• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 

امام غائب چه فايده اى دارد

براى دفاع از اسلام كوشش مى كند

معرفى رهبر اصلاحات جهاني،ديو يأس و نا اميدى را از جهان اسلام رانده است، درهاى شكست و نا اميدى را مسدود ساخته است و انتظار مى رود كه جهان مسلمين به واسطهء اين برنامهء گرانبهاى اسلامي، ملل پراكندهء جهان را متوجه خويش سازند و درتشكيل حكومت توحيد متحدشان گردانند. حضرت على بن الحسين(ع) مى فرمايد: انتظار فرج و گشايش،خودش يكى ازبزرگترين اقسام فرج است.. بحارالانوار ج 52 ص 1.22خلاصه: ايمان به مهدى موعود، آيندهء روشن و فرح بخشى را براى شيعيان مجسم نموده به اميد آنروز دلخوشند. روح يأس و شكست را از آنان سلب نموده به كار و كوشش در راه هدف و تهذيب اخلاق وعلاقهء به معارف وادارشان كرده است. شيعيان در عصر تاريك ماديت و شهوت پرستى و ظلم و ستم و كفر و بى دينى و جنگ و استعمار، عصر روشن حكومت توحيد و تكامل عقول انسانيت و فرو ريختن دستگاه بيدادگرى و برقرارى صلح حقيقى و رواج بازار علوم و معارف را، بالعيان مشاهده مى نمايند، و اسباب و مقدماتش را فراهم مى سازند. از اين جهت است كه در احاديث اهل بيت، انتظار فرج از بهترين عبادات و در رديف شهادت در راه حق شمرده شده است. بحارالانوار ج 52 ص 122تا 150.براى دفاع از اسلام كوشش مى كند يكى از خطبه هاى نهج البلاغه دلالت مى كند كه: حضرت ولى عصر در زمان غيبت نيز، براى پيشرفت و عظمت اسلام و حل وفصل امور ضرورى مسلمين تا سرحد قدرت كوشش مى كند. علي(ع) فرمود: مردم از جادهء حقيقت منحرف شده به چپ و راست مى روند و در راههاى ضلالت قدم مى زنند وطرق هدايت را رها كرده اند. پس دربارهء آنچه شدنى است و در انتظارش هستيد تعجيل نكنيد و چيزى را كه به زودى واقع مى شود دير مشماريد. چه بسا كسى كه در موضوعى تعجيل مى كند ولى وقتى بدان رسيد مى گويد: كاش آن را ادراك نكرده بودم. بشارتهاى آينده چقدر نزديك شده اند!اكنون وقت رسيدن وعده ها و نمايان شدن چيزى است كه آن را. قال على عليه

السلام: واخذوا يميناً و شمالا فى مسالك الغى و تركاً لمذاهب الرشد، فلا تستعجلوا ماهو كائن مرصد و لاتستبطئوا ما يجيء به الغد، فكم من مستعجل بما ان ادركه و دانه لم يدركه و ما اقرب اليوم من تباشير غد يا قوم! هذا ابان ورود كل موعد ودنومن طلعة ما لا تعرفون، الا وان من ادركها منا يسرى فيها بسراج منير و يحذوفيها على مثال الصالحين؛ ليحل فيها ربقاً و يعتق رقاً و يصدع شعباً و يشعب صدعاً ، فى سترة عن الناس، لايبصر القائف اثره ولو تابع نظره ثم ليشحذن فيها قوم شحذالقين النصل، تجلى بالتنزيل ابصارهم و يرمى بالتفسير فى مسامعهم و يغبقون كأس الحكمة بعد الصبوح نهج البلاغه ج 2 خطبهء 146.از ظاهر اين خطبه پيداست كه درعصرعلى بن ابيطالب(ع) مردم در انتظار وقوع حوادثى بوده اند كه از جانب رسول خدا(ص) بآنان رسيده بود. بعيد نيست كه حوادث زمان غيبت باشد.از ظاهر خطبه استفاده مى شود كه :امام عصر غيبت، در نهايت خفا و پنهانى زندگى مى كند، ليكن با بصيرت و بينايى كامل در حل و فصل امور ضرورى مردم و دفاع از حوزهء مقدسهء اسلام كوشش مى نمايد.از مشكلات مسلمين گره گشايى مى كند.از گرفتاران دادرسى مى كند.اجتماعاتى را كه به منظور برهم زدن اساس اسلام تأسيس شود متفرق مى سازد. تشكيلاتى را كه زيان بخش تشخيص دهد بر هم مى زند، مقدمات تأسيس اجتماعات ضرورى و سودمند را فراهم مى سازد. به بركت وجود مقدس امام عصر(ع) دسته اى از مردم براى دفاع از دين مجهز مى شوند و در تصميمات خود از معارف و علوم قرآن الهام مى گيرند.

