ان المنافقين في الدرک الاسفل من النار. (1)
نکته اي را که بايد در اينجا خاطر نشان
کنيم اين است که اسلام و کفري که در فقه، مطرح مي شود و
موضوع احکامي از قبيل طهارت و حليت ذبيحه و جواز نکاح
وارث يا عدم آنها است ملازمه اي با ايمان و کفر موضوع بحث در
اصول دين ندارد زيرا ممکن است کسي شهادتين را بگويد
و احکام فقهي اسلام، براي او ثابت شود درحالي که قلبا
ايماني به مضمون و لوازم توحيد و نبوت نداشته باشد.
نکته ديگر آنکه اگر کسي قدرت بر شناختن اصول
دين نداشت و في المثل مجنون و فاقد عقل بود يا در اثر
شرايط محيط نتوانست دين حق را بشناسد به اندازه قصورش معذور
خواهد بود اما اگر کسي با وجود امکان شناخت، تقصير کرد و در حال شک
باقي ماند يا بدون دليل، اصول و ضروريات دين را
انکار نمود معذور نخواهد بود و به عذاب ابدي محکوم خواهد شد.
تاثير ايمان و کفر در سعادت و شقاوت
ابدي
با توجه به اينک کمال حقيقي انسان، در
سايه قرب الهي تحقق مي بايد و متقابلا سقوط انسان در اثر
دوري از خداي متعال حاصل مي شود مي توان ايمان به
خداي متعال و ربوبيت تکويني و تشريعي او
که مستلزم اعتقاد به معاد و نبوت است را
نهال تکامل حقيقي انسان دانست که اعمال خداپسند بسان شاخ و
برگهايي از آن مي رويد و ميوه اش سعادت ابدي
است که در جهان آخرت، ظاهر مي گردد. پس اگر کسي بذر ايمان را در
دل خود نيفشاند و اين نهال پربرکت را غرس نکرد و به جاي آن، بذر
زهرآگين کفر و عصيان را در دلش پاشيد استعداد خدادادش را
ضايع کرده و درختي را به بار آورده که ميوه اش زقوم دوزخي
خواهد بود. چنين کسي راهي بسوي سعادت ابدي
نمي برد و تاثير کارهاي نيکش از مرز اين جهان، فراتر
نمي رود.
و راز آن اين است که هر اختياري،
حرکتي است براي روح انسان به سوي غايت و هدفي که
فاعل در نظر گرفته است. و کسي که اعتقاد به عالم ابدي و قرب
الهي ندارد چگونه مي تواند چنين هدفي را در نظر
بگيرد و چنين هدفي را در نظر بگيرد و چنين
جهتي را به رفتارش ببخشد؟! و طبعا
چنين