بازهم در وجود امام غائب ترديد داريم، موضوع طول عمر اوست. طبقهء دانشمند و تحصيل كرده نمى توانند چنين عمر غير طبيعى را باور نمايند، زيرا زندگى سلولهاى بدن محدود است.اعضاء رئيسه بدن مانند قلب و مغز و كليه و كبد، استعداد معينى براى انجام وظيفه دارند. براى من قابل قبول نيست كه قلب يك بشر طبيعى بتواند بيش از هزار سال كار كند. صريحاًبه شما بگويم :اين گونه موضوعات را در عصر دانش و تسخير فضا نمى توان به جهانيان عرضه داشت. هوشيار: جناب آقاى دكتر! من اعتراف مى كنم كه: موضوع طول عمر حضرت ولى عصر(ع) از مشكلات است، منهم از علم طب و زيست شناسى بهره اى ندارم لكن براى پذيرفتن حق آماده ام، لذا از جنابعالى خواهش مى كنم اطلاعات خودتان را در موضوع طول عمر در اختيار ما بگذاريد. دكتر: منهم بايد اعتراف كنم كه : اطلاعات علمى من آنقدر كافى نيست كه بتواند مشكل اساسى ما را حل كند. بنابراين، بهتر است از اطلاعات يكى از دانشمندان استفاده كنيم و گمان دارم اگر اينكار را به جناب آقاى دكتر نفيسى رئيس و استاد دانشكدهء پزشكى اصفهان محول كنيم، بتوانيم از كمكهاى علمى ايشان برخوردار شويم،زيراعلاوه بر تحصيلات كلاسيك اهل مطالعه و تحقيق هستند و باين گونه مطالب نيز، علاقه مندند. هوشيار: مانعى ندارد من سؤالاتى را در اين موضوع مطرح مى كنم و به وسيلهنامه خدمت آقاى دكتر نفيسى مى فرستم و جوابش را خواستار مى شوم. گمان مى كنم صلاح باشد مدتى جلسه را تعطيل كنيم ، شايد در طول اين فرصت، اطلاعاتى در موضوع طول عمر به دست آوريم و با بصيرت و بينايى كامل وارد بحث شويم. وقتى كه آقاى دكتر نفيسى جواب نامه را فرستادند، آقاى جلالى به وسيلهء تلفن شما را خبر مى كند.