فهيمى : من مى خواستم برايم روشن كنيد چرا در احاديث ما(اهل سنت) با اين روشنى به وجود مهدي(بخصوص با نامهاى ديگرى مثل قائم و صاحب الامر) اشاره نشده است، اما مى بينم كه وقت گذشته و بهتر است اين موضوع در جلسه آينده مطرح شود. برادران همه موافقت كردند و قرار شد جلسه بعد در منزل آقاى دكتر تشكيل شود.

كتابهاى عامه و خصوصيات مهدي

جلسه پس از چند دقيقه صحبت هاى معمولى و يك پذيرائى مختصر رسميت يافت و آقاى فهيمى سؤال خود را اينطور مطرح كرد: وجود مهدى موعود در احاديث شيعه شخصيت ممتاز و روشنى دارد، ليكن در اخبار اهل سنت به طور ابهام و اجمال ذكر شده است. مثلاً داستان غيبت آن حضرت كه در اكثر احاديث شما ديده مىشود و اصولاً از خصائص و علائم مسلم او شمرده شده، دراحاديث ما هيچ خبرى از آن نيست و به كلى مسكوت مانده است. مهدى موعود، در احاديث شما به نامهاى ديگرى از قبيل قائم و صاحب الامر نيز ناميده شده ليكن در احاديث ما نام ديگرى به جز مهدى بر او اطلاق نشده است. مخصوصاً قائم كه اصلاً در احاديث ما وجود ندارد.آيا اين مطلب در نظر شما يك امر عادى است و توليد اشكال نمى كند؟ هوشيار: ظاهراً علت قضيه اين باشد كه موضوع مهدويت، در عصر خلفاى بنى اميه و بنى عباس يك جنبه كاملاً سياسى پيدا كرده بود، به طوريكه نقل و ضبط احاديث مربوط به مهدى موعود آنهم با علائم و مشخصاتش، مخصوصاً موضوع غيبت و قيام، كاملاً آزاد نبوده است. خلفاى عصر، نسبت به جمع و تدوين احاديث، مخصوصاً داستان غايب شدن مهدى و قيام او كاملاً حساسيت داشتند. بطورى كه مى توان حدس زد حتى نسبت به الفاظ غيبت و قيام و خروج هم حساس بوده اند. شما نيز، اگر به تاريخ مراجعه كنيد و اوضاع بحرانى و حوادث سياسى عصر خلافت بنى اميه و بنى عباس را در نظر مجسم سازيد حدس مرا تأييد خواهيد كرد.

ما نمى توانيم در اين وقت كم و مجال كوتاه، حوادث و وقايع مهم و شايان توجه آن اعصار را بررسى كنيم. ليكن براى اثبات مقصد ناچاريم به دو مطلب اشاره نماييم: مطلب اول: داستان مهدويت چون ريشهء عميق دينى داشت و خود پيغمبراكرم(ص) خبرداده بود كه در زمانى كه كفرو بى دينى شايع شود و ظلم وستم فراوان گردد مهدى موعود قيام مى كند و اوضاع آشفته جهان را اصلاح مى نمايد، به همين جهت مسلمانان همواره آن موضوع را به عنوان يك تكيه گاه نيرومند و حادثه مهم تسلى بخش مى شناختند و هميشه در انتظار وقوعش بودند. مخصوصاً در مواقع بحرانى و طغيان ظلم و ستم كه از همه جا مأيوس مى شدندعقيده مزبور زنده و شايع تر مى شد و اصلاح طلبان و گاهى هم سودجويان از آن بهره بردارى مى كردند.

نخستين كسى كه خواست از عقيدهء مهدويت كه ريشهء مذهبى داشت استفاده كند مختاربود. بعد از حادثهء جانسوز كربلا مختار قصد داشت از قاتلين كربلا انتقام گيرد و حكومت آنان را منقرض سازد ليكن ديد بنى هاشم و شيعيان از قبضه نمودن خلافت اسلامى مأيوسند. چاره را در آن ديد كه ازعقيدهء مهدويت استفاده كند و به وسيلهء احياى آن فكر، ملت را اميدوار سازد. چون محمدبن حنفيه همنام وهم كنيهء رسول خدا(ص) بود يعنى يكى از علائم مهدى در او وجود داشت، مختار از اين فرصت استفاده كرد، محمد را به عنوان مهدى موعود و خودش را وزير و فرستادهء او معرفى نمود. به مردم گفت: محمدبن حنفيه همان مهدى موعود اسلام است. در اين زمان كه ظلم و ستم به انتها رسيده و حسين بن علي(ع) و جوانان و اصحابش با لب تشنه در كربلا شهيد شده اند، قصد نهضت دارد تا از قاتلان كربلا انتقام گيرد وجهان فاسد را اصلاح كند، منهم از جانب او وزير و مأمور هستم. مختار به اين وسيله نهضتى برپاساخت و گروهى از قاتلين را به قتل رسانيد در واقع اين اولين نهضتى بود كه بدين عنوان برپا شد و در مقابل دستگاه خلافت قيام كرد. دومين كسى كه خواست ازعقيدهء مهدويت بهره بردارى كند ابومسلم خراسانى بود. ابومسلم نهضت وسيع و دامنه دارى را در خراسانبرپا ساخت، به عنوان خونخواهى امام حسين(ع) و جوانان و يارانش كه در حادثهء جانسوز كربلا كشته شده بودند و خونخواهى زيدبن على بن حسين كه در زمان هشام بن عبدالملك با وضع فجيعى كشته شده بود و خونخواهى يحيى بن زيد كه در زمان خلافت وليد به قتل رسيده بود، در مقابل دستگاه ستمكار خلافت بنى اميه قيام كرد. گروهى از مردم، خود ابو مسلم را مهدى موعود مى پنداشتند، و گروهى ديگر، او را به عنوان مقدمهءظهور و از علائم مهدى مى دانستند كه با پرچمهاى سياه از جانب خراسان مى آيد. در اين پيكار عمومى علويين و بنى عباس و ساير مسلمانان دريك صف قرار داشتند. دست به دست هم دادند و با اتحاد كامل، دودمان بنى اميه وعمالشان را از مسند خلافت اسلامى كنار زدند.

اين نهضت ريشه دار گرچه به عنوان گرفتن حق مغصوب خاندان پيغمبر(ص) و خونخواهى مقتولين بى گناه علويين برپاشد، بعضى از رؤساى انقلاب هم شايد تصميم داشتند كه خلافت را به علويين تحويل بدهند ليكن بنى عباس و عمالشان در اين ميانه با يك زرنگى فوق العاده و نيرنگ جالبى نهضت را ازمسير حقيقى منحرف ساختند، حكومت علويين را كه تا آستانهء خانهء آنان آمده بود قبضه نمودند، خودشان را به عنوان اهل بيت پيغمبر(ص) قالب زدند و در مسند خلافت اسلامى قرار گرفتند. در اين نهضت بزرگ ملت پيروز شد و توانست دست خلفاء ستمكاربنى اميه را از خلافت اسلامى كوتاه كند. مردم خوشنود بودند كه شر خلفاء ظالم اموى را از سرخودشان كوتاه كرده اند، به علاوه حق را به حقدار رسانده اند و خلافت اسلامى را به خاندان پيغمبر(ص) برگردانده اند. علويين اقلاً از ظلم و ستم دودمان اموى راحت شدند. افراد ملت از اين پيروزى شادمان بودند و براى اصلاح اوضاع عمومى كشور و پيشرفت وترقى اسلام و بهبودى حال خودشان خواب هاى طلايى مى ديدند و بهمديگر نويدها مى دادند. ليكن چندى نپاييد كه از خواب خوش بيدار شدند. ديدند اوضاع چندان تفاوتى نكرده و حكومت بنى عباس نيز با حكومت بنى اميه از يك قماش است. همه اش رياست خواهى و خوشگذرانى و حيف و ميل اموال عمومى است و از عدل و داد و اصلاحات واجراى احكام الهىخبرى نيست. كم كم افراد از خواب بيدار مى شدند و به اشتباهات گذشته و نيرنگ بنى عباس پى مى بردند.

سادات علوى نيز ديدند رفتار بنى عباس نسبت به آنان ونسبت به اسلام و مسلمانان چندان تفاوتى با رفتار بنى اميه ندارد. چاره اى نبود جز اينكه مبارزه را ازنو شروع كنند و با خلفاى بنى عباس نيز بجنگند. بهترين افرادى كه ممكن بود به وسيلهء آنان نهضتى بر پا ساخت اولاد على و فاطمه(ع) بود. زيرا اولاً در ميان آنان افراد شايسته و پاكدامن و فداكار ودانشمند پيدا مى شدند كه براى خلافت از همه كس سزاوارتر بودند، ثانياً فرزندان حقيقى پيغمبر(ص) بودند و از جهت انتساب به آنجناب محبوبيت داشتند. ثالثا ًجنبهء مظلوميت داشتند و حقوق مشروعشان، پايمال شده بود. تودهء ملت تدريجاً به سوى خاندان پيغمبر(ص) متوجه مى شدند. هرچه ظلم و ستم و ديكتاتورى خلفاى بنى عباس زيادتر مى شد به همان مقدار برمحبوبيت اهل بيت افزوده مى شد و آنان را به مبارزهء با بيدادگرى و شورش عليه دستگاه تشويق و تحريك مى نمود. نهضت ملت و قيام علويين شروع شد. گاهگاهى اطراف يكى از آنان را مى گرفتند و نهضت و غوغايى برپا مى كردند. گاهى هم صلاح مى ديدند كه از عقيدهء مهدويت كه از زمان پيغمبر(ص) باقى مانده و در مغز مسلمانان نفوذ نموده بود بهره بردارى نمايند ورهبر انقلاب را مهدى موعود معرفى نمايند. در اينجا بود كه دستگاه خلافت بنى عباس، بارقيبان سرسخت و دلير و دانشمند و محبوبى مواجه شد. خلفاى بنى عباس سادات علوى را به خوبى ميشناختند، از لياقت ذاتى و فداكارى و آبروى ملى و شرافت خانوادگى آنان باخبر بودند، به علاوه از بشارتهايى كه پيغمبر اكرم(ص) دربارهء مهدى موعود داده بود اطلاع داشتند. مى دانستند كه بر طبق اخبارى كه از پيغمبر(ص) رسيده، مهدى موعود كه يكى از فرزندان زهرا(ع) است عاقبت قيام مى كند و با ستمكاران مبارزه خواهد نمود و پيروزى او را هم حتمى مى دانستند. از داستان مهدى و مقدار تأثير و نفوذ معنوى اين عقيده درمردم با خبر بودند. بدين جهت مى توان گفت كه : بزرگترين خطرى كه متوجه دستگاه خلافت بنى عباس مى شد از ناحيهء همان سادات علوى بود. همانها بودند كه آسايش روانى و خواب خوش را از خلفا و عمالشان سلب نموده بودند. البتهخلفا هم كمال سعى و جديت را به خرج مى دادند كه مردم را از دورعلويين پراكنده سازند و از هرگونه تجمع و نهضت و قيامى مانع شوند. مخصوصاً دربارهء افراد بنام و سرشناس علويين كمال مراقبت را به خرج مى دادند. يعقوبى مى نويسد: موسى هادى در جستجو و دستگيرى طالبين بسيار كوشش مى كرد.آنان را در ترس و وحشت قرار داده بود. به تمام شهرستانها بخشنامه فرستاد كه در هر كجا فردى از طالبين پيدا شد دستگيرش كنيد و بسوى من روانه اش سازيدتاريخ يعقوبى چاپ نجف سال 1384هجرى ج 3 ص 1.42ابوالفرج مى نويسد : وقتى منصور به خلافت رسيد تمام همش اين بود كه محمد بن عبدالله بن حسن را دستگير كند و ازاو و مقصدش اطلاعى به دست آورد. مقاتل الطالبين ص 1.43

غيبت علويين

غيبت علويين يكى از موضوعات، بسيار حساس و قابل توجه آن اعصار، غيبت بعض سادات علوى بود. هر يك از آنان كه شايستگى ذاتى و لياقت رهبرى داشت فوراً مورد توجه تودهء ملت قرار مى گرفت و دلها به سويش متوجه مى شد. مخصوصاً اگر يكى از آثار و علائم مهدى موعود در او موجود بود. از طرف ديگر، به مجرد اينكه فردى مورد توجه ملت واقع مى شد، بيم و هراس هم دستگاه خلافت را فرا مى گرفت و مأموران سرى و علنى آنان به فعاليت و مراقبت مى پرداختند. لذا براى حفظ جانش ناچار مى شد، از نظر دستگاه مخفى شود يعنى در حالت غيبت و خفا زندگى كند. گروهى از سادات علوى مدتى از عمرشان را در حالت خفا و غيبت بسربردند.از باب نمونه، چند مورد را كه ابوالفرج در كتاب« مقاتل الطالبين» آورده است ، نقل مى كنيم: محمدبن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهيم، در زمان خلافت منصور عباسي، در حال خفا و پنهانى زندگي مى كردند. منصور هم سعى و كوشش زيادى به عمل مى آورد كه آنان را دستگير كند. بدين جهت گروهى از بنى هاشم را بازداشت وزندانى كرد و محمد را ازآنان مطالبه نمود و آن زندانيا ن بى گناه در گوشهء زندان با انواع شكنجه و زجرجان دادندمقاتل الطالبين ص 1.43 تا 154.عيسى بن زيد در زمان خلافت منصور متوارى و مخفى بود. منصورهرچه كوشش كرد اورا دستگير كند نتوانست. بعد از منصور پسرش مهدى نيز براى دستگيرى او جديت كرد ولى موفق نشد.مقاتل ص 2.78.محمدبن قاسم علوى در زمان خلافت معتصم و الواثق متوارى و از نظر دستگاه غايب بود. در زمان متوكل دستگير شد و در زندان او جان داد.. مقاتل ص 3.92.يحيى بن عبدالله بن حسن، در زمان خلافت رشيد مخفى و غايب شد. اما سرانجام جاسوسان رشيد، او را پيدا نمودند. ابتداء امانش دادند ولى بعد دستگير و زندانيش كردند. در زندان رشيد با گرسنگى و انواع شكنجه جان داد. مقاتل الطالبين ص 3.08 ــ321.عبدالله بن موسي، در زمان خلافت مأمون غايب و متوارى بود و مأمون از آن موضوع كاملاً در وحشت و اضطراب به سر مى برد.مقاتل ص 4.15 ــ 418موسى هادى يكى از اولاد عمر بن خطاب را به نام عبدالعزيز حاكم مدينه قرار داد. عبدالعزيز بر طالبين سختگيرى و بدرفتارى مى كرد. اعمال و حركاتشان را زيرنظر داشت. به آنان گفته بود: بايد هرروز نزد من بياييد تا از حضورتان اطلاع داشته باشم و بدانم كه غايب نشده ايد. از آنان عهد و پيمان گرفت و هر كدام را ضامن ديگرى قرار داد. مثلاً حسين بن على و يحيى بن عبدالله را ضامن حسن بن محمدبن عبدالله بن حسن قرار داد. در يك روز جمعه كه تمام علويين به حضورش رسيدند اجازهء مراجعت نداد تا وقت نمازجمعه فرا رسيد آنگاه اجازه داد وضو بگيرند و به نماز حاضر شوند. بعد از نماز دستور داد همه را بازداشت كردند. در موقع عصر همه را حاضر و غايب كرد، ديد حسن بن محمدبن عبدالله بن حسن حضور ندارد.پس به حسين بن على و يحيى كه ضامن او بودند گفت: سه روز